eitaa logo
زندگی شیرین🌱
49.5هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
13.8هزار ویدیو
1 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 🔴تبلیغات به علت هزینه بالای نگهداری کانال است کانال های تبلیغی مورد تایید یا ردنیست رزرو تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 ولی ای کاش حداقل یک بار امتحان می کردم و تو رو با خودم می آوردم اینجا و حرف های همسایه ها و فامیل هاشون رو می شنیدی گفتم آقا جون بزار دستاتو بوس کنم بدنتو بوکنم..چندساله که من تورو ندیدم... وای چطور تونستم تحمل کنم؟ گفت دخترم پاشو بریم خونه ی خودت..گفتم من الان بچه دارم چطور بیام؟؟گفت اشکال نداره بچه ات رو چشم من جا داره همونطور که بقیه ی بچه هامو بزرگ کردم اونو هم بزرگ میکنم گفتم آقا جون قبول می کنی که من طلاق بگیرم؟؟گفت من خیلی وقته قبول کردم که تو طلاق بگیری و برگردی ولی تو بر نمی گشتی گفتم چرا جهیزیمو نفرستادی گفت دخترم حرف خیلی زیاده و مفصل نمیخوام اینجا برای سلطان خانم مشکلی پیش بیاد ..همین که تا همین جا مراقبت بوده برام خیلی ارزشمنده منم صد درصد از خجالتش در میام گفتم من نمیتونم پاشم و لباسامو جمع کنم آقاجونم گفت هر چی که داری بذار همین جا بمونه فقط بچه رو بردار ..من همه چی براتون میخرم.باورم نمی‌شد که واقعاً آقاجونم اومده دنبالم میگفت منتظر بوده که من برگردم ولی وقتی دیده من برنگشتم باز خودش غرورش رو شکسته و اومده به پای دخترش افتاده که برگرده .. گفت سال‌ها بود صبر کرده بودم که برگردی ولی برنمیگشتی.گفت نمی خواستم غرورمو بشکنم و خودم بیام می گفتم بذار خودش برگرده اگر من برگردونمش ممکنه که دوباره بگه دوست دارم با حشمت زندگی کنم.. نگاهم به سلطان افتاد که داشت گریه می کرد گفت آقا امشب اینجا بمونید یکم حالش خوب بشه فردا ببریش اینطوری من دل نگران میشم ..گفت نه دخترم نگران نباش من می برم پیش دکتر و حالش خوب میشه زخم عفونت کرده چیز خاصی نیست خلاصه با هر زحمتی که بود آقا جونم به کمک سلطان منو بلند کردن و از اتاق خارجم کردن...پسرم تو حیاط داشت بازی میکرد سلطان رفت آوردش هیچ کس نیومدتوحیاط تاببینه منوکجامیبرن ..من نمی تونستم تو ماشین بشینم من و تو عقب ماشین به حالت دراز قرار دادن پسرموجلو ..خلاصه با هر زحمتی که بود از روستا رفتیم به سمت خونمون با اینکه اصلا حالم خوب نبود و نمیتونستم حتی حرف بزنم ولی وقتی فهمیدم که دارم میرم به سمت خونه از شادی تمام دردام خوب میشد...خلاصه رسیدیم به خونمون تا آقاجونم در زد مادرم اومد جلوی در از چشماش معلوم بود که دو سه روزه فقط گریه کرده وقتی هم منو دید زد به سرش و گفت مادرت بمیره ...پروین تو چرا به این روز افتادی و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن همسایه ی دیوار به دیوارمون آمد کمکش کرد و گفت چرا گریه می کنی خدا رو شکر کن که انتظار به پایان رسیده و اونی که سالها بود منتظرش بودی و به خاطرش شب و روز گریه می کردی الان اومده و دم در خونته الان دیگه وقت گریه نیست وقت شادیه.. مادرم گفت نمیبینی دخترم رو چطور آوردن این نشون میده که این سال‌ها تواون خونه چی کشیده ...همسایه‌مون گفت خودش انتخاب کرده بود حالا هرچی که بوده تموم شده باهم خوب باشین کمکش کن حالش خوب بشه ... مادرم منو برد توخونه بادیدن خونمون گریه ام گرفت نشستم توحیاطو هق هق گریه کردم..آقام ومادرمم باهام گریه میکردن بعدازچنددقیه رفتیم توخونه.. مادرم از قبل برام رختخواب آماده کرده بود تمام زخم هامو ضدعفونی کرد و گریه کرد...زخم هامو بستم پدرم به خونه پزشک آورد پزشک تا زخمهامو دید گفت خانم این خیلی حالش بد بوده خداروشکر که رفتین و اوردینش،ولی معلوم نبود اگر این عفونت وارد خون میشد چه اتفاقی براش می‌افتاد..خلاصه برام دارو و درمان نوشت ورفت. دو سه روز بعد بود که درمون رو به شدت میزدن مادرم رفت جلوی در وقتی در رو باز کرد و حشمت رو پشت در دید زود درو بست ..ولی حشمت با تمام زورش درو باز کرد و اومد تو داد زد روی مادرم که چته انگار دشمن دیدی اینطوری درو میبندی...من و مادرم تو خونه تنها بودیم بی بی رو آفاجونم فرستاده بود مشهد . من داشتم از ترس سکته میکردم وقتی مادرم اومد تو ازترس رنگش سفید شده بود معلوم بود که اونم خیلی ترسیده ولی هی به من می‌گفت نگران نباش من نمیذارم بلایی سرت بیاره .. حشمت توحیاط ایستاده بودو داد میزد میگفت زن منو دزدیدید.. بعد که دید جواب نمیدیم دروبالگد باز کرد و اومد تو گفت پاشو ببینم پاشو بریم خونه مگه تو شوهر نداری که بدون اجازه اومدی مهمانی؟؟مامانم گفت انگار شما حرف حساب حالیت نیست این مهمونی نیومده اومده قهر و تا قیام قیامت همین جا میمونه تو برو هر کاری دلت میخواد انجام بده بیچاره پسرم با وحشت به من و پدرش و مادربزرگش نگاه می کرد تنها کسی که این وسط خیلی آسیب می دید پسرم بود..مادرم گفت شما راحت بازه برو به جهنم ما از تو مهریه هم نمی خواهیم فقط پا تو از زندگی دختر من بکش بیرون. حشمت گفت نه مثل اینکه شما زیاده از حد پررو شدی من حالیت می کنم من کی هستم پسرمو بغلش گرفت من شروع کردم به داد زدن. ادامه دارد ... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---