30.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹در این شب زیبا از خـدای مهربان
✨براتون یک حـس قـشنگ
🌹یک شـادی بی دلیل
✨یک نـفس عطر خــدا
🌹دنیا دنیا آرزوهای خوب
✨و آرامـش خـواسـتـارم
🌹شبتون بـخیـر و زیبـا
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
15.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸سلام دوستان عزیز
🤍صبح پاییزی تون
🌸بخیر و آرامش
🤍از خدا برایتان
🌸یک روز زیبا و
🤍سرشار از موفقیت
🌸همراه با دنیا دنیا آرامش
🤍سبد سبد خیر و برکت
🌸بغل بغل خوشبختی
🤍و یک دنیا عاقبت بخیری
🌸و یک عمر سرافرازی خواهانم
🤍چهارشنبه تون سراسر
🌸خوشی و خوشبختی
#صبح_بخیر❤️
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نون محلی گیلانی ....
آشپزی در طبیعت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
17.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شاد باشید و پر انرژی...
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خودت قول بده؛👇
نفر اول زندگی خودت باشی
بگذر از همه خاطراتی که
بهت آسیب میزنن ...
هیچوقت بیشتر از توانت برای کسی
تلاش نکن...
خوبی زیادی وظیفه میشه
هیچوقت پدر و مادرتو نرنجون...
مهربان باش اما به اندازه لیاقت
هر کسی،هیچوقت اجازه نده آدمی
که لیاقت نداره
آرامش تو رو بهم بزنه...👌
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا گاهی وقت ها ما اتفاق های بد
رو با هم جذب میکنیم...؟
#دکتر_روح_انگیز_امینی
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#برشی_از_یک_زندگی
#پروین
#قسمت_شصتودو🌺
سارا گفت خود دانی من حرفمو زدم من اون درمانگاه رومی خوام دیگه دست توئه اگه ندی تا آخر عمرت موی دماغتون میشم..اگه تابه دنیا اومدن بچه به نامم بکنی میذارم برای همیشه میرم حتی ازت شناسنامه هم نمیخوام..تمام بدنم میلرزید ما به جز درمانگاه چیز دیگه ای نداشتیم مرتضی تمام سرمایش رو گذاشته بود برای اون درمانگاه اگر درمانگاه رو از ما می گرفت باید مرتضی میرفت و تو کوچه ها، دستفروشی می کرد ..درسته تواون یکی دوسال مرتضی با سود درمانگاه ماشین بهتر و یه خونه ی دیگه خریده بود ولی حتی اگر اونهاروهم میفروختیم نمیتونستیم کل اون درمانگاه را به دست بیاریم مرتضی گفت تو خواب ببینی که من همچین کاری بکنم سارا هم گفتم تو خواب ببینی که من دست از سرتون بردارم هردو عصبانی بودن من فقط گریه می کردم ..مرتضی گفت چته تو چرا گریه می کنی فکر کردی من به این راحتیها زندگیمو میدم به این زن هرزه؟؟
با شنیدن این حرف ها سارا بلند شد هرچی تو خونش داشت رو شکست گفت به من میگی هرزه صبر کن ببین کاری می کنم که بخاطراین کلمه صدبارازمن معذرت خواهی کنی..مرتضی گفت هیچ غلطی نمیتونی بکنی بعد در حالیکه دست منو میگرفت از خونه خارج شد بین راه مرتضی اونقدر عصبانی بود که هر لحظه ممکن بود تصادف کنیم باصدتا سلام صلوات به خونه رسیدیم ..
بچه ها روسپرده بودم به معصومه
معصومه اون روزها چون بچه دار نمیشد،حسابی ناراحت بود از یک طرف هم ناراحت معصومه بودم ولی الان مشکل خودم بیشتر از معصومه بود..
تنها همدمم نرگس خانوم بود رفتم پیش اون و همه چیزرو براش توضیح دادم ،نرگس خانوم یکم فکر کرد و گفت نمیدونم والا چی بگم اینطور که معلومه این دختر میخواد زندگیتونو از هم بپاشه بعد رو به من گفت شما از کجا مطمئن هستین که حامله ست
گفتم مدارکش شوهرم دیده میگه که حامله ست ..نرگس خانم یکم فکر کرد و گفت مگه نمیگی دکتره صددرصد دوستای زیادی تو بیمارستان داره که میتونه همچین مدارکی رو جور کنه اگه نظر منو بخوای من میگم یه بار ببرینش دکتر بگین دستگاه وصل کنه و صدای قلب بچه روبشنوین... در ثانی مگه نمیگی بچه شش ماهه یا هفت ماهه هست پس میتونین بچه رو هم ببینین..یک لحظه مغزم سوت کشید واقعاً نرگس خانم راست میگفت گفتم نرگس خانم راست میگی کل بیمارستان دوستای سارا هستند صددرصد میتونه یه همچین مدارکی رو جورکنه..گفت آره اگه به من باشه میگم برو و صدای قلب بچه رو بشنو..اومدم خونه مرتضی رفته بود سراغ بچه ها دل دل می کردم که هرچه زودتر مرتضی بیاد و جریان رو بهش بگم مرتضی تا رسید یدونه چای براش آوردم و نشستم کنارش گفتم آقا مرتضی شما از کجا مطمئن هستی که حامله است؟؟نرگس خانوم میگفت شاید بادوستاش دست به یکی کردن و مدارک رو جور کردن مرتضی اخماش بازشد و گفت راست میگی پروین کل بیمارستانی که توش کار میکنه باهاش دوستن...خلاصه قرار شد من و مرتضی بریم سراغ سارا و ببریمش دکتر که خود من پیدا کرده بودم منو مرتضی رفتیم سراغ سارا..وقتی سارا مارو دیدتعجب کرد وگفت برای چی اینجا هستین مرتضی گفت اومدیم باهم بریم دکتر راستش دلم برات سوخته دوست دارم که کمکت کنم واین دوران بارداریتو پیشت باشم برای همین الان هم اومدم ببرمت دکتر.سارا گفت برای چی زنتو آوردی ؟مرتضی گفت من هرجا که برم زنمم می برم الانم میریم دکتر ..سارا گفت من دکتر خودمو دارم و هر ماه میرم پیشش برای چکاپ..مرتضی گفت اشکال نداره یه بارم با من بریم به دکتری که زنم پیدا کرده سارا گفت مگه من عروسکم که بازیم بدین؟؟مرتضی گفت سوار ماشین شو سارا مقاومت می کرد و نمی اومد یهو یه فکری به نظرم رسید با خودم گفتم چرا شکمش جلونیست اگه هفت ماهه حامله باشه که شکمش جلو میاد..درسته یکم شکمش جلو بود ولی نه درحد یه زن هفت ماهه برای همین درحینی که سارا داد و بیداد میکرد دست زدم به شکمش گفتم اگر حامله نباشه اون یکم شکم پس چی هست؟ نکنه چیزی تو شکمش قایم کرده تا شکمش بزرگتر به نظر برسه؟ولی نه شکم خودش بود چیزی زیر لباسش قایم نکرده بود..سارا با وقاحت تمام داخل کوچه داد میزد چیه فکر کردی زیر شکمم پارچه گذاشتم نخیر این بچه ی شوهرته تو شکمم..اشکال نداره الان هم میریم پیش هر دکتری که شما بگین ..
.سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت دکتری که من پیدا کرده بودم دل تو دلم نبود که دکتر بگه بچه ای در کار نیست ولی از وقتی دستمو به شکمش زده بودم مطمئن شده بودم که حامله است چون کاملاً شکمش بر آمده بود ..
دکتر معاینه اش کرد و صدای قلب بچه رو شنیدیم سارا بدون توجه به محیط اطرافش با صدای بلند داد زد حالا فهمیدین که من حامله هستم الان که اینطوری شد تا درمانگاه رو ازتون نگیرم بیخیال نمیشم..من و مرتضی کاملاً حالمون به هم ریخته بود اصلا انتظار همچین چیزی نداشتم خیلی دوست داشتم که حرفای نرگس خانوم راست باشه ولی نبود..
ادامه...
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیش از حد ابراز علاقه نکن...
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---