eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
871 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
163 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت24🎬 زمان قدم گذاشته بود توی ماه سرد آذر. سینا سرش گرم درس و کلاس شده و حالا او رسما
🎬 گاهی برای یافتن یک آرامش عمیق، لازم نیست حرفی بزنی یا یک دل سیر گریه کنی. همین که پا بگذاری تو بعضی مکان‌ها، تمام غم‌های جهان هم که روی دوشت باشد می‌ریزد روی زمین و تهی می‌شوی از تمام احساسات منفی. سینا هم با تمام محبت زل زده بود به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها. وقتی پا به حرم می‌گذاشت حس می‌کرد فرو رفته توی یک آغوش، یک آغوش از جنس محبت مادرانه، یک آغوش گرم. دست گذاشت روی سینه و زیر لب سلام کرد. کمرش را خم کرد. هوا سرد بود و باد می‌پیچید توی تنش، ولی مهم‌تر از جسمش روحش بود که گرم بود به حضور توی یک مکان مقدس. بعد زیارت رفت توی صحن و گوشه‌ای نشست. تلفن همراهش را از جیب پالتواش بیرون آورد و شماره دنیا را گرفت. به جای صدای بوق، صدای دعای فرج پیچید تو گوشش. تازه داشت از شنیدن دعا کیف می‌کرد که صدای شاد دنیا جایگزین شد. - سلام داداشی. لبخند زد. - سلام عروس خانم خوبی؟! خوشی؟ مامان خوبن؟ بابا چطوره‌ن؟ همه چی خوبه؟ کاری نداری برات انجام بدم؟ دنیا خندید. - همه خوبن، داداش نمیای؟ جمعه عروسیمه ها... نگاهش را دوخت به قرمزی فرش‌های حرم. نفسش توی هوا بخار شد. - نمی‌خوام جشنت رو خراب کنم آبجی جان. خودت که می‌دونی، با برادرت کنار نمی‌آیم. صدای دنیا کمی لرزید: - یعنی چی داداشی؟ برادرم؟ چرا این‌طوری حرف می‌زنی! دستش را برد توی تاروپود فرش، آهسته و نوازش‌وار تکان داد. خطوط گل‌های پیچ در پیچ فرش تکان خوردند: - نمی‌خوام ناراحتت کنم دنیا. ولی فکر نمی‌کنم بودنم به صلاح باشه. من هرچی تحمل کنم بهرام تلخ‌تر رفتار می‌کنه. تو توی اون شب باید خوشحال‌ترین فرد دنیا باشی، نه که با دیدن ما دوتا دلت هر لحظه بلرزه. غم صدای خواهرش بیشتر شد. درد چنگ انداخت به دل سینا و قلبش را فشرد: - اگه من براتون مهم بودم، یه شب این اختلاف مسخره رو می‌ذاشتید کنار که نه دلم بلرزه نه جشنم خراب بشه. چون براتون مهم نیستم هر کدوم ساز مخالف می‌زنید. سینا سعی کرد لحنش در مهربان‌ترین حالت ممکن باشد. سعی کرد بیش از این دل خواهرش را نلرزاند. - آبجی... آخه من فدات... دنیا پرید بین حرفش: - من نمی‌خوام فدام بشی... اصلاً این چه فداشدنیه که حاضر نیستی بخاطر من غرورت‌و بذاری کنار و بیای؟ حاضر نیستی بخاطرم هیچ کاری کنی بعد میگی فدات بشم؟ اصلاً برو... سینا با تأسف سرش را تکان داد و پوفی کشید: - کجا برم؟ بس کن دنیا، پس فردا قراره مادر بشی، هنوز می‌خوای با گریه باج بگیری؟! من نیام بهتره. دنیا نفس نفس زد. سینا چشم بهم فشرد: - نیا خب، مهم نیست اصلاً... منم گریه نمی‌کنم باج بگیرم، گریه می‌کنم چون تموم برنامه‌هامو خراب کردید، تموم آرزوهامو... نیا کی گفته بیای... اصلاً نمی‌خوام بیای... اصلاً دیگه رات نمی‌دم تو مراسم. سینا خندید. سرش را با تأسف به چپ و راست تکان داد. پشت دستش را به لب‌هایش فشرد و گفت: - تو هنوز وقت شوهرت نبود آبجی... چرا داری مثل بچه‌ها نق می‌زنی؟ خب اگه نمیام واسه آرامش خودته، که نلرزه دلت وگرنه غرور من بخوره تو سرم اگه باعث تر شدن چشمت بشه، خواهرم. دنیا هق زد. دست خودش نبود. می‌دانست سینا فقط با همین گریه‌ها کوتاه می‌آید. هرچه می‌خواست او را کودک صدا می‌زد، ولی باید او را برای مراسمش می‌کشاند خانه: - باشه، من اصلاً نی‌نی کوچولو، دلت خنک شد؟ الان تو شرایطی نیستم بخوام بخاطر این حرفت عصبانی باشم و گریه نکنم، من می‌خوام کل خانواده‌ام دورم باشن. سینا چشمش را بهم فشرد. کاش طاقت گریه خواهرش را داشت. کاش می‌توانست تحمل کند صدای او می‌لرزد و برایش بی‌اهمیت بود این بغض آشکار صدای دنیا. ✅ 📆 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙 ♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان هستیم👇🌹🍃 🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت25🎬 گاهی برای یافتن یک آرامش عمیق، لازم نیست حرفی بزنی یا یک دل سیر گریه کنی. همین
🎬 - خیله خب گریه نکن، میام آبجی. دنیا بینی‌اش را بالا کشید. هقی از گلویش بیرون جهید و همزمان گفت: - قول؟ فردا میای پس؟ - قول... فردا بعد از ظهر میام، شب می‌رسم. من حرمم الان گفته بودی اومدم حرم زنگ بزنم. دنیا خندید. صدایش را صاف کرد و گفت: - باشه گوشی رو بگیر سمت حرم، حرفم تموم شد خودم قطع می‌کنم. بعدش تک می‌زنم بفهمی خداحافظ. منتظرم بیای... نیای نمی‌رم آرایشگاه. سینا تلفن را گرفت سمت حرم و خودش هم زل زد به روبه‌رو. پنج دقیقه‌ای گذشته بود که موبایلش تک‌زنگ خورد. موبایل را سر داد توی جیبش و زانوهایش را کشید توی آغوش. کم‌کم می‌خواست بلند شود که شانه‌اش فشرده شد. چرخید سمت چپ. نیم‌خیز شد. پسر کنار دستش خودش را جلو کشید . - خوبی آقا سینا؟ قبول باشه. - انشاءالله.. هم‌چنین زیارت شما برادر حسن. می‌خواستم به شما یا یکی از بچه‌ها پیام بدم، امتحان شنبه قطعی شده؟ حسن سرش را تکان داد و گفت: - آره دیگه، قطعیه. سینا دستی به محاسنش کشید و گفت: - نمی‌دونم می‌رسم بیام یا نه. - چطور؟ سینا لبخند زد و گفت: - مراسم عروسی خواهرمه، اصرار داره که برم. نمی‌دونم بتونم برسم اول صبح شنبه یا نه. حسن شانه‌اش را فشرد و گفت: - به سلامتی، نرسیدی کنسل می‌کنیم، غصه نداره که. سینا خندید. سرش را چرخاند سمت حسن تا پاسخش را بدهد که سیاهی چادری روی قرمزی فرش‌ها چشمش را گرفت. نگاه حسن چرخید سمت بالا و ایستاد. سینا هم کنارش قرار گرفت. نگاهش برای لحظه‌ای بالا آمد. روی صورت خانم مقابلش نشست. - داداش، مامان اومدن، بیا بریم. حس کرد نگاهش زیادی خیره صورت دخترک مانده، سرخ شد. سریع نگاهش را پایین انداخت و زیر لب سلام کرد. خواهر حسن آهسته مثل خودش جواب داد. حسن گفت: - خوب خوشحال شدم دیدمت. بازم مبارک باشه، انشاءالله قسمت خودت. حسن و خواهرش رفتند و سینا نفس حبس شده‌اش را بیرون فرستاد. خم شد و پلاستیک کفشش را چنگ زد. نباید خیره می‌شد، نباید سر بلند می‌کرد. او که حتی تابه‌حال به صورت سمانه خیره نگاه نکرده بود، چطور شد که به او آن‌طور زل زد؟ کفش‌هایش را پرت کرد روی سنگ فرش‌ها. پایش را فرو برد توی کفش. پلاستیک را مچاله کرد و انداخت توی سبد. دکمه‌های پالتواش را باز کرد. باد سرد پیچید توی تنش و التهابش را کم کرد. فردا چطور باید توی چشم حسن نگاه می‌کرد. ✅ 📆 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙 ♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان هستیم👇🌹🍃 🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
[اَلسَّلامُ‌عَلَيْكِ‌يا‌بِنْتَ‌حَبيبِ‌اللّهِ] +سلام‌برتواى‌دخترحبیب‌خدا زیارتنامه‌حضرت‌فاطمه‌الزهرا(س) @Moharraz @Anarstory
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا