eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_هفتاد_و_هفتم علي  خشم آلود او را نظاره  مي كند: - دراز ديلاق !... خو
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 🌷🍃🍂 - اين  همه  دختر! اين  همه  زن !  چرا انگشت  روي  خانم  داداش  من  گذاشتي ؟ حميد به  طرف  علي  مي رود چشم  در چشم  او دوخته  و با قاطعيت  مي گويد: - آقا! قباحت  داره  جلو دانشجوها داد و فرياد نكنيد... آنگاه  چشم  به  اطراف  دوخته  و بعد از كمي  اين  پا و آن  پا كردن  ادامه  مي دهد:  - بله ... من  ليلا خانم  رو انتخاب  كردم  و از انتخاب  خودم  هم  پشيمان  نيستم علي  پوزخندزنان  مي گويد: - آقا رو باش ! طوري  حرف  مي زنه  كه  انگار ليلا جواب  بله  رو داده  خيلي  ازخودت  مطمئني ، مگه  مي توني  ليلا رو مجبور كني  كه  از ياد حسين  و از خاطرات حسين  جدا بشه ...  حسين  يك  پارچه  آقا بود... گُل  بود... حميد نفسي  بيرون  داده  با لحن  آرام تري  مي گويد: - كسي  نمي خواد ليلا خانم  رو از خاطرات  شهيد جدا كنه حميد درون  ماشين  مي نشيند. مي خواهد حركت  كند  كه  علي  با پشت  انگشت سبابه  محكم  به  شيشة  ماشين  كوبيده  به  فرياد مي گويد: - اينو به  تو قول  مي دم  كه  ليلا به  تو جواب  نمي ده ، بيخودي  خودتو خسته  نكن  حميد شيشة  پنجره  را پايين  كشيده  در جواب  علي  مي گويد: - اين  رفتار از شما پسنديده  نيست ، شما كه  وكيل وصي  مردم  نيستين  ليلاخانم  عاقل  و بالغند و حق  دارن  خودشون  در مورد زندگيشون  تصميم  بگيرن  علي  بي اعتنا به  سخنان  او مي گويد: - ميرزا قلمدون ! اين  خط ... اين  نشون ... خلاصه  گفته  باشم  اون  طرفها آفتابي نشي  كه  با من  طرفي  حميد پا روي  پدال  گاز فشار داده  و به  سرعت  دور مي شود زير لب  غرولندمي كند:  - عجب  آدميه ! براي  من  شاخ  شونه  مي كشه ... مگه  من  بيدم  از اين  بادا بلرزم ... نویسنده :مرضیه شهلایی 🌷🍃🍂 * پشت  پنجره  ايستاده  است پنجرة  خاطرات ، پنجرة  تنهايي ها و سنگ  صبوردل  تنگي ها  به  افق  چشم  دوخته  و به  آن  زمان  فكر مي كند كه  درون  لِنج ، دست هاي كوچكش  ميله هاي  عرشه  را محكم  مي فشرد  لِنج  به  آرامي  با موج هاي  دريا بالا وپايين  مي رفت   و او در تلاطم  امواج ، به  كرانه هاي  سراسر آبي  مي نگريست  نسيم دريا صورتش  را نوازش  مي داد و بر موهايش  موج  مي ساخت احساس  تنهايي مي كرد. چرا مادر او را تنها گذاشته  بود  پدر مي گفت :«مادر به  يك  سفر طولاني رفته »  ولي  چرا با او خداحافظي  نكرد، چرا صورتش  را نبوسيد  چرا بي خبر رفت .مگر او را ديگر دوست  نداشت پدر كنارش  آمد و دست  نوازش  بر سرش  كشيد  پهلويش  نشست  و دست  به دور شانه اش  حلقه  كرد: - ليلاجون ! بابا! دريا خيلي  قشنگه ؟ مي بيني  رنگش  مثل  رنگ  آسمونه ! ليلا چشم  در چشم  پدر دوخت  و به  آرامي  گفت  - بابا جون ! مامان  حوراء هم  با كشتي  رفته  سفر  مامان  حوراء هم  اين  دريارو ديده ؟ اشك  در چشم هاي  پدر جمع  شد روي  به  سويي  ديگر چرخاند و بعد از آن كه بغضش  را فرو بلعيد  نگاه  مهربانش  را به  او دوخت  و گفت : - آره  دخترم ! مامان  حوراء هم  دريارو ديده ليلا هيجان زده  رو به  پدر كرد و گفت : -بابا جون! پس  ما داريم  همان  جايي  مي ريم  كه  مامان  حوراء رفته ... داريم مي ريم  پيش  مامان  حوراء... آره  باباجون ...  .پدر ديگر طاقت  نياورد، بلند شد و ليلا را با دلخوشي هاي  كودكانه اش  تنهاگذاشت دست  برلبة  پنجره  مي فشرد چشم  از افق  برمي گيرد و پلك ها بر هم  مي نهد:  «خداي  من ! اگه  امين  از من  بپرسه  بابا كو؟ كجا رفته ؟  چي  بهش  بگم ؟  منم  بهش بگم  بابات  رفته  سفر، رفته  به  يك  سفر طولاني ، خدايا! خدايا!» مقابل  عكس  حوراء مي ايستد: «مامان  حوراء! مي گي  من  چكار كنم ، فرهاد هم  مثل  ليلاي  توست  مثل  ليلاي تو كه  قلب  كوچكش  شكست مثل  ليلاي  تو كه  دوست  داشت  سر بر شانه هايت بگذاره  و تو براش  لالايي  بخوني ...» چشم  از عكس  مادر برمي گيرد  دست  بر حلقة  ازدواج  مي لغزاند با حسين نجوا مي كند، بغض آلود: «حسين ! حسين ! كجايي !  به  امين  چي  بگم ... چه  جوري  جاي  خالي  تو رو براش پُر كنم ...» * اصلان  وارد اتاق  مي شود دست  دور شانة  ليلا حلقه  مي كند و همسو با ليلا برعكس  حوراء نگاه  مي ريزد  از بهر دلداري  ليلا مي گويد: - دادم  تابلوي  حسين  رو بكشن ، مي خوام  عكسش  بزرگ  شده  تو مغازم  باشه ليلا با خوشحالي  به  پدر نگاه  مي كند. اصلان  به  رويش  لبخند مي زند  اصلان  به  طرف  پنجره  مي رود. ليلا نيز او را همراهي  مي كند  صداي  خندة امين  كه  با سهراب  و سپهر بازي  مي كرد، نگاه  مشتاق  آن  دو را به  خود جلب مي كند اصلان  نفسي  به  راحتي  كشيده  و بي آنكه  به  ليلا نگاه  كند  با آرامشي  كه  درسخن  گفتنش  حاكم  است  مي گويد: - ليلا! اونا منتظر جوابن ... تا كِي مي خواي  دستشونو تو حنا نگه  داري
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_هفتاد_و_نهم - اين  همه  دختر! اين  همه  زن !  چرا انگشت  روي  خانم 
؟ صدايي  در گوش  جان  ليلا مي پيچد: - ليلاجون ! من  آفتاب  لب  بومم ... آفتاب  لب  بوم ... به  خاطر امين ... به  خاطرفرهاد... سر بر چهارچوب  پنجره  تكيه  مي دهد  چشم ها نگران  به  افق  خيره  مي ماند. مهرماه  سال  1366 آرام  از كنار قبرها مي گذرد. امين  نيز همراه  اوست . مثل  هميشه . امين  هم  براي پدر حرف هايي  دارد  مي خواهد از اولين  روز مدرسه اش  با پدر سخن  بگويد ازاولين  روز مهر.امين  نزديك  مزار پدر از مادر جدا شده ، شتابان  به  آن  سو مي دود  كنار عكسي  مي ايستد  و با دست هاي  كوچكش  آن  را نوازش  مي كند و مرتب مي بوسد ليلا بر سر مزار ايستاده  است  فاتحه  و اخلاصي  مي خواند براي  او كه سنگ  صبور غصه هايش  بود قطرات  اشك  بر گونه هايش  آرام آرام  مي غلتد دست  بر سنگ  قبر مي كشد. سرش  به  نرمي  تكان  مي خورد صداي  لرزانش درگلو خفه  مانده  است : «حسين ! مي بيني ... امين  بزرگ  شده ... مي ره مدرسه ... جات  خالي  بود...نبودي  كه  مدرسه  رفتن  پسرتو ببيني  و مثل  من  آن قدر ذوق زده  بشي  كه  اشكت دربياد.» قطرات  گرم  اشك  همچنان  بر صورت  منجمدش  سرازير است  و سخنانش دربغض  گلوگيرش ، خفه سوزناك  آه  برآورده  با شدت  بيشتري  گريه سر مي دهد امين  چادر از صورت  مادر كنار مي كشد نگاه  معصومش  از چشم هاي  باران زدة  ليلا روي گردان  نيست ليلا با اشتياق  فراوان  او را در آغوش  مي كشدومحكم  به  سينه  مي فشرد  پلك  مي گشايد و دوباره  به  عكس  نگاه  مي كند احساسي  لطيف  نرم نرمك  دروجود متلاطمش  رخنه  مي كند احساسي  آشنا وناآشنا كه  چون  سايه ، بر سرتاسر وجودش  چتر مي گستراند آواي  درون  رامي شنود كه  بر ذهنش  انگشت  مي زند: «تا شقايق  هست ... زندگي  بايد كرد...» نویسنده : مرضیه شهلایی @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله #طبیب_دلها_شاه_ڪربلا هرڪه گفٺ نام حسین،نام دگر را نَبَرد هیچ ذڪرے بخد
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله ایها العشق سلام از طرفِ نوڪرِ تو برڪَ سبزی‌ست که‌هر روز رسدمَحضرِتو أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ سـلام بر ساکنِ ڪربلاء @AhmadMashlab1995
بسم رب الشهدا ۲۱ تیرماه سال۱۳۷۰ محسن شهید، متولد شد. ازهمان دوران کودکی روضه خوان حضرت ارباب«علیه السلام»بود.از برو بچه های بسیجی که پای ثابت راهیان نور بود. او هم مثل دیگر شهدا ؛ رفیق شهید داشت.. رفیقی که تا سرداری او را به آسمان برد؛ شهید حاجـ احمد کاظمیـ دغدغه اش کار فرهنگی بود .می دانست دشمن امروز تهاجمش از نوع فرهنگ است. به این رسیده بود که یکی از راه و رسم سلوک؛ نماز اول وقت است. لباس دامادی که بر تن کرد با لطف خدا لباس پاسداری راهم ، برتن کرد. شهید حججی ؛ مدافع حرم شد و برات شهادتش را در حرم امام رضا جان با دعای مادر گرفت. شهادتی که روضه کربلا را به چشم میدیدی... نمیدانم از پهلوی تیر خورده بگویم ، یا از دستان بسته در اسارت، یا از لبان تشنه اش، یا از سر بریده اش ، و یا از بدن اربااربا اش که خود یه عاشورا روضه داشت...... هجدهم مرداد سال۹۶ محسن رسید به آرزویش. گرچه شهید محسن حججی سرش داد ؛ اما ای خواهرم! میخواست چادر بر سر تو بماند... دیدی چگونه سرباز ولایت بود؟ آنچنان که بعد از شهادتش، امام سید علیـ خامنه ای«مدظله العالی» از او به عنوان حجت همگان یاد کرد... گفته ایم و بازهم میگوییم: عـاشقان را سر شوریده به پی‍ــکر عجب است دادن سر نه عــجبـ ،داشت سـر عجـبـــ اســت به قلم🖋:sh.g @Ahmadmashlab1995🌸🍃
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
☀️امام على عليه السلام: به سبب #محبت_دنيا، گوش ها از شنيدن حكمت كر و دل ها از نور بصيرت نابينا مى
☀️امام حسين عليه السّلام فرمودند: اگر كسي از سمت راست، به من ناسزا بگويد و در سمت چپ، برگردد و از من كند، من عذر او را مي‌پذيرم و او را عفو مي‌كنم زیرا اميرالمؤمنين علي عليه‌السّلام به من فرمود كه از جدّم رسول خدا صلّي‌الله‌عليه‌وآله شنيده: كسي كه عذرخواهی معذرت‌خواه را نمي‌پذيرد، از حوض کوثر نمی‌نوشد. 📚احقاق الحق، جلد ۱۱، صفحه ۴۳۱ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید حسین جمالی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:‌۱مهر سال۱۳۶۵🌷 🍁محل ولادت:یاسریه فسا🌷 🍁ش
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید محسن حججی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:‌21تیر سال1370🌷 🍁محل ولادت:نجف‌آباد🌷 🍁شهادت:18مرداد سال1396🌷 🍁محل شهادت:سوریه🌷 🍁نحوه شهادت:در عملیاتی مستشاری نزدیک مرز سوریه_عراق به اسارت گروه تروریستی داعش درآمد و پس از دو روز به‌دست تروریست‌های تکفیری در سوریه مانند اربابش سیدالشهدا به شهادت رسید😔😔 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده🚫 join↧ఠ_ఠ↧ ♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید محسن حججی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:‌21تیر سال1370🌷 🍁محل ولادت:نجف‌آباد🌷 🍁شها
بـِه‌قول‌شهـیدحججی: بعـضی‌وقتـادل‌کنـدن‌ازیـه‌سری‌چیزای خـوب‌باعث‌میشه‌یـه‌سری‌چیزای‌بهتر‌ بدست‌بیاریم...(: پ‌ن: من‌وتو‌برارسیدن‌‌به‌امام‌زمانمون‌ ازچی‌دل‌کندیم؟!💔 ✅ @AhmadMashlab1995
که میگویند همینها هستند رفاقتشان از زمین شروع میشودوتا بهشت ادامه می یابد 🥀 🥀 🥀 بر مزار رفیقشان 🥀 ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید محسن حججی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:‌21تیر سال1370🌷 🍁محل ولادت:نجف‌آباد🌷 🍁شها
: بایدکارۍ‌کنیم‌ ڪھ علی‌اکبرِ امام‌زمان«عج» باشیم و امام‌حسین«؏» خریدارِ ماباشد، مثل [شهیدحججی]ڪھ باآمدنش یڪ کشور را منقلب می‌ڪند. مأموریت‌ما؛ ایستادنِ‌تمام‌قد‌پاۍانقلاب‌است. ✅ @AhmadMashlab1995
۲۱تیر ماه سالروز گرامیداشت شهدای قیام مسجد گوهرشاد در سال ۱۳۱۴ و روز ملی عفاف و حجاب 🌸🌷 ✅ @AhmadMashlab1995
و قلب تو در قلب من است ای شهید♡ 🌷 📲 ❌ ❀•┈••❈✿♥️✿❈••┈•❀ @AhmadMashlab1995 ❀•┈••❈✿♥️✿❈••┈•❀
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
می‌گفت : اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مــزارم ، به لطف خداوند حاضر هست
همیشه این بیت شعر را به یاد آورید...↓ آن زمانے ڪه " حضرت رقیه(س) " خطاب به پدرش فرمودند: غصه ے حجابِ من را نخورے باباجان...! چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز... ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
آمدم ای شاه پناهم بده... #میلاد_امام_رضا_ع_مبارک #شهیداحمدمشلب✨ #طرح_گرافیکی #عکسنوشته @AhmadMashlab
مواظب خود باشيد كه اين مهم ترين چيز است در اجتماع ما كسى به فكر رعايت حجاب و اخلاق نيست ولى شما به فكر باشيد و زينبى برخورد كنيد،سه چهارم دختران حال حاضر حجابشان حجاب نيست و چيزهايى كه مى پوشند واقعا حجاب نيست ممكن است عبا بپوشند ولى عبايشان داراى مد و زرق و برق است @AhmadMashlab1995
yadet_basheh_ma.mp3
912.9K
صوت شهید حججی بھ فرزندش علی آقا 🌱°' - سلام بابا جان ! ببخشیدکھ توسِن کودکی‌ولت‌کردم‌رفتم .. - عشق قیمت نداره ..!(: ♡:) @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🌸 #حضرت‌آیت‌الله‌خامنه‌ای: مادرانی را که عزیزانشان به شهادت رسیده بودند، ما دیدیم.
🔥 《رهبر معظم انقلاب: دیدید در وصیتنامه های شهدا چقدر درباره حجاب توصیه شده؛ خب، حجاب یک حکم دینی است؛ این آرمان شهیدان فراموش نشود.》 🌸🌷 ✅ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شہید بہرام مہرداد: از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته شده است. Martyr Bahram Mordad: On my behalf, tell the youth that the eyes of the martyrs and their blood have been fixed on you. @ahmadmashlab1995❤️
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#مهدی_جان #برگرد که حالمان شده نامطلوب از دست، زمان رفت و زمین شد آشوب با دستِ سکوت، بسته شد پنجره
عشق است اینڪه یڪ نفرآغاز مےڪند هر روز صبح را به هوای سلام تو.... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ اَلاعظم 🍃🌺اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرج🌺🍃 @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
☀️امام حسين عليه السّلام فرمودند: اگر كسي از سمت راست، به من ناسزا بگويد و در سمت چپ، برگردد و از
💢کمی خجالت بکشیم ☀️خداوند متعال به انسان می‌فرماید: ای كسی كه وصال ما را ترك كرده‌ای، بازگرد. ای كسی كه بر جدايی از ما سوگند خورده‌ای، سوگند خود را بشكن. اگر ارزش خویش را می‌دانستی ، خود را با گناهانت خوار نمی‌کردی. ما ابليس را برای اين از خود رانديم كه بر تو سجده نكرد؛ پس چقدر عجیب است كه تو او را دوست خود گرفته‌ای و ما را رها كرده‌ای! 📚بدائع الفوائد ، جلد ۳ ، صفحه ۲۱۴ 📚بحرالمعارف، جلد ۲، صفحه ۳۵۰ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 《رهبر معظم انقلاب: دیدید در وصیتنامه های شهدا چقدر درباره حجاب توصیه شده؛ خب، حجاب
🔥 : کسانی که این تحریمها را تحمیل کرده‌اند، امیدوار بودند که ایران را به خاطر این تحریمها به زانو دربیاورند، امروز همانها دارند اقرار میکنند، اعتراف میکنند که نتوانسته‌اند و کشور سرپای خودش ایستاده؛ این نشان‌دهنده‌ی این است که کشور بنیه‌اش خیلی قوی است. ۹۹/۴/۲۲ ✅ @AhmadMashlab1995