#اوچیکتم ۶
البته در مؤدبانه صحبت کردن هم زیادهروی نکنید...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2042🔜
43.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_دورت_بگردم_ایران(قسمت بیست و نهم)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚 2043 🔜
بنده امین من
🙇♂💁♂🙅♂🙆♂🙋♂🤦♂🤷♂💆♂ آموزش احکام درقالب طنز😁 🙋♂خیلی خیلی سلام علیکم بر شما صبحتان بخیر نباشه
🙇♂💁♂🙅♂🙆♂🙋♂🤦♂🤷♂💆♂
🔷آموزش احکام درقالب طنز😁
🙅♂.....هر کسی یه چیزی گفت که جواب صحیح نبود همه ساکت شدن و داشتن فکر می کردن یهو یه جواب توپ اومد توی ذهنم 😇 با فریاد گفتم آقا من فهمیدم آقای صبوری از خوشحالی یهو پرید هوا و نیم متری از زمین بلند شد 🙃و رنگش مثل برف سفید شد🤣 بلافاصله گفتم 🤓
خدا فرموده به اسلام عمل کنید اگر به همین یک دستور عمل کنیم به همه اسلام عمل کردیم✅
👨🏫 آقای صبوری گفت : چرا داد می زنی مگه نمی دونی ✨خدا در قرآن فرموده ان انکر الاصوات لصوت الحمیر بدون دلیل با صدای بلند صحبت کردن صوت الحمیر است.🤦♂
از اینکه صدای منو قرآن تایید کرده خیلی خوشحال شدم و به خود بالیدم🤣
🙆♂گفتم : آقا معلم حالا فهمیدید من چه کسی تشریف دارم، من کسی هستم که قرآن برای صدای من هم آیه نازل کرده،☺️
خدایا چرا هیشکی قدر منو نمی دونه⁉️⁉️
بچه ها ساکت شدن و با افتخار به من نگاه می کردن و من هم ایستادم با لبخند ملیح و با فریاد گفتم متشکرم 😌😊
معلم گفت : صوت الحمیر یعنی صدای خران🤭
بچه ها از خنده می خواستن برن توی جامیزی 😆🤣
یهو یه جوری شدم 🙃
آقای صبوری گفت :بچه ها نخندید قرآن فرموده لا یسخر قوم من قوم کسی نباید کسی رو مسخره کنه 🤓☹️
آقای نشاطی وسط حرف میاد و کار به اینجا می کشه،
🤔آقای صبوری گفت : جواب سؤالم چی شد⁉️
چکیده و خلاصه اسلام در چیست⁉️
وقتی دید بچه ها بلد نیستن
معلم خیلی بزرگ نوشت
✨نــــمــــاز✨
ادامه دارد.......
#آموزش_احکام_درقالب_طنز
#نویسنده_جناب_مسعوداسدی
#قسمت_پانزدهم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2044🔜
🌀احکام|#دانلودفیلم_بازی
📲آیا دانلود کردن بازیهای اینترنتی و فیلم و سریالهای خانگی اشکال دارد؟
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2045🔜
☀️ تحصیل نور
😎 هم درس بخونین، هم قلبتون رو نورانی کنین..
➕ راهکار آقا برای جذب این نور
📖 #برپا
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2046🔜
#ارسالی_کاربر
این عروسک رو من درست کردن سومین عروسک خیلی ذوق داشتم گفتم براتون بفرستم خیلی ساختش راحت هست امیدوارم شما در گروه بزارید و بچه ها هم درست کنن.
خداقوت دختر گلم خیلی عروسک زیباییه😍
مرحبا به شما👏👏🙏
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ اموزش بانکه
#خلاقیت
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2047🔜
#پیسپیس ۱
مواقعی که خوب درس نخواندهاید ممکن است شیطان گولتان بزند و تقلب کنید...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2048🔜
بنده امین من
#داستان گنبد فیروزهای امامزاده ادامه... علی گفت:«من یک صندلی شکسته توی انباری امامزاده دیدم» ب
#ادامه_داستان
گنبد فیروزهای امامزاده
ارسلان ایستاد و پرسید:«چه کاری بهتر از این صندلی چرخدار که توی روستا لنگه ندارد؟»
مهدی گفت:« من توی تلویزیون صندلی چرخداری دیدم که کنترل داشت و نیاز نبود کسی آن را هول بدهد»
علی کف زد و گفت:«افرین مهدی اینجوری مشدی ظفر محتاج کسی نمیشود و خودش صندلی را هدایت میکند»
ارسلان گفت:«خب آخر چطور میتوانیم چنین چیزی بسازیم؟»
مهدی توضیح داد:«باید یک کنترل را با سیم به چرخهایش وصل کنیم یک موتور هم میخواهیم»
علی کمی فکر کرد و گفت:«بیایید برویم پیش آقا معلم او حتما به ما کمک میکند»
ارسلان جلوی صندلی چرخدار ایستاد و گفت:«میشود تا مدرسه نوبتی سوارش شویم؟» علی و مهدی به هم نگاه کردند.
مهدی گفت:«فکر خوبی است اینطوری از اینکه درست کار میکند هم مطمئن میشویم»
تا مدرسه به نوبت سوار صندلی چرخدار شدند صدای خنده بچهها توی روستا پیچیده بود.
به مدرسه رسیدند. آقا معلم داشت به درختان توی حیاط مدرسه آب میداد، مدرسه روستا دو اتاق کوچک داشت یک
اتاق که بچهها در آن درس میخواندند و یک اتاق محل زندگی آقا معلم بود.
اقا معلم بعد از سلام و احوالپرسی به صندلی چرخدار نگاه کرد و پرسید:«این صندلی چرخدار را از کجا آوردید؟ تاحالا
چنین چیزی ندیده بودم!»
ارسلان سینهاش را جلو داد و گفت:«خودمان برای مشدی ظفر ساختیم آقا»
علی و مهدی هم حرفش را تایید کردند آقا معلم جلوتر رفت کمی صندلی را عقب و جلو کرد گفت:«افرین خیلی عالی شده
دست شما درد نکند»
مهدی گفت:«اقا اجازه ما میخواهیم برای صندلی چرخدار مشدی ظفر یک کنترل بگذاریم که خودش بتواند آن را هدایت
کند»
علی گفت:«مثل همان صندلی چرخداری که توی تلویزیون بود»
آقا معلم لبخندی زد و گفت:«فکر خیلی خوبی است نیاز به موتور، سیم، یک کنترل و چرخدنده داریم»
ارسلان لبهایش را جمع کرد و گفت:«خب بگویید نمیشود دیگر»
علی اخمهایش را توی هم کشید و رو به ارسلان گفت:«چرا نشود ما باید این وسایل را تهیه کنیم»
مهدی آهی کشید و گفت:«هرچه پول داشتیم برای جوشکاری دادیم! تازه ما که نمیتوانیم برویم شهر»
آقا معلم آب را بست رو به مهدی گفت:«مهدی تا من موتور را میآورم برو از پدرت اجازه بگیر تا باهم به اوراقی پشت
روستا برویم و لوازم مورد نیاز را بیاوریم»
مهدی و آقا معلم یک ساعت بعد برگشتند، آنها با خود خیلی چیزها آورده بودند، آقا معلم به بچه ها کمک کرد تا وسایل را
به صندلی وصل کنند.
کارشان تقریبا تمام شده بود که اقا معلم گفت:«بچهها الان فقط یک چیز کم داریم»
مهدی پیچی را محکم کرد و گفت:«کنترل!»
علی با دهان باز به مهدی نگاه کرد، ارسلان گفت:«کنترل از کجا بیاوریم؟»
بچهها دست از کار کشیدند. هر کدام گوشهای نشستند و با حسرت به صندلی چرخدار نگاه کردند.
آقا معلم نگاهی به چهرههای درهم بچهها کرد گفت:«کشتیهایتان غرق شده؟ ببینم شما اسباببازی ندارید که کنترل
داشته باشد؟ ماشینی؟ هواپیمایی؟ موتوری؟»
ادامه دارد...
#باران
🌸🍂🍃🌸
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2049🔜