جهان در واپسین نفس های الوده اش
چنان به پایت می پیچد وتورا چنان به زمین میخکوب می کند ،که یادت می رود هنر پرواز وسودای آسمانی بودن را.
گمان مبر که تمام می شود این بازی مکارانه ،که این آغاز هبوطی پر از سقوط است .و آنقدر تکرار می شود این دور باطل ، که تنها راهش را در گریز رندانه می بینی.
گریز به کجا ؟
نمیدانم !!
من فقط به سوی #چادر_او_گریخته_ام (فقد هربت الیک...)
#خزان🍂
#فاطمیه
منطقه امن
نمیدانم چند وقت بود که ترس در من جولان میداد !!
ترسی نشات گرفته از خطری که در کمین بود و من نمیدانستم که از کدام سو ضربه خواهد زد .
تنها بودم و نگاه منتظرم غمناک.
منتظر و چشم به راه کِه و چِه را نمیدانم ، فقط میدانستم که نهایت داستان پر ماجرایم وحشت تاریکی و خفقان هاست .
با چشمانی به اشک نشسته ، تنها راه گریزم را در انتظار بودن، میدانستم .
نمیدانم چه شد که نور را دیدم و شنیدم. نور نزدیک بود و رسا ،همچون دریا پاک بود و ارام.
با شنیدنش بندهای تارو پود دلم لرزید وگرم شد .درپی نور مدام میدویدم ، از یک کوچه باریک وپر از گلهای اطلسی گذر کرده بودم .نور نزدیکتر شده بود،ارتعاشش را از منارهای مسجد به وضوح حس میکردم .
به گمانم به "منطقه امن" رسیده بودم.
"منطقه امن" دُرست همانجایی بود که "نور حق "، مراقبت میکرد .
#تمرین_سیویکم_بداهه
#خزان🍂
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین111 یک کلیپ از طرز نماز خواندن آیتالله بهجت ببینید و بنویسید او در نماز چه میبیند که ما نمی
او در خود میشکست تا قدش به خدایش برسد ...
گفتند کلیپی ببینید از نماز خواندنش .
و امروز من دیدم ،در ظاهر نماز بود اما باطنا خشوع بودُ خضوع .
آنقدر در برابر معبودش در خود فرورفته بود و سردر گریبان داشت که به کودک کلاس اولی میماند که برای اولین بار رودروی معلمش مینشنید و در خود مچاله میشود که مچالگیاش نه از سر ترس بود بلکه تماما از سر شوق بود و ادب.
آنقدر در حال خود غرق شده بود که به قول سعدی ؛«همان صاحبدل سر به جیب مراقبت فرو برده و در بحر مکاشفت مستغرق شده ای بود که بوی گل چنان مستش کرده بود که جز معبود هیچکس را نمی دید .
در این کلیپ میدیدم که به هنگام قنوت دستانش را بالای پیشانی میبرد و سر به زیر با خدای خود نجوا میکند ، دُرست همچون نیازمندی که از بی نیاز در خواستی داشته باشد...
همچون گنه کاری که از معبودش طلب عفو داشته باشد ...
و برای من انسانِ ظاهربین ، حقیقتا زیباترین قسمت نمازش، قنوتش بود.
این همه خلوص مرا به تفکر واداشت ،خلوصی که حتی در ظاهر نمازش پدیدار بود.چه برسد به باطنش ، به آن حال معنویش و بهآن در خود شکستن های پی در پی اش .
اری؛
فرق دارد جلوی چه کسی "در خود شکستن .
فرق دارد جلوی معبود ،''چه کسی بودن''
او کسی شده بود که در پیشگاه معبودش بارها در خود میشکست تا قدش به خدایش، برسد.
و بی شک شرط رسیدن به خدا ، در خودشکستن بود.
و او این را خوب میدانست....
پ.ن
هرچند ،هرچه گفتم از دید یک انسان ظاهربین پر مدعا بود و مارا به خلوت عارفانه آنها هیچ راهی نیست ...
چ خوش گفت سعدی :
که ما مدعیان در طلبش بی خبرانیم
کان را که خبر شد خبری باز نیامد.
#تمرین111
#خزان
شاهراه
دستم را گذاشتم روی شانه اش و گفتم:«مادر! این کفشا مال خودته،هر کاری دوست داری باهاشون بکن.»به رویم خندید ، هم لب هایش ،هم چشمهایش،از فردا دوباره همان محمد بود،همان کتانی های کهنه ،به همین راحتی ،کتانی های نو را نخواسته بود ،کیف کردم از نخواستنش ،کیف کردم از بزرگشدنش ، کیف کردم...
از این همه شباهت به پدرش .
پدری که جانش را مخلصانه در راه خدا داد، پسرش نمیتواند از یک جفت کتانی بگذرد ؟! که اگر نمیگذشت برایم عجیب بود.
برادرم راست میگفت؛ پدر که احمد باشد ،پسری چون محمد داشتن چندان هم عجیب نیست.
آن روزها که احمد به سوریه رفتو دیگر برنگشت
میترسیدم از اینکه احمد نباشد و منِ تنها، راه درست تربیت فرزندانم را گم کنم، اما امروز فهمیدم که راه درست را همان روز احمد با رفتنش به سوریه به ما نشان داد؛ همان راهی که شاهراه تمام راه ها بود.
#خزان
#عیدانه1
#عشقپاک
توقع چنین جشن مفصلی را نداشتم .خیلی از حبیب خوشم آمد؛بیشتر ،وقتی که فهمیدم برای شام سفارش داده از بیرون چلوکباب بیاورند آن زمان کمتر کسی از این کارها میکرد.
هر چه ببشتر با حبیب آشنا میشدم بیشتر از او خوشم میامد و از خودم به همان اندازه بدم میآمد؛ برای آنکه فکر میکردم اورا دوست ندارم .
اما نمیدانم چگونه میتوانم رفتارهای بچگانهی قبل از عقد را که با او داشتم و مُدام اورا اذیت میکردم جبران کنم.
بارها خواهرم به من گفته بود که عشق بعد از ازدواج پررنگتر میشود و آن عشق صادقتر از عشق هایی است که دریک نگاه به وجود میایند و در نگاهی دیگر ازدست میروند ،چرا که اثباتش را با ذره ذره وجودت درک خواهی کرد.
و من امشب به همان عشق صادقی که گفته بود؛ رسیدم و با تمام وجودم آن را درک کردم.
به راستی که عشق پاک به جان مینشیند و برای همیشه در دل ثبت وضبط میشود.
#خزان
#عیدانه2
ما آدمها تو زندگیمون فکر میکنیم که زمانِ تولد فقط همون روزیه که پامون رو از دنیای آبی بیرون کشیدیم و گذاشتیم روی زمین خاکی .ما آدما خیال میکنیم یه بار به دنیا میایم و یه بارهم میمیریم. .اما خبر نداریم که این زندگی سراسرش بازیِ دومینوی " مُردن و زنده شدنه". یعنی بارها میمیری و بارها متولد میشی...
مثلا یه روز بهاری نسبتاً پر از چِرک و آلوده به گناهِ میمیری و یه شب مهتابی با صدای " الغوث الغوث" متولد میشی ...
یا یه روز گرم تابستونی با آخرین ضربه مهلک نفست از پا درمیای و یه شب سرد برفی وقتی که تو گوشه اتاقت کز کردی و داری نوحه "رسیدم به بن بستِ کربلایی رمضانی رو "گوش میدی سرپا میشی و جون میگیری.
بعضیامون هم که از آخرین تولدمون سالها میگذره و هر سال هم فقط به تعداد شمعهای" مُردگیمون " اضافه میشه ...
و در آخرم یه روز که تو فوت کردن ایکساُمین شمع مُردگیمون غرقیم، تو همون حالت مُردگی، میمیریم...
#سوال
_آخرین تولدت کی بوده؟
#تولد
#خزان
#دختریکهبرایپدرشیکپسربود..
تعریف میکرد از عموهایی که بارها به علت انکه پدرش پسری ندارد و به طمعِ چپاول زمینهای زراعی، غرورِ پدرش را مُدام جریحه دار میکردند...
تعریف میکرد؛ از آن شبی که پسر عموهایش باغ گردویشان را به آتش کشیدند تا به عمویشان گوشزد کنند که یک مرد ِبیپسر نمیتواند باغ به آن بزرگی را اداره کند...
تعریف میکرد؛ از روزهایی که غم پدر میدید و غم میخورد،
آه سرد پدر میشنید و آه میکشید ..
تعریف میکرد از شبهایی که عموهایش به قصد تمسخر و ریشخند به خانهشان میآمدند، نان ونمکشان را میخوردند و میرفتند و پدر ساده دلش از درون در خود فرو میریخت..
تعریف میکرد؛
از شبی که دیگر غم نخورد،
از شبی که دیگر پا به پای پدر آه نکشید،
از شبی که چکمه های پدر را پوشید ،
ازشبی که تفنگ پدر را به دوش کشید،
ازشبی که تا سپیدهدم، دور تا دور زمین پاسپانی داد...
از آن شبی که برای پدرش، پسر شده بود، تا دیگر پدر غم نخورد ، آه نکشد، از درون فرو نریزد...
و تعریف میکرد که چرا دیگر شبیه دخترها نیست....
#خزان
#برحسب_واقعیت
وقت عزای حسین بود.
همه نوشتند:
«ما ملت امام حسینیم»
وَ چه زیبا هم ترند شده بود.
در میان آن همه واژه ، در میان آن همه پُست یک نفر که هنوز یزید دلش بر او غالب بود، از شدت غضب نوشته بود؛ «چه خبر است این همه گریه و ماتم، چه خبر است این همه اشک و شیوَن.
عجب از شما ، عجب از مردمی که پول مداح میدهندو اشک از او میخَرَند.
وَ نمیدانند چه لبخندها که با همان پول بر لبها میتوان نشاند.»
در میان آن همه پاسخ ،
یک نفر که هنوز ارباب دلش حسین بود، در جواب او که نه، بلکه برای همه نوشته بود؛
«بازهم مُحرم شد ُ چُرتکه انداختن های دلقکانِ عبیدالله، شروع شد.
به گمانم هنوز رسم کوفیها بجاست.حَواستان به مُسلم باشد، نگذارید فریبتان دهند.
کاروان حُسین نزدیک است..
#خزان
#محرم
#قلمهای_عزادار1
از کنار ایستگاه صلواتی کنار مسجد گذشتم.
صدای بلند مداحی از ضبط صوت، فضای کوچه را پر کرده بود:
امیری حسینُ و نعم الامیر...
جوانی با سینی چایی به طرفم آمد و گفت:
- تا چاییتون رو میل بفرمایید، مراسم داخل مسجد شروع میشه.
نتوانستم دستش را رد کنم. یک لیوان برداشتم و عطرش را در بینی احساس کردم.
جوان، دستش را به پشتم گذاشت و من را با خود به سمت مسجد برد.
با آن ریخت و قیافه حتی تصورش را نمیکردم که نگاهی به من بیندازند، چه رسد دعوت به مراسم.
چند دقیقهای نگذشت که خودم را میان جمعی سیاهپوش دیدم.
با خودم فکر میکردم ،من کجا و اینجا کجا.جایی که متعلق به امثال من نیست.
خواستم که از در ورودی خارج شوم که باز با همان جوان روبرو شدم ، و اینبار سینی چایی را به دست من داد و گفت: این سینی را هم شما داخل مسجد تقسیم کنید، روزی شما شد .
بعد از تقسیم چایی ، سینی را به همان جوان پس دادم و قصد رفتن کردم.
که باز صدایم کرد و گفت؛ کجا داداش ، امشب برنامه داریم ها، حیفه که ازدستش بدید.
خواستم بگویم اینجا جای ادمای پَلشت و کدر و سیاهی چون من نیست ، من کجا و مجلس خوبای عالم کجا.
اما نگفتم..چرا که گفتن نداشت این همه پوچی، گفتن نداشت این همه گم شدن و پیدا نشدن.
بدون هیچ حرفی دنبال همان جوان که حالا میدانم اسمش محمد است راه افتادم ...
داخل مسجد که شدیم
مداح شروع به خواندن کرده بود؛
«دل شکسته می خوای من
از همه خسته می خوای من
اون که آغوشش باز تو
بال و پر بسته می خوای من
آقا .....
بذار اینجا بمونم جایی دلم آروم نیست
تو سیاهی لشکرت که رو سیاه معلوم نیست
درهم بخر خوب و بد سوا نکن از دم بخر ..»
بغضم که شکست
راهم پیدا شد ...
#خزان
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
کار وقتی با روحیه انقلابی شد پیشرفت خواهد کرد. #تمرین_کلاسی در کار نویسندگی روحیه انقلابی داشتن
این جا الان! ایران ِ ۱۴٠۲ است. و قریب به ۸۰ درصد از این کشور متولدین دهههاییست که انقلاب را ندیدهاند و ناظر بر گفتمان ِافرادی که خود را انقلابی مینامند بودهاند.
اما روحیه انقلابی واقعا چیست؟! کی هست؟! کی نیست؟! اصلا اصلِ جنس ِ انقلابی بودن، همان چیزی است که به ما نشان دادهاند و به ما خوراندهاند؟! این روزها همه مسلحاند به ادبیات انقلابی و شدهاند وکیل مدافعِ انقلاب، اما چیزی که برای یک نوجوان، یک جوان کمبودش احساس میشود، گفتمان نیست بلکه راندمان و عملکرد است.
زمانی فکر میکردم وقتی در زمره افراد انقلابی قرار میگیرم که چادری بر سر و روی کوله پشتیام پیکسل رهبری یا پروفایلِ پُرپیمونی از عکس های شهدایی داشته باشم.
بخاطر همین دست قوانین نانوشته، هم من و هم خیلی ها از اینکه لفظ «انقلابی» را روی خودشان بگذارند، خجالت میکشیدند.
فقط به خاطر عملکرد مزخرف و چیپ یک سری از آدمای انقلابی نما، خیلیها مجبور هستند که خودشان را لای هزارتا ملحفهی سیاسی قایم کنند و اعتقاد ِحقیقیشان را جار نزنند، فقط برای اینکه تیپ و ظاهرشون در دایره افرادی که انقلاب کردند و برای ما شرح دادند نیست( دسته اول : نوجوانان یا جوانانی که با این دلایل هرگز وارد دایره افراد انقلابی نمیشوند و غیر انقلابی میمانند)
اما وقتی یک نوجوان یا جوان مفهوم انقلاب و انقلابی بودن را در ظاهر و تیپ معنا کند، دیگر دالانی برای ورود کردن به بطن ِ حقیقی و رسالت واقعی واژه "انقلابی" باقی نمیماند.(دسته ۲: نوجوانان یا جوانانی که انقلابی هستند اما یک انقلابی ِبی سواد و متظاهر )
بنظرم روبیک را از زاویه اشتباهی به ما نشان دادند، چرا که یک فرد زمانی به "روحیه انقلابی " دست پیدا میکند و میشود یک فرد انقلابی، که از مرحله ظاهر ِ انقلابی به مرحله عملِ انقلابی خودش را عبور بدهد چرا که خیلی ها در شنزار ِ ظاهر ماندهاند و بویی از رایحه خوش ِ عملکرد ِ انقلابی نبردهاند.
یعنی به روحیهای برسد که از درک، تعقل و تعمل خوبی برخوردار باشد. یعنی مسیر حق را درک کردن وبه آن فکر کردن و در راهش گام برداشتن ولو با مشقت باشد.
قلم ِ مرتضی آوینی را روحیه از حق نوشتن ُ پا پس نکشیدن، از باطل نوشتن ُ نترسیدن ولو از جبهه خودی ، ماندگار کرد. حال عرصه قلم و نویسندگی نه!! در هر موقعیت و هر زمینه ای دیگر داشتن روحیهای از جنس روحیه نادر طالب زاده که واجب کفایی است.
اصلا بیاید با دید وسیعتر نگاه کنیم.
فکرش را بکن بهار ۱۴٠۲ نیست و ۱۴٠۸ است.
قریب به ۸۰ درصد افراد انقلابکرده به جبر سن بالاخره از قدرت کنار میروند یا مشغول خاطرهنویسی میشوند و رئیس جمهوری ۱۴۰۸ ناگزیر به انتخاب کابینهای از متولدین دهههاییست که انقلاب را ندیدهاند، و در بطن اتفاق نبودهاند.
آن وقت چه؟!راهحل چیست؟! آیا هنوز همان فردِ انقلابی ِ متعصب ِ آوینی نخوانده و نشده هستید؟! یا....؟!
#تمرین_کلاسی
#خزان
فیلم:#سرگیجه
#هیچکاک
این فیلم به زعم شهید آوینی و بسیاری از منتقدان اگر بهترین فیلم تاریخ سینما نباشد، جزو ۱۰ فیلم برتر تاریخ است. آقای فراستی جایی با یقین و به قطع میگوید که؛«"سرگیجه" فیلمی است که کمتر از همه ی فیلم های هیچکاک، سرگرمی و بیش از همه ی فیلم های هیچکاک، هنر [در آن موجود است]: سرگیجه به نظر من بهترین فیلم هیچکاک و بهترین فیلم تاریخ سینماست»
و اگر به طور اتفاقی با کتاب "عالم هیچکاک" نوشته شهید آوینی برخورد نمیکردم، "چی میگی بابا"یی جانانه تقدیم فراستی عزیز میکردم.(هرچند که نقدش را هم دوست داشتم).
تقریبا تمام دو ساعت ُ هشت دقیقه فیلم در ریلی یکنواخت پیش میرفت، به قول آقای فراستی «آویزان ماندن اسکاتی از ساختمان در ابتدای فیلم یعنی شروع تعلیق.»
فیلم با تعلیقی بسیار قوی شروع میشود(آویزان ماندن اسکاتی)، در تعلیق نیز می مانَد( مرگ جعلی مادلین و پریشان حالی اسکاتی) و با تعلیق هم پایان می یابد (مرگ واقعی جودی و ایستادن بین زمین وآسمان اسکاتی).
اما کتاب" عالم هیچکاک" همانطور که از اسمش معلوم است، شهید آوینی آن را(یعنی سینمای هیچکاک)را در خلاصهترین حالت ممکن شکافته و مختصاتش را بیان کرده است. بعد از خواندن این کتاب بود که توانستم بفهمم حرف حساب "استاد مطلق" یعنی آقای هیچکاک چی هست، سینما چیست و اصلا هنر یعنی چه.
پیشنهاد میکنم قبل از خواندن کتاب عالم هیچکاک، فیلم های هیچکاک را ببینید و بعد شروع به خواندن کتاب کنید، البته اگر علاقمند به دنیای سینما و هنر با دیدگاه شهید آوینی هستید.
#آنچه_فهمیدم
#خزان
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۶]
[Forwarded from ا.گودرزی]
#آنچه_فهمیدم
اینک آخرالزمان ، فیلمی در حدود سه ساعت
باز هم در مورد جنگها و فتنههای امریکایی که انگار پایانی ندارد.
اون کلنل کچل☺️ که قراره به دست خود آمریکایی ها در کامبوج از بین بره
از نظر من نماد خود آمریکاست، که مردم دوستش دارن و تبدیل به بت شده در عین خونریزی و جنایتکاری.
و نویسنده این طور میخواد بگه آمریکا خودش خودش رو نابود میکنه.
یا اینکه کس دیگری نمیتونه، مگر خودش.
«انشاءالله مثل عقرب خودش، خودش رو نیش بزنه، صلوات»
دیالوگهای کلنل در لحظات آخر هم گواه این مطلب بود.
اسم فیلم به فیلم شباهتی نداشت مگر پیش گویی نابودی برای آمریکا
#الهه_گودرزی
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۶]
[Forwarded from زهرا]
فیلم: اینک آخرالزمان
ژانر فیلم: معمایی_جنگی
-خلاصه از این قراره که کاپیتان ویلارد باید در یک ماموریت مخفی، ماموریتی که رسما وجود نداره و نخواهد داشت، سرهنگ والتر کورتز رو ترور کنه.
ارتش معتقده که سرهنگ کورتز دیوانه شده و خودش رو خدا میدونه. کاپیتان ویلارد سفر خودش رو، روی رودخانه برای پیدا کردن کورتز آغاز میکنه.
-شروع فیلم با صدای پرههای هلی کوپتری به صورت مبهم شنیده میشه. جنگلی که اولش آرام به نظر میرسه. آتشی به میان جنگل می افته و زیبایی اون رو به نابودی میکشونه.
-آخرین کلمات کورتز تا ابد در گوشمان باقی میمونه: “وحشت…وحشت…”
وحشت ویتنامیها از آمریکاییان، وحشتِ فرانسویان از بیرون رانده شدن از وطنشان، وحشت دختران پلی بوی از تمام شدن سوخت، وحشت شف از مردن، وحشت لانس از کشتن، وحشت ویلارد از تنهایی و بی ماموریت ماندن و وحشت کورتز از وحشت...
#آنچه_فهمیدم
#زهرا_ط
#020201
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۸]
[Forwarded from خَــــــزان]
فیلم
#اینکآخرالزمان
#کاپولا
فیلم اینک آخرالزمان بیشتر از آنکه به چرایی و ماهیت جنگ ویتنام بپردازد، به داستان آدمهایی که در پهنه این نبرد قرار دارند، پرداخته است.
کاپولا به داستان آدمهایی پرداخته است که در خلال ِ جنگ وَ فشارهای خاص تبدیل به افرادی روانی و غیرقابل پیش بینی شدهاند. افرادی چون سرهنگ کورتز که ادعای خدایی میکند و برای خود ارتش ِشورشی راه انداخته است، یا ستوان ویلارد ِ قمارباز ِ شکستخورده که برای خلاص از جنگ درونی خود به جنگ بیرونی (ویتنام) پناه برده است، وَ یا سرهنگ کیلگور مازوخیسم که گاهی برای یک موج سواری، دهکده ویتنامیها را به آتش میکشد و گاهی برای نوزاد همان ویتنامی ها دل میسوزاند.
خصلت جنگ همین است، ایجاد آدمهای روانی ِ برآمده از خمپارههای ترس وُ وحشت!
در طی فیلم میبینیم که گروه ویلارد هم دچار خصلت جنونِ جنگ شدهاند و رفته رفته قادر به برخورد منطقی نیستند. وقتی آنها با یک قایق ویتنامی که مربوط به ماهیگیران است برخورد میکند، وحشت آنها مبدل به فاجعه کشتار سرنشینان قایق میشود. و در همین نقطه از فیلم میفهمیم که آمریکاییها هیچ ارزشی برای مردم ویتنام قائل نیستند و تنها چیزی که برایشان مهم است جنگ قدرتی و رقابت با شورویها است و دیالوگ ژنرال فرانسوی که به ویلارد می گوید:«شما آمریکاییها میجنگید واسه بیارزشترین و پوچترین چیزها در تاریخ» گواه همین مطلب است.
نیچه جملهای دارد که میگوید:«ما خدا را کشته ایم ولی با مرگ خدا هیولا_شیطان دیگری آفریده شد.» حال این ویلارد است که میخواهد خدا را (سرهنگ کورتز) را بکشد ولی از کجا معلوم هیولایی چون خودش ظاهر نشود؟!
در فیلم، جای جای ویتنام اجساد بدون سر، بالگردهای سوخته، پلهای آتش گرفته شده، دسته سربازهای بیهدف و ناامید و روانی از جنگ و..و... به معنای واقعی کلمه جهنمی روی زمین را نشان میدهد.
پس چه نامی بهتر از "اینک آخرالزمان" برای چنین صحنه آخرالزمانی؟!
فیلم سراسر پر از ابهام، تعلیق و وحشت بود، وحشت ویتنامیها از آمریکاییها، وحشت فرانسویان از بیرون رانده شدن از وطنشان، وحشت دختران پلیبوی از تمام شدن سوخت و تن دادن به رذالتهایجنگ، وحشت شف از مردن، وحشت لانس از کشتن، وحشت ویلارد از تنهایی و بی ماموریت ماندن و وحشت کورتز از اَنگ ِ ننگین ِ قاتل بودن.
همگی دُرست گریبان گیر همان وحشتی شدند که سرهنگ کورتز در دقایق پایانی فیلم به ویلارد میگوید:« "وحشت" و "ترس از مرگ" دوستان تو هستن اگه اونا دوستت نباشن، پس اونا دشمنانی هستن که باید ازشون ترسید»
#آنچه_فهمیدم
#خزان