eitaa logo
زندگی شیرین🌱
49.6هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
13.8هزار ویدیو
1 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 🔴تبلیغات به علت هزینه بالای نگهداری کانال است کانال های تبلیغی مورد تایید یا ردنیست رزرو تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 یه دعوای بسیار بدی شد پسرم زد تمام پنجره های خونه رو شکست اصلا انتظار نداشتم که پسرم همچین کاری بکنه تو تمام بچگی و بزرگیش تا به حال یدونه گلدان کوچک هم نشکسته بود ولی الان همه ی پنجره ها رو از روی عصبانیت شکسته بود از دستش خون میچکید من با دیدن خون عصبانی شدم و داد زدم... خیلی خوب زهرا خانم الان که ما بدیم و از ما بدتر نیست طلاق بگیر و برو، زهرا با شنیدن کلمه ی طلاق انگار موش شده بود گفت چی میگین چرا من باید طلاق بگیرم از کسی که دوسش دارم من دوست ندارم از همسرم طلاق بگیرم.. الکی رفته بود پیش پسرمو سرش رو نوازش می کرد و می گفت عزیزم عشقم چرا اینطوری کردی؟؟ولی پسرم تحویلش نمیگرفت رفتم پیش پسرمو دستشو بستم، گفتم اینقدر عصبانی نشو گفت مادر چیکار کنم هر روز داره سر منو میخوره هر روز داره اذیتم میکنه..زهرا برگشت و گفت تو رو خدا چرا داری دروغ میگی من که با تو کاری ندارم...به طرز عجیبی زهرا مهربان شده بودسعی کردم یکم جو روآروم کنم برا هردوشان چای آوردم و شیرینی زهرا گفت من از این شیرینی ها دوست ندارم نمیخورم گفتم باشه پسرم تو بخور برای زهرا‌هم شکلات تلخ میارم زهرا با لحن خیلی بدی گفت مگه شما میدونید شکلات تلخ چیه!! اول متوجه منظورش نشدم و گفتم آره دیگه دخترم فکر کنم شکلات تلخ همونه که مثل شکلاته ولی زیاد شیرین نیست و یکم تلخه پوزخندی زد و گفت پس شمام یه چیزایی می دونید... نمی دونم منظورش از این حرف‌ها چی بود چون واقعا من و خانوادم خیلی خیلی از خانواده ی زهرا سرتر و با تحصیلات تر بودیم ..نمیدونم الان با چه نیتی این حرف هارو می زد من هیچی نگفتم و رفتم براش شکلات آوردم همین که شکلات و خواستم بذارم زمین پسرم از دستم گرفت و گفت لازم نکرده این خانم شکلات بخوره اینا میدونن شکلات چیه بره تو خونه ی خودشون شکلات بخوره...گفتم پسرم چرا اینطوری می کنی؟؟گفت تو نمیدونی مامان این هر روز پشت سر تو حرف می زنه میگه مادر تو دهاتی هست معلوم نیست از کجا آمده توی مراسم عقد آبروی ما را بردن یک دست لباس درست حسابی نپوشیده بوده..نمیدونم با چه نیتی زهرا این حرفا رو زده بود چون من و معصومه با هم ست پوشیده بودیم و گرانترین لباس بازار را برای عقد پسرم انتخاب کرده بودیم مادر خود زهرا یه لباسی پوشیده بود که پرازپولک بود و توی تالار فقط برق می زد..گفتم اشکال نداره پسرم بگه. اصلا به من فحش بده تونباید بخاطر من باهاش دعواکنی، گفت چرا نباید دعوا کنم تومادرمنی به چه حقی درمورد تو اینطوری حرف میزنه؟زهرا گفت حالاکه حرفشو وسط کشیدین میگم الانم چندماه ازعقد ماگذشته بازم فامیلامون لباس های شمارومیگن ومیخندن..پسرم باعصبانیت سیلی محکمی به صورت زهرا زد..من داد زدم شیرموحلالت نمیکنم..زهرا بخاطریه سیلی چنان گریه میکرد انگار باشلاق دوساعته کتک خورده..سعی میکردم آرومش کنم ولی نمیشد آخرسررفتم یه گوشه نشستم وهیچی نگفتم زهرا کیفشو برداشت ورفت هیچ مقاومتی درمقابل رفتنش نکردم..پسرم رفت خوابید فردا باحال بدی بیدارشدو گفت مامان من زهرا رو نمیخوام گفتم مگه الکیه که امروز بگیری شو فردا بگی نمیخوام گفت من چیکار کنم مادر من دارم اذیت میشم تو دوست داری پسرت اذیت بشه و مریض بشه ولی طلاق نده...گفتم اونموقع که من خودمو میکشتم باهاش ازدواج نکنی چرا به حرفم گوش ندادی ؟؟گفت مادر الان که اتفاقی نیفتاده نه ازش بچه‌ای دارم و نه حتی دستم بهش خورده من می خوام طلاقش بدم گفتم میدونی اگه طلاقش بدی مهریه اش چقدره ؟؟ گفت هر چقدر باشه میدم بهتر از یک عمر زندگی با جنگ و دعواس این اصلا آدم نیست،گفتم بهتره فکراتوبکنی، اینطوری نیست که امروز زن بگیری و فردا طلاقش بدی به هر حال اونم دختره اسمت روشه براش بد میشه..گفت اسمم روش باشه مگه اون زن زندگی هست که من بخوام دلم براش بسوزه هرکاری کردم نتونستم پسرم رو راضی کنم کاملا فکر و اعصابم به هم ریخته بود نمیتونستم قنادی برم و تنها معصومه به کارهای قنادی می‌رسید..زندگی پسرم بود شوخی نبود هر کاری بود می تونستم باید انجام میدادم ولی واقعا کاری از دستم بر نمیومد... ادامه ... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---