🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️
▪️یادداشتهای مُحرَمانه
✍🏻 زهرا کبیری پور
۱) از دامن زن مرد به معراج میرود
۲) نامی که تا معراج رفت
۳) بانوی حاجت روا شده
۴) مردتر از مردان
۵) رضایت مادر
۶) همسر و همراه
۷) خواهرانه
۸) امبنان
۹) مادر علیِ بزرگتر
۱٠) امبنین
۱۱) خواهرِ حسین
۱۲) امِیحیی
۱۳) مادرِ علیِ کوچکتر
۱۴) امِ خلف
۱۵) امِ عمرو
۱۶) گمنام
۱۷) عشق عراقیِ من
۱۸) نعمت روضه
۱۹) هیئت یاوران زینبی
۲٠) سفرت بیخطر عزیز مادر
۲۱) حرارة لاتبرد ابداً
۲۲) عرفه که میشود
۲۳) امشبی را
۲۴) منتظرِ منتظَر
۲۵) پس از واقعه
۲۶) یزید زمانهات را بشناس
۲۷) در پی یاریِ حسین
کنانة بن عتیق
۲۸) در پی یاریِ حسین
جبلة بن علی شیبانی
۲۹) در ستایش اشکهای کودکیهامان
۳٠) عقلی بر مدار توحید
۳۱) سنت عزاداری
۳۲) زینب بیحسین
۳۳) دیدار بعد از چهل روز
۳۴) سفیر (۱)
۳۵) سفیر (۲)
۳۶) خداوند دوست دارد آنها را اسیر ببیند
۳۷) روضههای رنگی
۳۸) او سفینة النجاة است
#محرم
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
💠@Delneveshteeee
چند قدم مانده...
صدای «مای بارد زائر» در ذهنم میپیچید
به مشامم اما عطر عجیبی میرسید
چشمانم را به آرامی باز کردم
در کنار یک موکب بر روی یک نیمکت چوبی خوابم برده بود
سراسیمه بلند شدم و چادرم را مرتب کردم
دستم را چرخاندم تا کولهپشتیام را پیدا کنم
روی نیمکت بود
همانجایی که چند دقیقهی قبل سرم را گذاشته بودم
گیج و منگ نگاهی به اطراف انداختم
همسفرانم کجا بودن؟!
دست کوچکی مقابل صورتم قرار گرفت و آب خنکی را به دستم داد
آمدم کلمات عربیای که در ذهنم داشتم را بتکانم و به عربی تشکر کنم که او پیشدستی کرد و گفت:«خاله من ایرانیام، اینجا هم موکبمونه»
از لهجهاش فهمیدم اهل کرمان است
تا بیایم کلمات فارسی را ادا کنم برای تشکر، او رفته بود
بلند شدم کولهپشتی را روی شانهام انداختم
چند قدمی که رفتم چشمانم سیاهی رفت و
با صدای «شد شد نشد میرم کربلا، پیش عموم اباالفضل میزنم زیر گریه»ی مداحیای که از هندزفری در گوشم پخش میشد، بیدار شدم
ولی اینبار در خانه و زیر کولر...
✍🏻زهرا کبیریپور
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI