eitaa logo
بنده امین من
5.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتونی کربلا به روایت 🌴🏴 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2348🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام درسا اسماعیلی هستم 12ساله این کلیپ راجع به جامعه‌ی با حیاء و آرام هست. سلااااام ممنونم از شما لطف کردید☺️🌺🌺 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 📺 (قسمت سی و چهار) لینک کانال ۱۲تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry12_14 ═══••••••○○✿ 🔚2349🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌ الله الرحمن الرحیم 🍃
صبح را شادی را و رنگ‌ها را به زندگی دعوت کن که می‌گذرد مثلِ باد این بهارِ عمر... صبح بخیر زندگی❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍🏻 1 مامان سریع وسایل کتلت را آماده کرد تا برای خرید چند تا چیز به مغازه برود و مادربزرگ گفت خودش کتلت ها را میپزد دایی علی هم امروز ناهار مهمان ماست مادربزرگ در آشپزخانه بود که تلفن زنگ خورد برای همین زیر ماهیتابه‌ را کم کرد که به تلفن جواب بدهد کسی که پشت تلفن بود معلوم نبود چه میگوید ولی صورتِ مادربزرگ هی ناراحت تر می‌شد مادربزرگ مجبور میشد گاهی توضیح بدهد ولی کسی که پشتِ تلفن بود اصلا مجال نمی‌داد نورا دید که رنگ صورت مادربزرگ پریده نزدیک رفت و گفت: _خوبی خان جون؟ مادربزرگ چشم هایش را به هم فشرد که یعنی خوبم، و بعد دستش را روی تلفن گذاشت و گفت: _ نورا جان یه سر به کتلت ها بزن نورا چشمی گفت و رفت یک چارپایه زیر پایش گذاشت وداشت کتلت ها را زیر و رو می‌کرد که با شنیدن صدای گریه‌ی مادربزرگ حواسش پرت شد و از روی چارپایه محکم به زمین افتاد مادربزرگ تلفن را زمین انداخت و سعی کرد سریع به آشپزخانه برود و ببیند چه شده است نورا از پایش گرفته بود و از درد چشم هایش را بسته بود تا مادربزرگ نگران نشود ولی تا چشمش به مادربزرگ افتاد گریه‌اش گرفت مادربزرگ کمک کرد نورا روی کاناپه‌ی بیرون ازآشپزخانه بنشیند و یخ روی پایش گذاشت و آنقدر کنارش نشست تا گریه‌ی نورا بند بیاید نورا یکهو گفت: _ وای خان جون کتلت هاااا مامانبزرگ دستی به صورتش زد و بلند شد و گفت: _ بعضی از آدم ها مثل آتیش میسوزن و میسوزونن همه چیز رو دل من سوخت، کتلت ها سوخت، پای تو هم پیچ خورد خدایا خودت آتیششونو خاموش کن ادامه‌دارد... لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 2350
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا