eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی که از شب تا صبح با چشمانی خیس بیدار بوده اید را توصیف کنید. اگر نداشته اید خلق کنید.
چشمان بی رمقم را که خون می باریدند پاک کردم. این جمله را ویرایش کنید.
چهارزانو نشست کمی خودش را رو به جلو کشید ، دستش را دراز کرد و استکان چای را از جلوی پایش برداشت وبه پیشانی اش چسباند . وقتی پیشانی اش داغ شد لبخندی بر لب نشاند و با خود گفت آخیش چه آرامشی ، خانه مادر ، چای داغ ، بوی آبگوشت و لیمو عمانی و دیدن اهالی خانه بهترین داروی سردرد است با شنیدن صدای مادر استکان را از پیشانی فاصله داد و به صورت مادر نگریست، چشمانش را ریز کرد ‌ مادر دوباره تکرار کرد چه خوب شد دست زن و بچت رو گرفتی و آوردی اینجا خسته شدن تو خونه سرش را بلند کرد نگاهی از پنجره کنار دستش به حیاط انداخت پسرانش سخت با کودکان فامیل مشغول بازی بودند ‌، با خود گفت خداروشکر سرشان با هم گرمه منم چند دقیقه آرامش دارم استکان چای را به لبانش نزدیک کرد چشمانش را با آرامش بست لبانش را از هم فاصله داد ‌ ناگهان چیزی محکم به دستش برخورد کرد چشمانش را تاا آخر باز کرد و به توپ پلاستیکی کنار دستش خیره شد ، سوراخ دماغش تند باز بسته میشد چاقوی میوه خپری کنار دستش را برداشت و محکم در شکم توپ فرو کرد و با خشم از پنجره به حیاط پرتاب کرد و فریاد زد زن بلند شو جمع کن بریم خونه . نگاهی به انتهای بلوزش انداخت و نالید آی سوختم . ...راعی ... فقط لحظه عصبانیت را در سه چهار خط بسط دهید بدون روایت اضافات...حس داخلی شخصیت...حس بیرونی دانای کل...حس همسرش...حس مادرش...حس بچه های توی کوچه...حس آفرینش از عصبانیت یک نفر...
بی حساب به بهشت رفتن چه لذتی دارد؟ لحظه ای که این خبر را به شما می‌دهند توصیف کنید.
در نمایشنامۀ مرغ دریایی چخوف، تریگورینِ نویسنده رو به نینا می‌کند و از رنج نوشتن این‌گونه می‌گوید: «وقتی یک نفر شب و روز به جز ماه به هیچ‌چیز دیگری فکر نکند، کم‌کم یک خیال ثابت، خیال ماه، تمام زندگی‌اش را دربرمی‌گیرد. من هم برای خودم یک ماه دارم، شب و روز گرفتار یک فکر ثابتم: این‌که باید بنویسم، باید… @anarstory
برای خوب نوشتن باید یک نویسندۀ تمام‌وقت باشی. رمان‌نویس بیشتر از آدم‌های معمولی زندگی می‌کند چون نیاز به سوژه‌های دست‌اول و دقیق دارد. پس باید دقیق‌تر ببیند، هدفمندتر گوش کند و در کل، بیشتر زندگی کند. کسی که هرروز مشقِ نوشتن نمی‌کند هم می‌تواند بنویسد، اما سرنوشت چیزی که می‌نویسد مانند میلیون‌ها نوشتۀ دیگر، قرار گرفتن در زباله‌دان کتاب‌ها یا زباله‌دان فکر و اندیشۀ دیگران است. در ضمن می‌شود بدون یادگیری اصول و قواعد نویسندگی هم به نوشتن رمان فکر کرد اما این کار مثل اختراع دوبارۀ چرخ است. زمان شروع رمان‌نویسی را می‌شود از سال ۱۶۵۰ و با انتشار دن کیشوت در نظر گرفت. وقتی بارها و بارها در طول چهارصدسال رمان‌نویس‌های مختلف این مسیر را طی کرده‌اند و قواعدش را دسته‌بندی‌شده در اختیار ما قرار داده‌اند، چه لزومی به آزمون‌وخطاهای بیهوده است؟ درست است که با مطالعه کردن دربارۀ قواعد و اصول نویسندگی کسی به یک نویسندۀ چیره‌دست تبدیل نمی‌شود اما نمی‌توان بدون گذار از این مرحله هم انتظار رشد واقعی در زمان مناسب را داشت. @anarstory
یادگیری اصول و قواعد رمان‌نویسی، شرط کافی برای خوب نوشتن نیست اما شرط لازم است. با این مقدمه برویم سراغ یادگیری مهم‌ترین اصول نوشتن رمان. در اینجا شما با سه مرحلۀ کلی نوشتن رمان آشنا می‌شوید: مرحلۀ اول: آمادگی برای نوشتن رمان مرحلۀ دوم: نوشتن رمان مرحلۀ سوم: بعد از نوشتن رمان هرکدام از این مراحل سه‌گانه سرنوشت قسمتی از رمان را شکل می‌دهد و در کل مدل ذهنی رمان‌نویس را برای خلق یک اثر استاندارد و مردم‌پسند تعریف می‌کند.
وقتی از شما بپرسند «برای چه می‌خواهی رمان بنویسی؟» اولین چیزهایی که به ذهنت می‌رسد چیست؟
مرحلۀ اول: آمادگی برای نوشتن رمان چرا نوشتن رمان؟ وقتی از شما بپرسند «برای چه می‌خواهی رمان بنویسی؟» اولین چیزهایی که به ذهنت می‌رسد چیست؟ اغلب کسانی که به نوشتن رمان روی می‌آورند در جواب خواهند گفت: «برای رسیدن به موقعیت بهتر، شهرت، پول». متأسفانه باید گفت این طرز فکر می‌تواند به بزرگ‌ترین مانع نوشتن تبدیل شود. وقتی بنای نویسندگی بر رسیدن به شهرت و ثروت ساخته می‌شود نویسنده انتظارات غیرواقعی از خودش پیدا می‌کند، برای رسیدن به نتیجه عجله می‌کند، توانایی‌هایش را در نوشتن فدا می‌کند و چیزی را می‌نویسد که به نوشته‌های زرد نزدیک باشد تا شاید با اقبال بیشتری مواجه شود و او را سریع‌تر به هدفش برساند. ممکن است محصول جانبی نوشتن، رسیدن به شهرت و موقعیت بهتر مالی و اجتماعی باشد اما نمی‌توان این موارد را هدف اصلی دانست. انگیزۀ نوشتن رمان باید درونی باشد تا نویسنده را به جایگاه برتری برساند. مهم‌ترین انگیزۀ درونی، عشق به نوشتن و احساس نیاز به گفتن آن چیزی است که درون فکر نویسنده وجود دارد و هرلحظه منتظر است تا خلق شود. از طرفی باید گفت که هنوز کتاب‌های داستانی در بازار نشر با استقبال نسبتاً خوبی مواجه می‌شوند. مشروط بر اینکه خواننده با چیزی متفاوت از آنچه تاکنون بوده است مواجه شود. پس شرط ابتدایی برای وارد شدن به چنین بازاری، متفاوت نوشتن است. آنچه این تفاوت را ایجاد می‌کند عشق به نوشتن و تلاش برای نوشتن از عمیق‌ترین دغدغه‌های درونی است. نقش استعداد در نوشتن رمان «من ده سال از عمر نویسندگی‌ام را به خاطر یک دروغ بزرگ تلف کردم. در دهۀ بیست‌سالگی، از خیر رؤیای نوشتن گذشتم چون می‌گفتند نویسندگی آموختنی نیست. می‌گفتند نویسنده‌ها از شکم مادر، نویسنده به دنیا می‌آیند.» جیمز اسکات بل چندین سال از عمرش را به پای این دروغ از دست داده است پس دیگر لازم نیست من و شما هم چنین توهماتی را باور کنیم. نویسندگی به استعداد نیاز ندارد. چه کسی می‌خواهد به شما بگوید که استعداد نوشتن دارید یا نه؟ آیا متر و معیاری برای سنجش استعداد نویسندگی وجود دارد؟ البته که وجود ندارد. در ضمن این را هم باید بدانیم که همۀ ما قدری استعداد نوشتن داستان را داریم. همۀ ما داستان‌نویس هستیم. وقتی چشم‌هایمان را می‌بندیم و صحنه‌ای از زندگی را در ذهن خودمان خلق می‌کنیم، برای اطرافیانمان دیالوگ‌هایی می‌آفرینیم و تصور می‌کنیم که آن‌ها دارند این دیالوگ‌ها را می‌گویند. ما حتی در خواب هم برای خودمان داستان تعریف می‌کنیم. ذهن همۀ ما قصه‌گو متولد شده است. ما هرروز چندین و چند قصه برای خودمان می‌بافیم، با آن‌ها خوشحال می‌شویم یا از فرط ناراحتی با این قصه‌های خیالی گریه می‌کنیم. وقتی نوشتن، یک استعداد ذاتی نباشد پس مهارت است؛ یعنی چیزی که می‌شود آن را با تمرین و تکرار فراگرفت. اینجاست که نقش کلاس‌های نویسندگی پررنگ می‌شود. قرار نیست این کلاس‌ها فرمولی جادویی برای نوشتن رمان را تجویز کنند اما یک کلاس خوب نویسندگی می‌تواند راه را از بیراهه جدا کند، اصول را یاد بدهد و شما را از آزمون‌وخطاهای بیهوده نجات بدهد. این جملۀ طلایی از سامرست موام را فراموش نکنید: «رمان‌نویسی سه فرمول بیشتر ندارد اما متأسفانه هیچ‌کسی نمی‌داند این فرمول‌ها چیست.» @anarstory
مدل ذهنی رمان‌نویس الیزابت گیلبرت که نویسنده‌ای موفق و جهانی است نگاهش را در مورد شغل نوشتن این‌گونه توصیف می‌کند: «من همیشه احساس کرده‌ام اینکه از خلاقیتتان انتظار داشته باشید که به‌طور منظم به شما چک دستمزد بدهد، خیلی بی‌رحمانه است. من تمام مدتی که در حال تمرین نویسندگی بوده‌ام، شغل داشتم. حتی بعد از اینکه کتابم چاپ شد شغلم را رها نکردم چون نمی‌خواستم مسئولیت هزینه‌های زندگی را به دوش نویسندگی بگذارم. چون می‌خواستم خلاقیتم را امن و آزاد نگه‌ دارم. من همیشه به‌سختی کار کرده‌ام تا خلاقیتم امن و آزاد بازی کند. این کار باعث شد من حامی خودم باشم.» همۀ نویسنده‌ها باید حامی خودشان باشند تا خلاقیتشان مجالی برای بروز پیدا کند. به‌عنوان یک رمان‌نویس باید قبل از هر چیز به خودتان اعتماد داشته باشید. ایمان داشته باشید که خلاقیت لازم برای نوشتن را دارید. باید اراده‌ای قوی داشته باشید تا از عهدۀ روزهایی که هیچ‌چیزی در ذهنتان وجود ندارد و به‌اصطلاح دچار خشک‌طبعی شده‌اید رهایی پیدا کنید. دارا بودن ارادۀ قوی به شما کمک می‌کند تا از عهدۀ ناملایمات این کار برآیید و بتوانید خلوت خوبی برای نوشتن ایجاد کنید. اگر به خودتان ایمان نداشته باشید وقتی با سختی نوشتن مواجه می‌شوید ممکن است جا بزنید و برای همیشه از خیر نوشتن بگذرید. به‌عنوان یک رمان‌نویس لازم است استقلال فکری داشته باشید. شما اصول و قواعد نوشتن را یاد می‌گیرید تا آن فکر منحصربه‌فردی را که در ذهنتان هست به بهترین شکل روی کاغذ بیاورید. @anarstory
یک رمان‌نویس باید شامه‌ای حساس داشته باشد. باید به هر چیز و هر کسی به‌عنوان یک سوژۀ خوب برای نوشتن فکر کند. بهترین رمان‌ها آن‌هایی هستند که از دل اتفاقات روزمره بیرون می‌آیند. مردم با این نوشته‌ها همذات‌پنداری می‌کنند. برای اینکه توانایی نوشتن رمان‌های همدلانه را در خودتان تقویت کنید، لازم است نویسنده‌ای تمام‌وقت باشید. با شامه‌ای حساس، هر چیزی را در اطرافتان به خوراک نوشتن تبدیل کنید و از هر اتفاقی یک سوژۀ جدید بسازید. ممکن است این سؤال برایتان پیش‌ آمده باشد که درست‌نویسی مهم‌تر است یا زیبانویسی؟ به عبارتی، مهارت داستان‌گویی مهم‌تر است یا ادبیات رمان‌نویسی؟ به‌عنوان یک رمان‌نویس باید یک داستان‌گوی ادیب باشید؛ یعنی هم محتوای خوبی داشته باشید و هم بتوانید این محتوا را به درست‌ترین و شفاف‌ترین شکل ممکن منتقل کنید. اینجاست که به اهمیت خواندن و نوشتن به‌طور هم‌زمان پی می‌بریم. یک رمان‌نویس برای اینکه بتواند مهارت فارسی‌نویسی و درست‌نویسی را در خودش تقویت کند باید برنامۀ مطالعاتی منظم داشته باشد و با خواندن متن‌های خوب و استاندارد به شیوۀ درست‌نویسی پی ببرد. در کنار این موضوع باید مهارت داستان‌گویی را با زیاد نوشتن و تمرین نویسندگی تقویت کند. فاکنر می‌گوید: «نویسندگی، ۹۹ درصد ذوق، ۹۹ درصد انضباط و ۹۹ درصد کار و کوشش است.» @anarstory
ممکن است این سؤال برایتان پیش‌ آمده باشد که درست‌نویسی مهم‌تر است یا زیبانویسی؟ به عبارتی، مهارت داستان‌گویی مهم‌تر است یا ادبیات رمان‌نویسی؟
مثل هر کار جدی دیگری باید به رمان‌نویسی هم به‌عنوان یکی از اولویت‌های زندگی نگاه کنید تا بتوانید در آن موفق شوید. ممکن است مجبور باشید از خیلی از تفریحات یا روابط خودتان بگذرید تا داستانی را تمام کنید. ممکن است مجبور شوید اتاقی یا مکانی به‌دور از شلوغی مهیا کنید و ساعت‌ها در تنهایی در آن بنویسید. همین جدیت است که باعث تولید یک اثر خارق‌العاده می‌شود. تولستوی می‌گوید: «من زیاد کتاب می‌خوانم و کم می‌نویسم. این غلط است. فلان نویسنده برعکس، زیاد می‌نویسد و کم می‌خواند. این هم غلط است.» باید بین نوشتن و خواندن تعادل برقرار کرد؛ اما فراموش نکنید که شرط لازم برای تبدیل شدن به یک رمان‌نویس حرفه‌ای رمان‌خوانی حرفه‌ای است. مطالعۀ جدی هر رمان می‌تواند یک کلاس نویسندگی باشد. همین‌طور که نوشتن هر متن کوتاه و انتشار آن روی وبلاگ یا وب‌سایت می‌تواند بهترین مشق نوشتن رمان باشد. @anarstory
وقتی از شما بپرسند «برای چه می‌خواهی رمان بنویسی؟» اولین چیزهایی که به ذهنت می‌رسد چیست؟ افسون: دلتنگی هایی را که قابل گفتن نیستند،را جان ببخشم.نوشتن یعنی درد و دل با قلم و کاغذ S: نمی دونم یه صدایی توی ذهنم میگه منو بنویس محمد: من با نوشتن به آرامش می رسم اما خب هدف هم دارم دوست دارم برای دین و ایمانم قلم بزنم و از مبلغان قلم باشم ذاڪِرُاݪُحُسِیݩ‌‌عڵیھ‌سَݪآم..": بانوشتن میتوان روح ها را زنده ڪرد تاریڪی ها را روشن ڪرد.. هدف داد.. بانوشتن میتوان زندگی ڪرد.. اما.. میخواهم آنقدر زیبا قلم بزنم.. تا مخاطب با خواندن نوشته هایم وصل خدا شود.. و.. آرزو دارم رهبرم با خواندن حرف هایم.. فقط لبخند بزند نون والقلم: برای اینده جوانان سرزمینم برای شناخت برای معرفت و برای رهنمایی Atefeh_ahm313: چون من دوست دارم تو دنیا؛با احساس بنویسم و چیزایی که بهشون فکر میکنم و خلق میشه رو با قلم بنویسم؛ وقتی خداوند توانایی مثبتی رو در انسان قرار میده ادم موظفه از اون استفاده کنه در راه خدا و به عشق خدا [گـــمـنـــامــ213ـــ]: برای محک زدن و شناختن قلمم... برای نشر دادن اعتقاداتم و ایجاد کردن تاثیری مفید در افراد برای تمدن اسلامی... برای گرفتن نشان سربازی ام با ایجاد لبخند و شادی اقایم... برای مفید بودن... برای زمینه سازی ظهور امامم... عطر نرگس: کلمه اثری دارد ک تصویر و صوت ندارد عمیق ترین حس ها و حرفهارا میتوان بکلام کشید اما الزاما ب تصویر نه وگرنه چرا معجزه اصلی پیامبر ما از جنس کلمه است؟ من با خوندن کتاب‌ه ایی درباره چمران عاشقش شدم در حالی ک اصلا با دیدن فیلمهاش این اتفاق نمیفته
چشمان بی رمقم را که خون می باریدند پاک کردم. این جمله را ویرایش کنید.
این جمله باید به دو جمله تبدیل شود. برای زیبایی و انتقال راحت تر مفهوم. در داستان نویسی سعی کنید هر چقدر می توانید جملات ر ابشکنید و کوتاه کنید.
چشمان بی رمقم را که خون می باریدند پاک کردم. و هر دو حرف هستند.
بسیار خوب. هرچه کوتاه تر بهتر. انتقال مفهوم در رمان نویسی خیلی مهمه. اگر جمله شما طولانی بشود مخاطب دو سه بار باید برگردد تا مفهوم جمله را درک کند. و این اگر در ابتدای کتاب شما باشد یعنی انتخاب بین خرید کتاب یا نخریدن. خواندن کتاب یا نخواندن. هرچه در متن ادبی و دلنوشته یادگرفته ایم در رمان نویسی باید عکس اش عمل کنیم.
چهارزانو نشست کمی خودش را رو به جلو کشید ، دستش را دراز کرد و استکان چای را از جلوی پایش برداشت وبه پیشانی اش چسباند . وقتی پیشانی اش داغ شد لبخندی بر لب نشاند و با خود گفت آخیش چه آرامشی ، خانه مادر ، چای داغ ، بوی آبگوشت و لیمو عمانی و دیدن اهالی خانه بهترین داروی سردرد است با شنیدن صدای مادر استکان را از پیشانی فاصله داد و به صورت مادر نگریست، چشمانش را ریز کرد ‌ مادر دوباره تکرار کرد چه خوب شد دست زن و بچت رو گرفتی و آوردی اینجا خسته شدن تو خونه سرش را بلند کرد نگاهی از پنجره کنار دستش به حیاط انداخت پسرانش سخت با کودکان فامیل مشغول بازی بودند ‌، با خود گفت خداروشکر سرشان با هم گرمه منم چند دقیقه آرامش دارم استکان چای را به لبانش نزدیک کرد چشمانش را با آرامش بست لبانش را از هم فاصله داد ‌ ناگهان چیزی محکم به دستش برخورد کرد چشمانش را تاا آخر باز کرد و به توپ پلاستیکی کنار دستش خیره شد ، سوراخ دماغش تند باز بسته میشد چاقوی میوه خپری کنار دستش را برداشت و محکم در شکم توپ فرو کرد و با خشم از پنجره به حیاط پرتاب کرد و فریاد زد زن بلند شو جمع کن بریم خونه . نگاهی به انتهای بلوزش انداخت و نالید آی سوختم . ...راعی ... فقط لحظه عصبانیت را در سه چهار خط بسط دهید بدون روایت اضافات...حس داخلی شخصیت...حس بیرونی دانای کل...حس همسرش...حس مادرش...حس بچه های توی کوچه...حس آفرینش از عصبانیت یک نفر...
بی حساب به بهشت رفتن چه لذتی دارد؟ لحظه ای که این خبر را به شما می‌دهند توصیف کنید.
مهمترین بخش حذف زواید جمله است. جمله در داستان نباید خیلی تزیینات داشته باشد. نترسید که جمله کوتاه می شود. بهترین رمانها آنهایی هستند که با جملات کوتاه مخاطب را به رگبار می بندند و یقه اش را می گیرند. حادثه ای را در پنج جمله روایت کنید. پنج جمله ای که زیر 15 کلمه باشد.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
چهارزانو نشست کمی خودش را رو به جلو کشید ، دستش را دراز کرد و استکان چای را از جلوی پایش برداشت وبه
داستان را بخوانید و دوباره بنویسید. اینبار فقط لحظه عصبانیت را بنویسید...از دید خود شخصیت. از دید همسرش...از دید ...
آفرین. حس داشت. لبخند عصبی را توصیف کنید.
[گـــمـنـــامــ213ـــ]: از خوشحالی دستم را محکم حصار دهانم کردم که جیغ بنفشم عالم را خبر نسازد... حالم را نمی‌فهمیدم... اشک هایم بی اختیار می‌بارید و لبخندم تا بیخ گوش هایم کش آمده بود... عاشق این متضاد شیرین بودم و برای همه آرزو کردم این اوج شوق و شور را... چرخیدم تا محکم نزدیک ترین رفیقم و همدم همیشگی ام را در بغل بگیرم تا بلکه آرام گیرم... که ناگهان به شدت پس زده شدم.!! لبخند عصبی اش میخکوبم کرد و کمی از لبخندم را هم جمع... چشم هایش به رنگ نفرت در آمده بودند... رنگی تازه که تا به حال از آن موج مشکی عدسی چشمش ندیده بودم!! باز نگاهم را روی لبخند عصبی و پر از تشویشش که از حرص گوشه اش را می‌جوید، چرخاندم... باورم نمیشد مگر رسم رفاقت این نبود که خوشحالی اش شادی ات و غمش غصه ات باشد.!؟ پس چرا این لبخند عصبی و آن چشم های پر از نفرت که شادی ام را تلخ می‌کرد، از بهترین رفیقم بود؟؟؟ با بهت به رفتنش خیره شدم.!! :) _ خانمی! افتخار نمی‌دید برای گرفتن جایزه؟؟؟ خوش به سعادتتان... ارباب دعوت تان کرده به زیارتش :) یادم می افتد باید خوشحال باشم... سفر زیارتی را که برنده نمی‌شوند... دعوت شده ام!!! عرق شرمم را تازه حس میکنم :) افسون: لبخند عصبی آنجاست که لبانت به پهنای صورتت باز می شود و قلبت را به اندازه پهنای شانه ات خشم فرا می گیرد.آنجاست که فکرت میان لبخندی نمادین،قلبی شاید شکسته و شاید هم خشمگین در بی طرفی محض سکوت می کند و در کشمکش های اینها رنگ می بازد و زبانت به چشمانت رجوع می کند و ظاهر را لب هایت حفظ می کند.
با دستانی لرزان پتویش را کنار زدم. گوشم را به لبهایش نزدیک کردم . صدایی نمی آمد. پتو را از رویش کشیدم و دستم را روی گونه اش گذاشتم. سرد سرد بود. ناخن به صورتم کشیدم. فریاد زدم . گریستم. لحظه ای حس کردم قفسه ی سینه اش تکان خورد. ساکت شدم. ارام به سمتش رفتم. نکند نمرده باشد. به قفسه ی سینه اش خیره شدم. هیج تکانی نمیخورد. باورم نمیشد. شروع کردم به خندیدن. بلند می خندیدم و توی سر و صورتم می زدم. اصلا چرا می خندیدم! اشک از چشمانم سرازیر شد. نمیدانم از خنده زیاد بود یا واقعا داشتم گریه می کردم. فکر نمیکردم سم به این زودی عمل کند.