💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت25🎬 _بسم الله الرحمن الرحیم. بنده احف هستم. احف بن عمران! بیست ساله و دارای یک زن فر
#باغنار2🎊
#پارت26🎬
سپس صدایی جز صدای استاد مجاهد، در فضا پیچید.
_کاش همونقدر که مرگ حق بود، زندگی خوب هم حق بود!
این را علی املتی گفت و پس از در آوردن عینک دودیاش، ادامه داد:
_دلم میسوزه واسه اون کسی که از لحظهی گرگ و میش تا بوق سگ کار میکنه، ولی باز هشتش گروئه نُهشه! دلم میسوزه واسه بچههای کار که توی سرما و گرما، واسه یه قرون دوهزار، توی چهارراهها و میون ماشینا پرسه میزنن و التماس میکنن که گل و فالشون رو بخرن!
سپس دستش را بالا برد و به افق خیره شد.
_برای پدرم، پدرت، پدراشون، که از صبح رفتن از خونههاشون، برای شرمنده نشدن جلوی بچههاشون، برای خوابیدنِ راحت روی بالشاشون! برای پسرم، پسرت، پسرش، که یه زندگی خوب شده حسرتش...!
علی املتی با جدیت داشت شعرش را میخواند که دخترمحی گفت:
_باز این زد توی فاز شعر و شاعری! به ایشون باید بگن علی شاعری تا علی املتی!
_کم غیبت کن. ندیدی اون روز چطور ازت دفاع کرد و سردی بازداشتگاه رو به جون خرید؟!
این را سچینه گفت که بانو احد گفت:
_اصلاً ایشون مگه نگهبان باغ نیستن؟! چرا الان اینجان؟!
مهدیه جواب داد:
_مهندس محسن رو جای خودشون گذاشتن. اینقدر دلم به این مهندس میسوزه! آچار فرانسهی باغه. هم نگهبانه، هم مسئول کائناته، هم ذَبّاحه. به قول خودشون همهی اینا اتفاقی به دست نمیاد و مهارت بالایی رو طلب میکنه!
_ذَبّاح چیه دیگه؟!
_همون ذبح کننده است. بر وزن فَعّال!
سچینه ابروهایش را بالا انداخت و دیگر چیزی نگفت. علی املتی نیز همچنان داشت به شعر خواندنش ادامه میداد که استاد ندوشن میکروفون را از استاد مجاهد قاپید.
_خیلی ممنون از علی آقای املتی که ما رو با اشعار نابشون مستفیض ساختن! با اجازهی استاد مجاهد، بنده سخنان ایشون رو تکمیل میکنم!
با شروع سخنرانی، افراسیاب دم گوش سچینه گفت:
_فکر کنم استاد ندوشن برای دومین سال متوالی، میخوان کاندید بشن برای ریاست باغ!
سپس با سچینه خندیدند که استاد ندوشن با بغض ادامه داد:
_خب همانطور که استاد مجاهد گفتن، ما یه ساله استاد و یاد رو نداریم. توی این یه سال خیلی سختی کشیدیم. مخصوصاً بچههای استاد که فقط خدا از دلشون خبر داره که توی این مدت چی کشیدن. مشاهده کنید حال و روزشون رو!
سپس استاد ندوشن بچههای استاد را نشان داد تا بقیه حال و روزشان را ببینند؛ اما در کمال تعجب، بچههای استاد داشتند با صدرا روی قبرها میدویدند و بازی میکردند و قاه قاه میخنديدند! استاد ندوشن که دید اوضاع خیط است، اشارهای به عادل عربپور کرد و پس از صاف کردن صدایش گفت:
_از ایشون یعنی آقای عربپور هم ممنونیم که یک سال زحمت نگهداری بچهها رو در نبود پدر و بیماری مادرشون کشیدن و اونا رو به این مراسم رسوندن!
عادل نیز که توی حال خودش بود، با شنیدن اسمش، خودش را جمع و جور کرد و فقط یک اخم تحویل استاد داد و ذهنش پر از چِرا شد. استاد مجاهد پس از آرام شدن اوضاع، میکروفون را از استاد ندوشن گرفت و گفت:
_خب ممنون تا که اینجا ما رو همراهی کردید!
_تا برنامهی بعدی خدانگهدار!
این را آوا گفت و پقی زد زیر خنده که با نگاه سنگین و تاسفبار اعضا روبهرو شد.
_داشتم میگفتم. ممنون که تا اینجا ما رو همراهی کردید و واقعاً زحمت کشیدید. در اینجا پذیرایی مختصری ازتون صورت میگیره و مراسم اصلی در باغ انار برگزار میشه. باشد که با حضورتان، موجب شادی روح این دو عزیز بزرگوار و تسلی خاطر بازماندگان که ما باشیم، باشید. در ضمن وسیلهی ایاب و ذهاب فراهمه. مینیبوس سبز رنگ بانو سیاهتیری و تاکسی زرد رنگ استاد ابراهیمی، بیرونِ قبرستون منتظر شما هستن. در ضمن با وارد کردن کد "استاد، یک سال از نبودنت گذشت"، میتونید از پونزده درصد تخفیف اسنپ استاد ابراهیمی در روزهای آتی هم بهرهمند بشید.
سپس با چشم به اطراف نگریست و پس از چند ثانیه نظاره کردن، هاج و واج سرش را به سمت بانوان برگرداند و گفت:
_پس بچههای بانو شبنم کجان؟! میخوام این خرما و حلواها رو بین مهمونا پخش کنن.
دخترمحی که از جیک و پوک بانو شبنم خبر داشت، جواب داد:
_استاد، بچههای شبنمی هروقت میان قبرستون، بیکار نمیشینن. چون شبنمی به هرکدومشون یه کیسهی بزرگ میده و بچهها تا اون کیسه رو پر نکنن و خوراکیهای یه هفتشون جور نشه، از شام اون شب خبری نیست. الانم که پنجشنبه هست و قبرستون شلوغ و کار و کاسبی هم که پر رونق!
استاد مجاهد آهی کشید که بانو احد ادامه داد:
_بفرمایید. خودش هم که داره به خرماها و حلواها ناخونک میزنه. برید از دستش بگیرید تا آبرومون پیش مهمونا نرفته!
دخترمحی رفت خواستهی بانو احد را اجابت کند که سچینه گفت:
_اونجا رو. اون دختره کیه سر قبر یاد داره زار میزنه؟!
همگی نگاهشان را به آن سمت دوختند که افراسیاب گفت:
_چشمم روشن! استاد واقفی، مار پرورش میداده توی باغش تا نویسنده...!
#پایان_پارت26✅
📆 #14020131
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#وداع_با_ماه_رمضان
ای روزهای ختم ِ قرآنی خداحافظ
لحظاتِ نابِ أدعیه خوانی خداحافظ
ای ماهِ نجواهایِ عاشقانه در خلوت
شب زنده داری هایِ طولانی خداحافظ
ای سفرهٔ افطار! ای شوق ِ لکَ صُمتُ
ای بهترین معنایِ مهمانی خداحافظ
ای اشکِ جاری در مناجاتِ أبوحمزه
ای چشم های خیس ِ بارانی خداحافظ
ای جنّتِ جوشن کبیر ای ذکرِ خَلّصنا
شبهای قدر ای حالِ عرفانی خداحافظ
خوف و رجایِ دلنشینِ وقتِ استغفار
ای حسّ بیتابی و حیرانی خداحافظ
ای فرصتِ انفاق در پس-کوچهٔ اخلاص
ای نان و خرماهایِ پنهانی خداحافظ
ای روضهٔ فزتُ و ربّ الکعبه در محراب
ای فرقِ خونین! زخم ِ پیشانی خداحافظ
*
میگفت شاید بی رمق حیدر شبِ آخر
ای عمرِ سرتاسر پریشانی خداحافظ!
🔸شاعر:
#مرضیه_عاطفی
@ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۶]
[Forwarded from ا.گودرزی]
#آنچه_فهمیدم
اینک آخرالزمان ، فیلمی در حدود سه ساعت
باز هم در مورد جنگها و فتنههای امریکایی که انگار پایانی ندارد.
اون کلنل کچل☺️ که قراره به دست خود آمریکایی ها در کامبوج از بین بره
از نظر من نماد خود آمریکاست، که مردم دوستش دارن و تبدیل به بت شده در عین خونریزی و جنایتکاری.
و نویسنده این طور میخواد بگه آمریکا خودش خودش رو نابود میکنه.
یا اینکه کس دیگری نمیتونه، مگر خودش.
«انشاءالله مثل عقرب خودش، خودش رو نیش بزنه، صلوات»
دیالوگهای کلنل در لحظات آخر هم گواه این مطلب بود.
اسم فیلم به فیلم شباهتی نداشت مگر پیش گویی نابودی برای آمریکا
#الهه_گودرزی
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۶]
[Forwarded from زهرا]
فیلم: اینک آخرالزمان
ژانر فیلم: معمایی_جنگی
-خلاصه از این قراره که کاپیتان ویلارد باید در یک ماموریت مخفی، ماموریتی که رسما وجود نداره و نخواهد داشت، سرهنگ والتر کورتز رو ترور کنه.
ارتش معتقده که سرهنگ کورتز دیوانه شده و خودش رو خدا میدونه. کاپیتان ویلارد سفر خودش رو، روی رودخانه برای پیدا کردن کورتز آغاز میکنه.
-شروع فیلم با صدای پرههای هلی کوپتری به صورت مبهم شنیده میشه. جنگلی که اولش آرام به نظر میرسه. آتشی به میان جنگل می افته و زیبایی اون رو به نابودی میکشونه.
-آخرین کلمات کورتز تا ابد در گوشمان باقی میمونه: “وحشت…وحشت…”
وحشت ویتنامیها از آمریکاییان، وحشتِ فرانسویان از بیرون رانده شدن از وطنشان، وحشت دختران پلی بوی از تمام شدن سوخت، وحشت شف از مردن، وحشت لانس از کشتن، وحشت ویلارد از تنهایی و بی ماموریت ماندن و وحشت کورتز از وحشت...
#آنچه_فهمیدم
#زهرا_ط
#020201
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۸]
[Forwarded from خَــــــزان]
فیلم
#اینکآخرالزمان
#کاپولا
فیلم اینک آخرالزمان بیشتر از آنکه به چرایی و ماهیت جنگ ویتنام بپردازد، به داستان آدمهایی که در پهنه این نبرد قرار دارند، پرداخته است.
کاپولا به داستان آدمهایی پرداخته است که در خلال ِ جنگ وَ فشارهای خاص تبدیل به افرادی روانی و غیرقابل پیش بینی شدهاند. افرادی چون سرهنگ کورتز که ادعای خدایی میکند و برای خود ارتش ِشورشی راه انداخته است، یا ستوان ویلارد ِ قمارباز ِ شکستخورده که برای خلاص از جنگ درونی خود به جنگ بیرونی (ویتنام) پناه برده است، وَ یا سرهنگ کیلگور مازوخیسم که گاهی برای یک موج سواری، دهکده ویتنامیها را به آتش میکشد و گاهی برای نوزاد همان ویتنامی ها دل میسوزاند.
خصلت جنگ همین است، ایجاد آدمهای روانی ِ برآمده از خمپارههای ترس وُ وحشت!
در طی فیلم میبینیم که گروه ویلارد هم دچار خصلت جنونِ جنگ شدهاند و رفته رفته قادر به برخورد منطقی نیستند. وقتی آنها با یک قایق ویتنامی که مربوط به ماهیگیران است برخورد میکند، وحشت آنها مبدل به فاجعه کشتار سرنشینان قایق میشود. و در همین نقطه از فیلم میفهمیم که آمریکاییها هیچ ارزشی برای مردم ویتنام قائل نیستند و تنها چیزی که برایشان مهم است جنگ قدرتی و رقابت با شورویها است و دیالوگ ژنرال فرانسوی که به ویلارد می گوید:«شما آمریکاییها میجنگید واسه بیارزشترین و پوچترین چیزها در تاریخ» گواه همین مطلب است.
نیچه جملهای دارد که میگوید:«ما خدا را کشته ایم ولی با مرگ خدا هیولا_شیطان دیگری آفریده شد.» حال این ویلارد است که میخواهد خدا را (سرهنگ کورتز) را بکشد ولی از کجا معلوم هیولایی چون خودش ظاهر نشود؟!
در فیلم، جای جای ویتنام اجساد بدون سر، بالگردهای سوخته، پلهای آتش گرفته شده، دسته سربازهای بیهدف و ناامید و روانی از جنگ و..و... به معنای واقعی کلمه جهنمی روی زمین را نشان میدهد.
پس چه نامی بهتر از "اینک آخرالزمان" برای چنین صحنه آخرالزمانی؟!
فیلم سراسر پر از ابهام، تعلیق و وحشت بود، وحشت ویتنامیها از آمریکاییها، وحشت فرانسویان از بیرون رانده شدن از وطنشان، وحشت دختران پلیبوی از تمام شدن سوخت و تن دادن به رذالتهایجنگ، وحشت شف از مردن، وحشت لانس از کشتن، وحشت ویلارد از تنهایی و بی ماموریت ماندن و وحشت کورتز از اَنگ ِ ننگین ِ قاتل بودن.
همگی دُرست گریبان گیر همان وحشتی شدند که سرهنگ کورتز در دقایق پایانی فیلم به ویلارد میگوید:« "وحشت" و "ترس از مرگ" دوستان تو هستن اگه اونا دوستت نباشن، پس اونا دشمنانی هستن که باید ازشون ترسید»
#آنچه_فهمیدم
#خزان
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۶] [Forwarded from ا.گودرزی] #آنچه_فهمیدم اینک آخرالزمان ، فیلم
از بچه های دوره نویسندگی هستند ها. کلاس انارهای برگزیده.
برای ثبت نام دوره بعدی به آید زیر پیام بدید.
@evaghefi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 فواید دنیوی صلوات
فایده اول: در اصول کافی است که رسول خدا (ص) فرمودهاند در مقابل صد صلوات حق تعالی صد حاجت را برآورده مینماید.
فایده دوم: با صدای بلند صلوات فرستادن نفاق را برطرف میسازد.
فایده سوم: صلوات فرستادن موجب پاکیزه شدن عملهاست.
فایده چهارم: هر کس یک صلوات بفرستد حق تعالی در عافیت را بر روی او میگشاید.
فایده پنجم: صلوات فرستادن فقر را برطرف میکند.
فایده ششم: هر گاه چیزی از یاد انسان برود و آدمی آن را فراموش کند صلوات موجب میشود که به خاطر آید.
فایده هفتم: صلوات، دشمن دیرین و همیشه در کمین انسان یعنی ابلیس لعین را ذلیل و خوار میکند.
📡 @HalalZadeha
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
🔰 فواید دنیوی صلوات فایده اول: در اصول کافی است که رسول خدا (ص) فرمودهاند در مقابل صد صلوات حق تعا
چه پسرهای جوان و مجرد و خوبی🙂. خداوند به همهشان همسر زیبا و با کمالات و کمی فضول عنایت کند. ببینید من قبلا هم گفتم همه چیز با هم نمی شود. فضول رو می گیرم جعبه شماره دو رو می دم که میشه همسر کمی چاقالو و با کمالات و زیبا و کمی زبان دراز.😬 صد تومن هم روی این جعبه میدم.😊
عیدتون مبارکو صلوات یادتون نره. دعای من هم بکنید. توی دوره های نویسندگی هم شرکت کنید. #مولاتی هم بگید بنویسیم.
1⃣لطفا یک دقیقه فرصت بگذارید برای خواندن این پیام1⃣
سلام و ادب و احترام خدمت همگی درختان، درختچهها، برگها، بیل و بیلچهها✋
طاعات و عباداتتان قبول باشه انشاءالله
این یک درخواست دوستانه است در جمعی دوستانه و به جهت اعتمادیکه این جمع به هم دارند مختصر عرض میکنم.
در روزهای آخر این ماه مبارک و عیدیکه درپیش داریم، چه خوب میشود اگر برای شادی دل امام زمان یا سلامتی عزیزانمان یا اصلا کفاره گناهانمان و برای رضایت خدا به خانوادهای که به دلیل کمبضاعتی از برآوردن بسیاری از نیازهای روزانهاش درمانده کمک کنیم. همهٔ ما میدانیم در این شرایط و با وجود تورمها اگر سرپرست خانوادهای توانایی کسب درآمد نداشتهباشد، بدون پشتوانه حتی در تهیهٔ نیازهای اولیهشان به مشکل جدی برمیخورند. سرپرست این خانواده کارگر ساده است و تا چند روز دیگر مراسم عقد دختر بزرگشان است. استدعا دارم، نه فقط خاطر ثواباش، که برای انسانیت و همنوع دوستی اینکار را انجام بدهیم.
🙏بیشتر سرتان را درد نمیآورم🙏
هرکس تمایل داشت به هر مقدار که خواست، (حتی یک دههزارتومن) مستقیم به حساب خودشان واریز کند.
5892101449126461 جوزی
سپاس از اینکه وقت گذاشتید و پیام را خواندید🌺🌺
خانواده نامبرده، اهل کرمانشاه هستند
اگر کسی از بزرگواران اهل کرمانشاه هست، درصورت تمایل فطریه خود را به ایشان اهدا نماید
سپاسگزارم 🌺🙏
اگر سوالی داشتید درخدمتم
#سپهر
@Sepehr_3307
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت26🎬 سپس صدایی جز صدای استاد مجاهد، در فضا پیچید. _کاش همونقدر که مرگ حق بود، زندگی
#باغنار2🎊
#پارت27🎬
_به چشم خواهری، چه سلیقهای هم داشته آقای یاد. نور به قبرش بباره!
این را مهدیه گفت که آوا با تعجب پرسید:
_وا مگه توی قبرا برگ نیستن؟! پس این دختره واسه کی داره گریه میکنه؟!
سچینه بدون اینکه نگاهش را از آنجا بدزد، پاسخ داد:
_برگ که قبلاً بود. با پیدا شدن جنازهها، برگا رو در آوردیم و جنازههاشون رو جاش خاک کردیم.
آوا "عجبی" زیرلب گفت که دخترمحی با سینیهای خرما و حلوا برگشت و به دخترِ مجهول الهویه خیره شد.
_چقدر گفتم که به مظلوم نمایی و ساکت بودن یاد نگاه نکنید. ایشون از اون هفت خطایی بود که بلد بود چطور نقش بازی کنه. بهتون قول میدم همین الان بچهی یاد توی شکم دخترس و برگهی سونوگرافی توی کیفش!
بانو شبنم هم که به هوای حلوا و خرما، همراه دخترمحی به جمع بانوان پیوسته بود، لب و لوچهاش را کج کرد و گفت:
_بشکنه این دست که میخواستم یه دختر خوب و نجیب براش پیدا کنم. نگو آقا خودش دست به کار شده!
بانو نسل خاتم سری تکان داد و گفت:
_دوستان لطفاً قضاوتهای بیجا رو بذارید کنار. به جای این همه تهمت و افترا و حدس و گمان، بریم جلو ببینیم ایشون کی هستن!
همگی سرهایشان را پایین انداختند و جلو رفتند که بانو نسل خاتم با لبخند پرسید:
_سلام خانوم؛ تسلیت میگم. انشاءالله غم آخرتون باشه.
تقریباً مهمانان متفرق شده و گروه گروه به سمت بیرون قبرستان در حال حرکت بودند. دختر با دیدن چند نفر در بالای سرش، بلافاصله از جایش بلند شد و با دستمال دماغش را پاک کرد.
_خیلی ممنون. خدا اموات شما رو هم بیامرزه!
_ببخشید، شما ایشون رو میشناسید؟!
سچینه این را پرسید و قبر یاد را نشان داد و منتظر جواب ماند.
_مگه میشه نشناسم؟! من شب و روزم رو باهاش گذروندم. کلی خاطره باهم داریم. از همون بچگی همدیگه رو دوست داشتیم. حیف! حیف که عزرائیل نذاشت بیشتر از این کنارم بمونه!
سپس دوباره شروع به گریه کردن کرد که دخترمحی نزدیک بانو نسل خاتم شد و دم گوشش گفت:
_بفرما. نگفتم؟!
بانو نسل خاتم چیزی نگفت که سچینه آب دهانش را قورت داد و پرسید:
_یعنی اینقدر به هم علاقه داشتید؟!
دختر نَمِ اشکهایش را با دستمال پاک کرد و گفت:
_علاقه؟! ما عاشق هم بودیم. اونم از جنس خواهر برادری!
چشمان افراسیاب گشاد شد.
_خواهر برادری؟! یعنی ایشون برادرتون بودن؟!
_بله دیگه. من خاطره هستم؛ فرزند تصور و خواهر یاد! چطور مگه؟!
_هیچی! خدا بهتون صبر بده.
همگی از نگاههای معنیدار بانو نسل خاتم شرمنده شدند و با یک لبخند مصنوعی، صحنه را ترک کردند!
پس از برگزاری مراسم سال استاد در قبرستان، همهی اعضا بساطشان را جمع کردند و از قبرستان خارج شدند؛ اما هنوز یک نفر در آنجا کار داشت. مهدینار همراه هنرجوهایش آنجا بودند و تازه تور قبرستانگردیشان شروع شده بود.
_خب دوستان! این بخش اول برنامهی تور امروزمون بود که تموم شد. هنوز خیلی کار داریم و امیدواریم خسته نشده باشید.
یکی از هنرجوها که کم کم داشت در خود میلرزید، با بخاری که از دهانش خارج میشد گفت:
_ببخشید استاد، هوا داره کم کم تاریک و سرد میشه. انشاءالله که قبل تاریک شدن کامل هوا، برمیگردیم دیگه. مگه نه؟!
مهدینار پوزخندی زد و نگاهی به اطراف انداخت.
_هه! تازه تورمون شروع شده؛ بعد، قبلِ تاریکی هوا بریم؟! نکنه میترسید؟! اصلاً تا حالا شبای قبرستون رو دیدید؟! اینقدر کِیف میده که دوست دارید هرشب بیایید قبرستون. پس بدون صحبت و بحث، راه بیفتید دنبالم!
قبرستان چراغ و نور به اندازهی کافی داشت؛ مخصوصاً جایی که استاد و یاد مثل پادشاهان دفن شده بودند. اما خب برنامهی تور، جاهای دیگری بود؛ جاهایی که ترسناکتر و تاریکتر از محل دفن استاد و یاد بود.
خورشید کمکم داشت غروب میکرد که مهدینار هنرجوها را جلوی غسالخانهی قبرستان جمع کرد و گفت:
_خب اولین جایی که میخواییم بریم، اینجاست. جایی که هممون یه روزی، برای آخرین بار اینجا حموم میکنیم و بعدش...!
ناگهان دختری که عینک دودی زده بود، حرف مهدینار را قطع کرد.
_وای من فقط خونهی خودمون میتونم برم حموم! آخه به شامپو و لیف و سنگ پای خودم عادت دارم. نمیشه آخرین حموممون هم توی خونهی خودمون باشه؟!
مهدینار از عصبانیت دندانهایش را بههم سایید و خواست چیزی بگوید که نفر کناری دختر، شکم خود و سپس آسمان را نشان داد. مهدینار که احساس میکرد این یکی را کم داشت، پوفی کشید و گفت:
_بابا دو ساعت نشده ناهار خوردید؛ بعد میگید گشنمه، محض رضای خدا غذا بدید بهم؟!
مهدینار که کلاً پانتومیم آن شخص را نفهمیده بود، خواست جواب دختر عینک دودیدار را بدهد که دوباره دید آن شخص دارد ادابازی در میآورد. این بار یک چراغ قوه از جیبش در آورده و نورش را روی شکمش گرفته بود که مهدینار با چشمانی گشاد شده پرسید:
_یعنی اینقدر گشنگی بهت فشار آورده که میخوای نور بخوری...؟!
#پایان_پارت27✅
📆 #14020201
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🔰 مجموعه فایلصوتی ادعیه شب عیدفطر
🎙 با نوای : حاج میثم مطیعی
🌸 ویـژه فرارسیدن عید فطر
💠 دعای ۴۵ صحیفه سجادیه (وداع با ماه رمضان)
http://meysammotiee.ir/files/other/doa/DoaVedaBaMaheRamazan1399.mp3
💠 زیارت امام حسین (ع) در شب عید فطر
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab30Ramazan1399%5b03%5d.mp3
💠 اللّهُمَّ لَاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ من صِیامِی... (دعای شب آخر ماه رمضان)
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab29Ramazan1399%5b04%5d.mp3
💠 اللّهُمَّ هذا شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِى أَنْزَلْتَ فِیهِ الْقُرْآنَ وَ قَدْ تَصَرَّمَ... (دعای شب آخر ماه رمضان)
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab29Ramazan1399%5b03%5d.mp3
💠 یا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ یا ذَا الْجُود... (اعمال و دعای شب عید فطر)
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab30Ramazan1399%5b02%5d.mp3
💠 روایاتی در ثواب احیای شب عید فطر
Meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab30Ramazan1400%5b03%5d.mp3
💠 تکبیرهای شب و روز عید فطر
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab30Ramazan1399%5b04%5d.mp3
💠 دعای ۴۶ صحیفه سجادیه (دعای روز عید فطر و روز جمعه)
Meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab30Ramazan1400
✅ @MeysamMotiee
نور
پارسال، آرمان علی وردی و بقیه شهدای اغتشاشات عید فطر رو کنار خانوادههاشون بودند. بیایید دعا کنیم اگر سال دیگه نبودیم حداقلِ حداقل شهید بشویم. شهیدی که یک فتنه بزرگ را گِل بگیرد. البته انشاءالله نود سال عمر با عزت داشته باشید. نود بسه دیگه. خوب گفتم چانه نزنید.🤔
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
※ قدرت شب عید فطر،
به اندازهی جمع تمام شبهای ماه رمضانه!
※ چجوری بیشترین بهره رو میشه ازش برد؟
※ دسترسی به صوت کامل مبحث
※ دسترسی به متن دعای ویژه عید فطر
🌐 اینستاگرام | آپارات | یوتیوب |کاور
ویژه #عید_فطر 🌟
@Ostad_Shojae
Montazer.ir
وداع با رمضان 2.mp3
15.88M
#تلنگری
#وداع_با_رمضان ۲
امشب، وقت گلِ آخره ....
دروازه رمضان داره بسته میشه!
گل آخر رو باید بدونِ کفش زد !
کفش چیه؟
چجوری بدون کفش، میشه گل زد؟
💫 بزنیم گلِ آخر رو امشب ....
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
@ostad_shojae
@ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تلنگری #وداع_با_رمضان ۲ امشب، وقت گلِ آخره .... دروازه رمضان داره بسته میشه! گل آخر رو باید بدون
لااقل دقیقه یازده تا پونزدهش رو گوش کنید. ما باید به حرف برادر دینی خود گوش کنیم...فلفل بیارم؟😐
عید بزرگ فطر، عید مزد، عید شیرین، نسیم خنک رحمتش را میشنوی؟...مبارک.
#واقفی
┊ ┊ ┊ ┊
┊ ┊ ┊ 🎁
┊ ┊ 🎁
┊ 🎁
🎁
༻﷽༺
اسامی برگزیدگان مسابقهی «#خورشید_اُمید» با موضوعهای مهدویت، انتظار فرج، امید به آیندهی کشور و جهاد تبیین.
🏆🥇🥈🥉🏆
اثر اول🥇: «مسافران قایق» نوشته خانم سودابه احمدی
اثر دوم🥈: «دست رحمت» نوشته آقای مجید نجفی
اثری که شایستهی تقدیر 🥉شد:
«هنوز هم خورشید میتابد» نوشته خانم زینب عسگری
حالا میرسیم به بخش خوشمزهی😋 جوایز
🤩🤩🤩 به هر نفر، مبلغ سی هزار تومان هدیه خواهد شد و علاوهبر آن به نیابت از هر بزرگوار، قرائت زیارت نامهی حضرت زهرا سلام الله علیها در حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها هدیه خواهد شد.
برای دریافت هدیه به آیدی @sedaghati_20
مراجعه بفرمایید.
در پایان هم از همهی شرکت کنندگان عزیز، تشکر میکنم.
اجر همگی با امام عصر عجل الله
╲\╭┓
🎁🍃
┗╯\╲
🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁
༺🏆 #ناربانو
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#پویش #مهربانوی_رمضان احیای سنت زیبای فراموش شده در عید سعید فطر
🙄
منم همینجا از همسر گرامی و عزیزم تشکر میکنم و قول میدهم از این بعد در زندگی مشترک به همین خوبی که بودم بمانم. (ایموجی فرار را بر قرار ترجیح دادن)
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت27🎬 _به چشم خواهری، چه سلیقهای هم داشته آقای یاد. نور به قبرش بباره! این را مهدیه گ
#باغنار2🎊
#پارت28🎬
سپس مهدینار پوزخندی زد و ادامه داد:
_هه! توی این جهان هستی، فقط اعضای باغ انارن که نور میخورن و نور تولید میکنن. نه مثل تو که هرچی بخوری، یه چیز دیگه تولید میکنی!
هنرجوهای دیگر از این وضعیت خسته شده بودند که ناگهان یکی از هنرجوها فریاد زد:
_بابا خودش رو کُشت یارو. میگه طرف روشن دله! نابیناست. فهمیدی یا نه؟!
مهدینار "آهانی" گفت و سرش را تکان داد که دختر نابینا گفت:
_خب نابینا بودن من چه ارتباطی به بحث الان داره؟!
یکی از هنرجوها در جواب گفت:
_عزیزم منظور ایشون از حموم آخر، غسالخونس که الان دقیقاً روبهروش وایستادیم.
با شنیدن نام غسالخانه، دخترنابینا لبخند کج و کولهای زد و با خونسردی کاذب گفت:
_آها غسالخونه! خیلیم خوب! من که مشکلی ندارم. بریم ببینیم!
همان موقع، یکی از پسرهای هنرجو که شعورش زیر خط فقر بود، پوزخندی زد.
_تو مشکلی نداری، چون نمیبینی؛ وگرنه الان جیغت هفت آسمون رو پر کرده بود!
با این حرف، هنرجویان نچنچی کردند و دختر نابینا برای اینکه روح زنده یاد پسر که نه، بلکه دختر شجاع را شاد کند، دست به کمر گفت:
_نمیبینم، ولی حس که میکنم. بیخود که به ما نمیگن روشن دل. توی دل ما نور موج میزنه!
بعد هم دوز جوگرفتگیاش زیاد شد و پرید داخل غسالخانه. مُردهشور بدبخت که در حال و هوای خودش بود و میخواست دستش را بشوید تا تخم مرغ آبپز روی پیک نیک را بخورد، با فَکی باز شاهد دخترِ نابینا شد. مهدینار نیز سری از روی تاسف تکان داد.
_آدم رو برق بگیره، ولی جو نگیره!
بعد نگاهی به همان پسر با شعور کم کرد و ادامه داد:
_باور کن اگه دو دقیقه حرف نمیزدی، بهت نمیگفتن لالی!
بعد وارد غسالخانه شد و مقابل مُردهشور بیچاره که فَکَش مثل غار علیصدر باز مانده بود، سرِ تعظیم فرود آورد.
_سلام مُردهشور خان! آقا معذرت! توروخدا حلال کن من رو بابت این هنرجوهای کار خراب کُنم! اصلا بیا دستت رو ببوسم.
بعد هم بدون توجه به مسائل بهداشتی، چلپ چلوپ دست مُردهشور را ماچ کرد. سپس از غسالخانه بیرون آمد که با غرغر کردن هنرجوها مواجه شد. به همین خاطر با لحن تندی گفت:
_خب میخوام امکانات داخل غسالخونه و فضاش رو بهتون توضیح بدم. بد کاری میکنم؟!
یکی از هنرجوها با صدای بلندی پرسید:
_آقا ما نخواییم با غسالخونه آشنا بشیم، کی رو باید ببینیم؟!
_من رو!
هنرجوها با شنیدن این صدا، درجا خشکشان زد...!
علی املتی به محض ورود به باغ، باتوم را از دست مهندس محسن گرفت و او را به کائنات فرستاد. سپس برای تامین امنیت باغ، همهی میهمانان مراسم را بازرسی بدنی کرد و بعد بهشان مجوز ورود داد. مهمانان به محض ورود، روی صندلیهای تعبیه شده و دور میزهای گرد نشستند و گرم صحبت شدند. علی پارسائیان پیشبند گارسونیاش را بسته و مشغول پذیرایی بود. عادل عربپور هم که همسن و سالش بود، به او کمک میکرد. البته عادل به این دلیل که مغزش راجع به هر مسئلهای یک چِرایی میساخت، سر هر میزی که میرفت، راجع به بحث آن میز اظهار نظر میکرد و چِرایی میگفت. مثلاً سر یک میز که جمعی از بانوان نشسته بودند، عادل با صدای بلندی گفت:
_چرا سِزارین؟! چرا طبیعی نه؟! مگه طبیعی عوارضش کمتر نیست؟! اصلاً چرا فرزند کمتر، زندگی بهتر؟! چرا نمیگید فرزند بیشتر، زندگی پربرکتتر؟!
یا سر یک میز که دور آن چند پسر جوان نشسته بودند، همزمان با گذاشتن شیرکاکائو فلفلیهای سچینه روی میز گفت:
_چرا مشروب؟! چرا آبجو؟! چرا عرق نعناء و ماءالشعیر و لیموناد نه؟! اصلاً چرا دختربازی؟! مگه دختر حرمت نداره؟! یا چرا پارتنِر و رِل؟! چرا ازدواج نه؟!
یا موقع گذاشتن دسر بستنیِ چتردار روی میز دختران نوجوان گفت:
_چرا مرد رویاها با اسب سفید؟! چرا مرد رویاها با اسب سیاه نه؟! چرا بهزاد بوتیکدار که با پول باباش زندس آره، ولی ممد نونوا که از پنج صبح زحمت میکشه نه؟! اصلاً چرا قد بلند و بدن سیکسپَکدار ملاکه، ولی اخلاق نیکو و تقوا و عمل صالح نه؟!
و اینگونه بود که عادل خلاصهی گفتوگوهای میزها را با صدای بلندی میگفت و آبرو و شرف اهل میزها را میبرد و آنها را از خجالت آب میکرد. به طوری که دیگر تا پایان مراسم، لام تا کام حرف نمیزدند.
در کنار میزها و در امتداد باغ، اعضا به صورت غرفه بساط کرده و محصولاتشان را به مهمانان عرضه میکردند. مثلاً در یکی از غرفهها، صدرا به همراه پسران کوچک استاد واقفی، استیکرهای خودش را به مشتریان معرفی میکرد.
_بدو بدو اشتیکر دارم. اشتیکرای تمیژ و مناشبتی. اشتیکر ولادت، شهادت، قیامت، ولنتاین، خواشتگاری، عقد، بلهبرون، پاتختی، عروشی، حاملگی، شونوگرافی، تولد، ختنهکنان، ورود به مدرشه، جشن تکلیف و...! همچنین شخنان رهبری و شَران شِهقوه، اشتیکرای مربوط به کانال و گروه، تبادل روژانه و عصرانه و شبانه...!
#پایان_پارت28✅
📆 #14020202
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344