استرالیا_compressed.pdf
212.9K
📘 #داستان_کوتاه
#استرالیا
نویسنده: احسان عبدی پور
#نویسندگی
#پی_دی_اف
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#روزانه_نویسی
مهمان باغ انار
گوشی را برداشتم. آرام آیکون واتساپ را لمس کردم. پیام ناخوانده نداشتم. یک سری به وضعیتها زدم. همه داد دلتنگی داشتند یکی کربلا و دیگری...
به سمت مخاطبها برگشتم. سلیمانی را جستجو کردم. با دیدن عکس پروفایلش گل از گلم شکفت. طاهره از دوستان دوره راهنماییام بود. روز اولی که به مدرسه آمد به خاطر قد بلندش در نیمکت کنار من و زینب(صمیمیترین دوستم)جا داده شد. روزهای اول میانهی خوبی با هم نداشتیم ولی کمتر از یکماه همه چیز هم شدیم. نگاه، هدف، خواستهمان به دنیا نزدیک هم بود. او هم مثل خودم هوش هیجانی سرشاری داشت. فوق برنامههای مدرسه روی انگشت ما دو نفر میچرخید. خودمان مینوشتیم و خودمان اجرا میکردیم. البته از بچههای دیگر هم کمک میگرفتیم. طاهره اهل سمیرم بود که به تازگی به شهر ما نقل مکان کرده بودند. پدر و مادر پیری داشت با ۶ خواهر و برادر. خودش هم اخرین فرزند خانه بود و زیباترینشان. چشم و ابروی مشکی، صورتی گندمگون و لبهایی چون غنچه گل سرخ. اهل مطالعه بود. در ان سالها کتابهای شهید مطهری را میخواند. و قلم خوبی هم برای نوشتن داشت.
بعد از پیامهای سلام و احوالپرسی برایش نوشتم
این روزها که گرما دست از تاختن برداشته است، باغ انار بهترین تفریحگاهم شده استدر غربت قم. یا شاید هم بشود گفت بهترین آموزشگاه،دانشگاه، باشگاه و...هرچه دوست داری فرض کن.
کاش تو هم میآمدی. جایت خالیست در بین نهالهای این باغ.
نمیدانی چه کیفی دارد شبهنگام قدم زدن روی چمنهای شبنم زدهاش. نگاه بر انارهای گاه ترش و ملس و شیرین که دهانت را آب میاندازند برای چشیدن.
پیامها را ارسال کردم. نگاهی به ساعت انداختم ۱۰ صبح بود. باید برای تهیهی نهار دست به کار میشدم.
****
ساعت ۶ بعدظهر فرصتی پیدا کردم تا در کنار خوردن چای عصرانه نگاهی به گوشی بیاندازم.
طاهره پیام داده بود
سلام فاطمهی عزیزم. چقدر منم دلم برلت تنگ شده. آخ تو که میدانی من عاشق انارم. اتفاقا داداشم فردا ظهر داره میره تهران. هماهنگ کردم باهاش که منو سر راه بزاره قم. میرم حرم بیا دنبالم. راستی ی شام خوشمزه هم بپز دلم واسه دست پختت تنگ شده. اگه میشه به همسرت پیشنهاد بده فردا شام را تو باغ انارتون بخوریم. کیف میده واقعا. اگه چیزی لازم داری بگو از اصفهان برات بگیرم. فردا میبینمت دوست جونیم.
از بهت چشمانم گرد شده بود. طاهره برداشت اشتباه کرده. حالا چکار کنم من مستاجر تو شهر قم باغ انارم کجا بود!
بلند گفتم : منظورم باغ انار نویسندگی بود دختر!
#هاشمی
#1400612
هرکس می خواهد صاحب سبک شود باید خودش باشد
هیچکس نمی تواند خودش نباشد وسبکی بوجود اورد.
چه خواننده باشی چه نویسنده یا سیاستمدار، خلاصه هرچه باشی باید اول شکل خودت باشی، هرچه به خودت نزدیکتر باشی سبک بوجود می آید.
هوشنگ مرادی کرمانی
رودخانه ای از میان روستای ما سیرچ می گذرد وما تابستان که می شد جلوی ان سنگ می گذاشتیم
تا آب جمع شود وبه چیزی مثل استخر برسیم
آبی که از لای این سنگ ها رد می شد آب دیگری بود؛ من آنم. اگر زندگی مرفهی داشتم و نوه فلان الدوله بودم.
قطعا نوشته هایم یک چیز دیگر می شد ولی فکر می کنم به هرحال من یک نویسنده می شدم
گاهی از من می پرسند که گرسنگی، یتیمی، در به دری و مواردی از این دست، هنرمند و نویسنده می سازد؟
در جواب به شوخی می گویم اگر اینطور بود اهالی بیافرا همه اشان شاعر و نویسنده می شدند و در کشورهایی که مردمش رفاه دارنداصلانویسنده پیدا
نمی شد! تولستوی، بچه پولدار نویسنده ها در تمام دنیا بود. خوب پس با ان همه پول و دارایی نباید نویسنده می شد.
هوشنگ مرادی کرمانی
حسین آقا، تسلیت. پدر گرامیتان مهمان اباعبدالله علیه السلام باشند.🌹
تا پدر نباشی نمیفهمی پدر چیست؟🍎
#حسین_ابراهیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اربعین
هرکجا تشنه میشوم می گویی...
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
نور
کهیعص
#پاک_دامنی
اگر امروز یک دختر نوجوان بخواهد مثل حضرت مریم علیهالسلام زندگی کند و در پاکدامنی سرآمد زنان عصر خودش باشد چگونه رفتاری باید داشته باشد. در شرایط گوناگون چطور باید رفتار کند؟
مثلا
در مهمانی فامیلی که پسران فامیل حضور دارند.
در محیط فروشگاهی و ارتباط با فروشنده های نامحرم.
در محیطهای مختلط مجازی...نوع گفتارش. نوع ارتباطش.
گزارشی و شاعرانه و آه و وای و آخ ننه و ددم وای گونه ننویسید. موقعیت داستانی خلق کنید و این شخصیت دختر(پسر) نوجوان را در یک دوراهی گیر بیندازید.
وضعیت را به موقعیت تبدیل کنید...
#تمرین
#داستانک
#داستان_کوتاه
#وضعیت
#موقعیت
#تمرین94
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
نور کهیعص #پاک_دامنی اگر امروز یک دختر نوجوان بخواهد مثل حضرت مریم علیهالسلام زندگی کند و در پاکد
انار نیکی مهر:
پاکدامنی فقط اونجاش که میتونی انجام بدی ...
ولی انجام نمیدی.......
#نیک
#مونولوگ
𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮:
فقط اون شخصی رو من نمیفهمم که توی جمع شهره پاکدامنیه، و در خفا کارش بیشتر از بقیه گیره
#مونولوگ
afsoon m.r:
پاکدامنی یعنی بچه یتیمت از گرسنگی شکر بخوره و روی شکم بخوابونیش
ولی دستت جلوی نامرد دراز نشه
پاکدامن یعنی مادرم
#پاک_دامنی
Gh صالحی:
#حضرت_مریم
هدیه شگفت خدا در آغوشش بود. با همه شیرینی و لطافتش، غمی در انتهای قلبش شکل گرفت.
به سخن آمد...
به دنبال اشک شوق مادر، نوزادی که حتی ساعتی از تولدش نمیگذشت، به سخن آمد و گفت: مادرم غمی به دل راه مده که خداوند با پاکان همراه است.
لبان لبخند شیرین مادر، تبدیل به سیلی از بوسه شد بر روی پیامبر خداوند.....
استاد گوشیم شارژ نداره.
بقیه اش بماند بعد.
#صالح
afsoon m.r:
پاک دامن یعنی مادربزرگم
از طرف صداو سیما برای مصاحبه بیان
وپیرزن هفتادساله بگه از پشت پرده با واسطه پسرم صحبت می کنم.
همونی که توی حیاط زیر اسمون خدا وضو نمی گرفت مبادا فرشته ها موهاشو ببینند
#پاک_دامنی
#مونولوگ
Tasnim Abbasi:
پاکدامنی اونجایی اوج میگیره که همه فکر میکنن این فقط تویی که باید پاکدامن باشی...
#مونولوگ
#ت.نور
✿|لَبیڪـــ یـازِینَبـــــ〖س〗|✿:
مریم (ع)قداستش از جنس نوربود.
زمانه تغییر کرده است اینک مریم های مقدس ،قداستشان تعبیر دیگری دارد از دنیای ناپاکی ها.
چرا گفته ها،هرمریمی را مقدس می نامد؟
afsoon m.r:
پاک دامن ان زن ماهی فروشی ست که برای یک لقمه نان حلال زیر افتاب خوزستان،
باعبا خودش را پیچانده، درحالی که صورتش از تابش مستقیم کباب شده به ماهی ها اب یخ می پاشد تا نکند منبع رزقش از دست برود
#مونولوگ
#پاک_دامنی
حسبی الله:
سکوت کن مریم !
وبشنو !
صدای خداوند را از دهان عیسی برای شهادت به پاک دامنی مادرش .
#پاک_دامنی
زهرا طیبی:
#حضرت_مریم
من فرزند(س) حنا و عمران هستم.
از همان ابتدا مادرم من را به معبد فرستاد و من زیر نظر حضرت زکریا(ع)دختری، پاکدامن و مومن پرورش یافتم.
در یکی از روزها فرشته جبرئل از طرف خداوند برای من پیامی آورد و گفت: ای مریم خداوند تو را به فرزندی از طرف خودش بشارت میدهد که نامش مسیح عیسی پسر مریم است.
به خود لرزیدم و چنین گفتم: خداوندا ممکن است فرزندی برای من باشد در حالی که فردی با من ازدواج نکرده است؟!
فرمود:«خداوند اینگونه هر چه را بخواهد می آفریند، فقط به آن می گوید موجود باشد، آن نیز فوراً موجود میشود.
بعد مریم باردار شد، در خلوت خویش ترس و ناراحتی از تهمت های آینده او را نگران کرده بود.
در این حالات صدایی شنید که میگفت: «غمگین نباش! پروردگارت زیر پای تو چشمه آبی قرار داده است.»
این صدای فرزند او عیسی(ع)بود که می فرمود:« بخور و بنوش و چشمت راروشن دار و هرگاه کسی از انسانها را دیدی بگو من برای خداوند روزهای نذر کرده ام؛ بنابراین امروز با هیچ انسانی سخن نمیگویم و بدان که من نوزاد از تو دفاع خواهم کرد.
#حضرت_مریم
من فرزند حنا و عمران هستم.
از همان ابتدا مادرم من را به معبد فرستاد و من زیر نظر حضرت زکریا(ع)دختری، پاکدامن و مومن پرورش یافتم.
در یکی از روزها فرشته جبرئل از طرف خداوند برای من پیامی آورد و گفت: ای مریم خداوند تو را به فرزندی از طرف خودش بشارت میدهد که نامش مسیح عیسی پسر مریم است.
به خود لرزیدم و چنین گفتم: خداوندا ممکن است فرزندی برای من باشد در حالی که فردی با من ازدواج نکرده است؟!
فرمود:«خداوند اینگونه هر چه را بخواهد می آفریند، فقط به آن می گوید موجود باشد، آن نیز فوراً موجود میشود.
بعد مریم باردار شد، در خلوت خویش ترس و ناراحتی از تهمت های آینده او را نگران کرده بود.
در این حالات صدایی شنید که میگفت: «غمگین نباش! پروردگارت زیر پای تو چشمه آبی قرار داده است.»
این صدای فرزند او عیسی(ع)بود که می فرمود:« بخور و بنوش و چشمت راروشن دار و هرگاه کسی از انسانها را دیدی بگو من برای خداوند روزهای نذر کرده ام؛ بنابراین امروز با هیچ انسانی سخن نمیگویم و بدان که من نوزاد از تو دفاع خواهم کرد.
انار نیکی مهر:
پاکدامنی فقط اونجاش که هر دقیقه و هرثانیه بهم چیزای بد تعارف میشه ولی نمیخورم و نمیکشم....
خداحفظم کنه الهی امین
زهراسادات هاشمی:
پاکدامنی یک صفت است اگر آن را فقط یک کلمه نبینیم!
#مونولوگ
Zahra Hosseini:
وَ مَرْیمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکلِماتِ رَبِّها وَ کتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ.
(آیه ۱۲-تحریم)
#مونولوگ
#پاک_دامنی
بخش اول
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
نور کهیعص #پاک_دامنی اگر امروز یک دختر نوجوان بخواهد مثل حضرت مریم علیهالسلام زندگی کند و در پاکد
#پاک_دامنی
بخش دوم
یا زهرا مددی:
پاک دامنی یعنی مادری که پاک زیست تا از دامن او مردی پا بگیرید که بشود یکی مثل شهید ابراهیم هادی ،شهید ابراهیم همت و... کاش من هم بتوانم روزی به بودن پسرم افتخار کنم
خورشید تابان:
شهدا همگی از دامن مادرانی پاک دامن عروج کردند
پروردگار لطیف من
زن ومرد رابه پاک دامنی فرا خواند فارغ ازجنسیت
وعیسی بن مریم در گاهواره به حق لبیک گفت وشهادت داد بر پاکی مادرش
afsoon m.r:
پاک دامن آن دخترک آشغال جمع کنی است،که روزی یک ماشین لوکس جلوی پاش ترمز کرد و گفت:
_ یه جای دنج می خوای بایه وعده غذای گرم؟
دختر، هیچ نگفت و به کارش ادامه داد.
#پاک_دامنی
𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮:
پاکدامنی يعني بخواهی به سمتش بروی به احترام امام زمان که دارد نگاهت میکند، به خودت اجازه ندهی
afsoon m.r:
پاک دامن یعنی مادر بزرگی که حتی من موهاشو ندیدم.
مادربزرگم وقتی به خانه ما می آمد عبایش را درنمی آورد.
هیچ وقت لباس خانگی اش را ندیدم.
در منزل خودش هم که بود، ثوب می پوشید.
ثوب لباس توری مانند است که زنان عرب بر روی پیراهن بلندشان می پوشند.
#پاک_دامنی
قراربود آن روزبرای بازدیدازیک بازارچه ی تازه تاسیس
ازطرف مدرسه
به آن جا برویم
تاازمغازه هایش
دیدن کنیم،
دبیرادبیات
پسربزرگترش را
باخودش همراه
کرده بود تادرجابه جایی وسایل
به دبیرهاکمک کند،
عده ای ازدخترها
جمع شده بودند و
درمورد استایل پسردبیرادبیات نظرمیدادندوبعدازمدت کوتاهی صدای
قهقهه هایشان
فضای حیاط مدرسه راپرمیکرد،
کمندهم ان طرف تر، دورازجمع دوستانش وسایلش رالیست میکردتاچیزی ازقلم نیفتد.
بعدازاعلام امادگی
دخترها، همگی سواراتوبوس شدیم
وبعدازمدت
نچندان کوتاهی به انجارسیدیم...
هرکس دریک
محل ازپارک نشست
ودراخر عده ای ازجمع دوستان کمند به پیشنهادپسردبیربله گفته ورفتندکه والیبال بازی کنند.
صحبت کمند
میان دانش اموزان
همیشه ی خدا بود،
وحتمااسم شاگرداول
کلاس، به گوش پسردبیرخورده بود
وحتماکمی قبل تر
اورادیده بود، کمندراکه درحال چیدن
وسایل دید
اوراصدازدوگفت:
کمندخانوم شمانمیای؟
درخط اخم های
کمندگره افتاد،
سرش راپایین انداخت ودرمقابل
چشمان مبهوت جمع ازانجادورشد...
#تمرین_94
- وااای زهرااا اون تاپ شلوارک رو نگاه چقدر نااازه، خیلی بهت میاد، بریم تو.
+بذار ببینم، آره خیلی خیییلی قشنگه، ولش بریم یه مغازه دیگه حتماً بهترش هست.
- خب چرا از همینجا همین رو نمیخری؟
+ فروشندهش آقاس!
#تمرین94