eitaa logo
بنده امین من
9.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸خدایا خودت درستش کن🍃 محمد چند بار پولهای قلکش را شمرد. عصبانی شد و پول ها را روی زمین گذاشت ، مادر کنارش نشست و گفت:« چه شده پسرم؟ میخواهی چیزی بخری؟» محمد سر روی زانو گذاشت و گفت:« می‌خواهیم برای تکیه پارچه مشکی بخریم اما پولمان کم است» مادر کمی فکر کرد، به اتاق رفت؛ چند دقیقه بعد با پارچه مشکی برگشت و گفت :«این چادر مشکی کهنه شده دیگر لازمش ندارم به دردتان می خورد؟» محمد از جا پرید و گفت:« خیلی ممنونم مامان» چادر را از مادر گرفت و دوید توی کوچه. ایلیا و یاسین گوشه ای نشسته بودند امیر هم کنارشان ایستاده بود. محمد جلو رفت و گفت :«بچه ها زود باشید دیگر وقتی نمانده ها این هم پارچه مشکی» بچه ها با خوشحالی به هم نگاه کردند، ایلیا با دیدن چادر مشکی گفت:« چه فکر خوبی کردی ولی یک چادر کم است» یاسین گفت:« برویم بپرسیم مامان های ما هم شاید چادر مشکی کهنه داشته باشند.» ایلیا گفت:« فکر خوبی است پس همه برویم قرارمان یک ساعت دیگر همینجا» بچه‌ها که رفته‌اند محمد مشغول وصل کردن چادر مادرش روی دیوار تکیه شد، چند دقیقه بعد ایلیا و یاسین چادر مشکی بدست آمدند. چادرها را روی دیوار تکیه زدند و منتظر امیر نشستند. امیر نفس زنان از راه رسید محمد گفت:« دیرکردی» امیر نفس محکمی کشید و گفت :«دو تا چادر آوردم یکی را هم رفتم از مادر بزرگم گرفتم» ایلیا گفت:« زود باشید دیگر بچه ها این دو تا را هم بزنیم تکیه آماده می شود» تکیه آماده شد بچه ها توی تکیه نشستند، امیر به دور و بر نگاه کرد و گفت:« خیلی خوب شده » محمد گفت:« بله حالا می توانیم از امشب عزاداری را شروع کنیم» ایلیا دست روی چانه گذاشت و گفت:« بچه‌ها ما که مداح نداریم!» یاسین با کف دست بر پیشانی اش زد و گفت:« اصلاً فکر اینجایش را نکرده بودیم» محمد با لب و لوچه آویزان گفت :«حالا چه کار کنیم؟» امیر از جا بلند شد و گفت:« ما باید از یک مداح دعوت کنیم» ایلیا بلند خندید و گفت:« با پول قلکهای مان؟ مگر چقدر پول داریم؟» یاسین سری تکان داد و گفت :«کدام مداح می آید توی هیئت چهار نفره ما؟ آن هم تکیه چادری؟» امیر سرش را پایین انداخت و از تکیه بیرون رفت، روی جدول کنار جوی نشست، نگاهی به تکیه چادری کرد، یاد حرف پدربزرگ افتاد:« شما شروع کنید خدا باقی کارها را جور میکند» چشمانش را بست و در دلش گفت :«خدایا خودت جور کن!» دستی روی شانه‌اش حس کرد، چشمانش را باز کرد مرد جوانی کنارش نشسته بود. چهره مرد جوان خیلی آشنا بود امیر گفت:«ببخشید من شما را دیدم اما یادم نیست کجا» مرد جوان لبخند زد و گفت:«این تکیه مال شماست؟» امیر نگاهی به تکیه کرد و گفت:«بله اما چه فایده؟» مرد جوان ابرویش را بالا داد و گفت:«تکیه امام حسین(علیه السلام) بی فایده نمی شود » امیر سر به زیر انداخت و گفت:«مداح نداریم» مرد جوان لبخند زد و گفت:«من برایتان مداح می آورم خوب است؟» امیر با چشمانی گرد به مرد جوان نگاه کرد و گفت:«کدام مداح حاضر می شود در تکیه ی چادری ما مداحی کند؟ تعدادمان هم کم است!پول هم نداریم!» مرد جوان گفت:«مهدی رسولی » امیر لبش را گزید و گفت:«مسخره ام می کنید؟ راستی یادم امد شما شبیه حاج مهدی هستید» مرد جوان خندید و گفت:«من مهدی هستم مهدی رسولی برویم در تکیه تان عزاداری کنیم؟» امیر از جا بلند شد و گفت:«باورم نمی شود واقعا شما حاج مهدی هستید؟» حاج مهدی لبخندی زد، دست امیر را گرفت و به تکیه برد بچها با دیدن امیر و حاج مهدی از جا بلند شدند. ایلیا سرش را خاراند و گفت:«امیر رفتی حاج مهدی را اوردی؟» یاسین و محمد به هم نگاه کردند، حاج مهدی نشست و شروع کرد به مداحی کردن:«حسین اگر شفا دهد…» 🖤🖤🖤🖤🖤 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2508🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده امین من
📺انیمیشن #ناسور #قسمت_اول انیمیشنی زیبا در مورد واقعه کربلا🌹 «ناسور» راوی جراحتی است که از شهادت م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺انیمیشن انیمیشنی زیبا در مورد واقعه کربلا🌹 «ناسور» راوی جراحتی است که از شهادت مظلومانه امام حسین (ع) و یارانش در دل همه آزادی خواهان جهان ایجاد شده است🖤 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2509🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده امین من
احکام خوشمزه:😋 بسم الله الرحمن الرحیم سلام به بچه های گل گلاب🌸 امروز بین آق قربون و اوستا مراد یه
سلاااام✋ این آقا پسرا و دختر خانم های گلم 🌹 دیروز و امروز به سؤال احکاممون جواب دادن. ❤️ فاطمه غفوری هستم ۱۲ ساله از البرز: آق‌قربون درست میگه ❤️ سید محمد طه ده ساله: جواب سؤال احکام اق قربون درست میگه ❤️ زهرا قطبی نژاد ۱۲ ساله از کاشان: سلام پاسخ احکام آق قربون درست میگه. ❤️ تسنیم بخشی 10 ساله از تهران😍: جواب احکام آق قربون درست می گویند😊 ❤️ کوثر انوری: بنده با نظر دوم موافق هستم ❤️ یامهدی: آق قربون درست میگن، نیت نماز را باید یواش گفت، توی دلمون باید بگیم ولی تکبیرةالاحرام را باید بلند بگیم برای نماز ❤️ سارا شیخ محمدی ۱۱ساله: جواب احکام حرف آق قربون درسته ❤️ سیده فاطمه میرحسینی از یزد🌸: آق‌قربون داره درست میگه. چون که نیت نماز رو نباید بلند بگیم ولی الله و اکبر رو میشه بلند گفت. ❤️ محمد سجاد فریدزاده ( 9 ساله از اصفهان ) 😄: 🏳 آق قربون درست میگه که باید : 🏳 نیت نماز را میشه تو دلمون بگیم ولی الله اکبرو بلند بگیم ! 🏴 اما اوستا مراد اشتباه میگه که میتونیم : 🏴 نیت نمازو بلند بگیم.... الله اکبر تکبیره الاحرام رو یواش بگیم! ❤️ سارا معتمدنیا هستم ۱۰ ساله از مشهد: آق قربون درست میگه باید نیت نماز را توی دلمون بگیم ولی الله اکبر را بلند بگیم. ❤️ نرگس ظفرقندی ۱۲ ساله از تهران: آق قربون درست میگه.✅ ❤️ محمد یاسین براتلو هستم ۹/۵ از تهران: به نظر من آق قربون درست میگه ❤️ محمد مهیار شهامتی۹ساله از اردبیل: اوستا مراد اشتباه میگه. ❤️ ثنا طاعتی ۱۰ ساله از تهران: آق قربون درست می گوید. ❤️ ریحانه الحسین : آق قربون ❤️ سارا توحیدی هستم 13 ساله از دلیجان 🌸: فکر میکنم آق قربون درست گفته باشه ولی ما چون خانم هستیم نیت و تکبیر رو آرام میگیم. ۵تا دسته گل💐صلوات💐 تقدیمشون کنیم که خدا برای پدر و مادرشون حفظشون کنه که اینقدر خلاقند و احکام نمازشون را خوب بلدند😊 مرحبا بنده‌ی خوب خدا👏👏👏👏 هفته‌ی بعد منتظر سؤال بعدی احکام اوستا مراد باشید😊 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده امین من
احکام خوشمزه:😋 بسم الله الرحمن الرحیم سلام به بچه های گل گلاب🌸 امروز بین آق قربون و اوستا مراد یه
احکام خوشمزه:😋 بسم الله الرحمن الرحیم یک روز خوب خدا☀️ اوستا مراد و آق قربون بعد از کلی کار سر مزرعه دیدند که وقت اذان ظهر شده و تصمیم گرفتند که همونجا توی مزرعه نمازشون رو اول وقت بخونند... از آب چشمه ی با صفا💦 وضو گرفتند و سجاده‌های نمازشون رو چمن و زیر 🌳پهن کردند که اوستا مراد دستاش رو بالا برد و با صدای بلند گفت: چهار رکعت نماز ظهر میخوانم برای نزدیک شدن به خدای بزرگ و مهربان بعد هم دستاش رو آورد پایین و با یک لبخند قشنگ شروع کرد به خوندن سوره ی حمد... ولی آق قربون دستاش رو دم گوشش برد و فقط بلند گفت الله اکبر و بعد با زیبایی شروع کرد به خوندن سوره حمد... خلاصه نمازشون که تموم شد آق قربون گفت اوستا جونم من نشنیدم بعد از نیت نماز، الله اکبر بگی... اوستا مراد جواب داد من الله اکبرم رو تو دلم گفتم ولی شما چرا نیت رو بلند نگفتی که نماز ظهر میخونی برای خدا. این دفعه من اشکال نمازت رو گرفتم، دست خوش آق قربون.👏 آق قربون گفت: ولی اوستا الله اکبر رو نباید تو دلت میگفتی، نمازت باطله. اوستا هم گفت: نماز تو باطله. خلاصه این گفت و اون گفت تا اینکه تصمیم گرفتند برن از حاج آقا بپرسند ببینند کدومشون درست میگه❓ دوتایی چهارنعل با الاغهای سرحالشون تا پیش حاج آقا مسابقه گذاشتند و به مسجد که رسیدند بدوبدو به سمت حاج آقا رفتند... حاج آقا از این همه هیجان خنده اش گرفت و بعد سوالشون رو گوش کرد و تحسین‌شون کرد که دنبال عمل درست به دستورات خدا هستند👏 و گفتند: نیت نماز رو لازم نیست بلند بگیم. همین که میدونیم میخوایم برای اجرای دستور خدا و نزدیک شدن به خدای خوبمون مثلا نماز ظهر بخونیم کافیه و لازم نیست به زبون بیاریم ولی تکبیره الاحرام رو باید به حدی بلند بگیم که گوش خودمون حداقل بشنوه... بعد هم بهشون گفتند شما مثل دو دست که آلودگی‌های یکدیگر را پاک می کنند، دارید به هم کمک میکنید، مثل دو برادر دینی موفق... امیدوارم این دوستی همچنان براتون پرخیر و برکت باشه... اوستا مراد گفت: آره واقعا! قربون آق قربون.😘 آق قربون هم گفت منم برادر نداشتم، به مراد دلم رسیدم و اوستا مراد دارم... بعد هم همه زدند زیر خنده😂 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2510🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نسل حسینی🖤 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2512🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده امین من
فاطمه محمدی ممنون از شما چه استیکرای زیبایی🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
42.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 📺 (قسمت هجدهم) لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2513 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم ادب روزمونو با سلام بر سرور و سالار شهیدان اقا اباعبدالله الحسین ع شروع میکنیم اَلسلامُ علی الحُسین وعلی علی بن الحُسین وَعلی اُولاد الـحسین وعَلی اصحاب الحسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نخود هر آش نخودی روی بوته چسبیده بود و می‌لرزید. از پشت پرده‌ی سبز آرام گفت:«این صداها برای چیست؟ چه خبر شده؟» نسیم رو به نخودی کرد و گفت:«نترس عزیزم دارند شما رامی‌چینند، تو دیگر بزرگ شدی باید از اینجا بروی وگرنه از بین می‌روی» نخودی خودش را توی پوسته‌اش جمع کرد و گفت:«کجا؟ باید به کجا بروم؟» نسیم لبخند زد و گفت:«باید به دست مردم برسی» نخودی کمی جابه‌جا شد نفس راحتی کشید و گفت:«یادم آمد با من غذا می‌پزند» نسیم دور نخودی چرخی زد و جواب داد:«بله مثلا با تو می‌شود هر آشی پخت» نخودی با چشمان گرد پرسید:«هر آشی؟» نسیم ریز خندید و گفت:«بله هر آشی مثل آش دوغ، آش شله قلمکار، آش بلغور» لحظه‌ای ساکت شد. یک دفعه انگار چیزی یادش آمده باشد بلند گفت:«آش نذری!» نخودی لبخند زد و گفت:«بله بله آش نذری، مادرم برایم گفته بود که خیلی از دوستانش نخود آش نذری شدند» سرش را پایین انداخت و ادامه داد:«کاش من هم نخود آش نذری می‌شدم» نسیم شاخه‌ی نخودی را تکان داد و گفت:«چرا که نه، شاید تو هم نخود آش نذری شدی» نخودی با أین فکر خوشحال و زردتر شد. آقای کشاورز به بوته‌ی نخودی نزدیک شد و او را هم چید. نخودی که از تکان‌ها حسابی خسته شده بود کم کم خوابش برد. صبح زود چشم باز کرد. خودش را بیرون از پوسته‌ی سبز دید. به اطراف نگاه کرد. اطرافش پر از نخودهای زرد و درشت مثل خودش بود. حالا یک عالمه دوست وهمبازی داشت. هنوز خیلی نگذشته بود که مرد قد کوتاه و چاقی کنار گونی پر از نخود ایستاد. مرد جوانی هم کنارش بود. نخودی از دوستانش پرسید:«بنظرتان این مرد ما را برای نذری می‌خرد؟» یکی از نخودها جواب داد:«من که فکر نمی‌کنم توی کیسه‌هایی که در دست دارد خبری از وسایل آش نیست!» نخودی کمی فکر کرد. نباید به این مرد فروخته می‌شد. خودش را کنار کشید. مرد فروشنده مقداری نخود توی کیسه ریخت نخودی به گوشه‌ی گونی چسبیده بود. کار مرد فروشنده که تمام شد نخودی نفس راحتی کشید. خودش را رها کرد و گوشه‌ای نشست. مشتری بعدی پسری بود که جلو آمد و پرسید:«ببخشید آقا نخود برای آرد کردن دارید؟» مرد فروشنده سری تکان داد و کیسه‌ای برداشت. نخودی زود خودش را به دیوار گونی چسباند. مرد نخودها را توی کیسه می‌ریخت. نخودی دستش سُر خورد و روی بقیه‌ی نخودها افتاد. می‌خواست مقدار دیگری نخود توی کیسه بریزد که پسر گفت:«بس است همین‌قدر می‌خواستم» نخودی پوفی کرد و همان‌جا نشست. هنوز نفسش جا نیامده بود که پیرزنی عصازنان وارد مغازه شد. یکی از نخودها جلو رفت و به نخودی گفت:«این پیرزن شاید ما را برای نذری بخرد!» چشمان نخودی از خوشحالی برق زد و جلوتر رفت. مرد فروشنده نخودی و دوستانش را توی کیسه‌ای ریخت و روی ترازو گذاشت. نخودی به کیسه نگاه کرد. آرام گفت:«فقط یکی دو مشت نخود؟! فکر کنم اشتباه کردیم ما را برای نذری نمی‌برند!» پیرزن هن و هن کنان کیسه را به طرف خانه‌اش برد. دیگ کوچکی روی اجاق کوچکی توی آشپزخانه‌ی کوچکش گذاشت و زیرش را روشن کرد. نخودها را همراه مقداری لوبیا توی سینی ریخت. نخودی با چشمان پر اشک گفت:«به آرزویم نرسیدم، آش نذری نشدم» پیرزن شروع به پاک کردن نخود و لوبیاها کرد. همان‌طور که نخودها و لوبیاها را جابه‌جا می‌کرد خواند:«لالالا گل پرپر، بخواب ای شیرخوار اصغر...» پیرزن می‌خواند و اشک می‌ریخت. نخودی به اطراف نگاه کرد. پرچم سیاه کنار ستون آشپزخانه را دید. چشمانش پر شد. پیرزن دستانش را بالا برد و گفت:«خدایا من فقط تونستم کمی نخود و لوبیا تهیه کنم خودت این آش نذری را از من قبول کن» 🌸🍂🍃🌸 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2514🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا