eitaa logo
زندگی شیرین🌱
51.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
8.9هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 عارفی در زیر درختی در حال استراحت بود، مردی از آنجا رد می شد، وقتی عارف را در حال استراحت دید، به سوی او رفت وفریادی بر سرش کشید وگفت : تو دیگر چه جور کافری هستی؟ عارف گفت: چرا دشنام ونسبت ناروا به من می دهی، مگر من جز استراحت چه می کنم و چه خطایی از من سرزده که چنین بامن برخورد می نمایی؟! ... مرد گفت: تو با گستاخی تمام پاهایت را به سمت مکه وقبله و خانه خدا دراز کرده ای و به همین دلیل داری به خداوند توهین مینمایی...! مرد دانشمند نفس راحتی کشیده و مجددا زیردرخت دراز کشید وآرام گفت: «دوست من لطفا اگر می توانی ، مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آن جا نباشد...» 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. لحظاتی شاد با وروجک ها 😍🥰 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.💚💜 برات آرزو میکنم چشات اگه تر شد ، به شوق اجابت آرزوت باشه نه تکرار غم دیروز ظهرتون بخیر ❤️ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم ب تویی ♥😘 که داری. این پست و میبینی عصر پاییزی تون بخیر 😍🌺 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچکس نبود خدا بود هیچکس هم نباشه خدا هست😍 حال دلتون خوش ❤️ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیبایی های پاییز تمومی نداره ....! 🍁😍 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قیصر امین پور میگه: آدمها مثل " کتابن ".... از روی بعضی ها باید " مشق " نوشت و آموخت بعضی را باید چند بار خواند تا " مطالبشان " را درک کرد... ولی بعضی ها را باید " نخوانده " کنار گذاشت.... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💫 ی ۱۶ درس ‎رایگان که احتمالا شما به را خواهد کرد 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 🍃‏۱. رویاهای شما واقعا برای هیچ کس مهم نیست. هیچکس به اندازه خودتان به رویاهای شما اهمیت نمی دهد. 🍃‏۲. سلامتی شما با ارزش ترین دارایی شما است. ورزش و تناسب اندام را به عنوان یک عادت در اولویت زندگی اضافه کنید. 🍃‏۳. راه هایی برای کسب درآمد از کاری که دوست دارید انجام دهید؛ پیدا کنید. در غیر این... 🍃‏۴. زندگی را کمی خطرناک زندگی کنید. برای شغل های مختلف درخواست بدهید، ورزش های جسورانه را امتحان کند. 🍃‏۵. باید درک کنید که آموزش یک فرآیند بی پایان است. یادگیری را به عنوان یک عادت برای زندگی ادامه دهید. 🍃‏۶. شروع به سرمایه گذاری روی خود کنید. مهارت های جدید بیاموزید، خوب لباس پوشیدن را یاد بگیرید و مهارت های اجتماعی را بیاموزید. 🍃‏۷. نگرانی؛ اتلاف وقت است. این امر سوء استفاده از تخیل شماست. همیشه به دنبال راه حل باشید. 🍃‏۸. شما نمی توانید والدین خود را تغییر دهید. قبول کنید و دوستشان داشته باشید که شما را به این دنیا آوردند. 🍃‏۹. گذراندن وقت با خانواده مهمتر از صرف ساعات بیشتر در محل کار است. 🍃‏۱۰. هرچه بیشتر در مورد خود بدانید، می توانید به موفقیت های بیشتری در زندگی برسید. 🍃‏۱۱. همه کسانی که به شما شک دارند ؛ در نهایت همیشه برمی گردند. 🍃‏۱۲. زمان، نه پول؛ با ارزش ترین دارایی شماست. 🍃‏۱۳. شما بازتاب ۵ نفری هستید که بیشترین زمان را با آنها می گذرانید. اگر در اطراف برنده ها باشید، برنده خواهید شد. 🍃‏۱۴. زندگی مجموعه ای از همین لحظه هاست. یاد بگیرید که زندگی را همین الان دوست داشته باشید. 🍃‏۱۵. زندگی را با شرایط و موقعیت خود؛ زندگی کنید. خودتان را با دیگران مقایسه نکنید. 🍃‏۱۶. اعتماد به نفس داشته باشید و به خود ایمان داشته باشید. تا زمانی که خودت را باور نکنی هیچکس تو را باور نمی کند. 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومدن هیچ آدمی تو زندگیمون بدون ِحکمت نیست..✅👌 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
Mehrad-Deldare-Man-320.mp3
10.62M
🎻 ✨ 🎙 ✨ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 تو راه خونه بودم که زن دایی بهم زنگ زد که من خونتونم، کجایی؟گفتم تو راهم وایسا که اومدم.با سرعت رانندگی میکردم که زودتر برسم، وقتی رسیدم زن دایی دم واحد منتظرم بود، باهم رفتیم داخل گفت مادرم دیروز رفته خونه هووت، انگار سه ماه دیگه فارغ میشه، مامان بهش گفته بعد به دنیا اومدن بچه، بهش پول میدیم که بره رد کارش اما زنیکه قبول نکرده، ولی من این جماعت گشنه رو میشناسم، بلخره قبول میکنن تو هم سعی کن خودتو به آرمین نزدیکتر کنی، دلشو به دست بیار تا دور اون زن عوضی رو خط بکشه.. از حرفای زن دایی حالم داشت بهم میخورد، اون نمیدونست من چقدرر از آرمین تنفر دارم....‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زن دایی که رفت فکرم عجیب مشغول شد، به قول زن دایی باید دل آرمینو به دست بیارم، باید مدتی نقش بازی میکردم که بتونم آرمین رو به طرف خودم بکشونم، بعدش دختره که رفت حالشو جا میاوردم.. شب که شد یکم به خودم رسیدم و واسه شام پیتزا مورد علاقه آرمینو درست کردم حدسم درست بود، آرمین شب اومد و به محض دیدنم با تعجب نگاهم کرد و گفت خبریه؟! رفتم جلو گفتم ن خبری نیس خواستم یکم تنوع بدم به زندگیمون و شام درست کردم، کار اشتباهی کردم مگه؟ آرمین با خنده گفت نه اتفاقا خیلی هم کار خوبی کردی.. حال و هوامو خوب کرد آرمین با به به و چه چه شامشو خورد و خیلی از ظاهرسازی من خوشحال بود، فکر کرد بخشیدمش و عشق ورزیدنام حقیقت داره واقعا ازش متنفر بودم، وقتی دستش بهم میخورد چندشم میشد، احساس میکردم یه آدم نامحرم بهم دست میزنه و حالت انزجار بهم دست میداد.. از نقشه ام خوشحال بودم که همونطور که میخواستم پیش میرفت و اگه یه ذره دیگه اینجور ادامه میدادم حتما به هدفم میرسیدم. صبح با احساس حرکت دستی روی صورتم چشمامو باز کردم، آرمین با لبخند بالای سرم نشسته بود، وقتی دید بیدار شدم گفت پاشو که از گشنگی دارم میمیرم.. منم با لبخند ساختگی از جام بلند شدم و رفتم صبحونه رو براش آماده کردم حین خوردن صبحونه آرمین گفت واسه اینکه زن عاقلی بودی و برگشتی سر خونه زندگیت و اشتباه بزرگ منو بخشیدی میخوام یه هدیه ناقابل بهت بدم که در مقابل بزرگی که در حقم کردی خیلی ناچیزه.. گفت یه واحد خالی دارم که زمان دانشجوییم بابام برام خرید اما مامان نزاشت وسایل توش بچینم و کلا بلا استفاده موند، واحد نقلی و کوچیکیه، خواستم اونو بهت هدیه بدم که یجورایی محبتتو جبران کنم.. ته دلم از پیشنهادش خیلی خوشحال شدم اما گفتم من هدیه نمیخوام همین که بعضی شبا میای پیشم کافیه.. گفت انقد زبون نریز، عصر آماده باش بریم محضر به نامت بزنم بعد صبحونه آرمین رفت سرکارش، منم یه جیغی از خوشحالی کشیدم..خیلی وقت بود که دلم میخواست بتونم با پس اندازام یه واحد و رهن کنم که یه خونه از خودم داشته باشم و بعد از طلاق با آرمین، برنگردم خونه بابام اما امروز آرمین منو به آرزوم رسوند.. خیلی خیلی خوشحال بودم که ذره ذره داره برنامه هام جور میشه. عصر آرمین اومد دنبالم و رفتیم محضر، کارای به نام زدنم که تموم شد رفتیم ساختمونی که واحدم توش بود. ساختمون تقریبا نویی بود، بهش میخورد ساختش مال ده سال پیش باشه، وقتی داخل خونه شدیم یه خونه تقریبا صد و پنجاه متری بود با دو خواب یه واحد جمع و جور بود و واسه من که قرار بود تنها توش زندگی کنم کافی بود. آرمین منو که رسوند خونه بالا نیومد و گفت امشب نمیاد، منم الکی ادای ناراحت شدن دراوردم که گفت نترس فرداشب پیشتم .وقتی رفتم خونه نفس راحتی کشیدم که نیومد بالا، اصلا حوصلشو نداشتم.با حوصله واسه خودم یه شام مشتی درست کردم و خوردم، بعدم نشستم سر درس هام. از فرداش افتادم دنبال کارهای خونم، دلم میخواست کم کم وسایل توش بچینم و تکمیلش کنم، اول رفتم یه دست مبل و دو تا قالی خریدم، گفتم هر ماه که آرمین بهم پول میده یه تیکه وسایل میخرم میبرم خونه. وقتی مبل و قالی رو آوردن و با کمک کارگرها گذاشتیم خیلی ذوق کردم، نگاهم افتاد به آشپزخونه، اونجا کلی وسایل لازم داشت مثل یخچال و فر و اجاق گاز و ظرف و ظروف... یهو فکرم زد مقداری از طلاهامو بفروشم تا آشپزخونه رو روبه راه کنم، من تحملم کم بود دلم میخواست خونم سریعتر شکل خونه به خودش بگیره . ادامه.... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---