5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁✨ســـــلام
⚪️✨روز یکشنبه تون بخیر و شـادی
🍁✨روزتون سرشار از زیبایی
⚪️✨و اتفاقهای خـوب و دلنشین
🍁✨امـیدوارم تنتون سـالـم
⚪️✨زندگی تـون پـر بـرکـت
🍁✨و شـادی مهمون همیشگیِ
⚪️✨دلهـای مـهربـونتون باشـه
🍁✨💖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✨نیایش صبحگاهی🌺🍃
🌺ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺗﺎ
🍃ﻫﺮ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ
🌺ﻫﺮ ﻏﺼﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﯼ
🍃ﻫﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ
🌺ﻫﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﺑﻪ آﺳﺎﯾﺶ ﻭآﺳﺎﻧﯽ
🍃ﻫﺮ ﻓﺮﺍﻗﯽ ﺑﻪ ﻭﺻﻞ
🌺ﻫﺮ ﻗﻬﺮﯼ ﺑﻪ آﺷﺘﯽ
🍃ﻫﺮ ﺯﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ
🌺ﻫﺮ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺭ
🍃ﻫﺮ ﻧﺎﻣﻤﮑﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ
🌺ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ
🍃ﻫﺴﺘﯿﻤﺎﻥ و آﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ
🌺ﻏﺮﻕ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﮔﺮﺕ ﺑﻔﺮﻣﺎ
🍃الهی آمین
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
17.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرز تهیه میرزا قاسمی 😋
آشپزی در طبیعت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه دیدن اشک شوق مادر رو با هیچ چی تو دنیا نمیشه عوض کرد👌
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•حزب الله زنده است..
•| شهید سید حسن نصرالله🥀
•|#حزب_الله
•|#نصرالله
•|#سید_حسن_نصرالله
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا شده یه دفعه ها دلت بگیره...
بگی من الان فقط دلم امام رضا(ع) رو میخواد...
آقا ما دلمون گرفته خودت کمکمون کن... 💔🙏
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🪴 کار خوب به خود ما برمیگرده!
ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼
ـ🌼🤍🌼🤍🌼
چند روز پیش تو خیابون یه گروهی داشتن گل میدادن به مردم که این رو بدین به کسی که دوستش دارین و بگین دقت کنین در رانندگی درست .سبدهای بزرگ گلهای مختلف بود و میگفتن انتخاب کنین هر گلی رو دوست دارین. من یه گل سفید که خیلی دوست دارم گرفتم و اومدم محل کار .اونجا یه خانم عراقی رو دیدم که گاهی میاد برای تمیزکاری ،گفتم خسته نباشی و گل رو بهش دادم .کلی خوشحال شد .
اومدم سر کلاس ، یه ربع بعد یکی از بچه ها اومد و گفت خانم!من داشتم میومدم کالج ،منتها جایی بودم کار داشتم و داشتن اون حوالی گل میدادن به مردم، این گل رو گرفتم و گفتم برای شما بیارم و بگم خیلی ممنونم ...
گل رو بهم داد ودقیقا عین گلی بود که من هدیه داده بودم، مهربونی عین یه زنجیر حلقه های بهم وصله همیشه
❤️😍🌿
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمیق ترین و قشنگ ترین توصیفی که از قدر شناسی تو زندگیم دیدم :)♥️
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#شیوا
#قسمت_نوزدهم🌺
فرداش سرویس طلایی که آرمین واسه عروسی خریده بود رو با قیمت خوب فروختم که کلی هم پول دستمو گرفت.افتادم دنبال وسایل آشپزخونه، وقتی تکمیل شد خیالم کمی راحت شد، تازه یه مقدار پولم اضافه آورده بودم که نگه داشتم برای خرید یه چیز واجب.تو این چند روز که درگیر خرید وسایل خونه بودم حسابی از درسم جامونده بودم،
حتی دو سه تا از کلاسامم نرفته بودم..
شب آرمین اومد خونه و خیلی تحویلم میگرفت ، اما من ازش تنفر داشتم وحالم ازش بهم میخورد اما مجبور بودم فعلا برا رسیدن به خواستم تحمل کنم .وقتی آرمین خونه بود آرامش نداشتم و نمیتونستم درسمو بخونم، چون اون نمیدونست که من قراره کنکور بدم..
میدونستم اگه میفهمید هم کلی استقبال میکرد ولی میخواستم همه چیو یهو باهم رو کنم.. الان زود بود بفهمه قراره باهاش رقابت کنم..پنجشنبه شده بود و با استاد صالحی کلاس شیمی داشتم، تو این چند وقت که درگیر مبله کردن و چیدن وسایل خونه بودم اصلا به درس شیمی نرسیده بودم و نخونده بودم، میدونستم امروز حتما دعوام میکنه.. با ترس و لرز رفتم سرکلاس، استاد حسابی به خودش رسیده بود و یه تیپ مشکی زده بود موهاشم با یه مدل خاص ژل زده بود، خلاصه با همیشه خیلی فرق داشت!
قبل از اینکه درس و شروع کنه گفتم استاد راستش من وقت نکردم این هفته کتاب و نگاه کنم، میشه یه مروری رو مطالب قبلی بکنیم؟استاد با خوش رویی گفت چشم.. و شروع کرد به توضیح دادن، تو تمام طول درس دادن با لبخند نگاهم میکرد و من مدام حواسم پرت میشد.آخرای کلاس بود که پرسید خانم سلطانی میشه یه سوال شخصی ازتون بپرسم؟ منم گفتم بله استاد بفرمایید!!
گفت شما مجردین درسته؟
از سوالش یکم جا خوردم و گفتم من دارم جدا میشم چهره استاد تو هم رفت و گفت متاسفم.. بعدش نموندم که سوال دیگه ای بپرسه و زود اومدم بیرون، با خودم درگیر بودم نمیدونم چرا اون جواب رو به استاد دادم ولی هرچی بود دیگه نمیخواستم کسی منو متاهل فرض کنه چون واقعا مردی تو زندگیم نبود..
ولی معنی این سوال استاد چی بود؟ اصلا وضعیت مجرد یا متاهل بودن من به اون چه ربطی داره؟؟ خیلی وقت بود که حلقه نمینداختم دستم، از وقتی آرمین بهم خیانت کرد حلقمو دراوردم و هرکی از همکلاسیام میپرسیدن ازم میگفتم مجردم. بعد کلاس رفتم خونه بابام که بهشون سر بزنم، هرچی در زدم کسی درو باز نکرد، زنگ زدم گوشی مامان که گفت رفتن خرید با الهه و سعید، به منم گفت برم منم که حوصله خونه رو نداشتم آدرس گرفتم، وقتی رسیدم به سیسمونی فروشی دیدم سعید و الهه دست در دست هم دارن وسایل انتخاب میکنن
تو دلم به عشقشون غبطه خوردم و از خدا خواستم یه روز منم به این خوشبختی برسم.. الهه منو که دید دستمو کشید و گفت بیا عمه جون لباسارو ببین..
با خنده و شوخی کلی لباس و کریر و کیف خریدیم، وقتی خرید تموم شد رفتیم خونه، مامان گفت از اون نامرد از خدا بی خبر چه خبر؟ خرجیتو که میده؟
گفتم آره مامان از اون لحاظ تامینم..
نمیخواستم فعلا خانوادم از هدیه آرمین با خبر بشن چون دلشون خوش میشد و باز نظرشون راجع به آرمین عوض میشد و باز براشون عزیز میشد، چون خانوادم عقلشون به پول طرف بود...من و الهه لباسای نوزادو تو کمد که تازه براش خریده بودیم چیدیم، مشغول کار بودم که موبایلم زنگ خورد دیدم آرمینه
با اکراه جوابشو دادم که گفت امشب یه غذای توپی براش آماده کنم که میخواد بیاد خونه بی حوصله باشه ای گفتم و قطع کردم. بعد از اینکه وسایلا رو چیدیم گفتم من باید برم خونه کار دارم و هرچی مامان اصرار کرد نموندم پیششون.
تو فکر این بودم که شام چی براش درست کنم، بعد کلی فکر کردن به ذهنم رسید ماکارونی درست کنم، بعد از اینکه شامو درست کردم، خونه رو مرتب کردم و خودمم یه آرایش نیمه غلیظی کردم و منتظرش شدم بیاد ساعت از ده گذشته بود اما آرمین هنوز نیومده بود، منم حسابی گشنم بود، وقتی به گوشیش زنگ زدم خاموش بود. اصلا نگرانش نبودم فقط میخواستم بدونم میخواد بیاد یا نه که زودتر شاممو بخورم، دو ساعت دیگم منتظرش موندم و نیومد، ساعت دوازده بود که شاممو خوردم و صورتمو شستم و رفتم خوابیدم. صبح با صدای در که یکی داشت از جاش میکند از خواب بلند شدم، وقتی درو باز کردم زن عقدی آرمین با شکم تقریبا برآمده دیدم با پوزخندی نگاهش کردم و گفتم اینجا چه غلطی میکنی؟با دستش هولم داد و اومد داخل و گفت چرا پاتو از زندگیمون نمیکشی بیرون؟ چرا باز اومدی آرمینو هوایی کردی؟ آخه نفهم آرمین اگه تو رو میخواست که منو نمیگرفت.. چرا خودتو کوچیک کردی باز اومدی؟ اگه برای پولشه که نقشه کشیدی باید بهت بگم کور خوندی..
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸
11.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیق !
خودتو دست کم نگیر 👌
خودت برای خودت کافی هستی ❤️
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
28.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علت حرفهای رکیک فرزندان
به والدین جو فضای خانواده است...
🌷صحبت های زیبای دکتر عزیزی
#دکتر_سعید_عزیزی
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
✅ هاشم صفیالدین پسرعموی مادر سید حسن نصرالله است.
❇️برادرش عبدالله صفیالدین به عنوان نماینده حزبالله در ایران در تهران زندگی میکند.
❇️ پسر او، رضا صفیالدین همسر زینب سلیمانی و داماد شهید قاسم سلیمانی است.
❇️ او از زمان تأسیس گروه حزبالله لبنان در سال ۱۹۸۲ عضو این گروه است. هاشم صفیالدین در ایران آموزش دیده و از سال ۱۹۹۲، ریاست شورای اجرایی این گروه را به دست گرفتهاست. هاشم صفیالدین یکی از هفت عضو شورای مشورتی تصمیمگیرنده حزبالله لبنان است و در شورای اجرایی نیز بخشهای مهمی از فعالیتهای این گروه را اداره میکند.
✅ حزب الله او را به عنوان جانشین سید حسن نصرالله انتخاب کردهاست.
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🪧#شهید_سید_حسن_نصرالله💔
🪧#سید_المقاومه💔