eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
- کار شما از آمپول و سرم تقویتی گذشته! باید سریعا درمان ضد ویروسی را شروع کنید! با کمک پدر و مادرم از روی صندلی بلند شدم. با هر قدم، احساس می‌کردم که کوهی را با خود می‌کشم! صدای تبل و نوحه سرایی، صدای مطلق شهر بود. تمام خیابان اصلی از جمعیت عزاداران بسته شده بود. با هر نفس، بوی اسپند، بینی ام را پر می‌کرد. عزادارانی را که ماسک به صورت نداشتند، لحظه ای با چشمانم دنبال کردم تا اینکه چشمم به علم افتاد. همان لحظه صدای لرزان مادرم را شنیدم - یا امام حسین من بچه مو از خودت می‌خوام... بلافاصله روی زمین افتادم. یک وزنه‌ی چند کیلویی روی سینه‌ام احساس می‌کردم. نفسم به سختی بالا می‌آمد. پدرم را دیدم که از سمت ماشین با فریاد یا ابوالفضل مادرم به طرف من دوید. بغلم کرد و پشت ماشین خواباند. سوار ماشین شدند. پدرم ماشین را به سمت بیمارستان نمی‌راند بلکه می‌تازاند! صدای صحبتش با مادرم را می‌شنیدم - فقط بیمارستان بعثت و امام حسین پذیرش داره... گوشم را از شنیدن حرف هایشان گرفتم. زیر لب اشهد را خواندم و یک عرض ارادت هم به حضرت زینب صلوات الله علیها کردم. چند دقیقه ای گذشت که با ترمز خشن پدرم ایستادیم. در عقب ماشین را باز کرد و من را از ماشین بیرون آورد. حیاط بیمارستان را دیدم. پرسنل در حال رفت و آمد بودند. به سمت تریاژ رفتیم. بوی الکل بیمارستان، حالم را بدتر کرد. روی صندلی نشستم. پرستار یک گیره‌ی سفید به انگشت سبابه‌ام وصل کرد. همانطور که اعداد و ارقام روی دستگاه را می‌خواند، با من صحبت می‌کرد - خدا رو شکر اکسیژن خونت نود و نه هست... یک لحظه چشمانم گرد شد. به سختی زبان باز کردم. - پس چرا نمی‌تونم نفس بکشم؟! نگاهی به سر تا پایم انداخت. مثلا کروناست ها!... - خب بگو ببینم چند سالته؟ با بی حالی جواب دادم -بیست با لبخندی شروع به صحبت کرد - خیلی لوسی ها! جَوون روغن نباتی!... من هم یک لبخند دو میلی متری روی صورتم آمد. به کمک پدر و مادرم به سمت اتاق دکتر کشیک رفتیم. با حرکت آرام سرم سلام کردم. جوابم را داد. به شدت سرفه می‌کردم. احساس می‌کردم که شش هایم لَق شده. دکتر با خونسردی نگاهم می‌کرد. در دلم گفتم - من دارم می‌میرم اما این عین خیالش هم نیست!... علائمی را از من پرسید و من همه را تأیید کردم. شروع به نوشتن نسخه کرد. یک لیست بلند بالا نوشت و تحویل پدرم داد. - به موقع دارو هاشو بهش بدید. پدرم در حین گرفتن برگه، سوالی از دکتر پرسید - اما آقای دکتر دخترم نمی‌تونه نفس بکشه! با همان خونسردی جواب پدرم را داد - طبیعیه... کروناست دیگه... البته این خونسردی اش از استرس من کم کرد و احساس بهتری پیدا کردم. لااقل مطمئن شدم که حضرت عزرائیل فعلا با من در تعارف است. از اتاق بیرون آمدیم. من و مادرم روی صندلی نشستیم و پدرم به طرف داروخانه رفت. مادرم دستم را گرفته بود و مدام قربان صدقه ام می‌رفت - خانوم وکیل من... خانوم معلم من... نبینم حالت بد بشه یه پایه‌ی زندگیم تویی ها... حرف هایش آرامم کرد. انگار به قلبم انرژی تزریق کرد. با صدای پدرم این سکانس فیلم هندی، کات شد. دستم را گرفت و بلند شدم. به طرف ماشین حرکت کردیم. سوار ماشین شدیم و با حال بهتر به خانه برگشتیم. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
نویسندگی_compressed.pdf
295.1K
📚کارگاه آموزش داستان‌ نویسی با موضوع «تفاوت‌ها و شباهت‌های داستان، داستانک و مونولوگ» باغبان: جناب آقای واقفی نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
نکند غم به دلت راه دهی رهبر ما همه امید و همه عشق و همه باور ما نکند فکر کنی کشور ما کوفه شده لب تو تر بشود...‌ صف بشود لشکر ما خم به ابروی تو اصلاََ ابداََ نیست قبول به فدای تو شود این تن ما این سرِ ما نکند حس غریبی بکنی آقا جان به خدا خواب نیاید دمی در بستر ما نیست ترسی به دل ما که کنند آشوبی ببر خفته است در این گربه ی ما،کشور ما تو اگر حکم جهادی بدهی واویلا نکند رحم به دشمن به خدا خنجر ما ماهمه گوش به فرمان که لبی تر بکنی بکشیم تیغ و قیامی بکنیم سرورِ ما ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
عجب ورود خوبی داشتی عزیزم. ورود من راهم بشنو که مطمئنم رستگار می شوی... دقیقا یادم است. اوایل اسفندماه بود. همان موقع شیراز بودم. وقتی خسته و کوفته از بازار زرگر ها برگشتم، به دلیل سرما وسط سالن پذیرایی پخش شدم. «حس اینکه برم سمت بخاری و خودم رو گرم کنم اصلا نبود😅😂» همان موقع صدای پیام گوشی‌ام که پشت سرهم پیام می آمد بلند شد. با وجود خستگی گوشی را باز کردم و نگاهی حواله‌اش. فکر می کردم شاید بنده خدایی پشت گوشی دارد تلف می شود. اما برعکس بود . تازه ملت داشتند جان می گرفتند. ادمین کانال کوچه احساس خانم صادقی، پست های جدیدی می گذاشت. در مورد باغ نویسندگی بود و خلاصه تاکید داشت بی صدا وارد آنجا بشویم. من هم اول فکر می کردم شاید کانالی مانالی چیزی باشد شبیه بقیه. اما جمع نویسندگی‌اش مجذوبم کرد. وارد که شدم.........رسما مغزم قفل کرد! انگار جو زمین شکافته، سیاره‌ای دیگر به زمین برخورد کرده بود. دنیای عجیب و غریبی که روزی در واقعیت فکر می کردم به آن برسم. دقییییق یادم هست به محض ورودم ستایش«دختر محی» اولین تمرین آموزشیش را برای دیگران گذاشته بود. همان شب اول تمرین خورد به تورمان😁 تازه بحث های جالبی هم در مورد تبعیض قائل شدن بود که یادم هست آن شب حسابی آقای امیرحسین با بانو گمنام که آن موقع با پروفایل شهیده کمایی می شناختمشان، شکل گرفته بود. چه شب هایی که بعد از آن رفتم معنی واژگان استفاده شده از گوگل را سرچ کردم‌. مثل تعریف مونولوگ، کاریکماتور‌‌ و... خلاصه اینکه آن شب کلی هیام بانو را دعا کردم و ادمینش آزاده. بعد هم که نهالی شدم در باغ. البته همچنان هم نهال هستم😂 ولی خب همان موقع جو‌اینجا ما را گرفت و دیگر هیچ وقت ولمان نکرد. باشد که رستگار شویم... ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
گُمْنام.بهار🐣⃟💠: دلم برای فلافل و نان های بادومی شکل عراقی تنگ است🙂 برای صدای پر از لهجه پیر عراقی که می‌گفت غذای ایرانی باقالی پلو !!! برای خانه هایشان که رو به همه باز بود برای گم شدن کفش ها لخ لخ دمپایی ها قهوه های تلخ و خرما ارده و محلویه های شیریـــــن کودکان کچکی که پا به پای بزرگ تر هاشان کمک میکردن و مردمی که در حد توانشان کمک می‌کردند،حتی با باد زدن زائران! شاید هم با یک شیشه عطر فقط🙃 🐣
مسابقه کتابخوانی از آثار اندیشمند انقلابی دکتر محمد حسین فرج نژاد موضوع: مقاله :اصول کلی حاکم بر فیلم های آخر الزمان هالیوود(پروژه آخرالزمان سازی) 15 / 06 / 1400 ساعت 12 الی 12:45 شیوه شرکت در مسابقه: متن سؤالات در تایخ و ساعت فوق در سایت دانشگاه ها و فضای مجازی بازگذاری شده و باید جواب را به صورت عدد 10 رقمی همراه با نام و نام خانوادگی، نام دانشگاه، سِمَت (استاد، کارمند، دانشجو) به سامانه پیامکی 500024301 ارسال کنید (ضمنا برای اساتید و کارمندان گواهی صادر می شود) لینک دانلود مقاله: https://bayanbox.ir/info/5985253619916962843/Dr-Faraj-Nejad لینک دانلود زندگی نامه: https://bayanbox.ir/download/8157427297130062909 💠 موسسه اندیشه و فرهنگ اسلامی صادقیه یزد 🆔 @andisheyazd
❇️ درباره حضرت ام المومنین خدیجه کبری سلام‌الله‌علیها. 👈 قطعا خیلی از شما عزیزان دنبال منبع خوب درباره ایشان برای پست گذاشتن یا سخنرانی هستید . 👌 در لینک https://b2n.ir/s99009 کتابهای خوب و عالی ای هست درباره ایشان که می توانید به صورت حلال و در فرمت های مختلف ، دانلود کنید و استفاده کنید. انشالله تولید محتواهای خوبی برای این بانوی بزرگ اسلام داشته باشیم. @ma_va_o ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
زهراسادات دستم را گرفته بود و می‌کشید. چشمانم را بسته بودم. ازم قول گرفته بود تا نگفته است بازشان نکنم. کم‌کم داشتم نگران می‌شدم؛ با این که به زهراسادات اعتماد داشتم. آن محله و کوچه‌هایش را نمی‌شناختم. ساعت هنوز هفت صبح هم نشده بود. فکر کنم شش و بیست دقیقه بود. دائم می‌خواستم عقب بکشم و از زهراسادات می‌پرسیدم: کجا می‌بری منو؟ زهراسادات هم جواب سربالا می‌داد. مچم را محکم گرفته بود. واقعاً زورش بیشتر از من بود. فکر کنم پنج دقیقه‌ای راه رفتیم. زهراسادات گفت بایست اما اجازه نداد چشمانم را باز کنم. شانه‌هایم را گرفت و من را کمی به سمت خودش کشید. انگار می‌خواست ایستادنم را دقیق تنظیم کند. حس کردم پشت سرم ایستاد. نمی‌دانستم کجاییم. از پشت سر درگوشم گفت: حالا چشمات رو باز کن! چشمانم را باز کردم؛ اولش چیزی که دیدم را باور نکردم. مقابلم یک ایوان طلایی بود و یک در که سردرش نوشته بود: حسین منی و انا من حسین... دقت کردم، ضریح را دیدم. باورم نشد. باب القبله بودم. حرم خلوت بود. ناباورانه خندیدم. زهراسادات سرش را جلو آورد و در گوشم خواند: سلام آقا...که الان روبه‌روتونم... یک قطره اشک گرم از چشمم سر خورد و همراهش ادامه دادم: من اینجام و، زیارت‌نامه می‌خونم... حسین جانم... می‌خندیدم و گریه می‌کردم. انقدر گیج بودم که حواسم نبود دستم را بگذارم روی سینه‌ام و سلام بدهم. سرمست سلام دادم، با گردن کج جلو رفتم و دست کشیدم روی ضریح. لبم را گزیدم. تازه آن‌جا بغضم ترکید. زیر لب گفتم: چی می‌شد واقعی بودی؟ برایم مهم نبود آدم‌هایی که از کوچه رد می‌شوند، درباره دوتا دختر جوان که جلوی آن بنر بزرگ ایستاده بودند و گریه می‌کردند چه فکری می‌کنند. مهم این بود که ضریح واقعی نبود. مهم این بود که من کربلا نرفته بودم... یک بنر بزرگ بود؛ خیلی بزرگ. فکر کنم دوازده متری می‌شد. زهراسادات برایم توضیح داد که این تصویر باب‌القبله است. مال یکی از روضه‌های خانگی بود. از آن روز تا اربعین، من و زهراسادات هر روز کله سحر، مثل دیوانه‌ها می‌رفتیم در آن کوچه، مثل دیوانه‌ها سلام می‌دادیم و کمی روضه می‌خواندیم و می‌رفتیم سر کار و زندگی‌مان. مهم نبود بقیه چه فکر می‌کردند. حال آدمِ دیوانه‌ی جامانده‌ای که دم اربعین کربلا نرفته باشد، بهتر از این نمی‌شود...
Hamdi Alimi - Havaset Hast Be Moohaye Sefide Saram (128).mp3
13.55M
جلوی آیینه خودمو میبینم🏴 خیلی تغییر کردم 🎶😭 جدی جدی🏴 با روضه های تو خودمو پیر کردم🎶 باور من اینه🏴 که همیشه تو زندگیمی🎵 من عوض شدم ولی🏴😭 تو حسین بچگیمی🎶 حواست هست🎶 به موهای سفید سرم🎵😭 چقدر امسال از گذشته شکسته ترم🎶 حواست هست🎶 نوکرت داره پیر میشه🎵😭 بخرم ببرم به حرم داره دیر میشه🎶 دوست دارم دوست دارم🎵 دوست دارم دوست دارم🎵 من اومدم تا با معجزه ی عشقت تازه آدم شم🎶😭 دلمو بردارو یجوری عاشق کن رسوای عالم شم😭🏴 کی منو صدا زده اگه تو صدام نکردی🏴😭 هی بدی دیدی🎶😭 ولی تو منو رهام نکردی🏴 حواسم هست😭 که بدیمو به روم نزدی🏴 حواسم هست😭 این تو بودی که راه اومدی🏴 حواسم هست🏴 عمر من داره طی میشه😭🎶 اربعین که میام بطلب بگو کی میشه😭
دوست دارم دوست دارم 
دوست دارم دوست دارم
همه شب هامو غم تو طی کرد ببین که آشوبم😭 تو روضه ها آقا منم مثه نوکر به سینه می کوبم😭🏴 من فدات که از عطش نفست دیگه بریده😭 مادرت اومد ولی دیگه قاتلت رسیده🏴😭 حواسش هست🏴 کی گلوتو بوسه زده😭🖤 حواسش هست🏴 توی گودی کجا اومده😭 حواسش هست مادرت داره میبینه😭🖤 بی حیا روی سینه ی تو داره میشینه😭
. نوکرت داره پیر میشه...حواست هست؟ آره؟...چرا هیچی نمی‌گی؟
کاش زودتر میگفتید با نماز عشا میخوندیم. چشم الان میخونم...اسم مادرتون را میگیدو اسم پدرشون را
هدایت شده از سید محمد سجاد
بله خدا اجرتون بده سرکار خانم رخشنده فرزند امیرقلی .درضمن مادر شهیدبودن
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
بله خدا اجرتون بده سرکار خانم رخشنده فرزند امیرقلی .درضمن مادر شهیدبودن
برای ایشان نماز لیله الدفن بخوانید. دو رکعت...رکعت اول بعد از حمدآیت الکرسی و رکعت دوم بعد از حمد ده مرتبه قدر... صلوات و میگی وابعث ثوابه الی قبر اسم مرحومه بنت اسم پدر
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
برای ایشان نماز لیله الدفن بخوانید. دو رکعت...رکعت اول بعد از حمدآیت الکرسی و رکعت دوم بعد از حمد د
چگونگی ادای نماز براساس روایات، سه شیوه برای نماز لیلة الدفن نقل شده است.[۵] صورت اول: بنابر این صورت که مشهور است،[۶] در رکعت اول بعد از سوره حمد، یک مرتبه آیة الکرسی[یادداشت ۱] و در رکعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره قدر خوانده شود و بعد از سلام نماز بگوید: « اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمدٍ وَ آلِ مُحمدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلی قَبرِ فلان بن فلان». (به جای فلان بن فلان، نام میت و پدرش را ببرد)[۷] صورت دوم: در رکعت اول یک مرتبه حمد و دو مرتبه سوره توحید (قل هو اللَّه) و در رکعت دوم یک مرتبه سوره حمد و ده مرتبه سوره تکاثر را خوانده و بعد از سلام نماز بگوید: « اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلی قَبرِ فلان بن فلان (به جای فلان بن فلان، نام میت و پدرش را بگوید)»[۸] صورت سوم: در رکعت اول، بعد از حمد، دو مرتبه سوره توحید و یک مرتبه آیة الکرسی و در رکعت دوم،‌ پس از حمد، ده مرتبه سوره تکاثر خوانده شود
تَبر فراموش میکنه ولی درخت یادش میمونه
• غلط‌های‌رایج نوشتاری و املایی محتوای فارسی • +| گذار و گزار - گذار و گزار هم در دستورالعمل زبان فارسی از آن دسته از پسوندهایی هستند که همه را به اشتباه می‌اندازند. - اما یک راه خوب برای تشخیص املای صحیح وجود دارد. ◽️^^| «گزار» از مصدر «گزاردن» و «گذار» از مصدر «گذاشتن» است. ◼️^^| معنی مصدر «گزاردن»: ادا کردن، انجام دادن، بجا آوردن.  ◽️^^| معنی مصدر «گذاشتن»: قرار دادن، وضع کردن، برجای نهادن. حالا که تفاوت معنی این دو مصدر را می‌دانیم؛ کار برای ما راحت‌تر است. هرگاه «گذار» به معنی برداشتن از جایی و گذاشتن در جای دیگر بود، گذار املای درست است و در غیر این صورت «گزار» املای صحیح است. مثال: نمازگذار ← ❌غلط  نمازگزار ← ✅صحیح  نمازگزار چیزی را برنمی‌دارد و جایی قرار نمی‌دهد، پس گزار درست است. یکی از معانی گزار به جای آوردن است. مثال:  سپاس‌گذار← ❌غلط  سپاس‌گزار ← ✅صحیح    گزار در اینجا معنای به جا آوردن قدردانی و تشکّر است. مثال: بارگزاری ← ❌غلط  بارگذاری ← ✅ صحیح   بار را می‌خواهیم در جایی قرار دهیم. پس گذار درست است. مثال: برگذار ← ❌غلط   برگزار ← ✅ صحیح    برگزاری از کلماتی است که خیلی از اساتید ادبیات فارسی آن را برگذار می‌نویسند. اما در زبان فارسی برگزاری درست است. و به معنای بجا آوردن و انجام دادن است. -منبع(سیاوش‌سمنانی‌رهبر)✨ «ج‌َـنَتْ»
مسابقه‌ی 🔰 یاس🔰 یارِ احمد سیده نسوان در باغ انار برگزار می‌شود. ✅ جشنواره‌ هنری ( ادبی، گرافیکی ) 🔻🔻قالب آثار 🔸بخش ادبی(داستانی): ◀️ داستان کوتاه 🎁 جوایز: گروه اول: مبلغ ۴۰۰ هزار تومان وجه نقد گروه دوم: کتاب برای همه اعضا گروه سوم: کتاب برای همه اعضا گروه چهارم: کتاب برای همه اعضا 🔸 بخش گرافیکی: ◀️ تایپوگرافی و پوستر 🎁 جوایز: گروه اول: مبلغ ۲۰۰ هزارتومان وجه نقد گروه دوم: جایزه گرافیکی 📅 مهلت ارسال آثار : ۱۰ شهریور تا ۳۱شهریور 📝🔰ارسال آثار: در قالب گروه‌های چهار نفره ♦️در نهایت آثار نهایی باید برای ادمین ارسال شود. @anarstory_admin 🗳 شیوه داوری: تمامی آثار توسط شرکت کنندگان در مسابقه داوری خواهد شد. کانال اطلاع رسانی مسابقه یاس https://eitaa.com/joinchat/4009361527Cba4db5f8ef همه شرکت‌کنندگان مسابقه، الزاما باید در این کانال حضور داشته باشند و مدام پیام‌ها رو چک کنند. در نظر داشته باشید این تنها پل ارتباطی بین برگزارکنندگان مسابقه و شرکت‌کننده‌هاست. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 💫سلام و 😍🤩 و دوباره باغ انار بستری را فراهم کرده‌ست برای علاقه‌مندان، تا در یک فضای رقابتی و دوستانه سطح نویسندگی و هنر گرافیک خود را بالا ببرند.✨😌 📢📌معرفی دومین داستان نویسی در 🔰 یاس 🔰 یار احمد، سیده نسوان 🔸هدف جشنواره بالا بردن سطح داستان‌نویسی و هنر گرافیکی و آشنایی هرچه بیشتر درختان باغ انار با فعالیت های گروهی است.⚡️ 🔸دومین دوره مسابقات باغ انار با محوریت بزرگداشت مقام ام المومنین حضرت خدیجه (سلام الله علیها) 🔸 موضوع: حول محور سیره، اخلاق و جایگاه ایشان. ریز موضوعات و پیرنگ‌طور🤔👇 ▫️چتر حمایتی ایشان نسبت به رسول الله ▫️ نگاه تحول خواه ◽️مقاومت دائمی و مدام در طول زندگی با رسول الله ▫️باورمندی به رسول خدا و یار ایشان در همه مراحل بودن ◽️زندگی جهادی و هزینه کردن برای دین خدا(هزینه مالی، جانی، آبروی) و ... در دو حوزه داستان کوتاه و تایپو گرافی کلید می‌خورد‌. 🔻 برای شرکت در : ⭕️تشکیل گروه چهار نفره الزامیست. ⭕️پر کردن فرم برای هر یک از اعضای گروه ضروری‌ست. ⭕️شرکت کنندگان الزاماً از اعضای باغ باشند. ⭕️هر یک از اعضا باید نقش فعال داشته باشند و هم فکری کامل صورت بگیرد. ⚠️در نهایت قلم زن، یک نفر باشد⚠️ ⭕️ قالب آثار داستان کوتاه زیر پنج هزار کلمه می‌باشد. ⭕️ ضمنا با دو یا چند... داستان هم می‌تونید تو مسابقه شرکت کنید، البته بسته با صلاحدید هیئت اجرایی. ⭕️ یک شرکت کننده مجاز است در هر دو بخش شرکت کند به شرط فعال بودن در هر دو گروه. ♨️یک نکته مهم ♨️ دقت بفرمایید مسابقه یاس با جشنواره ملی بانوی هزاره اسلام فرق دارد. ⁉️مهلت تحویل اثر تا ۳۱ شهریور ماه، به آیدی👇 @ANARSTORY_ADMIN 💎◽️◽️💎💎◽️◽️💎💎◽️◽️💎 شرکت کننده‌گان محترم برای اطلاع از روند مسابقه و دریافت اطلاعات در این زمینه می‌تونید عضو کانال زیر بشید: @jashnvare_yas 💎◽️◽️💎💎◽️◽️💎💎◽️◽️💎 نشانی باغ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 نمایشگاه باغ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
◾️السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین◾️ به مناسبت فرا رسیدن ایام اربعین حسینی علیه السلام؛ اداره کل تبلیغ حوزه‌های علمیه خواهران با همکاری کانون هنرهای ادبی، در "اولین سوگواره ادبی واژگان شیدایی" از بانوان علاقه‌مند به هنرهای ادبی دعوت به مشارکت و ارائه آثار می‌کند. 🔸محورهای مشارکت در فراخوان: - شعر - داستان کوتاه - متن سخنرانی - دلنوشته - سفرنامه 🔸علاقه مندان جهت مشارکت در این فراخوان می‌توانند آثار خود را به همراه نام و نام خانوادگی و شماره تماس ارسال نمایند. ارسال شعر و داستان کوتاه به نشانی👇 @Sougvare_adabi1 ارسال متن سخنرانی، دلنوشته و سفرنامه به نشانی👇 @Sougvare_adabi2 🔸مهلت ارسال آثار: جمعه ۹ مهرماه ۱۴۰۰ 🔸 همراه با اعطای لوح تقدیر به قید قرعه به سه نفر از شرکت کنندگان در هر رشته. 🔸آثار ارسالی ضمن درج در صفحه سوگواره ادبی واژگان شیدایی در سایت معاونت فرهنگی تبلیغی حوزه‏‌های علمیه خواهران، پس از بررسی در کتاب الکترونیک سوگواره نیز به ثبت خواهند رسید. 💢دبیرخانه اولین سوگواره ادبی واژگان شیدایی، در انتخاب یا رد آثار ارسالی آزاد است. 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🌹@farhangi_whc🌹 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
اداره کل کتابخانه های عمومی استان تهران هم زمان با یازدهمین جشنواره کتابخوانی رضوی برگزار می کند: کارگاه مبانی داستان کوتاه (رایگان) 🔹️فرصتی ویژه برای علاقه مندان به داستان کوتاه و داستانک نویسی، اعم از نوقلمان و نویسندگان محترم 💠کارگاه مجازی آموزشی مبانی داستانک نویسی 💠مدرس: استاد رحیم مخدومی 📆 شروع دوره: دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰ 🕔زمان: دوشنبه ها و چهار شنبه ها ساعت ۱۸ برگزاری در: 🌐https://www.skyroom.online/ch/tehranplir/farhangi View all 3 comments
5⃣1⃣ اگر می‌خواهی همیشه بنویسی اگر می‌خواهی منتقد درونت ساکت شود اگر می‌خواهی ترست از صفحه سفید بریزید اگر می‌خواهی ایده هایی که در سر داری کامل کنی اگر می‌خواهی بر تمام بهانه‌هایت برای ننوشتن غلبه کنی بدون لحظه‌ای توقف بنویس اگر با قلم می‌نویسی لحظه‌ای دستت را از روی کاغذ بر ندار و اگر تایپ میکنی لحظه‌ای انگشتانت را از روی کیبورد بر ندار بگذار کلمات جاری شوند و تو را شگفت زده کنند.  به تنوع اهمیت می‌دهم. من با ماندن در یک سبک مشخص احساس خفگی میکردم. دوست داشتم یک کارم خطی و ساده باشد کار دیگرم شلوغ و فانتزی. یک کارم سورئال و تلخ باشد کار دیگرم خنده‌دار و شاد. دلم نمی‌خواست به خاطر داشتن سبکی مشخص تجربه‌های دیگر را از دست بدهم. مثلاً توی نوشتن وقتی یک جمله یا یک پارگراف می‌نویسم دلم می‌خواهد به سرعت موضوع را عوض کنم و وارد فضاهای دیگری بشوم. شاید نوشتن داستان یا مقاله‌ی بلند برای من دشوارتر باشد. به نظرم باید برای تقویت مهارتم در نوشتن، مدت زمان بیشتری را در کنار یک موضوع بمانم. به همین منظور تمرینی را هم برای خودم در نظر گرفته‌ام. می خواهم یک موضوع خاص را انتخاب کنم و هر طور شده بیش از دو هزار کلمه درباره آن موضوع بنویسم، و جلوی وسوسه‌ام برای پریدن به موضوعات دیگر را بگیرم. و اگر ایده‌ای خارج از موضوعی که روی آن کار می‌کنم به ذهنم رسید آن را در دفترچه یادداشتم دستم ثبت می کنم تا فراموش نشود. ولی تا رسیدن به دو هزار کلمه، فقط و فقط درباره یک موضوع مشخص می‌نویسم. ✍️