فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـلاااام 🌹
صبحتون بخیر و خوشی😊
احوالتون خوب و عالی✨
🌱امیدوارم امروز
زیباترین لبخندها بر لبانتان
بالاترین دستها نگهبانتان
و قشنگترین دعاها
بدرقہ راهتان باشد...
این منظره ی زیبا رو از دست ندید👌🏻
💞
بنده امین من
🙇♂💁♂🙅♂🙆♂🙋♂🤦♂🤷♂ 🔷آموزش احکام در قالب طنز 🤗......ببین این سرای طویل استه یه تانکر با پومپ پ
🙇♂💁♂🙅♂🙆♂🙋♂🤦♂🤷♂
آموزش احکام درقالب طنز😁
🤦♂از شانس بد ما اون موقع که با شیلنگ دیوارها رو می شستم یک غال زنبور بود که خراب شده و زنبورها هم توی خونه وز وز می کردن🐝🐝
یک دفعه صدای جیغ غلام بلند شد و گفت زنبور نیشم زد جای سرخی نیش روی دست خونی غلام مانده بود. مانده بودم چکار کنم🤷♂
گفتم غلام داد نزن گلوله تانک که نخوردی مار کبری هم نبود🐍 یه زنبور بود🐝 ساکت باش ببینم چکار میشه کرد ⁉️
چند دقیقه ای هردو ساکت شدیم و داشتیم فکر می کردیم🤔 که دیدم همون زنبور بی تربیت این دفعه نشست روی پشت غلام، من هم فرصت رو غنیمت شمردم و با دمپایی👟 تا اونجا که زور داشتم محکم زدم روی زنبور،یهو دیدم زمین از صدای غرش غلام لرزید ولی عوضش زنبور روی پیراهن غلام پچ شد و خون زنبور روی پیراهن ماند👕
پس از نیم ساعت استراحت⏰ به غلام گفتم جوش نزن🤫
🙄 اولا شکسته شدن شیشه ها کار من بوده به گردن می گیرم
🤓دوما من شنیدم آفتاب و زمین پاک کننده است اول باید خورده شیشه ها رو جارو کرد✅ بعدشم فرش ها رو می اندازیم توی آفتاب☀️ پاک میشن فرش ها رو توی حیاط پهن کردیم ، دستامو کشیدم روی زمین و چندین بار روی زمین غلط زدم تا لباس های خونی ام😜 پاک بشه غلام هم از من یاد گرفت و همین کار رو کرد 😇
همین که داشتیم توی خاک ها غلط می زدیم آقای صبوری از راه رسید 😂😅😆😁
ادامه دارد........
#آموزش_احکام_درقالب_طنز
#نویسنده_جناب_مسعوداسدی
#قسمت_بیست_ودوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2300🔜
📚 *کتاب تابستان*
😢 تو کتاب خوندن تنبلی نکنین که از تنبلیهای پرخسارته!
😎 #تابستان_تعطیل_نیست
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2301🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چندتا ایده جالب با کارت ویزیت یا کارت اعتباری
#خلاقیت
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2302🔜
#بهخودممربوطه ۳
آدمهای مغرور ضعفهایشان را زیر نقاب غرورشان مخفی میکنند...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2303🔜
•
.
ارزشمندترینِ عبادتها؛
آن است کھ خالص و بدون ریا باشد !
#امام_جواد'ع'🌿
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2304🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_سلمان_فارسی (قسمت دوم: به سوی شام)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚 2305🔜
من با تو قهرم تو با من آشتی
باران از اتاق بیرون آمد، کتابش را روی میز گذاشت، جلوی تلویزیون نشست، مشغول تماشای برنامه ی پاشو پاشو کوچولو شد؛
مبین توپش را بغل کرده بود آمد، کنترل را برداشت و کانال را عوض کرد، گفت :« مستند دایناسورها دارد» باران بغض کرد و با لب و لوچه ی آویزان گفت:« اصلا قهرم» و به اتاق رفت.
غذا آماده شد مامان باران را صدا کرد و گفت:« باران بیا دخترم غذا آماده است.» باران از اتاق بیرون آمد، رویش را از مبین برگرداند و به آشپز خانه رفت. مامان غذا را کشید، بشقابی جلوی باران و بشقابی جلوی مبین گذاشت.
مامان یادش رفته بود برای باران قاشق بگذارد، باران گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت!
عصربابا از راه رسید، باران دوید و خودش را توی بغل بابا انداخت. بابا اورا بوسید، باران به دستان بابا نگاه کرد، عروسکی که بابا قول داده بود را ندید.
گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت. روی تخت دراز کشید، چشمانش را بست با خودش گفت:« اصلا با همه قهرم»
صدایی شنید چشمانش را باز کرد و نشست، مداد آبی اش بود گفت:« اصلا من قهرم» و رفت توی کشو!
باران خواست بپرسد چرا! جوراب صورتی اش را دید که رویش را برگرداند و گفت:«اصلا قهرم» خواست بپرسد چرا! عروسکش موقرمزی را دید که گفت:« اصلا قهرم » و رفت توی کمد.
باران بلند شد و گفت:« آخر چرا قهر؟خب بگویید چه شده؟»
مداد آبی سرش را از کشو بیرون آورد و گفت:« چون امروز با من نقاشی ات را رنگ نکردی» جوراب صورتی نخ هایش را کج کرد و گفت: « چون دو روز است من را این گوشه انداختی!» موقرمزی از توی کمد سرک کشید و گفت:« چون امروز با من بازی نکردی»
باران نچ نچی کرد و گفت:
_ این چه کاریه خب عوضش
سخنی با والدین:( در این قسمتِ داستان از کودک بخواهید راهکارِ دیگری به جای قهر کردن بدهد)
ادامهی داستان:
باران گفت:
_ خب عوضش راحت و با شیرین زبونی بیاید بهم بگید چیمیخواید
مداد و عروسک و جوراب گفتند:
_ آخه ما دلمون میخواست خودت بفهمی نه اینکه ما بگیم
باران مداد و جوراب و عروسک را بغلش گرفت و گفت:
_ ببخشید که حواسم به شما نیست اتفاقا خیلی خوب شد که گفتین
مدادو جوراب و عروسک لبخند زدند و باران آن ها را سر جایشان گذاشت تا بعدا استفاده کند
فکری به سرش زده بود بلند شد و با لبخند خوشگلی به طرف بابا رفت؛
دستش را گرفت و سرش را با ناز پایین انداخت و گفت:
_ بابایی! میگم مگه.قرار نبود برای من عروسک بخرید
بابا بلند خندید و گفت:
_ آخ بابایی قوربون دختر خوش اخلاقش بشه اتفاقا خریدمش اما یادم رفته مونده توی ماشین الان برای دخترم میارمش
باران بلند شد و بالا و پایین پرید و خوشحالی کرد.
#باران
#داستان
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2306🔜
🏴 ای جواد بن الرّضا، باب الجوادت محشرست✨
🏴 رفتن از باب الجواد، از هر دری شیرینتر است...✨
◼️ عرض تسلیت آقاجان...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2307🔜