#فراخوان
🔸آموزش کار با نرمافزارهای (کاین مستر، اینشات و ویوا کات) در ویدئونار.
🔸آموزش رسمی و حرفهای ساخت استوری با کاین مستر و اینشات و ویوا کات.
🔹 آموزش اولیه
🔹آموزش افکت(اکولایزر، فوتیج و...)
🔹تمرین هفتگی
🌼 هفته اول 🌼
شنبہ ⇦ آموزش اولیہ ( یادآورے ابزار کار )
یکشنبہ ⇦ ارسال تمرینوحلمشڪلات نرم افزاری.
دوشنبہ⇦ آموزش اعمال افکت ( اکولایزر ؛ ویدیو فوتیجو...)
سہشنبہ⇦ارسآل تمرینآت
پنجشنبہ و جمعہ ⇦ جمع بندے مطالب آموخته شده.
🌹 هفتہ دوم 🌹
شنبہ ⇦ آموزش ساخت ویدیو فوتیج
یکشنبہ⇦ ارسال ویدیو فوتیج های ساخته شده.
دوشنبہ⇦ آموزش نحوه پاک کردن پس زمینه ویدیو
سہشنبہ⇦ ارسال تمارین
پنجشنبہ و جمعہ⇦ جمع بندے
🌸هفته سۆم 🌸
شنبہ ⇦ آموزش ساخت کلیپ با صداے فراز و فرود دار
یکشنبہ⇦ ارسال تمارین
دوشنبہ ⇦ آموزش اعمال لوگو روی کلیپ
سہ شنبہ ⇦ ارسال تمارین
پنجشنبہ و جمعہ ⇦ جمع بندے
🌺 هفته چہارم 🌺
جمع بندے مطالب آموخته سه هفته گذشته و تمرینات اختیارے.
#برایهفتهچهارمشگفتانہدارمکهنمیتونمفعلاًازش
#رونماییکنم!😉
ثبتنام در آیدی زیر👇
@Yamahdy_Adrekny
شهریه دوره⬅️ ۳۹/۰۰۰
@HOLLYYAGHUT
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#فراخوان 🔸آموزش کار با نرمافزارهای (کاین مستر، اینشات و ویوا کات) در ویدئونار. 🔸آموزش رسمی و حر
جلسه اول این کلاس،
امشب،
۱۲ بهمن ماه...
#شازده_کوچولو
#نیم_ساعت_خواندن
سنتاگزوپری در شهر لیون و در یک خانوادهٔ کاتولیک و نخبهسالار متولد گردید. شجرهنامهٔ این خانواده تا چندین قرن قدمت داشت. او سومین فرزند از ۵ فرزند مارتن لوی ماری دو سنتاگزوپری و ویکنتس آندره لوییز ماری دو فونسکلمب بود. پدر وی مدیر اجرایی کارگزاری بیمه بود که در ایستگاه قطار بر اثر سکته، قبل از چهارمین سال تولد آنتوان درگذشت. آنتوان در سال ۱۹۳۱ با کانسوئلو سنتاگزوپری ازدواج کرد.
سنتاگزوپری تا قبل از جنگ جهانی دوم، خلبان تجاری موفقی بود که در خطوط پست هوایی میان اروپا، آفریقا و آمریکای جنوبی به فعالیت میپرداخت اما با آغاز جنگ، هر چند از دیدگاه سن و وضعیت سلامتی در شرایط مطلوبی نبود اما به نیروی هوایی فرانسه آزاد در شمال آفریقا پیوست. در ماه ژوئیه ۱۹۴۴ هواپیمای او در یک پرواز شناسایی بر فراز دریای مدیترانه ناپدید شد و اعتقاد بر این بود که در همان زمان کشته شدهاست.
سنتاگزوپری برندهٔ جوایز ادبی معتبر فرانسه و همچنین برندهٔ جایزهٔ کتاب ملی آمریکا گردید. عمده شهرت وی به واسطه کتاب شازده کوچولو و نوشتههای تغزلی او با عنوان زمین انسانها و پرواز شبانه است. آثار او، از جمله کتاب شازده کوچولو به ۳۰۰ زبان و گویش ترجمه شدهاست.
به هنگام گشایش جبهه دوم و پیاده شدن قوای متّفقین در سواحل فرانسه، بار دیگر با درجه سرهنگی نیروی هوایی به فرانسه بازگشت. در ۳۱ ژوئیه ۱۹۴۴ برای پروازی اکتشافی برفراز فرانسه اشغال شده از جزیره کرس در دریای مدیترانه به پرواز درآمد، و پس از آن دیگر هیچگاه دیده نشد.
دلیل سقوط هواپیمایش هیچگاه مشخص نشد اما در اواخر قرن بیستم و پس از پیدا شدن لاشه هواپیمایش اینطور بهنظر میرسد که برخلاف ادعاهای پیشین، او هدف آلمانها واقع نشده است زیرا روی هواپیما اثری از تیر دیده نمیشود و احتمال زیاد میرود که سقوط هواپیما بهدلیل نقص فنی بوده است.
#M
#991112
@ANARSTORY
#نیم_ساعت_خواندن
#شازده_کوچولو
۱۹۴۳ شاهکار سنتاگزوپری به نام شازده کوچولو Le Petit Prince انتشار یافت که حوادث شگفتآنگیز آن با نکتههای دقیق و عمیق روانی همراه است. شازده کوچولو یکی از مهمترین آثار اگزوپری به شمار میرود که در قرن اخیر سوّمین کتاب پرخواننده جهان است.
این اثر از حادثهای واقعی مایه گرفته که در دل شنهای صحرای موریتانی برای سنت اگزوپری روی داده است.
آنتوان دوسنت اگزوپری کتاب هایش را با اقتباس از تجربه های شخصی اش نوشته است.
اگزوپری در همان سال بار دیگر به آلمان رفت و به همراه اوتو آبتز مرد سیاسی آلمان هیتلری و مدیر انجمن روابط فرهنگی آلمان و فرانسه از مدارس برلن و از دانشگاه دیدن کرد.
به هنگام بازدید از دانشگاه، از استادان پرسید که آیا دانشجویان میتوانند هرنوع کتابی را مطالعه کنند و استادان جواب دادند که دانشجویان برای مطالعه هرنوع کتابی که بخواهند آزادند ولی در شیوه برداشت و نتیجه گیری اختیار ندارند، زیرا جوانان آلمان نازی به جز شعار «آلمان برتر از همه» نباید نظر و عقیدهای داشته باشند.
اگزوپری در همان چند ساعتی که در دانشگاه و دبیرستانها به بازدید گذرانید، از فریاد مدام «زنده باد هیتلر» و از صدای برخورد چکمهها و مهمیزها ناراحت بود، در هنگام بازگشت به اوتو آبتز گفت: من از این تیپ آدمها که شما میسازید خوشم نیامد. در این جوانها اصلاً روح نیست و همه به عروسک کوکی میماند.
اوتو آبتز بسیار کوشید تا با تشریح آرا و نظرات حزب نازی نظر نویسنده جوان را با خود همداستان کند ولی موفّق نشد. پس از تسلیم کشور فرانسه به آلمان، اگزوپری به آمریکا تبعید شد و کتابهای زیبایی چون «قلعه»، «شازده کوچولو» و «خلبان جنگی» را در سالهای تبعید نوشت.
با خواندن این قسمت از زندگی آنتوان دوسنت اگزوپری لحظه هایی که شازده کوچولو با پادشاه، خودپسند،میخواره و... ملاقات کرده بود، برایم تداعی شد
در سال ۱۹۲۳ بعد از اتمام خدمت سربازی قصد داشت به زندگی معمولی خود بازگردد و حتی مدتی نیز به کارهای گوناگون پرداخت، ولی بالاخره با راهنمایی و اصرار یکی از فرماندهان نیروی هوایی که سخت به او علاقهمند بود، به خدمت دائمی ارتش در آمد.
در این قسمت اگزوپری به حرف آدم بزرگ ها گوش داد و مانند داستان که نقاشی را رها کرد نویسندگی را رها کرد اما بعد شازده کوچولوی زندگی اش را یافت و به نویسندگی اش ادامه داد
#F
#991112
@ANARSTORY
#مادر
#دل_نوشته
💙❤️دلنوشتهای برای همهی مادران❤️💙
مادر جان دوستَت دارم. مادر جان، تو بالایی و من پایین؛ تو بی گناهی و من گناهکار؛ تو دریایی و من قطره؛ تو جنگلی و من برگ؛ تو آسمانی و من ابر؛ تو کویری و من شِن؛ تو خورشیدی و من شمع. مادر جان دوستَت دارم.
مادر جان، ای کاش پادشاه بودم و صدای خندهات را سرود ملی میکردم. ای کاش مالک بودم و زمین را به نامَت میزدم. ای کاش...
مادر جان دوستَت دارم. مادر جان اگر تا آخر عمر هم نوکریات را بکنم، یک هزارم زحماتت هم جبران نمیشود. مادر جان، حاضرم جانم را هم فدایت کنم، ولی حیف که نمیتوانی داغ فرزندت را تحمل کنی.
مادر جان دوستَت دارم. ای قلب خانه و خانواده، ای که تو ذره ذره وجودت را صرف من کردی تا بزرگ بشوم، قد بکشم و در حالی که قدم از تو بلندتر است، بگویم که خاک پایت هستم! مادر جان در ظاهر تو کوتاهتر از من هستی، اما در باطن تاج سر مایی! مادر جان حاضرم لبخندت را با کل دنیا عوض کنم.
مادر جان دوستَت دارم. مادر جان ببخش که گاهی صدایمان بالاتر از صدایت میرود. ببخش که گاهی حوصلهی مهربانی و محبتهایت را نداریم. ببخش که توجهت را گیر دادن تلقی میکنیم. ببخش که روزی تنهایت میگذاریم؛ در حالی که تو ما را به دنیا آوردی و از تو زاده شدیم.
مادر جان، عاشقانه دوستت دارم و امیدوارم سالیان سال سایهات روی سرمان باشد؛ آمین یا رب العالمین...💙❤️
#امیرحسین
#991114
#سیده_ستایش
به نام خدا
(فرشته ی زمینی من )
✨ تقدیم به مادر های سرزمینم ✨
دل تون شاد لبتان خندون )
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
_مامااااااااااا.....خوابم میاددددد. ..
_ای وای پاشوووو ساعت ده و نیم شد ...ستایش از مدرسه جا موندی
ای وای بدبخت شدم ...
کوله پشتی ام برداشتم مقنه ام کج و کوله گذاشتم روی سرم گذاشتم داشتم از در میرفتم بیرون نگاهم به عقربه های ساعت افتاد
ساعت پنج و نیم صبح نشون میداد
نگاه مامان کردم که داشت برام لقمه میگرفت
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
لقمه چپوند توی دهنم ...
_مام.پل.هه.خههه .مرخم. (مامان پره دهنم خفه شدم مردمم.)
_بخور ضعیف نشی ....
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
_مامان این جوراب های من کو؟کل اتاق گشتم
_کوری اون پشته ..
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
_مامان بریم بیرون ...جان من ....بریم ...
_نه اصلا ...به هیچ وجه. ..
دو دقیقه بعد ..
_پاشو بریم
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨.
وقتی خدا بخشید بهشت اش را زیر پای تو ..
من چه دارم برای تو ....
تا حالا شده از گریه کسی گریه ات بگیره ...
تاحالا شده از غم کسی غم خودتو فراموش کنی ...
تا حالا شده از جونت برای کسی مایه بذاری ...
تا حالا شده برای کسی از خودت بگذری ..
مامان ها از خودشون برای بچه هاشون گذاشتن
و بهشت و روی زمین گذشتن تا فرزندشون در آغوش بگیرند...
دو تا متن مادرانه از دو درخت باغ انار...
و خدا همین نزدیکی هاست...
خیلی نزدیک
✍️ بنت طه (س)! تو مرکز و رمز خلقت هستی مادر
تو مظهر سورهی کوثر و، باب رحمت هستی مادر
تمام انوار ستارگان، به دور خورشیدی تو در گردشند
تو زادهی خدیجه، بانوی پر شوکت هستی مادر
پدر پیامبراست(س) و مادر خاتون، ازعصاره دو گوهر، نوری چنین بیبدیل رخ مینماید
مروارید گرانبهای وجودت را، تنها صدف درون خدیجه بانو نگاه میدارد
#قاسم_زاده
🌸مادر عزیزم روزت مبارک باشد.🌸
شما همیشه از من حمایت کردید. ای مادر عزیزم بهشت زیر پای شماست. شما چراغ امید و خوشبختی من هستید. هرچقدر هم که سنم زیاد شود باز هم وقتی ناراحتم دلم میخواهد کنارم باشید.
به سلامتی مادری که وقتی فهمید غذا کم است یکهو دلش هوس نان و ماست کرد.
من اگر پادشاه می شدم صدای خنده ات را سرود ملی می کردم.
سایه لطف خدایی مادر
معنی عشق و وفایی مادر
شعر من در خور تفسیر نیست
اوج مهری و صفایی مادر
ابوالفضل قائنی پنجم کلاس شهید کریمی
هدایت شده از 💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین #داستانک #طنز درباره ی اتفاقات حین خواندن کتاب درسی، یک #داستانک طنز بنویسید. #احف12 #99111
مثلاً:
امتحان بعدیمان پنج روز دیگر است. چهار روز اول را با جمله ی "حالا میخونم" پشت سر گذاشتم و اکنون یک روز بیشتر فرصت ندارم. با هزار زور و زحمت کتابم را برداشتم و گوشهای نشستم. کتاب جان از اینکه او را برداشتم، بسیار خوشحال است؛ ولی بینوا نمیداند که مجبورم، مجبور!
ابتدا نگاهی به جلد کتاب میاندازم. واقعاً ناشران و مولفان میتوانستند طرح زیباتری برای جلد انتخاب کنند. همچنان به زُل زدنم ادامه میدادم که کتاب جان به حرف آمد:
_چقدر به قیافم نگاه میکنی! زود باش بازم کن.
_آخه خیلی خوشگلی کتاب جان.
_حالا کجاش رو دیدی؟! این تازه ظاهر منه؛ اگه باطنم رو ببینی چی میگی؟!
ابرویی بالا انداختم و صفحه ی اول را باز کردم. از نشانی ناشر و چاپخانه تا شابک را بررس کردم. راستی شابک جیست؟ گوشی را برداشتم و در علامه گوگل شابک را جستوجو زدم. البته چیزی زیادی دستگیرم نشد و خیلی یواشکی سری به پیامرسانهای ایرانی و خارجی زدم. کتاب جان داشت شروع به غریدن میکرد که تصویر امام خمینی(ره) را در صفحه ی بعد دیدم. چه ژست زیبایی! واقعاً به کتاب حسودیام شد. آنقدر باطنش خوب است که حتی آقا هم عاشقش شده. کتاب جان نیشخندی زد و زیرلب زمزمه کرد:
_آقامون جنتلمنه، جنتلمنه...!
صفحه ی بعدی را ورق زدم که به فهرست مطالب رسیدم و باز غصهاَم شروع شد. بدون اینکه درس خواندن را شروع کنم، از سر کتاب رفتم تهَ کتاب که کتاب جان صدایش در آمد:
_چیکار میکنی بچه جون؟! بابا یه درس میخوای بخونیا.
جوابش را ندادم و فقط چشم غرهای تحویلش دادم. البته در تَهَش به جز فهرست منابع و قیمت، چیز دیگری پیدا نکردم. ولی واقعاً قیمتش کم است. البته نه برای خریدار، بلکه برای خود کتاب. کتاب جان با این هم ابهت و اقتدار واقعاً ارزشهایش بالاتر از ای حرفاست و نمیشود رویَش قیمت گذاشت.
صفحه ی اول را باز کردم و شروع به خواندن کردم که غرق در خیالات شدم. یادش بخیر! دَه سال پیش وقتی به سیزده بدر رفتیم، به من جوجهکباب نرسید. حتی دستم یه منقل داغ خورد و سوخت. آن سیزده بدر اصلاً برای من خوب نبود. کتاب که همینطوری باز مانده بود، پوفی کشید که فهمیدم باید درس بخوانم. سوال اول را هرچه که بود حفظ کردم و سراغ سوال دوم رفتم که باز توی فکر رفتم. یادش بخیر! حنابندان نوه ی مادربزرگ پدرم که هم برادرزاده ی پدرم میشد، و هم دخترعموی من، مامانم من را نبرد. چون حنابندان قبلی که رفته بودیم، من کل حناها را خوردم و دچار شکم روش شدم و از آن به بعد مادرم پشت دستش را داغ کرد که دیگر من را به حنابندان نبرد.
باز با آهِ کتاب جان مواجه شدم که سعی کردم ادامه ی درسم را بخوانم. البته در این میان صداهای درونی و بیرونی هم تمرکز من را خراب میکرد. صداهای درونی مثل غار و غور شکم و فعل و انفعالات روده و صداهای بیرونی مثل نمکی و سبزی فروشی. نمکی از توی بلندگو داد میزد:
_آهن آلات، ضایعات، یخچال، چرخ گوشت، لوازم منزل خریداریم.
با تندی گفتم:
_اَه! به من چه که خریداری! ما چیز فروشی نداریم.
سپس به کتاب جان نگاهی انداختم که دیدم لبخند میزند و از من بابت رفتارم راضیست.
سپس سبزی فروشی با آن صدای اَنکَر و الاصواتش گفت:
_سبزی خورشتی دارم؛ سبزی آشی دارم، سبزی پلویی دارم. فقط سه کیلو دَه تومن. بدو بدو که سبزی دارم.
با خنده گفتم:
_خوش به حالت! ما نداریم.
و سپس خندیدم که نگاهم به کتاب جان افتاد و خشمش را از روی جلدش دیدم. لبخندم جمع شد و آب دهانم را قورت دادم و خواستم چیزی بگویم که گفت:
_هیس! فقط گمشو از جلوی چشمام!
خیلی التماس کردم که گُم نشوم، ولی خب فایدهای نداشت و بالاخره گُم شدم.
فردا رسید و امتحانم را به بدترین شکل ممکن دادم و لقب تکاور را از آنِ خود کردم. آن سال مدیر مدرسه عنوانی را به من داد و گفت:
_بسم الله الرحمن الرحیم! نائل شدن شما را به درجه ی تکاور کلاسی و مدرسهای وزارت آموزش و پرورش را تبریک و تهنیت عرض میکنیم. باشد که سال به سال، به اهمیت و درجه ی این مقام فرخنده افزوده شود...
#امیرحسین
#احف12
#991116
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از سرچشمه نور
هرچه اندیشه و فکر و درک عقلانی بالاتر باشد، میتواند به آن درک ظریف هنری کیفیّت بیشتری بدهد. حافظ شیرازی صرفاً یک هنرمند نیست؛ بلکه معارف بلندی نیز در کلمات او وجود دارد. این معارف هم فقط با هنرمند بودن به دست نمیآید؛ بلکه یک پشتوانه فلسفی و فکری لازم دارد. باید متّکا یا نقطه عزیمت و خاستگاهی از اندیشه والا، این درک هنری و سپس تبیین هنری را پشتیبانی کند. البته همه در یک سطح نیستند؛ توقّع هم نیست که چنین باشند. این در مورد همهی رشتههای هنری صادق است.
#قطره40
#دیدارجمعی_از_اصحاب_فرهنگ_هنر
#بیانات_نورانی
https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca