eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
738 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
209 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
معصومه مبارزی خستگی ناپذیر بود که در راه حفظ آرمان هایش شهید شد و با شهادتش الگویی از یک زن مسلمان، در مکتب اسلام و اهل بیت(ع) را به نمایش گذاشت و به عنوان الگوی سوم ماندگار گردید. جنگ در غزه و لبنان ،کوچک و بزرگ، مرد و زن، لبنانی و غیر لبنانی نمی شناسد. در این منطقه‌ها جنگ به توان بی رحمی ، نسل کشی است. جنگ به توان جهل است که این گونه بر هم نوع ستم روا می دارند و هر فردی از هر قومیتی را رژیم صهیونیستی به شهادت می رساند. رژیم صهیونیستی بی رحمی و سفاهت خود را این گونه به نمایش گذاشت. او که ندای را سر می داد و خود را دایه بهتر از مادر می داند ؛ این گونه بانوی ایرانی معصومه کرباسی را به شهادت رساند و خود واقعی‌اش را امروز نه بلکه مدت ها است که به نمایش می گذارد و لکه ننگی بر پلیدی و سفاهت خویش در قلب تاریخ ماندگار نمود. معصومه یعنی پاکی و ‌معصومیت. معصومیتی که معادلات زن زندگی آزادی را به هم زد. فکر کردند با شهید کردن چنین بانویی خواهند توانست بار دیگر فتنه هارا به پا کنند و ادعا کنند که زنان بی ارزش هستند و در پناه شعارهای ظاهر سازی شده ‌و بدن های نیمه عریان خواسته های آنان را جواب بخشند و دیگر از نسل آنان فرزندانی مقاوم و شجاع تربیت نخواهد شد. به گمان باطل خویش خواستند ابراز دارند که زن ها بی ارزش و در حد کالا بلکه پایین تر از آن هستند، اما شهادت مظلومانه و بی گناه معصومه کرباسی این را به اثبات رساند که زن فرشته ای زمینی و ارزشمند است که از دامن او مرد به معراج می رود. ✍خ. محمدجانی @AFKAREHOWZAVI
💢 منِ فرهنگیِ ما ✍نسا خلیلی ▪️منِ فرهنگی! در هر جامعه‌ای، همان آداب و رسوم و هنجارهایی است که نسل به نسل منتقل می‌شود. همان چیزی است که فردوسی پس از حملهٔ مغول به دنبال احیا آن رفت. ارزشِ بسی رنج سی ساله برای زنده‌کردن عجم را متحمل شد. ▪️منِ فرهنگی، در طول چند هزارسال با افت و خیزهای بسیار به‌دست آمده است. اما این جمله اینجا هم صادق است که خراب کردن بسیار آسان‌تر از ساختن است؟ امروزه چه ابزارهایی برای نابودی و ایجاد خرابی در آن مورد استفاده است؟ ▪️چیزی که امروز مورد تهاجم واقع شده است، منِ فرهنگی ماست. این چیزی به جز روحیهٔ سلحشوری ایرانی، حب وطن، غیرت مردان، عفت زنان، خانواده محوری، احترام به بزرگ‌ترها، جوانمردی و ... نیست. ▪️اما ابزار این کار چیست؟ از زبان آوینی شنیدم که «برای اشاعه تفکر آمریکایی در روسیه و چین حتما لازم نیست به آن‌ها اجازه افتتاح پیتزافروشی یا ویدیو کلوپ در میدان‌های بزرگ مسکو و پکن داده شود، بلکه «تعلیمات واحد نظام جهانی آموزش» برای آنکه دانشجویان چینی را بدان جا بکشاند که خود را قربانی «دموکراسی آمریکایی» کنند، کافی است» (آغازی بر پایان،ص ۲۵). ▪️اگر ذره‌ای نقش آموزشی برای فضای مجازی قائل شویم، می‌بینیم که رهاکردن این عرصه، رشته‌های من فرهنگی ما را پاره خواهد کرد و تنها نظم جهانی را در ذهن مردم، پیر و جوان ترویج می‌کند. نظم واحدی که سرمایه‌داران آن دنبال ترویج صنعت پول‌ساز فحشا هستند و بارها آن را علنی بیان کردند. ▪️در این بین، آیا ما باید سرمایه‌های چند هزارساله فرهنگی و هویتی خود را در طبق اخلاص به آن‌ها تقدیم کنیم تا در فسادی که جهان‌گیر شده است، بلعیده شوند؟ آیا حاکمیت تنها وظیفهٔ حفاظت از مردم در قبال هجوم زمینی را دارد و هیچ مسئولیتی در قبال سموم شیمیایی پخش‌شده در فضای سایبری جامعه ندارد؟ @AFKAREHOWZAVI
. بسم رب الشهدا و الصدیقین ✍بغدادی مرز ما عشق است، هرجا اوست آنجا خاک ماست سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند معصومه جان زیارت وجه الله مبارکت باشد. کسی که سالها در خاک لبنان زیسته باشد جز شهادت در راه آزادی قدس شریف چه می تواند در سر داشته باشد. الفاظ دور سرم می چرخند و بغض راه گلویم را بسته است. لبخند زیبایت در آغوش گرم خانواده برایم چه پر معنا بود...پیوند تو با همسر شهیدت گویی نماد یکی بودن قلوب ایران و لبنان است آنهم درست در زمانی که شیاطین رسانه ها سرگرم تفرقه افکنی ها بوده اند ...در آخرین لحظات هم دستانتان در دست هم بود ...جدایی بین ما امکان پذیر نیست ۵ دسته گل حاصل زندگی مشترک تان هستند...چه پیوند مبارکی... مسیر بهشت از میان گرمای خانواده ات عبور کرده است . فدای دل های غمگین کودکان معصومت شوم.کاش بدانند پدر و مادر عزیزشان جاودانه شدند و خون پاک آنها خواب را از چشمان پلید صهیونیست ها خواهد ربود. به یقین می دانم به زودی آنها با لشگری از شهدا باز خواهند گشت و دوباره در میان آغوش گرمشان خواهید بود... روزهای سخت برای مردان و زنان بزرگ است بزرگی بر قامت شما برازنده است شما که در یک شب طعم رفتن پدر و مادر را چشیده اید در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود... چطور شب را به صبح خواهند رساند؟ شاید ده ها بار از خواب بیدار شوند و هر بار به این امید که شاید همه چیز تنها در خواب اتفاق افتاده باشد ...اما واقعیت بعد از گذشت چند لحظه بر شانه هایشان سنگینی خواهد کرد و چشمانشان را تر... صبح پیروزی نزدیک است ... @AFKAREHOWZAVI
🖍 پویش اهل قلم🖍 🔴 با هدف تقویت روحیه و حمایت عاطفی از زنان و کودکان لبنان دست به قلم شوید و جملات کوتاه و زیبای عاطفی بنویسید و برای ما بفرستید. 🔻ارسال پیام‌ها با ترجمه عربی و انگلیسی به مسلمانان مظلوم لبنان را به ما بسپارید.🔻 🔰 ارسال محتوا در ایتا 🔰 @Zeynabseyedmirzae ‏‪+98 939 167 5836‬‏ 🇮🇷🇵🇸🇱🇧🇮🇷🇵🇸🇱🇧🇮🇷🇵🇸🇱🇧
‌ زینب سلیمانی کنار پدرشوهری که به حاج قاسم پیوست و آسمانی شد. تسلیت به زینب سلیمانی و عزیزانِ شهید سید هاشم صفی‌الدین و ملت شهید پرور لبنان و حزب‌الله لبنان ‌ 💠@Delneveshteeee ‌‌‌
📚«برایت نامی سراغ ندارم»قسمت اول (روایت های سفر سوریه) ✍️به قلم طیبه فرید 🌱«سواره» ساعت یازده و نیم ظهر به وقت تهران هواپیمای شرکت اجنحة الشام از باند فرودگاه امام کنده شد .دیگر هیچ راه پس و پیشی نداشتیم.قدم گذاشته بودیم توی مسیری که همه چیزش در هاله ای از ابهام بود.سفر به کشوری که هنوز نتوانسته بود از زیر بار عوارض ناشی از جنگ قد راست کند.زیر ساخت های شهری اش منهدم شده و مردمش تا خرتناق توی مشکلات فرو رفته بودند و حالا با این شرایط مشعشع خودش میزبان مهاجرین جنگ زده کشورِ هم سرنوشت شده بود.هشدارهای سر تیممان در گروه که خبر از مواجه شدن با شرایط سخت و غیر قابل پیش بینی می داد کم بود که نگرانی های شبنم غفاری (نویسنده به توان هایتک) هم به آن اضافه شد. توی فرودگاه امام ،روبروی حجره فرش های نفیسِ دستی، تازه یادش آمده بود که«آقا اصلا ما اینجا چیکار می کنیم، جواب خدا را چی بدیم که یه عالمه آدمو به هول و ولا انداختیم؟از همه بدتر شوهر و بچه هامون چه گناهی داشتن.نمی شد خاطرات نازحین لبنانو از همون ایران می نوشتیم؟ناسلامتی ما خونه و زندگی داریم اصلا چه معنی می ده؟» با دیدن نگرانی های او یادم به دخترم افتاد که شب آخر گفته بود«مامان مشکلت چیه که آروم نمیشینی سر خونه و زندگیت؟!» قدر مسلم برای این حرف ها دیگر خیلی دیر شده بود.من برای خودم کلی حجت داشتم و حالا عملا نشسته بودم توی خاک مقصد، بالای ابرها.هواپیمای سوری داشت دل و جگر آسمان را می شکافت و با سرعت می رفت سمت فرودگاه دمشق.راهی نبود جز اینکه روتین ها و کلیشه ها را از روی وجدانم پس بزنم و نقش آوارگی و از اسب افتادن را با تک تک سلول هایم تجربه‌کنم.باید پیاده می شدم و چند قدمی با کفش زن ها و دخترهایی که یک شبه از همه چیزشان گذشته بودند راه می رفتم که غیر از این هر چه می ماند و می نوشتم مصداق همان جمله قصار بود که« هیچ سواره ای از هیچ پیاده ای خبر نداره». ساعت به وقت محلی دمشق دو بعد از ظهر بود که هواپیما روی باند فرودگاه به زمین نشست... (ادامه دارد) @AFKAREHOWZAVIr
سکانس آخر یک شوالیه بعد از نماز مغرب به آشپز خانه رفتم و درگیر درست کردن شام بودم که صدای همسرم رو شنیدم که میگفت خدا کنه شهید نشده باشه بعد از شهادت و سقوط هواپیمای شهید عزیز رئیسی و شهادت اسماعیل هنیه و شهادت سید حسن نصرالله یک دلشوره مزمن همیشه همراهم بود با عجله پرسیدم کی شهید نشده باشه ؟؟ یحیی سنوار جانشین اسماعیل هنیه رو میگم !!! برای یک لحظه کلا ذهنم از همه چیز خالی شد و گیج و سردرگم به این فکر میکردم که این اسم رو کجا شنیدم در همون لحظه تصویری از آزادی از زندان و خوشحالی مردم فلسطین به ذهنم خطور کرد مثل یک تصویر خاکی از در یک قاب قدیمی بخودم اومدم و تازه یادم اومد که یحیی سنوار همونی بود که اسرائیلی ها بعد از ترور اسماعیل هنیه از جانشینی اش ابراز وحشت کرده بودند. همون جا از صمیم قلبم شروع کردم به التماس و دعا که خدایا امید و پناه بچه های غزه بعد از تو این مرد آزاده هست میشه اخبار صهیونیست ها کذب باشه و شهید نشده باشه اون شب با حال التجا و دعا گذشت و فردای اون شب اون کلیپ چند دقیقه ی تمام سرزمین وجودم رو زیر و رو کرد دقیقا مانند اون ساختمانی که یحیی سنوار سکانس آخر زندگیش پر از اقتدار و غیرتش را در آن سپری کرده بود یک حس بغضی که قلبم را فشار میداد و همزمان یک حس غرور و افتخاری که موجب انبساط روحم میشد. عجب حس غریبی یادم به این شعر افتاد که: " زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد" ✍ دکتر مریم رنجبر @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«این پاییز فصل چیدن است» شب‌های پاییز؛ طولانی و کشدار شده است، و روزهای پاییزی ۱۴۰۳ درحال سپری شدن هستند. این فصل، شاخ و برگ درختان فراوانی را زرد و خشک کرده است. گویی پس از هر فصلِ پاییز قدرتی به زیبایی جوانه زدن امید نهفته است. درختان کهن و تنومندی برگ‌هایشان یکی پس از دیگری زرین و خشکیده می‌شوند اما رَگ و ریشه‌ها قرص و محکم‌تراند. فصل،فصل چیده شدن است؛ فصل رسیدن به آرزویی ناب که در بسیاری مشترک است، فصل شهادت و برآورده شدن حاجات خدایی است. ابتدا؛ شهید اسماعیل هنیه سپس، شهید سید حسن نصرالله، و شهید یحیی السنوار و اکنون شهید هاشم صفی الدین و... آری! همه بزرگ مردان یک «شهید» قبل از نام مبارک‌ آن‌ها کم بود و حال، نامشان کامل‌تر و ماندگارتر از قبل خواهد شد. و اما شهیده بانو کرباسی و همسرشان آقای عواضه، که چند روزیست به خیل عظیم شهدا پیوسته‌اند. بانویی ایرانی؛ که همسری فداکار و مادر مهربان پنج فرزند، شیرزنی که فرزندان خویش را به گونه‌ای تربیت و پرورش داده‌اند که پسر ارشدشان با رضایت تام و کامل به اراده پروردگار بابت، شهادت والدین خود خداوند را حمد و ستایش می‌کند و می‌گوید: «لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفسَاً إلا وُسعَهَا» ۲۸۶ بقره. تبریک باید گفت؛ به انتخاب این راه و منش و سلوک زندگانی و تبریک ای بانو، به داشتن این ذریه صالحه و پنج شاخه گُلی که برای اسلام پرورش داده‌اید. الحق که چنین مادری نه تنها بهشت سزاوار اوست بلکه، شَهد شیرین شهادت نیز گوارای وجود پُرمهر و برکت او باد. این پاییز نیز؛ با شهید و شهادت، تبریک و تسلیت گذشت اما، برکت این خون‌ها نهال مقاومت و ایستادگی را پُربارتر و پُرثمرتر خواهد کرد. ای مردم ایمان نگه داشته و آگاه باشید تا قله راهی نیست، «وَ سَیَعلَمُ اَلَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنقَلبٍ یَنقَلِبُون» ۲۲۷شعراء. نصرٌ من الله و فتحٌ قریب و بشرالصابرین ✍🏻سیده ناهید موسوی @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚«برایت نامی سراغ ندارم»قسمت دوم (روایت های سفر سوریه) ✍️به قلم طیبه فرید راوی اعزامی راوینا «زینبیه» با صدای بالا رفتن کرکره دکان هایِ گذر ،از خواب پریدم.اینجا محله ی زینبیه است و ما در طبقه دوم خانه ای ساکنیم که شرح بیشترش را بعداً می نویسم.دو روز پیش اول آبان نماز ظهر و عصرمان را توی نمازخانه فرودگاه دمشق خواندیم.آقای رحیمی سر تیممان گفته بود محمد برکات رفیقش می آید که ما را ببرد منطقه سیده زینب در استان ریف.محمد از مدافعین حرم سوری و از شیعیان زینبیه بود.جوان یغور قد بلندِ کچلی که هیجانِ صفرا از سر و‌پکالش می ریخت و خیلی خوب فارسی حرف می زد. به عادت بقیه عرب ها سیگار از بغل لبش نمی افتاد.توی فاصله فرودگاه تا زینبیه کلی حرف زد.از اینکه می خواهد ماشینی که تازه خریده را بفروشد و بیاید ایران برای کار تا تولد پسرش رضا که بعد دو تا دختر به دنیا آمده و اینکه ایرانی ها همه چیزشان خوبست الا اینکه سیگار نمی کشند.راهمان حق و ناحق پر از ایست بازرسی بود اماچون محمد برکات آشنایی می داد و می گفت«اینا دوستای منن»قِسِر رد می شدیم ووسایلمان تفتیش نمی شد.خدا پدرش را بیامرزد.کوله پشتی من جای نفس کش نداشت.با یک اشاره کل محتویاتش می ریخت بیرون.با دیدن سر و‌کله خانه ها و مردم شصتمان خبر دار شد که به آبادی رسیدیم.کوچه های خاک و خُلی بی نام و نشان. شلوغی سیم های معلقِ برق شهری بالای سرمان غوغا کرده بود.پیاده شدیم و پشت سر محمد راه افتادیم.هتل سر کوچه شان تبدیل شده بود به محل اسکان لبنانی های جنگ زده. بماند که قیافه هایشان هیچ هم شبیه جنگ زده ها نبود.خیلی تر و تمیز و مرتب بودند.نسبت بهشان حس غریبی داشتم.خصوصا وقتی بعضی هایشان با دیدن ما لبخند می زدند.ما توی کشور خودمان داشتیم با عزت زندگی می کردیم و این مردم فلسطین و لبنان بودند که هزینه مقاومت را از جانشان می پرداختند.خدائیش سوری ها هم آدم های عجیبی هستند با اینکه خودشان هنوز درگیر آسیب های جنگند اما چیزی نزدیک به بیست و هشت هزار نفر از نازحین لبنانی را بین خودشان در شهرهای دور و نزدیک جا داده اند.حواسم به همین چیزها بود که سر و کله زن جوانی وسط کوچه پیدا شد.زن،عین دختر بچه هایی که بعد از چند روز به پدرشان رسیده باشند پرید جلو محمد و با ذوق دستش را کشید وشروع کرد به خوش و بش کردن.آقای رحیمی اشاره کرد که همسر محمد است و کلا خیلی زوج با احساسی هستند.کوله پشتی هایمان را گذاشتیم طبقه پائین خانه برکات .غدیر برایمان قهوه سوری آورد با طعم هِل .خستگی راه را تکاندیم و راه افتادیم سمت حرم.تصور این که یکروز شهدای مدافع حرم این بازار و کوچه پس کوچه ها را گز کرده آمد قند توی دلم آب می کرد.اضطراب شیرینِ روبروئی با عظمت و شکوه عقیله بنی هاشم نشسته بود توی تک تک سلول هایم.جایی روبروی دکان های سر نبش بازار چشممان‌ افتاد به مدخل النساء.راستی راستی رسیده بودیم؟چرا اینقدر همه چیز ساده بود؟در و دیوار ورودی ها!! عکس سید را نصب کرده بودند ورودی گیت بازرسی.تا چشمم افتاد به چشم هاش هُری دلم ریخت.از اولین باری که با آقای رحیمی حرف زده بودم آمدنم را سپردم به سید. در اوج ناباوری شده بود... از گیت که رد شدم بغضم ترکید.آتش این غم انگار خیال خاموش شدن نداشت.آستینم را جمع کرده بودم توی صورتم که کسی مرا محکم گرفت توی بغلش...انگار شانه های او هم می لرزید. اولش فکر کردم شبنم یا یا فاطمه باشد اما صورتم را که پاک کردم دیدم یکی از تفتیشگرهای گیت است.همان که موقع وارد شدنم پرسید ایرانیی و وقتی جواب مثبت من را شنید کلی ذوق کرد و به پهنای صورتش خندید و گفت: «اهلا و سهلا» (ادامه دارد) @AFKAREHOWZAVI
📌 سیده رباب زینبیه اوضاع برق خراب است. تصورش برای ما خیلی سخت است. برای شارژ گوشی‌هایمان می‌آییم‌ هتل سر کوچه. لبنانی‌ها خیلی خونگرم و مهربانند. سیده رباب موسوی مادر علی که دامادش از رزمنده‌های مقاومت است و اسم‌نوه‌اش را به عشق قهرمان ایرانی گذاشته قاسم حسابی با ما گرم گرفت تا جایی که به نشانه محبت قلیانش را به ما تعارف کرد!!!! فقط آن لحظه من!!! فاطمه!! اهل ضاحیه بود... امروز دوباره رفتیم و عین بچه پر روها خواستیم که تلفن‌هایمان را شارژ کنیم. سیده رباب آمد و بغلمان کرد و بوسیدمان. نقل شهادت سید حسن شد. درباره علاقه شدیدمان به او گفتم و اینکه سید عموی ایرانی‌هاست مثل حضرت عباس برای بچه‌های امام حسین.... اشک توی چشم‌هایش پِر خورد... گفتم آن قدر دوستش داشتم که روز عقدم عکسش را گذاشته بودیم توی خونچه‌مان... برای شوهرش تعریف می‌کند و بعد ناگهان می‌گوید من دختر عموی سید عباسم... سید عباس موسوی! نقاط اشتراک‌مان دارد زیاد می‌شود. حس می‌کنم خدا گِل ما و لبنانی‌ها را از یک جا برداشته... حتی اگر پیامبر نگفته بود شیعتک خلقوا من فاضل طینتنا... طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا eitaa.com/tayebefarid پنج‌شنبه | ۳ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا