🌹•••✧﷽✧•••🌹
#داستان
#وظیفه_شناسی_در_برابر_قران
👇
#بخش_دوم
و قبل از وفاتش صندوقی برای فرزندانش به جا گذاشت. او در صندوق کتابی را گذاشته بود که همیشه جاد آن را در مغازه میدید. به فرزندانش وصیت کرد کتاب را به جاد هدیه دهند.🥇
وقتی فرزندان عمو ابراهیم صندوق را به جاد دادند، او از مرگ عمو ابراهیم با خبر شد😔
از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد چراکه عمو ابراهیم یاور او در همه مشکلات بود😭
روزها گذشت روزی برای ایجاد مشکلی پیش آمد و به یاد عمو ابراهیم و صندوقی افتاد که به او هدیه داده بود .
صندوق را آورد و آن را باز کرد دید درصندوق همان کتابی است که همیشه آن را در مغازه عمو ابراهیم میکرد و عمو ابراهیم آن را میخواند.📙
صفحهای از کتاب را باز کرد اما کتاب به زبان عربی بود و او از زبان عربی چیزی نمی دانست. او پیش همکاری از اهالی تونس رفت و از او خواهش کرد تا دو صفحه از کتاب را برایش بخواند.🤲
او نیز خواند پس از اینکه جاد مشکلش را برای همکار تونسی اش شرح داد. مرد تونسی راه حلی برای مشکلش پیدا کرد.👌
جاد شگفت زده از او پرسید این کتاب چیست؟😳
مرد تونسی گفت: این قرآن کریم کتاب مسلمانان است.😄
گفت چگونه می توانم مسلمان شوم؟ مرد تونسی گفت: کافیست شهادتین را بگویید و از شریعت پیروی کنی✅
جاد با راهنماییهای مرد تونسی گفت: اشهد و ان لا اله الا الله و اشهد و ان محمد رسول الله» مسلمان شد و به خاطر بزرگداشت کتاب مقدس مسلمانان نام خود را جادالله قرآنی گذاشت و تصمیم گرفت عمر خود را وقف خدمت به قرآن کند.😊
جاد الله قرآن را فرا گرفت و آن را فهمید و در اروپا دیگران را هم به اسلام دعوت کرد، تا آنجا که تعداد زیادی یهودی و مسیحی مسلمان شدند. روزی از روزها در حالی که جاد الله اوراق قدیمی خود را زیر و رو می کرد، قرآنی را که عمو ابراهیم به او هدیه داده بود باز کرد📙
ناگهان در صفحه اول قرآن نقشه جهان را دید بارها این نقشه را دیده بود اما به آن توجه نکرده بود.
روی آن نقشه قاره آفریقا توجهش را جلب کرد چراکه روی آن امضای عمو ابراهیم نقش بسته و در زیر آن این آیه ۱۲۵سوره نحل نوشته شده بود: با حکمت و اندرز نیکو دیگران را به راه پروردگارت دعوت کن😍
جاد الله فهمید وصیت عمو ابراهیم را فهمید و جهت نشر دین خدا به آفریقا رفت.
جاد الله قرآنی ۳۰ سال از عمر خود را برای دعوت انسان ها به سوی خدا در آفریقا سپری کرد. او در سال ۲۰۰۳ میلادی در آفریقا به دلیل بیماری از دنیا رفت او هنگام فوت ۵۴ سال داشت🙏
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 645 🔜
بنده امین من
🙇♂💁♂🙋♂🙅♂🙆♂🤷♂💆♂ 🌿☺️آموزش احکام درقالب طنز 🙋♂سلام عمو شیخ مسعود هستم توی مدرسه ای🏢 برای سخنر
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
📗در اول رساله در احکام تقلید
مسأله ای است به نام بقاء بر میت یعنی
آیا از مجتهد از دنیا رفته می شه تقلید کرد یا نه⁉️
🔹اگه مرجع تقلید زنده ی شما، تقلید از مرجع میت را جایز بدونه می تونید از مرجع تقلید قبلی تان که از دنیا رفته تقلید کنین .
پاسخ بسیاری از سؤالات شما در همان رساله هست
آقای نشاطی جان متوجه شدید؟
🧐
نشاطی گفت:بله حاج آقا
کمی تا قسمتی
بعد گفت :حاج آقا جدی پاسخ همه سؤالات در آن رساله هست؟!
🤨🤓🤔
گفتم: بله
نشاطی گفت :وای چه جالب؟
😲
یعنی نوشته توی امتحانات معلما چه سوالاتی میدن!؟ 📝
یا مثلا من آینده چکاره میشم؟!!!
🤫🤭
گفتم :تو که از الان معلومه نابغه ی دهر میشی
ولی نشاطی جان در رساله فقط احکام دین اسلام است
از عبادت📿 گرفته تا معاملات.💵
یه دفعه گفت :وای معاملات؟! چه خوب!!آخ جون یعنی اگه رساله بخرم می تونم مغازه باز کنم آن موقع پولدار میشم.
😍🤓😇
داشتم فکر می کردم چه جوری حالیش کنم که خدا به دادم رسید و زنگ کلاس🔔 خورد و بچه ها دوطرفم را گرفتن و به دفتر منتقل کردن. 😂😂😂😂
تا نگاهم به صبوری افتاد👀
گفتم: اگه دستم بهت برسه آب پزت می کنم بی جهت نبود هی ماچ و موچ می کردی و قربون صدقه می رفتی 😒😢
صبوری هم در حالی که می خندید با پراید فکستنی اش 🚗در رفت
🤣😂😅
ادامه دارد......
#آموزش_احکام_درقالب_طنز
#نویسنده_جناب_مسعوداسدی
#قسمت_دهم
#بخش_دوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1731🔜
بنده امین من
🙋♂💁♂🙅♂🙆♂🤷♂🙇♂ 🌿☺️آموزش احکام در قالب طنز مقدمات نماز ✨❤️ 🌀 یلدامون هم شد کلاس احکام پارسال
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
😁اول صدای📢 تلویزیون رو خیلی زیاد کردم، پس از چند دقیقه آقای صبوری با خانواده محترم انگشتاشون رو کردن توی گوششون. 👈👤👉
گفتم :آقا معلم یادتونه دهنتون رو کردید تا بیخ گوشم و🗣 داد زدید؟
خیلی کیف داشت از اون روز فهمیدم صدای زیاد چقدر لذت بخش است برای همین عادت کردم تلویزیون صداش بلند باشه. 🖥🔈
😳🙄🤔😴
👞 لنگ کفش کنترل مامان توی خونه بود تا به دستش می گرفت به هر سمتی اشاره می کرد 🏹اون کار خودش انجام می شد.
لنگ کفش رو به سمت من گرفت تلویزیون صداش کم شد دوباره به سمتم گرفت. 🏹 سریع
سینی چایی و قندان رو از مامان گرفتم گذاشتم جلوشون.
☕️☕️☕️☕️
به جای شکر نمک ریختم توی شکر پاش و گذاشتم کنار سینی چایی. 🤪
💢 وقتی مامان و بابام با آقای صبوری و خانواده شان گرم صحبت شدند، آهسته رفتم توی انباری و سیم برق و کردم توی پریس😱 و دو سر سیم رو چسباندم به هم که یهو کنتور یه جرقه زد و برق قطع شد!
❌💡❌💡❌💡❌💡
🔸کورمال کورمال اومدم توی هال و توی تاریکی آهسته قندا رو برداشتم و بردم. بابام که متوجه نبود هی تعارف جایی می کرد. ☕️
منم گفتم: ببخشید اگه قندا رو نمیبینید شکرهست بریزید تا دوباره قند بیارم. 🤭
نمک ها رو ریختن توی چایی و به هم زدن، توی همین هیر و بیر مادرم یه شمع🕯 روشن کرد، استکان ها که رفت بالا، توی همون هورت اولی صدای سرفه از اطراف و اکناف هال بلند شد. مادرم گفت :وای خدا مرگم بده😰 حتما جای شکر حواسم نبوده نمک ریختم توی شکرپاش تو رو خدا ببخشید، بابام گفت: بچه به شیر میره و رفت برق ها رو وصل کنه که شانس من فیوز سوخته بود. 〽️
یه نقشه هم واسه کنتور گاز کشیدم که نمی گم چکار کردم هم خطرناکه هم بدآموزی داره😁 ولی گاز خونه هم قطع شد، کم کم خونه سرد شد توی تاریکی و سرما ظرف شیرینی🍪 رو داشتم می آوردم بذارم کنار آقای صبوری که پام به مبل گیر کرد و گرمبی خوردم زمین و ظرف شیرینی افتاد روی سر آقا معلم و شیرینی ها هم ریخت روی سر و صورت ایشون و فرش. 🤭
صدای آخ آقای صبوری شیشه های خونه رو لرزوند رفتم نزدیک و گفتم آقا معلم خیالتون راحت باشه سرتون نشکسته فقط به اندازه ی یک تخم مرغ بوقلمون جاش باد کرده.
🐔🦆🐔🦆
بابام تقریبا به مرز سکته رسیده بود اگه مهمان نداشتیم و می فهمید کار منه کمترین مجازاتم این بود که با غلطک ده تنی از روم رد شه 🙄
منم برای اینکه کاری کنم آقای صبوری زودتر بره
هی می گفتم: اولین باره چنین اتفاقاتی می افته البته نمی خوام بگم پا قدمتون خوب نیست یا چشمتون👀 شوره. نه هرگز. ولی خوب اولین باره.
خدا رو شکر سر شما بود و الا ظرف شیرینی می خورد توی شیشه پنجره و شیشه می ریخت پایین.
🌀🌀🌀🌀🌀🌀
نقشه ام گرفت و آقای صبوری در حالی که دست روی سرشون گذاشته بود بلند شد بره که بابام برای هزارمین بار گفت معذرت خواهی می کنم شرمنده ام. لااقل میوه و غذا و شیرینی با خودتون ببرید آقای صبوری گفت یه شرط داره اونم اینه که 👇🏻👇🏻👇🏻
شما هم همراه ما بیایید. خونه از ما، پذیرایی از شما، بابام هم در حالیکه دستش روی قلبش بود قبول کرد و گاه گاهی زمزمه می کرد الهی بی هوشنگ بشم معلم وقتی میگفت چی میگید آقای نشاطی بابام یه خنده زورکی می کرد و میگفت : چون قلبم درد گرفته می گم الهی بی هوش نشم
🤭🤫🤔😴💤💤
تیرم به سنگ خورد...
ادامه دارد.......😂
#آموزش_احکام_درقالب_طنز
#نویسنده_جناب_مسعوداسدی
#قسمت_یازدهم
#بخش_دوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1771🔜
بنده امین من
🙋♂🤦♂🙎♂🤷♂🙆♂🙅♂💁♂🙇♂ 🌿آموزش احکام درقالب طنز😁 🕗....تا آماده شدیم تقریبا ساعت هشت شب حرکت کردی
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
✅.....از اتفاقات امشب
می خواهیم یک درس بگیریم انسان وقتی می خواد نماز بخونه می خواد به مهمانی خدا بره
همه اتفاقات امشب رو باید توی نماز رعایت کنه❇️⚜🔆
باید *\0/*طهارت داشته باشه طهارت برای نماز یعنی وضو*\0/* بگیره
باید ازاله ی نجاست کنه یعنی اگر بدن یا لباسش نجسه باید نجاست رو برطرف کنه*\0/* با وضعی که برای هوشنگ توی سطل آشغال به وجود اومد کسی مهمانی نمی ره آخه میزبان خوشش نمیاد(◔‿◔)
باید ستر عورت کنه یعنی بدنش توی نماز پوشیده باشه*\0/*
اگه امشب هوشنگ شلوار یا ژاکت نداشت با بدن لخت که نمی تونست مهمانی بره ⚠️〽️
باید احکام لباس و مکان رو رعایت کنه یعنی ........
😂😁😊
ادامه دارد......
#آموزش_احکام_درقالب_طنز
#نویسنده_جناب_مسعوداسدی
#قسمت_دوازدهم
#بخش_دوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1814🔜