فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
تل سر خوشگل فانتزی
┈┈•°.✤🍃🌼🍃✤.°•┈┈
.🐹.⬿ایدھ هاے ڪاࢪبࢪدے
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#برشی_از_یک_زندگی
#پروین
#قسمت_پنجاهوهفت🌺
خلاصه با هر زحمتی که بود پدر شوهرم شیرخشک خریده بود و آورده بود ..
پسرم یک شیشه کامل خود و انگار یکی کتکش زده باشه خسته گرفت خوابید..
مادرشوهرم بالا سرش نشسته بودوگریه میکرد می گفت بمیرم برات گرسنه ات بود اونطوری داشتی گریه میکردی..با گریه ی مادر شوهرم منم شروع کردم به گریه کردن به مادر شوهرم گفتم فردا می خوام وسایلمو جمع کنم و برم خونه ی مادرم..مادر شوهرم گفت تو رو خدا منو با این حال نزار بذار تکلیفت روشن بشه بعد برو..گفتم من دیگه اینجا نمیتونم بمونم..
درسته به مادرم گفتم که دیگه برنمیگردم چون بی بی حالش خوب نیست ،ولی نمیتونم اینجا بمونم ،مادرشوهرم هر کاری کرد نتونست منو راضی بکنه آخرش به پدر شوهرم گفت تو رو خدا تو بیا راضیش کن،شاید به حرف تو گوش بده پدر شوهرم گفت بزار یه چند روزی بره به فکرش استراحت بده انشالله دوباره برمیگرده تو هم زیاد اصرار نکن..
اونشب تا صبح بدترین شب زندگیم بود ولی مادرم همیشه میگفت هیچ وقت خودتو نباز همیشه با قدرت جلو برو ولی الان من دیگه هیچ قدرتی نداشتم واقعاً خلع سلاح شده بود بودم....
من مرتضی رو خیلی دوست داشتم تکیه گاه مطمئن ای برام بود ولی الان حتی تکیهگاهم رو از دست داده بودم.. درسته که من پدرم رو داشتم که مثل کوه پشتم بود ولی هر زنی به دو تا مرد نیاز داره یکی که پدرش باشه و یکی هم که عشقش باشه و نمیتونه به هیچ وجه این عشق رو با کسی شریک باشه..
.ولی الان برای من این اتفاق افتاده بود و من عشقم رو با کس دیگه شریک شده بودم و این بدترین اتفاق برای من بود ..
مادر شوهرم تا صبح توی خونه راه می رفت و با خودش صحبت میکرد راستش چون مرض قند داشت می ترسیدم که بلایی سرش بیاد،برای همین با اینکه حال خودم خیلی خراب بود ولی سعی می کردم پیش اون نشون ندم تا لااقل از طرف من یکم خیالش راحت باشه،ولی میدونستم که هیچ وقت خیالش راحت نمیشه..تا صبح به یک نقطه خیره شده بودم به این فکر میکردم که چطور ساده زندگیمو دادم به دست سارا بعد با خودم می گفتم اگر حتی من برای استراحت هم نمی اومدم یه روز دیگه مرتضی با سارا رابطه برقرار می کرد، ولی باز دوباره خودمو مقصر می دونستم و می گفتم کاش اصلا هیچ وقت بچه دار نمی شدم..
نرگس خانم راست میگفت که بزار خدا خودش تصمیم بگیره که بهت بچه بده یا نه لااقل بچه نداشتم آرامش داشتم ولی الان بچه دارم آرامش ندارم بعد نگاهم به پسرم میافتاد و شروع می کردم به گریه.. بالاخره اون شب لعنتی صبح شد و من صبح خیلی زود ساعت هفت تمام وسایل های خودم و بچه ها رو جمع کردم ..پسرم که الان دیگه واقعا بزرگ شده بود و سیزده سالش بود و تقریباً همه چیز رو می فهمید ،زمانی که من خونه ی مادر شوهرم بودم پسرم با من نیومده بود میگفت اینجا من راحت نیستم خونه ی مادرم مونده بود و قرار بود زمانی که برمی گردیم تهران با ما بیاد..ولی دخترمو با خودم برده بودم دختر من یه چیزایی فهمیده بود ولی خوب کوچکتر از آن بود که بخواد در مورد این مسائل صحبت کنه.خلاصه وسایلامو برداشتمو همراه با پدر شوهرم رفتیم خونه ی مادرم،مادرم وقتی اون وقت صبح منو پشت در دید به شدت وحشت کرد و ترسید گفت دخترم چی شده چه اتفاقی افتاده.. برای بچه اتفاقی افتاده، مریض شده گریه کرده نذاشته بخوابی چی شده اونقدر پشت سر هم حرف می زد که نمی ذاشت من براش توضیح بدم ،آخرسر گفتم مادر از چیزی که می ترسیدیم سرمون اومده بذار بیام تو تا تو خونه همه چیز رو برات تعریف کنم ..مادرم زد پشت دستشو گفت مادرت بمیره پروین تو چرا سرنوشتت اینطوری شد چرا این بلاها سر تو میاد؟؟شروع کرد به گریه زاری کردن مادرمو پس زدم و رفتم تو پدر شوهرم همش معذرت خواهی می کرد و می گفت تو رو خدا مارو ببخشید واقعا من نمیدونم این بچه چرا اینکارو کرده،
مطمئن باشید یه طوری حسابش رو میرسم تا بفهمه پروین کیه و سارا کیه مادرم با بی اعتنایی گفت دیگه کار از کار گذشته ما آقا مرتضی نمیشناسیم این طرفا هم حق نداره بیادو از پدر شوهرم خداحافظی کرد..ومن تو حیاط نشسته بودم و به سرنوشتم فکر میکردم مادرم با داد گفت برای چی زانوی غم بغل کردی نبینم که باید ناراحت باشی تو تا ابد تو این خونه جا داری اصلا از هیچی نترس و سرتو بالا بگیر من و پدرت اجازه نمیدیم اتفاقی برات بیفته ..این حرفهای مادرم مثل یک کوه بود که پشتمو بهش محکم می کرد و واقعاً دلمو قرص می کرد که لااقل یه جایی دارم تا اونجا زندگی کنم..
آقا جونم سر نماز بود تا نمازش تمام شد اومد تو حیاط و گفت چه اتفاقی افتاده چی شده گفتم آقا جون اتفاقی که نباید می افتاد افتاد اونروز چرا نذاشتین که من باهاش رو در رو بشم و مشکلمو حل کنم ؟؟آقاجونم به فکر فرو رفت و خیلی ناراحت یه گوشه نشست
ادامه...
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 اگر میخواهی موفق زندگی کنی برو دنبال علاقت...🤍
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی اوقات ما راهی نداریم جز اینکه امید برای خودمون نگهداریم...
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلند شی ببینی همش خواب بوده
و توی پاییز وسط مشق نوشتن
خوابت برده ...😌
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
❤️زوج های موفق
۱. وقتی یک اتفاقی میوفته درموردش باهمدیگه صحبت میکنن نه بابقیه
۲. تمرکزشون روی چیزای مثبت شریک زندگیشون هست نه فقط چیزای منفیش وبه جای این که دائمانقص های طرف مقابل روبه روش بیارن کمک میکنن تا خودارزشمندیش تقویت بشه
۳.برای کاری که برای هم دیگه انجام میدن تشکرمیکنن وهمیشه قدردان هم هستن واز کلماتی مثل وظیفته، میخواستی ازدواج نکنی استفاده نمیکنن.
۴.قبل ازاین که قضاوت اشتباه بکنن ازطرف طرف مقابل سوال میپرسن و خودشون قضاوت نمیکنن.
#همسرداری
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به حال آنهایی که اسم دخترانشان را فاطمه و زهرا نمیگذارند غصه میخورم...
🔹استاد قرائتی
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الهـی🦋
🌸تو این
✨شب زیبـا🦋
✨هیـچ قـلبى 🦋
🌸گرفته نباشه
✨وهرچى خوبیه 🦋
🌸خداست براى همه
✨خـوبان رقم بخوره🦋
🌸آرامـــــش مهمـــــون
✨همیشــــگى دلاتـــــون 🦋
✨امشب بهترینها را براتون آرزو دارم🦋
🌸 شبتون درپناه خدا💖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🌸ســـــلام
🍃صبحتون زیبا
🌸صبحتون بـه قـشنگی
🍃آسمان پـر نـور
🌸و لبخندتـون به زیبـایی
🍃گلهای شکفته
🌸از آفرینش هستی
🍃روز خوبی براتون آرزو میکنم
🌸 روز تون شـاد و پـر انرژی
❤️
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
16.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به اعضای کانالمون 🌷🌷
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر گره ای تو زندگی مادی و معنوی
ما پیش اومد چیکار کنیم...؟
#استاد_عالی
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
✅ بزرگترین دشمن انسان ...
👤#استاد_الهی_قمشه_ای
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---