فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
🔺خدایا روزه مرا در این روز مانند روزه روزهداران حقیقی قرار ده!
#دانه_اول
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#اولین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰──────────
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze1.mp3
4.13M
🔷باهم تا ختم کامل قرآن✨
تند خوانی جزء اول قرآن کریم🌸
#دانه_دوم
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#اولین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇
❥با نام او صبحی دیگر را آغاز میکنم❥
امروز در👇
چهاردهفروردینسالهزاروچهارصدویک
«۱۴۰۱/۰۱/۱۴»
یکرمضانسالهزاروچهارصدوچهلوسه.
«۱۴۴۳/۹/۱»
سهآوریلسالدوهزاروبیستودو.
«2022/4/3»
{ ☜هستیم.}
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #تاریخنار
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌙🍃🌙🍃
🍃🌙🍃
🌙🍃
🍃
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَىٰ وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
[ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ] ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ، ﻗﺮﺁﻧﻲ ﻛﻪ ﺳﺮﺍﺳﺮﺵ ﻫﺪﺍﻳﺘﮕﺮ ﻣﺮﺩم ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﻱ ﺩﻟﺎﻳﻠﻲ ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺍﺯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻭ ﻣﺎﻳﻪ ﺟﺪﺍﻳﻲ [ ﺣﻖ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻞ ] ﺍﺳﺖ . ﭘﺲ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ [ ﺩﺭ ﻭﻃﻨﺶ ] ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﺪﺍﺭﺩ ، ﻭ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺍﺳﺖ ، ﺗﻌﺪﺍﺩﻱ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﻏﻴﺮ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺭﺍ [ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺭﻭﺯﻩ ﻫﺎﻱ ﻓﻮﺕ ﺷﺪﻩ ، ﺭﻭﺯﻩ ﺑﺪﺍﺭﺩ ] . ﺧﺪﺍ ﺁﺳﺎﻧﻲ ﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﻪ ﺩﺷﻮﺍﺭﻱ ﻭ ﻣﺸﻘﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ . ﻭ [ ﻗﻀﺎﻱ ﺭﻭﺯﻩ ] ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ : ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺯﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﺬﺭ ﺷﺮﻋﻲ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ] ﻛﺎﻣﻞ ﻛﻨﻴﺪ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻤﺎﺭﻳﺪ ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ .
💐 بقره، آیه ۱۸۵💐
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #نور_نوش
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
__💪🕶______😊
لبخند بزن؛ بذار همه بدونن که امروز،
تو خیلی قوی تر از اونی که دیروز بودی، هستی🙃
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #انگیزشی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_104⚡️
#سراب_م✍🏻
- مواظب باش خودت آتیش نگیری!
بعد نفس عمیقی کشید و ادامه داد.
- خب شروع می کنی یا شروع کنم؟
مهران سر تکان داد و آریا دکمه های لباسش را باز کرد و پیراهنش را از تن در آورد. عضله های بازوهای ورزیده اش بیرون افتاد.
پیراهن را روی زمین انداخت و با شوق گفت:
- آخ که وقتشه دق دلیمو سرت خالی کنم... آخ که چه جشنی بگیرم!
مشت گره کرده اش را بر صورت او فرود آورد. مهران همراه صندلی محکم به زمین خورد و دردی عمیق بر دست چپش نشست و آخ گفت.
آریا جلو رفت و دست و پایش را از صندلی باز کرد و این بار مشتش را به دهان او کوبید.
خشم از مهران وجودش را فرا گرفته بود. چهره قربانیان مهران جلوی چشمش آمد و بخاطر تک تک درد هایشان مشت به صورت و بدن مهران کوبید.
مهران از شدت کتکی بی جان کف انباری افتاده بود. تمام بدنش درد می کرد. لباسش کامل از بین رفته بود بخاطر همین بود که از برخورد تنش با کف سیاه انباری چندشش میشد. سعی کرد روی زمین بنشیند و خودش را گوشه دیوار بکشد.
نمی دانست آریا از کجا متوجه زیرآبی رفتنش شده و بخاطر آن اینگونه تهدیدش می کند. فقط این اطمینان را داشت که او مدرکی جهت خیانت او ندارد.
سخت نفس کشید. سرش را به دیوار تکیه داد و چشم هایش را بست. تقریبا بی هوش شده بود که با صدای کشیده شدن صندلی روی سیمان های کف انباری چشم باز کرد.
آریا مقابلش روی صندلی نشست و چانه اش را روی دستانش تکیه داد.
- نمی خوای بگی دیگه چه غلطایی کردی؟
صدایش پر درد و لرزان بود.
- من کاری نکردم که مستحق این رفتار باشم. مطمئن باش رییس بفهمه با من این کار رو کردی خودتو مجازات می کنه!
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
1_1118887702.mp3
28.44M
با زبان روزه سلام بده به اقا🤚❤️
🔺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#اولین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_105⚡️
#سراب_م✍🏻
آریا نفسش را بیرون فرستاد و گفت:
- نه مثل اینکه اینجوری نمیشه... تا فردا فکر کن ببین غلطی کردی یانه! ولی فردا بازم همینو بگی، بد هدیه ای برات دارم خیلی بد!
به طرف در رفت. در با همان صدای بد باز و بسته شد.
آریا از اتاق بیرون رفت و در را قفل کرد نفس راحتی کشید با غرور سرش را بالا گرفت و محکم قدم برداشت. برای چند نفری که محافظت آنجا را برعهده داشتند سر تکان داد. بعد از چند سفارش پله ها را بالا رفت. نورِ مستقیم چشمش را زد و باعث شد کمی چشمش را باریک کند. داخل خانه رفت و پشت در اتاقی ایستاد. صدای خنده های مهتاب می آمد و قربان صدقه رفتن های حمید بر لبش لبخند نشاند. تقه ای به در زد و صدا ها قطع شد.
کمی بعد حمید با گریم با مزه اش جلوی در حاضر شد. ریش و سبیل تقریبا بلندی برایش گذاشته بودند و ابرو هایش را پهن کرده بودند. آریا لبخندی به او زد و گفت:
- بیا باهات حرف دارم.
جلو افتاد و به پذیرایی رفت. خانه کوچکی برای اجرای نقشه هایش گرفته بود و حالا آنجا بودند.
روی صندلی های چوبی نشستند. آریا گفت:
- گفتم بیاید اینجا تا بفرستمتون برید. کارت اینجا تموم شده و اگه بیشتر بمونی ممکنه واست بد بشه!
از کیف پولش دو بلیط اتوبوس در آورد و مقابل حمید گرفت. دوباره لبخند زد و گفت:
- واسه یه ساعت دیگه است الان برید بهش می رسید. اونجا واست یه خونه آماده کردم! امنه... می تونی تا هر وقت که خودت جای مناسب پیدا کردی اونجا بمونی!
حمید بلیط را از آریا گرفت. لبخند آریا برایش عجیب بود. آریا دست کلید و تکه کاغذی که روی میز مقابلشان بود را به سمتش هُل داد.
- اینم آدرس و کلیدای اون خونه! سریع برید... تا به اتوبوس برسید!
حمید شکه شده نفس عمیقی کشید و گفت:
- خیلی ممنون... باورم نمیشه که...
آریا حرفش را قطع کرد و از جا بلند.
- لازم نیست چیزی بگی... این بابت کمکت به منه! سریع برو این جریان ها رو هم فراموش کن!
آریا به اتاقی که برای خودش آماده کردن بود رفت و لباسش را در آورد و روی تشک پهن شده روی زمین دراز کشید. حال دلش خوب بود عمیق تر لبخند زد. بخاطر این حال خوب باید خدا را شکر می کرد.
بلند شد و جا نمازش را پهن کرد. همیشه سعی می کرد وضو داشته باشد. دو رکعت نماز شکرش را با آرامش خواند. چقدر این سپاس گذاری از خدا را دوست داشت.
بعد از نماز پشت پنجره رفت و پرده توری آن را کنار زد. دید که حمید و مهتاب در حالی از خانه خارج شدند که لبخندی عمیق بر لب داشتند.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
Farahmand-Dua-Iftitah.mp3
15.36M
🌙🌱🌙🌱
🌱🌙🌱
🌙🌱
🌱
هر شب:
#دعای_افتتاح
"دعای افتتاح با حمد و ستایش الهی شروع میشود و سپس به انتخاب راه صحیح و تأیید الهی، رحمت و غضب حکیمانه الهی، لزوم خوف و رجاء، توفیق عبادت منتّی الهی بر بنده، گناه بنده و دوام فیض الهی، یادآوری نعمتهای خدا، بقای نعمتها به دست خدا و لزوم تفکر در نعمتهای خدا میپردازد."
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #اولین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────