💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین #داستانک #طنز درباره ی اتفاقات حین خواندن کتاب درسی، یک #داستانک طنز بنویسید. #احف12 #99111
مثلاً:
امتحان بعدیمان پنج روز دیگر است. چهار روز اول را با جمله ی "حالا میخونم" پشت سر گذاشتم و اکنون یک روز بیشتر فرصت ندارم. با هزار زور و زحمت کتابم را برداشتم و گوشهای نشستم. کتاب جان از اینکه او را برداشتم، بسیار خوشحال است؛ ولی بینوا نمیداند که مجبورم، مجبور!
ابتدا نگاهی به جلد کتاب میاندازم. واقعاً ناشران و مولفان میتوانستند طرح زیباتری برای جلد انتخاب کنند. همچنان به زُل زدنم ادامه میدادم که کتاب جان به حرف آمد:
_چقدر به قیافم نگاه میکنی! زود باش بازم کن.
_آخه خیلی خوشگلی کتاب جان.
_حالا کجاش رو دیدی؟! این تازه ظاهر منه؛ اگه باطنم رو ببینی چی میگی؟!
ابرویی بالا انداختم و صفحه ی اول را باز کردم. از نشانی ناشر و چاپخانه تا شابک را بررس کردم. راستی شابک جیست؟ گوشی را برداشتم و در علامه گوگل شابک را جستوجو زدم. البته چیزی زیادی دستگیرم نشد و خیلی یواشکی سری به پیامرسانهای ایرانی و خارجی زدم. کتاب جان داشت شروع به غریدن میکرد که تصویر امام خمینی(ره) را در صفحه ی بعد دیدم. چه ژست زیبایی! واقعاً به کتاب حسودیام شد. آنقدر باطنش خوب است که حتی آقا هم عاشقش شده. کتاب جان نیشخندی زد و زیرلب زمزمه کرد:
_آقامون جنتلمنه، جنتلمنه...!
صفحه ی بعدی را ورق زدم که به فهرست مطالب رسیدم و باز غصهاَم شروع شد. بدون اینکه درس خواندن را شروع کنم، از سر کتاب رفتم تهَ کتاب که کتاب جان صدایش در آمد:
_چیکار میکنی بچه جون؟! بابا یه درس میخوای بخونیا.
جوابش را ندادم و فقط چشم غرهای تحویلش دادم. البته در تَهَش به جز فهرست منابع و قیمت، چیز دیگری پیدا نکردم. ولی واقعاً قیمتش کم است. البته نه برای خریدار، بلکه برای خود کتاب. کتاب جان با این هم ابهت و اقتدار واقعاً ارزشهایش بالاتر از ای حرفاست و نمیشود رویَش قیمت گذاشت.
صفحه ی اول را باز کردم و شروع به خواندن کردم که غرق در خیالات شدم. یادش بخیر! دَه سال پیش وقتی به سیزده بدر رفتیم، به من جوجهکباب نرسید. حتی دستم یه منقل داغ خورد و سوخت. آن سیزده بدر اصلاً برای من خوب نبود. کتاب که همینطوری باز مانده بود، پوفی کشید که فهمیدم باید درس بخوانم. سوال اول را هرچه که بود حفظ کردم و سراغ سوال دوم رفتم که باز توی فکر رفتم. یادش بخیر! حنابندان نوه ی مادربزرگ پدرم که هم برادرزاده ی پدرم میشد، و هم دخترعموی من، مامانم من را نبرد. چون حنابندان قبلی که رفته بودیم، من کل حناها را خوردم و دچار شکم روش شدم و از آن به بعد مادرم پشت دستش را داغ کرد که دیگر من را به حنابندان نبرد.
باز با آهِ کتاب جان مواجه شدم که سعی کردم ادامه ی درسم را بخوانم. البته در این میان صداهای درونی و بیرونی هم تمرکز من را خراب میکرد. صداهای درونی مثل غار و غور شکم و فعل و انفعالات روده و صداهای بیرونی مثل نمکی و سبزی فروشی. نمکی از توی بلندگو داد میزد:
_آهن آلات، ضایعات، یخچال، چرخ گوشت، لوازم منزل خریداریم.
با تندی گفتم:
_اَه! به من چه که خریداری! ما چیز فروشی نداریم.
سپس به کتاب جان نگاهی انداختم که دیدم لبخند میزند و از من بابت رفتارم راضیست.
سپس سبزی فروشی با آن صدای اَنکَر و الاصواتش گفت:
_سبزی خورشتی دارم؛ سبزی آشی دارم، سبزی پلویی دارم. فقط سه کیلو دَه تومن. بدو بدو که سبزی دارم.
با خنده گفتم:
_خوش به حالت! ما نداریم.
و سپس خندیدم که نگاهم به کتاب جان افتاد و خشمش را از روی جلدش دیدم. لبخندم جمع شد و آب دهانم را قورت دادم و خواستم چیزی بگویم که گفت:
_هیس! فقط گمشو از جلوی چشمام!
خیلی التماس کردم که گُم نشوم، ولی خب فایدهای نداشت و بالاخره گُم شدم.
فردا رسید و امتحانم را به بدترین شکل ممکن دادم و لقب تکاور را از آنِ خود کردم. آن سال مدیر مدرسه عنوانی را به من داد و گفت:
_بسم الله الرحمن الرحیم! نائل شدن شما را به درجه ی تکاور کلاسی و مدرسهای وزارت آموزش و پرورش را تبریک و تهنیت عرض میکنیم. باشد که سال به سال، به اهمیت و درجه ی این مقام فرخنده افزوده شود...
#امیرحسین
#احف12
#991116
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
نور
#اطلاعیه
✅دوستان تازه وارد، این گروه دست گرمیست. یعنی با انجام تمارین و خواندن آموزشها، فکر و ذکرتان نوشتن شود و قالب مورد نظرتان به دست بیایید. مثل فوتبال که قبل شروع مسابقه، گرم میکنند تا حین بازی، دچار مصدومیت نشوند. شما هم تمارین باغ انار را انجام دهید تا دست و ذهنتان باز شود تا وقتی وارد کلاس های خصوصی نویسندگی شدید، دست و ذهنتان، رباط صلیبی پاره نکند. برای انجام تمارین و خواندن آموزشها، هشتگهای زیر را جستوجو کنید👇
#تمرین1 #تمرین2 #تمرین3 #تمرین4 #تمرین5 #تمرین6 #تمرین7 #تمرین8 #تمرین9 #تمرین10 #تمرین11 #تمرین13 #تمرین14 #تمرین15 #تمرین16 #تمرین17 #تمرین18 #تمرین19 #تمرین20 #تمرین21 #تمرین22 #تمرین23 #تمرین24 #تمرین25 #تمرین26 #تمرین27 #تمرین28 #تمرین29 #تمرین30 #تمرین31 #تمرین32 #تمرین33 #تمرین34 #تمرین35 #تمرین36 #تمرین37 #تمرین38 #تمرین39 #تمرین40 #تمرین41 #تمرین42 #تمرین43 #تمرین44 #تمرین45 #تمرین46 #تمرین47 #تمرین48 #تمرین49 #تمرین50 #تمرین51 #تمرین52 #تمرین53 #تمرین54 #تمرین55 #تمرین56 #تمرین57 #تمرین58 #تمرین59 #تمرین60 #تمرین61 #تمرین62 #تمرین63 #تمرین64 #تمرین65 #تمرین66 #تمرین67 #تمرین68 #تمرین69 #تمرین70 #تمرین71 #تمرین72 #تمرین73 #تمرین74 #تمرین75 #تمرین76 #تمرین77 #تمرین78 #تمرین79 #تمرین80 #تمرین81 #تمرین82 #تمرین83 #تمرین84 #تمرین85 #تمرین86 #تمرین87 #تمرین88 #تمرین89 #تمرین90 #تمرین91 #تمرین92 #تمرین93 #تمرین94 #تمرین95
#طنزدونه #احف1 #احف2 #احف3 #احف4 #احف5 #احف6 #احف7 #احف8 #احف9 #احف10 #احف11 #احف12 #احف13 #احف14 #احف15
#دخترمحی_1 #دخترمحی_2 #دخترمحی_3 #دخترمحی_4 #دخترمحی_5 #دخترمحی_6 #دخترمحی_7 #دخترمحی_8 #دخترمحی_9 #دخترمحی_10 #دخترمحی_11 #دخترمحی_12 #دخترمحی_13 #دخترمحی_14
#تخیلی1 #تخیلی2 #تخیلی3 #تخیلی4 #تخیلی5
#طنز_نویسی
#آموزش #ریشهها #کارگاه_آموزشی #روزانه_نویسی #برگ #یاد #نور
#زیارت #حرم
#مسابقه #باغانار #مونولوگ #دیالوگ #پیرنگ
#معرفی_کتاب #نویسندگی #صحنه_پردازی #پی_دی_اف #باغ_انار #داستانک #داستان_کوتاه #پادکست #مکالمه #نهال #درخت_انار #زنگ_تفریح #داستان_صوتی #تشکیلات #تمدن_نوین_اسلامی #زینب_کبری #سلام_الله_علیها #محرم #نشر_حداکثری #آموزشی
#ریشه01 #ریشه02 #ریشه03
#اربعین #دلنوشته #واقفی #خوشنویسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج #کاریکلماتور #عاشورا #تاسوعا
برای شرکت درکلاسهای خصوصی نویسندگی به آیدی زیر مراجعه کنید.👇
@evaghefi