eitaa logo
بنده امین من
3هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ البته در مؤدبانه صحبت کردن هم زیاده‌روی نکنید... لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2042🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
43.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 📺 (قسمت بیست و نهم) لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚 2043 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌ الله الرحمن الرحیم🍃
🌺ســـلام 🌿صبح بهاریتون بخیر و شادی 🌺روز زیباتون مملو از 🌿مهر و امیـد 🌺 ان‌شاءالله 🌿که تنتون سلامت 🌺کاشانتون پراز محبت 🌿دلتون آرام 🌺 و زندگیتون 🌿رو چرخ موفقیت باشه .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده امین من
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂💆‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😁 🙋‍♂خیلی خیلی سلام علیکم بر شما صبحتان بخیر نباشه
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂💆‍♂ 🔷آموزش احکام درقالب طنز😁 🙅‍♂.....هر کسی یه چیزی گفت که جواب صحیح نبود همه ساکت شدن و داشتن فکر می کردن یهو یه جواب توپ اومد توی ذهنم 😇 با فریاد گفتم آقا من فهمیدم آقای صبوری از خوشحالی یهو پرید هوا و نیم متری از زمین بلند شد 🙃و رنگش مثل برف سفید شد🤣 بلافاصله گفتم 🤓 خدا فرموده به اسلام عمل کنید اگر به همین یک دستور عمل کنیم به همه اسلام عمل کردیم✅ 👨‍🏫 آقای صبوری گفت : چرا داد می زنی مگه نمی دونی ✨خدا در قرآن فرموده ان انکر الاصوات لصوت الحمیر بدون دلیل با صدای بلند صحبت کردن صوت الحمیر است.🤦‍♂ از اینکه صدای منو قرآن تایید کرده خیلی خوشحال شدم و به خود بالیدم🤣 🙆‍♂گفتم : آقا معلم حالا فهمیدید من چه کسی تشریف دارم، من کسی هستم که قرآن برای صدای من هم آیه نازل کرده،☺️ خدایا چرا هیشکی قدر منو نمی دونه⁉️⁉️ بچه ها ساکت شدن و با افتخار به من نگاه می کردن و من هم ایستادم با لبخند ملیح و با فریاد گفتم متشکرم 😌😊 معلم گفت : صوت الحمیر یعنی صدای خران🤭 بچه ها از خنده می خواستن برن توی جامیزی 😆🤣 یهو یه جوری شدم 🙃 آقای صبوری گفت :بچه ها نخندید قرآن فرموده لا یسخر قوم من قوم کسی نباید کسی رو مسخره کنه 🤓☹️ آقای نشاطی وسط حرف میاد و کار به اینجا می کشه، 🤔آقای صبوری گفت : جواب سؤالم چی شد⁉️ چکیده و خلاصه اسلام در چیست⁉️ وقتی دید بچه ها بلد نیستن معلم خیلی بزرگ نوشت ✨نــــمــــاز✨ ادامه دارد....... لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2044🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀احکام| 📲آیا دانلود کردن بازیهای اینترنتی و فیلم و سریالهای خانگی اشکال دارد؟ لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2045🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ تحصیل نور 😎 هم درس بخونین، هم قلب‌تون رو نورانی کنین.. ➕ راهکار آقا برای جذب این نور 📖 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2046🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این عروسک رو من درست کردن سومین عروسک خیلی ذوق داشتم گفتم براتون بفرستم خیلی ساختش راحت هست امیدوارم شما در گروه بزارید و بچه ها هم درست کنن. خداقوت دختر گلم خیلی عروسک زیباییه😍 مرحبا به شما👏👏🙏 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ اموزش بانکه لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2047🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ مواقعی که خوب درس نخوانده‌اید ممکن است شیطان گولتان بزند و تقلب کنید... لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2048🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم‌ الله الرحمن الرحیم🍃
وقتی از ته دل بخندی، وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی، وقتی برای شاد بودن، نیاز به بهانه نداشته باشی... آن زمان است که واقعا زندگی می کنی . سلاااام صبحتون بخیر🌺 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده امین من
#داستان گنبد فیروزه‌ای امامزاده ادامه... علی گفت:«من یک صندلی شکسته توی انباری امامزاده دیدم» ب
گنبد فیروزه‌ای امامزاده ارسلان ایستاد و پرسید:«چه کاری بهتر از این صندلی چرخ‌دار که توی روستا لنگه ندارد؟» مهدی گفت:« من توی تلویزیون صندلی چرخ‌داری دیدم که کنترل داشت و نیاز نبود کسی آن را هول بدهد» علی کف زد و گفت:«افرین مهدی اینجوری مشدی ظفر محتاج کسی نمی‌شود و خودش صندلی را هدایت می‌کند» ارسلان گفت:«خب آخر چطور می‌توانیم چنین چیزی بسازیم؟» مهدی توضیح داد:«باید یک کنترل را با سیم به چرخ‌هایش وصل کنیم یک موتور هم می‌خواهیم» علی کمی فکر کرد و گفت:«بیایید برویم پیش آقا معلم او حتما به ما کمک می‌کند» ارسلان جلوی صندلی چرخ‌دار ایستاد و گفت:«می‌شود تا مدرسه نوبتی سوارش شویم؟» علی و مهدی به هم نگاه کردند. مهدی گفت:«فکر خوبی است اینطوری از اینکه درست کار می‌کند هم مطمئن می‌شویم» تا مدرسه به نوبت سوار صندلی چرخ‌دار شدند صدای خنده بچه‌ها توی روستا پیچیده بود. به مدرسه رسیدند. آقا معلم داشت به درختان توی حیاط مدرسه آب می‌داد، مدرسه روستا دو اتاق کوچک داشت یک اتاق که بچه‌ها در آن درس می‌خواندند و یک اتاق محل زندگی آقا معلم بود. اقا معلم بعد از سلام و احوالپرسی به صندلی چرخ‌دار نگاه کرد و پرسید:«این صندلی چرخ‌دار را از کجا آوردید؟ تاحالا چنین چیزی ندیده بودم!» ارسلان سینه‌اش را جلو داد و گفت:«خودمان برای مشدی ظفر ساختیم آقا» علی و مهدی هم حرفش را تایید کردند آقا معلم جلوتر رفت کمی صندلی را عقب و جلو کرد گفت:«افرین خیلی عالی شده دست شما درد نکند» مهدی گفت:«اقا اجازه ما می‌خواهیم برای صندلی چرخ‌دار مشدی ظفر یک کنترل بگذاریم که خودش بتواند آن را هدایت کند» علی گفت:«مثل همان صندلی چرخ‌داری که توی تلویزیون بود» آقا معلم لبخندی زد و گفت:«فکر خیلی خوبی است نیاز به موتور، سیم، یک کنترل و چرخ‌دنده داریم» ارسلان لب‌هایش را جمع کرد و گفت:«خب بگویید نمی‌شود دیگر» علی اخم‌هایش را توی هم کشید و رو به ارسلان گفت:«چرا نشود ما باید این وسایل را تهیه کنیم» مهدی آهی کشید و گفت:«هرچه پول داشتیم برای جوشکاری دادیم! تازه ما که نمی‌توانیم برویم شهر» آقا معلم آب را بست رو به مهدی گفت:«مهدی تا من موتور را می‌آورم برو از پدرت اجازه بگیر تا باهم به اوراقی پشت روستا برویم و لوازم مورد نیاز را بیاوریم» مهدی و آقا معلم یک ساعت بعد برگشتند، آن‌ها با خود خیلی چیزها آورده بودند، آقا معلم به بچه ها کمک کرد تا وسایل را به صندلی وصل کنند. کارشان تقریبا تمام شده بود که اقا معلم گفت:«بچه‌ها الان فقط یک چیز کم داریم» مهدی پیچی را محکم کرد و گفت:«کنترل!» علی با دهان باز به مهدی نگاه کرد، ارسلان گفت:«کنترل از کجا بیاوریم؟» بچه‌ها دست از کار کشیدند. هر کدام گوشه‌ای نشستند و با حسرت به صندلی چرخ‌دار نگاه کردند. آقا معلم نگاهی به چهره‌های درهم بچه‌ها کرد گفت:«کشتی‌هایتان غرق شده؟ ببینم شما اسباب‌بازی ندارید که کنترل داشته باشد؟ ماشینی؟ هواپیمایی؟ موتوری؟» ادامه دارد... 🌸🍂🍃🌸 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2049🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا