💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫
ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼
ـ🌼🤍🌼🤍🌼
روزي بهلول بر هارون وارد شد و بر صدر مجلس کنار هارون نشست . هارون از رفتار بهلول رنجیده خاطر گشت و خواست بهلول را در انزار کوچک نماید و سوال نمود آیا بهلول حاضر است جواب معماي مرا بدهد ؟
بهلول گفت : اگر شرط نمایی و مانند دفعات پیش پشت پا نزنی حاضرم . سپس هارون گفت اگر جواب معماي مرا فوري بدهی هزار دینار زر سرخ به تو میدهم و چنانچه در جواب عاجز مانی امر می نمایم تاریش و سبیل تو را بتراشند و بر الاغی سوارت نمایند و در کوچه و بازار بغداد با رسوایی تمام بگردانند.
بهلول گفت که من به زر احتیاجی ندارم ولی با یک شرط حاضرم جواب معماي تو را بدهم هارون گفت آن شرط چیست ؟
بهلول جواب داد : اگر جواب معماي تو را دادم از تو میخواهم که امر نمایی مگس ها مرا آزار ندهند.
هارون دقیقه اي سر به زیر انداخت و بعد گفت : این امر محال است و مگس ها مطیع من نیستند.
بهلول گفت پس از کسی که در مقابل مگس هاي ناچیز عاجر است چه توقعی می توان داشت . حاضران مجلس بر عقل و جرات بهلول متحیر بودند . هارون هم در مقابل جواب هاي بهلول از رو رفت ولی بهلول فهمید که هارون در صدد تلافی است و براي دل جویی او گفت:
الحال حاضرم بدون شرط جواب معماي تو را بدهم . سپس هارون سوال نمود این چه درختی است (یک سال عمر دارد ) که دوازده شاخه و هرشاخه سی برگ و یک روي آن برگها روشن و روي دیگرتاریک است؟
بهلول فوري جواب داد این درخت سال و ماه و روز و شب است . به دلیل اینکه هر سال 12 ماه است وهر ماه شامل 30 روز است که نصف آن روز و نصف دیگر شب است . هارون گفت : احسنت صحیح است . حضار زبان به تحسین بهلول گشودند
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
15.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آبگوشت ...
آشپزی در طبیعت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
♦️ویژگی زوج های موفق چیه ؟
🔹ویژگیهای خوب همدیگه رو میبینن ، همیشه خصلت ها و ویژگیهای خوب همدیگه رو تحسین میکنن و قدردان هستن
🔹به همدیگه اجازه دادن تا خود واقعیشون باشن ، تو این روابط ، بجای تمایل به تغییر دادن همدیگه، احترام وجود داره و این دادن خودبخود باعث میشه هر کدوم تو بهترین حالتِ خودشون باشن
🔹اونام با همدیگه دعوا میکنن ، حتی بهترین زوج ها هم باهم دعوا داشتن همدیگه رو عصبانی میکنن و حتی گاهی همدیگه رو نا امید میکنن اما در کنارش میدونن چطور ناراحتی ها رو مدیریت کنن و رابطه رو به سمت جلو پیش ببرن.
🔹باهم صحبت میکنن ، زوجهای موفق بطور منظم باهم صحبت میکنن و از برقراری ارتباط اجتناب نميكنن، حتی اگر موضوع صحبت سخت و ناراحت کننده باشه.
#همسرداری 🥀
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
#برشی_از_یک_زندگی
#گوهر
#قسمت_نوزدهم🌺
.امشب بابا میخواد تو رو ببرم سر سفره پیش همه نمیدونم چی قراره بشه...مکثی کرد و ادامه داد:خاله ام میاد مش حسینم میاد پدر من با همه دنیا فرق داره تو دل این مرد چیزی به اسم خشم و خشونت جایی نداره..به این خیاله که تو رو تو دل مادرم جا بده..سرمو پایین انداختم و گفتم:تو دل شما چی جایی دارم؟؟؟سکوت کرد و چیزی نگفت و رفت
تو چهارچوب در بود که گفت:لباستو عوض کن خیلی تو تنت تنگه شب اون تنت نباشه...رفت و دل منم از جا کند از اینکه حواسش بهم بود ذوق کردم چندبار دور خودم چرخیدم و دامن پیراهنم باز شده بود و میچرخید با من، دستهامو رو دهنم گذاشتم تا صدای خندهامو نشنون.نیم ساعتی گذشته بود که معصومه اومد داخل خسته بود خیلی کار رو سرشون ریخته بود تو حیاط مرغ میشستن و پر میکندن برای فردا ناهار میوه میشستن ظرف اماده میکردن...خرما گردو میزدن،مژگان گوشه اتاق ما خواب بود مریم رو به کولش بسته بود و اومد داخل تو اون روزهای بیحالی رباب خانم تمام مسئولیت هارو محمود به اون داده بود..نشست و مریم بیچاره رو که خوابیده بود بهم داد کنار خواهرش خوابوندم هوا رو به سرما بود و اولین ماه پاییز بود..یکی از خدمه برامون چایی آورد و رفت..معصومه از قوری چایی ریخت تو استکان و تو نعلبکی هم ریخت و گفت:چایی میچسبه خیلی خسته ام،پاهاشو میمالیدم و گفتم:خسته نباشی.بازومو نیشگون گرفت و گفت:بگو ببینم چی بینتون گذشت که محمود از اتاق زد بیرون داشت میخندید تا من رو دید خودشو جمع و جور کرد.. وای اون حرف معصومه دنیا رو به پام ریختن بغلش کردم و گفتم:قراره شب منو بیارن برای شام سر سفره چشم هاش گرد شد و گفت:مطمئنی؟یعنی خاله رباب داد و بیداد راه نمیندازه؟
-خدا به دلش رحم بندازه...
-الهی آمین...گوهر حواست پی شوهرت باشه یچیزایی هست که فقط من ازش خبر دارم حالا که میتونم بهت اعتماد کنم بهت میگم..صداشو پایین آورد و گفت:قبلا تو دها دختر بیوه یا طلاق گرفته اومدن اینجا یعنی خاله صـ..ـیغه میخوند میفرستاد پیش محمود ناراحت نشو خب اونم مرده دیگه نیازایی داره نمیشه که به گناه بیوفته...قرار بود سارا رو برای محمود خان بگیرن و سینی و طلا فرستادن برای خواستگاری..خان داداش زن نمیخواست ولی اونبارم مش حسین مجبورش کرد محمود خان هیچ وقت رو حرف عموش حرفی نمیزنه وقتی رفتن خواستگاری محمود گفته بود اگه نپسندم نمیگیرم همونم شد و گفت نمیخوام که نمیخوام..خاله رباب گفت آبرومون میره بی آبرو میشیم ولی محمود خان مرغش یه پا داشت..محمد هم باهاشون رفته بود همه جا با محمود خان بود انگار دوقلو بودن..محمود کلا خیلی با محبته با ما وبا بچه هامم خیلی خوبه..وقتی محمد گفت از سارا خوشش اومده و بخاطر برادرش سکوت کرده انگار دنیارو به خان داداش دادن و بساط عروسیشون رو راه انداخت هنوز یکسالم نشده..بارها و بارها دیدم سارا حواسش به شوهرش نبود ولی چشمش دنبال محمود خان بود..الانم میشنوم که داره تو گوش خاله رباب میخونه که پسرم وارثتون هیچ ارثی نداره و بی پدر بزرگ میشه قصدش دلسوزی مادرونه اش نیست اون چشمش دنبال محموده..وقتی محمود رو میبینه عمدا چادرشو باز میکنه یا الکی خودشو میبره سمتش من میدونم چی تو سرشه..دلم لرزید من رو عشقم مرد زندگیم و محمودم حساس بودم و نمیتونستم از دستش بدم حالت بدی گرفتم و به فکر رفتم خداروشکر که معصومه بود و تو اون روزهای سخت همدمم بود.حال خوشم خراب شد و حس زنانه و رقابت و رقیبی که از هم متنفر بودیم..و دستهای کوتاه من و قدرت و نفوذ اون رو خاله رباب!چهارستون بدنم میلرزید هشدار معصومه منو وادار کرد که زن قوی و قدرتمندی بشم زنی که عشقشو از دهن گرگ بیرون میکشه...مهمونا اومده بودن و من تو اتاق منتظر بودم که بیان دنبالم بخاطر دل خاله رباب پیراهن رنگ تیره پوشیدم و روسری سرمه ای به سر کردم...سینی های غذا رو میبردن که محمود اومد داخل...سلام دادم و آروم جواب داد عادت نداشت با لباس بیرون تو خونه بگرده و رفت سمت کمد و دوباره بلوز و شلوار سیاه رو تنش کرد.داشتم از درون خودمو میخوردم اگه سارا دلشو بدست میاورد من حتما میمردم..به طرفم چرخید و گفت:آماده ای؟! با سر گفتم آره..چادر گل دار رو روی سرم انداختم دستهام میلرزید و بدنم یخ کرده بود..روبروم ایستاد، درست تا شونه هاش بودم، نگاهی به صورت رنگ پریده ام انداخت و گفت:چرا رنگت پریده؟؟
-خیلی استرس دارم میترسم..سری تکون داد و گفت:تو جایی که من هستم نترس هیچ کسی جرئت نمیکنه تو حضور من نگاهت کنه بیا بریم..دلم قرص شد پشت سرش راه افتادم... زانوهام یاری نمیکرد که بالا برم و پله ها انگار کوهی بود که تمام انرژیمو گرفت جلوی در اتاق که رسیدیم صدای صحبت کردناشون میومد قلبم مثل قلب گنجشک تو چنگال گربه میزد...محمود در رو باز کرد و همه نگاه ها به طرفمون چرخید.
ادامه...
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آهنگزیبای بختیاری
🌸🌷
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
17.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه چیزایی هست اگر زمانش رد بشه دیگه فایده ای نداره ...
#دکترعزیزی
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
✨حکایت "ای کاش این هم بگذرد"
ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼
ـ🌼🤍🌼🤍🌼
🔹روزی ملانصرالدین در بازار به جمعی از مردم رسید که دور یک مرد دانا جمع شده بودند. ملا کنجکاو شد و پرسید:
«چه چیزی اینقدر جالب است که همه دورش جمع شدهاند؟»
مرد دانا رو به ملا کرد و گفت:
«من یک جمله طلایی دارم که میتواند در تمام شرایط زندگی به شما کمک کند؛ چه در شادی و چه در غم!»
🔸ملا با تعجب گفت:
«چه جملهای؟ بگو ببینم به چه دردی میخورد!»
🔹مرد دانا گفت:
«این جمله را همیشه به یاد داشته باش: ای کاش این هم بگذرد.»
🔸ملا کمی فکر کرد و خندید.
گفت:
«این جمله واقعاً عمیق است! چون وقتی در خوشی هستیم، یادمان میآورد که باید قدر لحظهها را بدانیم و مغرور نشویم. و وقتی در سختی هستیم، به ما امید میدهد که این سختی هم تمام خواهد شد.»
🔹از آن روز به بعد، ملا همیشه این جمله را با خود داشت و هر وقت کسی در شادی یا غم بود، به او میگفت:
ای کاش این هم بگذرد.
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درسوم شعبان که همه لطف وصفاست
میلاد پر افتخار شاه شهداست✨❤️
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
#روےسخنــمبازوجیناست🌹
مهم نیست که چند وقت از ازدواج شما میگذرد، صمیمیت و به هم احترام گذاشتن هرگز ضد هم نیستند.
در گفتگوهای خود از کلماتی مانند: لطفاً، متشکرم ، متأسفم ، ببخشید و ... استفاده کنید.
طرز گفتار و رفتار شما نشان میدهد چقدر برای همسرتان ارزش قائل هستید و به او احترام میگذارید.
#همسرداری 🥀
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
17.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الویه آتیشی ...
آشپزی در طبیعت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
❣احساس خوب بنای خوشبختی ست؛
❇️ احساسات تعیین کننده نوع ارتعاشی است که شما بواسطه آن درخواستهایتان را به گوش کائنات می رسانید، تمرکز بر نکات مثبت زندگی موجب خلق احساسات مثبت می گردد و شما را به مدار عشق و فراوانی نزدیکتر می کند.
❇️هر صبح تصمیم بگیرید نگرانی هایتان را به خداوند مهربان بسپارید و احساسات زیبا را توسط یک موزیک آرامش بخش ، یک تصویر زیبا ، به یاد آوردن خاطره ای امید بخش ، شکر گذاری کردن بابت داشته هایتان در خود شکوفا کنید.
❇️همه چیز به شما بستگی دارد ، خوشبختی در افکار و باورهای شما خلاصه می شود و هیچ عامل بیرونی موثر نیست.
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🌱
یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم، یا که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند، طلب عشق به هر بی سروپایی نکنیم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست، یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم...
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---