eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
900 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
160 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
درباره ی اتفاقات حین خواندن کتاب درسی، یک طنز بنویسید. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین #داستانک #طنز درباره ی اتفاقات حین خواندن کتاب درسی، یک #داستانک طنز بنویسید. #احف12 #99111
مثلاً: امتحان بعدیمان پنج روز دیگر است. چهار روز اول را با جمله ی "حالا می‌خونم" پشت سر گذاشتم و اکنون یک روز بیشتر فرصت ندارم. با هزار زور و زحمت کتابم را برداشتم و گوشه‌ای نشستم. کتاب جان از اینکه او را برداشتم، بسیار خوشحال است؛ ولی بینوا نمی‌داند که مجبورم، مجبور! ابتدا نگاهی به جلد کتاب می‌اندازم. واقعاً ناشران و مولفان می‌توانستند طرح زیباتری برای جلد انتخاب کنند. همچنان به زُل زدنم ادامه می‌دادم که کتاب جان به حرف آمد: _چقدر به قیافم نگاه می‌کنی! زود باش بازم کن. _آخه خیلی خوشگلی کتاب جان. _حالا کجاش رو دیدی؟! این تازه ظاهر منه؛ اگه باطنم رو ببینی چی میگی؟! ابرویی بالا انداختم و صفحه ی اول را باز کردم. از نشانی ناشر و چاپخانه تا شابک را بررس کردم. راستی شابک جیست؟ گوشی را برداشتم و در علامه گوگل شابک را جست‌و‌جو زدم. البته چیزی زیادی دستگیرم نشد و خیلی یواشکی سری به پیام‌رسان‌های ایرانی و خارجی زدم. کتاب جان داشت شروع به غریدن می‌کرد که تصویر امام خمینی(ره) را در صفحه ی بعد دیدم. چه ژست زیبایی! واقعاً به کتاب حسودی‌ام شد. آنقدر باطنش خوب است که حتی آقا هم عاشقش شده. کتاب جان نیشخندی زد و زیرلب زمزمه کرد: _آقامون جنتلمنه، جنتلمنه...! صفحه ی بعدی را ورق زدم که به فهرست مطالب رسیدم و باز غصه‌اَم شروع شد. بدون اینکه درس خواندن را شروع کنم، از سر کتاب رفتم تهَ کتاب که کتاب جان صدایش در آمد: _چیکار می‌کنی بچه جون؟! بابا یه درس می‌خوای بخونیا. جوابش را ندادم و فقط چشم غره‌ای تحویلش دادم. البته در تَهَش به جز فهرست منابع و قیمت، چیز دیگری پیدا نکردم. ولی واقعاً قیمتش کم است. البته نه برای خریدار، بلکه برای خود کتاب. کتاب جان با این هم ابهت و اقتدار واقعاً ارزش‌هایش بالاتر از ای حرفاست و نمی‌شود رویَش قیمت گذاشت. صفحه ی اول را باز کردم و شروع به خواندن کردم که غرق در خیالات شدم. یادش بخیر! دَه سال پیش وقتی به سیزده بدر رفتیم، به من جوجه‌کباب نرسید. حتی دستم یه منقل داغ خورد و سوخت. آن سیزده بدر اصلاً برای من خوب نبود. کتاب که همینطوری باز مانده بود، پوفی کشید که فهمیدم باید درس بخوانم. سوال اول را هرچه که بود حفظ کردم و سراغ سوال دوم رفتم که باز توی فکر رفتم. یادش بخیر! حنابندان نوه ی مادربزرگ پدرم که هم برادرزاده ی پدرم می‌شد، و هم دخترعموی من، مامانم من را نبرد. چون حنابندان قبلی که رفته بودیم، من کل حناها را خوردم و دچار شکم روش شدم و از آن به بعد مادرم پشت دستش را داغ کرد که دیگر من را به حنابندان نبرد. باز با آهِ کتاب جان مواجه شدم که سعی کردم ادامه ی درسم را بخوانم. البته در این میان صداهای درونی و بیرونی هم تمرکز من را خراب می‌کرد. صداهای درونی مثل غار و غور شکم و فعل و انفعالات روده و صداهای بیرونی مثل نمکی و سبزی فروشی. نمکی از توی بلندگو داد می‌زد: _آهن آلات، ضایعات، یخچال، چرخ گوشت، لوازم منزل خریداریم. با تندی گفتم: _اَه! به من چه که خریداری! ما چیز فروشی نداریم. سپس به کتاب جان نگاهی انداختم که دیدم لبخند می‌زند و از من بابت رفتارم راضیست. سپس سبزی فروشی با آن صدای اَنکَر و الاصواتش گفت: _سبزی خورشتی دارم؛ سبزی آشی دارم، سبزی پلویی دارم. فقط سه کیلو دَه تومن. بدو بدو که سبزی دارم. با خنده گفتم: _خوش به حالت! ما نداریم. و سپس خندیدم که نگاهم به کتاب جان افتاد و خشمش را از روی جلدش دیدم. لبخندم جمع شد و آب دهانم را قورت دادم و خواستم چیزی بگویم که گفت: _هیس! فقط گمشو از جلوی چشمام! خیلی التماس کردم که گُم نشوم، ولی خب فایده‌ای نداشت و بالاخره گُم شدم. فردا رسید و امتحانم را به بدترین شکل ممکن دادم و لقب تکاور را از آنِ خود کردم. آن سال مدیر مدرسه عنوانی را به من داد و گفت: _بسم الله الرحمن الرحیم! نائل شدن شما را به درجه ی تکاور کلاسی و مدرسه‌ای وزارت آموزش و پرورش را تبریک و تهنیت عرض می‌کنیم. باشد که سال به سال، به اهمیت و درجه ی این مقام فرخنده افزوده شود... نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
نور ✅دوستان تازه وارد، این گروه دست گرمیست. یعنی با انجام تمارین و خواندن آموزش‌ها، فکر و ذکرتان نوشتن شود و قالب مورد نظرتان به دست بیایید. مثل فوتبال که قبل شروع مسابقه، گرم می‌کنند تا حین بازی، دچار مصدومیت نشوند. شما هم تمارین باغ انار را انجام دهید تا دست و ذهنتان باز شود تا وقتی وارد کلاس های خصوصی نویسندگی شدید، دست و ذهنتان، رباط صلیبی پاره نکند. برای انجام تمارین و خواندن آموزش‌ها، هشتگ‌های زیر را جست‌وجو کنید👇 برای شرکت درکلاسهای خصوصی نویسندگی به آیدی زیر مراجعه کنید.👇 @evaghefi