eitaa logo
ذاکرین آل الله
251 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
288 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
از همان کودکی ام رنج و بلایا دیدم چه بگویم که به یکباره چه غمها دیدم طفل بودم که چو جوجه بدنم می لرزید بین آن کوچه عجب محشر کبرا دیدم می کشیدند علی را وسط کوچه به زور ریسمان سیهی بر سر بابا دیدم مادرم روی زمین و لگدی محکم خورد به روی خاک تن محسن زهرا دیدم سخت تر بوداز این کوچه،خدایا گودال بدنی را به سر نیزه ی اعدا دیدم وای از نحر گلویش چقدر طول کشید نرود از نظرم آنچه در آنجا دیدم من به یک روز شدم پیر و قدم گشت دوتا مرگ خود را دل شب در دل صحرا دیدم کاشکی طفل یتیمی پس از این گم نشود من خودم گم شدن لالهٔ طاها دیدم در پی طفل روانه شدم و یک تن گفت زیر مرکب بخدا له شدنش را دیدم نفس آخر زینب شده ای هم نفسم خوب شد آمدی و روی تو حالا دیدم 🔸شاعر: _______________________
دختر نگو ز دامن زهرا چه دختری درّ گرانبهایی و دردانه گوهری در ذات خود نمونه ی زیبای فاطمه ست یعنی در آفرینش هستی چه جوهری در هیبت و شکوه علی بود گوئیا در عزّت و شرف شده زهرای دیگری در صبر و در سکوت به مانند مجتبی در کربلا و شام نمود ش پیمبری در کربلا کسی که برای برادرش هم خواهری نموده و هم کرد مادری در شوکت و شهامت و در فضل و اقتدار سرتا به پا شده ست حسین مکرّری یعنی که او ادامه ی هر پنج تن شده ست یعنی نمونه است و ندارد برابری در عفّت و فضیلت و تقوا چه مریمی یا در منای قُرب برادر چه هاجری او شد برای حضرت مادر چه دختری او شد برای شاه شهیدان چه خواهری زینب ملیکه ای ست که زهراش مادر است چون فاطمه ست دیگر و اونیز دیگراست ................................................. زینب اگر نبود یقین هل اتی نبود بی پرده گر بگویمت دین خدا نبود قرآن نبود و قبله نبود و نماز نه سجّاده ی نیایش و ذکر و دعا نبود قرآن ز زهد و پاکی و تقوا ورق نداشت حرفی از آن ولیُّکُمِ اِنّما نبود آن خطبه های کوفه و شامش اگر نبود شیرازه ای برای کتاب خدا نبود واللیل و نور و کوثر و والنّجم و فصّلت والشّمس و طور و واقعه و والضّحی نبود تاریخ از سکوت علی صفحه ای نداشت باور کنید صحبت اهل کسا نبود گر خطبه های حیدری اش گل نمی نمود یک ذرّه از شهامت و مردی به جا نبود او گر روایتی ز شهیدان نمی نمود حرفی ز آفتاب سر از تن جدا نبود از مَشک و دست و اسب و عَلَم صحبتی نبود حرف از عموی تشنه لب کربلا نبود قبر حسین و اکبر او زائری نداشت یعنی نجف نبوده و کرب و بلا نبود باب السّلام و باب مناجات و باب عشق باب الجواد مشهد و باب الرّضا نبود ................................................. ما شیعه ایم شیعه ی این خانواده ایم سر را به آستانه ی جانان نهاده ایم ما را مدافعان حرم نام گشته است با جان و دل برای شما ایستاده ایم ما را سَری ست هیچ ندارد لیاقتی آن را برای حضرت معشوق داده ایم در لشکر بزرگ شما صف کشیده ایم فرمانده نیستیم سپاه پیاده ایم مانند خطبه های شما آتشین شدیم چون ذوالفقار تشنه و رویی گشاده ایم ما وارثان قبله و خطّ مقدّمیم ما نیز مردِ آهن و کوه اراده ایم خطّی که یار بر سر راه ایستاده است باران خون ببارد اگر ایستاده ایم 🔸شاعر:
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود زینب اگر نهیب نمیزد علیه کفر نطق مدافعان ولایت رسا نبود زینب اگر اسیر نمی‌شد به راه دوست دین خدا ز قید اسارت رها نبود زینب اگر طلسم ستم را نمی‌شکست امروز صحبت از شرف اولیا نبود.. در شام و کوفه باز نمی‌کرد اگر زبان نام رسول بر سر گلدسته‌ها نبود اُمّ الکتاب اوست «کلامی» به یک کلام زینب اگر نبود کتاب خدا نبود 🔸شاعر: ___
- بعد یک سال و نیم بی تابی زینب است و مصیبت گودال خاطرش هست ظهر عاشورا اشتیاق جماعت خوشحال - گریه ای که توان ز او برده گریه هاییست در فراق حسین نیست مرهم برای زخم دلش کمرش را شکسته داغ حسین - زیر نور گرم خورشید است بسترش رو به قبله تا کرده یاد گودال کرده،می سوزد روی خود را به کربلا کرده - بر تنش رد کعب نی دارد بر دلش هم که داغ عاشوراست یاد دریا و مشک خالی و اضطرار و خجالت سقاست - خیره مانده ست بر در خانه تا بیاید برادرش از راه حرف اصلا نمی زند خانم بغض دارد،آه دارد،آه..آه - گفت اورا سکینه:خانم جان لبتان خشک شد ز بی آبی آخرش هم ز پا در آمده اید بعد یک سال و نیم بی تابی... - باز هم در سکوت خود مانده اشک هایش شبیه سیلاب است آه!خانم مگر نمی داند چشم های برادرش خواب است؟ - حق بده بی قرار اگر گشته حرف پنجاه و خورده ای سال است.... حاجتش را گرفته بعد حسین وقت رفتن رسیده خوشحال است 🔸شاعر: ___
این زن که از برابر طوفان گذشته بود عمرش کنار حضرت باران گذشته بود صبرش امان حوصله‌ها را بریده بود وقتی که از حوالی میدان گذشته بود باران اشک بود و عطش شعله می‌کشید آب از سر تمام بیابان گذشته بود آتش گرفته بود و سر از پا نمی‌شناخت از خیمه‌های بی سر و سامان گذشته بود اما هنوز آتش در را به یاد داشت آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود... می‌دید آیه آیهٔ آن زیر دست و پاست کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود بر صفحه‌های سرخ مقاتل نوشته‌اند این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود 🔸شاعر:
آنقدر پیش دوچشمم سر تو افتاده بارها پشت سرت خواهر تو افتاده زیر سنگینی بار غم عظمای رباب خم به ابروی علی اصغر تو افتاده میدهد بوی تو را چکمه شمر ملعون بسکه با چکمه روی پیکر تو افتاده هیچکس مثل رقیه بخدا زجر ندید آنقدر زجر پی دختر تو افتاده آب آزاد شد و هیچکسی آب نخورد هر کسی یاد لب و حنجر تو افتاده چه گذشته به تو در کنج تنور خولی چه شده مژه چشم تر تو افتاده ما دو تا مثل هم انگار که غارت شده ایم گوشواره ز من انگشتر تو افتاده پای هر نیزه و شمشیر و تنور و گودال حرف از آمدن مادر تو افتاده
این اسارته داداش یا قتلگاه نیمی از قافله جون داده تو راه ای پناه عالمین نگاهی کن بی پناهیم بی پناهیم بی پناه بعد از اون رنجی که تو راه کشیدیم بعد از اون همه جسارت که دیدیم حالا باید همه آماده بشیم دم دروازه ساعات رسیدیم دستامون بسته شده کنار هم یه طرف طناب به بازوی منه یه طرف به گردنه زین العباد سر سلسله به دست دشمنه پریشون وارد شهر شام شدیم از رو نیزه احوال ما رو ببین تازیونه می زنن که راه بریم راه بریم بچه ها میخورن زمین دستی که برای ما حجاب میشد حالا بسته است تو بگو چی کار کنیم میون نامحرما گیر افتادیم کاش می شد از این قفس فرار کنیم باورم نمیشه نامسلمونا مارو خارجی داداش صدا کنن اگه میتونی یه کم قرآن بخون تا مارو کمتر اینا نگا کنن اینا سنگم میزنن ولی داداش میسوزه دلم برای بچه هات تا میشد پناهشون شدم ولی حالا هی با گریه میزنن صدات خیلی سخته گذر از این مرحله کاش فقط سنگ میزدن به قافله بارون آتیش و ما چی کار کنیم دستامون بسته شده با سلسله بعد از اون کوچه های آتیش و سنگ که تن ما پره از کبودیه سخت ترین مسیر ما تو این دیار رد شدن از کوچه یهودیه 🔸شاعر: ___________________
به نام و حمد او کز عشق او ارباب لبریز است و اما بعد حال زینب کبری غم انگیز است رسید آن کاروان جایی که بوی غصه می آید چه باید کرد وقتی غصه روی غصه می آید سر صبح است و انگاری که اینجا عیدالایام است برای کاروان عشق اما مطلع شام است عجب روزی که بود از روز عاشوراش سوزان تر ندیده هیچکس روزی از این شام غریبان تر چه بود آن روز آن روزی که از صبحش چنان شب شد و غم آنقدر بالا رفت و سنگین شد که زینب شد بلی اسلام پایان یافت مذهب چشم خود را بست سر بر نیزه هم از شرم زینب چشم خود را بست دم دروازه ساعات غم در جان او حل شد معطل شد معطل شد معطل شد معطل شد علمداری که یک کوفی به غارت برد مشکش را دم دروازه شامی ها در آوردند اشکش را چه بر زینب گذشت آن روز بین کوچه و بازار تمسخر، طعنه و تحقیر، سنگ و آتش و آزار هزاران دلقک از اولاد عمرو عاص آوردند برای پایکوبی دورشان رقاص آوردند خبر دادند ابنای یهودی های خیبر را برای بازدید آورده اند اولاد حیدر را مجال خطبه خواندن نیست از بس ساز و آواز است همین که زنده می‌مانند دیگر اوج اعجاز است به شمر و اخنس و خولی و ابن سعد صد لعنت اگر بازار شام این است پس بر کوفه صد رحمت میان کوچه ها روزی نمی‌رفتند راه اصلا ندیدند این زنان را پیش از این خورشید و ماه اصلا مدام از روی نی سر روی خاک افتاد عیبی نیست سر شش ماهه هم بر روی خاک افتاد عیبی نیست بلا این است بفروشند آن دُرهای سرمد را به بازار کنیزان برده اند آل محمد را به قرآن پاره ها آن بی وضوها دست ها بردند عروسان علی را از میان مست ها بردند چنان آتش ز بام افتاد، دستار امامت سوخت همان چادر که باقی مانده بود از روز غارت، سوخت زنانی را که روی خویش را از کور پوشاندند صلاه صبح تا مغرب میان شهر چرخاندند یکی ای کاش بود آن روز و کم می‌کرد مشکل را و هول میداد از نزدیکی زینب اراذل را پس از دروازه‌ی ساعات غم در جان او حل شد معطل شد معطل شد معطل شد معطل شد کسانی را که فردوس برین ماوایشان باشد به لطف شامیان دیگر خرابه جایشان باشد 🔸شاعر: ___________________ 🔹
این سواران کیستند انگار سر می‌آورند از بیابانِ بلا، گویا خبر می‌آورند... تخته خواهد کرد بازار شما را، شامیان! این که بی‌پیراهن و بی‌بال و پر می‌آورند هم عمو می‌آورند و هم برادر، حیرتا! هم پدر می‌آورند و هم پسر می‌آورند آشنا می‌آید آری این گل بالای نی هر چقدر این نیزه را نزدیک‌تر می‌آورند تا بگردد دور این خورشیدهای نیمه‌شب ماه را نامحرمان از پشت سر می‌آورند... زنبق هفتاد و یک برگم! به استقبال تو خیزران می‌آورند و طشت زر می‌آورند 🔸شاعر: ___________________
ای دل مگر نه خاتمه ماه محرم است باز این چه شورش است که در خلق عالم است گر ماجرای کوفه و کرب و بلا گذشت باز این چه نوحه وعزا و چه ماتم است گویا طلوع کرده به شام آفتاب عشق کاشوب در تمامی ذرات عالم است صبح ورود شام چنان تیره بد کز آن کار جهان و خلق جهان جمله در هم است سرهای کشتگان همه بر دوش نیزه ها سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است آن محشری که کرده به پا چوب خیزران بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است رشک ملک خرابه نشین شد که محتشم گفتا عزای اشرف اولاد آدم است ویرانه و دل شب و دردانه و پدر آری بساط عشق به خوبی فراهم است فردا سپیده چشم در آن بزم تا گشود بر گرد شمع دید که پروانه ای کم است 🔸شاعر: (تربت) ___________________
آورده است بوی تو را کاروان به شام پیچیده عطر واعطشای تو در مشام... هفتاد و یک ستاره که بر نیزه رفته‌اند، صف بسته‌اند پشت سر تو به احترام... تو مرگ را به سُخره گرفتی و دیگران دلخوش به دینِ بی‌خطرند و مقام و نام طولی نمی‌کشد که جهان بشنود که نیست حجّی قبول‌تر ز همین حجّ ناتمام آن‌قدر دور نیست که دستی به انتقام تیغ تو را دوباره برون آرَد از نیام 🔸شاعر: ___________________
دختر شیر خدا در شام محشر کرده است گوییا حیدر دوباره فتح خیبر کرده است اوکه منبر رفته جدش بر جهاز ناقه ها ناقه‌ای را بی‌جهاز اینبار منبر کرده است چون خدابین است چشمش، غیر زیبایی ندید گرچه چشمش با سری نیزه‌نشین سر کرده است بر فراز نیزه ها رأس حسین بن علی محض همراهی زینب ترک پیکر کرده است آستین یا چادر پاره، به هر صورت که هست عصمت الله است و قطعا فکر معجر کرده است مرتضای نطق هایش کفر را بیچاره کرد مکرِ کافر را به اذن الله ابتر کرده است بین خطبه مکث کرده ناگهان، گویا یزید چوب را نزدیک لبهای برادر کرده است 🔸شاعر: ___________________
می رسد روضه به یک طشت خدا رحم کند خیزران کاش به زخم دل ما رحم کند چند جای لبت از چوب ترک خورده حسین زخم چشمان ترت باز نمک خورده حسین با سرت خنده کنان حرمله بازی می کرد خیزران با دل یک قافله بازی می کرد مگر از خاطره ام می رود آن بزم عذاب می چکید از لب آن مردک سرمست شراب خواهرت می رسد از راه طنابی بر دست دشمنت دور سرت پیک شرابی در دست مست بود و به دهانش غزلی کفر آمیز تکیه می کرد به ضرب المثلی کفر آمیز دخترت خواست روی پنجه ی پا برخیزد به تماشای تو در طشت طلا برخیزد هر چه کردم نگذارم به تو سوگند نشد خیزران از لب و دندان تو دل کند نشد 🔸شاعر: ___________________
ناله‌یِ واعطشا بر جگرش می‌افتاد آب می‌دید به یادِ قمرش می‌افتاد بی سبب نیست که از جمله‌یِ "بَکّائون" است دائما اشک ز چشمانِ ترش می‌افتاد شیرخواره بغل ِتازه عروسی می‌دید یادِ لالایِ رباب و پسرش می‌افتاد با دلی خون‌شده می‌گفت که الشام الشام تا به بازار ِمدینه گذرش می‌افتاد روضه‌ی گم شدن و دفنِ رقیه می‌خواند تا به صحرا و خرابه نظرش می‌افتاد گوسفندی جلویش ذبح که می‌شد، یادِ خنجر ِکُند و گلویِ پدرش می‌افتاد وای از آن لحظه که از لایِ حصیری کهنه قطعه‌هایِ پدرش دور و برش می‌افتاد جلوی پای سکینه دم دروازه ی شهر از رویِ نیزه علمدار سرش می‌افتاد 🔸شاعر: _______________
ظلمها بسیار دیدم بعد تو دم به دم آزار دیدم بعد تو این طناب دستهایم را ببین صد گره در کار دیدم بعد تو از شب شام غریبانت حسین  این جهان را تار دیدم بعد تو منکه بودم سر مستور خدا کوچه و بازار دیدم بعد تو سایه های شوم شمر و حرمله بر سرم آوار دیدم بعد تو با ابالفضلت بگو ای با وفا مجلس اغیار دیدم بعد تو من کجا و مجلس بزم شراب لحظه ها دشوار دیدم بعد تو رفتی و امنیتم بر باد رفت روزگاری زار دیدم بعد تو سنگها از روی بام و طعنه ها از در و دیوار دیدم بعد تو 🔸شاعر: =============================
می فشارم در گلویم بغض ِ سنگین را مدام داغ دیدم! دلخوشی هایِ زیادم شد تمام آمدم در محملی از نور؛ همراهِ حسین(ع) میروم با دستِ بسته، بی برادر سمتِ شام آمدم با غیرتُ اللهِ حرم، در کربلا با أباالفضل(ع) آن علمدارِ یلِ والا مقام دستهایم را گرفت و چادرم خاکی نشد آمدم از ناقه پایین؛ در کمالِ احترام داغِ مادر، داغِ بابا، آن حسن(ع)،این هم حسين(ع) میروم با زخم هایی کهنه و بی التیام در حدودِ چند ساعت؛ هستی ام را نیزه بُرد پیش چشمم شد همه دار و ندارم قتلِ عام تا که توهین و جسارت بعدِ غارت شد شروع آتشی افتاد در جانِ من و جانِ خِیام با اسارت میکشم غم را چهل منزل به دوش میرسد در هر قدم عطرِ حسینم(ع) بر مشام در تمام عمر، نامحرم ندیدم لحظه ای وای از چشمانِ نحس ِ عده ای لقمه حرام پشتِ سر؛ تلّ و تنی دور از وطن در قتلگاه پیش ِ رو؛ یک شهرِ آذین بسته، جشن و ازدحام! 🔸شاعر: =============================
دم دروازه ساعات گرفتار شدم هدف ساز و دف مردم بی‌عار شدم دختر هیچ نبی مثل من آواره نشد هیچ عزیزی نشد اینقدر که من خوار شدم شام از خلوتی خود به ستوه آمده بود من که رفتم به خدا رونق بازار شدم هیچ کس مثل من اینقدر خجالت نکشید که ز ابرارم و بازیچه‌ی اشرار شدم یوسفی دیده ام از چاه تنور آوردند من کلافم جگرم بود و خریدار شدم سر تو با زن رقاصه گلاویز شدم با کس و ناکسشان وارد پیکار شدم دختر فاطمه را بزم شرابش بردند هیچ عزیزی نشد اینقدر که من خوار شدم خیزران خورد به لبهات  دلم هُرّی ریخت خیزران خورد به دندان تو بیمار شدم 🔸شاعر: =============================
به کوی کافر افتد، سوی این مردم گذارت نه تمام هستی ات از کف رود، اما نگارت نه شنیدم "لَیتَ اُمّی لَم تَلد" در شام از سجاد شهادت ارث آل الله بود اما اسارت، نه من از آزار دوران اسارت با خبر بودم حرم را صبر مَحبس بود، اما تاب غارت نه ز پا افتادم از بعد تنور خولی و ای کاش بسوزد شهری و یک تار موی شهریارت نه به شهر "عَسقَلان" ای کاش مرگ خویش میدیدم ولیکن سنگ ها را از یمین و از یسارت نه من از دروازه ی ساعات، ساعت ها گله دارم ز مکروه، این جماعت بیم دارند، از جسارت نه تو را دیدم میان نیزه و شمیشیر، کافی بود چه سان بینم شراب و خیزران را در کنارت؟ نه ! بخوان قرآن و رفع تهمت از آل پیمبر کن بخوان قرآن، ولی با زخم های بی شمارت نه خبر خواهی اگر از رنج هجرانم، تو را گویم ولی شرمنده، از شیرین زبانِ یادگارت نه 🔸شاعر: =============================
بس احترام دیدیم آن هم چه احترامی در حال انتقامند آن هم چه انتقامی بغض گلو گرفته با اشک خو گرفته یک قافله سکوت و غوغای بی کلامی بعد از تو ای حبیبم شد درد و غم نصیبم حتی نه آشنایی  ، حتی نه التیامی اطرافمان به شادی سرگرم رفت و آمد دلشادمان نکردند…حتی به یک سلامی از کوچه‌ها و بازار در بین چشم انظار ما را عبور دادند این مردم حرامی دلخسته از اسارت، مجروح از جسارت من این چنینم و تو زخمی سنگ بامی من کشته‌ی نگاه یک مشت لا ابالی تو کشته‌ی مرام یک مشت بی مرامی پا تا سرم کبودی ؛ دور و برم یهودی در بین ازدحامم آن هم چه ازدحامی کنج تنور و نیزه روی درخت و در طشت یا سنگ خورده یا چوب بر آن لب گرامی با اینکه من صبورم خورده ترک غرورم لعنت به مرد شامی…لعنت به مرد شامی 🔸شاعر: ==========================
سه روز است آب و غذایی نخوردیم نشستیم و جای کبودی شمردیم سه روز است ما جای خوابی نداریم به جز آستین ها حجابی نداریم دعا کن کسی بین معبر نباشد اگر هست از مردم شر نباشد ببین باز کردند دروازه هارا دعا کن من و  بچه هارا... نگارا! عجب ازدحامی عجب پست هایی عجب لات هایی عجب مست هایی عجب جای تنگی عجب طبل جنگی عجب دستهایی عجب چوب و سنگی دل شام ازینکه اسیریم شاد است دلم سوخت.. رقاصه دورم زیاد است بگو نیزه دارت نخندد به دردم قرار است تا کی به کوچه بگردم؟! کسی نیزه میزد به پهلوم در راه.. کسی درمیاورد ادای مرا آه.. امان از اسیری امان از غریبی روی صورتم چنگ زد نانجیبی چه میشد درآن کوچه دیگر نبودی که من هو شدم بین مشتی یهودی خودت کور کن چشم آن ساربان را خودت لال کن آن زن بد دهان را ابالفضلِ ما بود و خشمی خروشان که رفتیم بازار برده فروشان.. من از دخترانت خجالت کشیدم چگونه بگویم چه حرفی شنیدم 🔸شاعر: ==========================
شاعر به حیرت است تو را دید یا شنید گفت از الست و قافیه قالو بلی شنید صبح از مدینه خواند و شب از کربلا شنید از یار آشنا سخن آشنا شنید چشم تو بود روز ازل غمزه ساز شد نورت ظهور کرد و ابو حمزه ساز شد دست تو ربنای قنوت اجابت است سجاده ی تو قبله ی اهل عبادت است اشکت نزول آیه ی باران رحمت است لبهای تو صحیفه ی عرفان و حکمت است هرکس کلاس درس تو را مستعد شده ست پای دعای خمسه عشر مجتهد شده ست از بس قرین رحمت تو ماه و سال ماست آغشته با دعای تو رزق حلال ماست شادیم با غم تو و غم بی خیال ماست یک دم بدون عشق تو ، فرض محال ماست تو روضه خوان داغی و ما نیز مستمع ما را مباد رشته عشق تو منقطع در شام، غیرِ بغض تو در سینه ها نبود مسجد محلِّ رویش آیینه ها نبود جز بوسه ی معاویه بر پینه ها نبود منبر که جای بازی بوزینه ها نبود منبر برای حج تو میقات عشق بود حق با علی ست، خطبه ات اثبات عشق بود 🔸شاعر: ==========================
باید که فقط یوسف زهرا بپسندد مارا چه نیازیست که دنیا بپسندد قنبر شدن این است که هر لحظه بگویی من راضی ام آنگونه که مولا بپسندد مجنون دمی از سرزنش خلق نرنجید دیوانه شد آنقدر که لیلا بپسندد از قافله دوریم ولی کاش از آن دور یک ثانیه برگردد و مارا بپسندد یک عمر نشستیم که در باز کند؟؟ نه_ _یک بار بیاید به تماشا...بپسندد ما دغدغه داریم که ارباب ببیند ما دغدغه داریم که سقا بپسندد نه فکر حسابیم نه دنبال ثوابیم ما آمدیم اُمّ ابیها بپسندد  بگذار بخندند به این زار زدن ها... می ارزد اگر زینب کبری بپسندد 🔸شاعر: ==========================
به دوش نیزه جهانِ منی در آن بالا حسین ، روح و روانِ منی در آن بالا اگر چه شام برای اسیر نا امن ست چه بیم ، تا تو امان منی در آن بالا نگاه کردنِ بر تو نماز می خواهد سر بریده ، اذان منی در آن بالا به هر که گفت حسینت کجاست ، با دستم نشان دهم که نشان منی در آن بالا به پای خویش نرفتم به هیچ بازاری بهانه ای و توان منی در آن بالا برای خوردن سنگ اینقدَر تلاش نکن هنوز حافظ جان منی در آن بالا به روی تل ، نگران تو بودم آن لحظه و حال تو نگران منی در آن بالا 🔸شاعر: ==========================
حرم شاه کجا این‌همه اشرار کجا ما کجا شام کجا این‌همه آزار کجا آن که در رو به همه عالم و آدم وا کرد میشود پشت در بسته گرفتار کجا همه دم بال ملک فرش قدمهامان بود پای این دسته‌ی حوریه کجا خار کجا دست شیطان و نقاب روی خورشید کجا دختر فاطمه و معرض انظار کجا طفل معصوم کجا قوم نظر شوم کجا تنگی کوچه و جمعیت بسیار کجا سربلند آمده بودیم و سرافکنده شدیم دوش عباس کجا سکوی بازار کجا داخل تشت اگر گریه کنی حق داری دختر سَبْیِه کجا مجلس اغیار کجا 🔸شاعر: =============================
کشید از سینه آهِ مستمر؛ دروازهٔ ساعات دلش یکریز میشد شعله ور؛ دروازهٔ ساعات نشست و ضجّه زد آن ساعتی که عید شد اعلام پریشان! اولِ ماهِ صفر، دروازهٔ ساعات رسید آن کاروانِ زجر دیده، بی رمق، زخمی شد از حالِ رقیه(س) محتضر؛ دروازهٔ ساعات مزیّن شد به پرچم های رنگی، شد چراغانی به دستِ شامیانِ فتنه گر؛ دروازهٔ ساعات حرامی هایِ بی اصل و نسَب، سیلِ تماشاچی عزیزانِ علی(ع)...رأسِ قمر...دروازهٔ ساعات... شلوغی، هلهله، بارانِ سنگ و خیلِ نامحرم به دورش دید خیلی دردسر دروازهٔ ساعات به خود لعنت فرستاد و به زینب‌(س) خیره شد مضطر به دستِ بسته اش با چشم ِ تر؛ دروازهٔ ساعات سه ساعت از مصیبت دیدگان، میکرد استقبال نه با گل! با غم و خون جگر؛ دروازهٔ ساعات حسین بن علی(ع) شد منکسر بالا سرِ عباس(ع) شکسته عمه سادات در؛ دروازهٔ ساعات به پایِ نیزه های داغدیده پایکوبی بود فقط از این بلا دارد خبر؛ دروازهٔ ساعات! 🔸شاعر: =============================