eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 🥀شهید مدافع حرمی که با شهادت زبانش باز شد🥀 🌷شهید مدافع حرم 🌷 ▪️نام:مهدی عزیزی ▪️نام پدر:محمد 📅ولادت:1361/7/1 ( تهران ) 📅شهادت:1392/5/11 ( سوریه ) ▪️وضعیت تاهل:مجرد ▪️نام جهادی:نداشتند ▪️مسئولیت:رزمنده ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
‍ ‍ 🥀شهید مدافع حرمی که با شهادت زبانش باز شد🥀 🌷شهید مدافع حرم #مهدی_عزیزی🌷 ▪️نام:مهدی عزیزی ▪️نام
❤️علاقه و خصوصیات اخلاقی: 📿مادر شهید:  از بچگی فردی خاص بود و هیچ وقت گریه نمی‌کرد، طوری بود که من گمان کردم مشکلی دارد که گریه نمی‌کند اما دیدم نه، او فقط لبخند می‌زند. خیلی زود راه افتاد و اولین کلامی که به زبان آورد «شهیدم کن» بود طوری که مادربزرگش تعجب می‌کرد که زبانش با این کلمه باز شده است. بسیار ولایتی به تمام معنا بود در زمان فتنه 88 بود که 10 روز بود او را ندیده بودیم و بعد از 10 روز که آمد دیدیم که 10 کیلو لاغر شده به منزل آمد و با عجله حضرت آقا را برداشت و گفت: این عکس‌ها را به موتورم می‌چسبانم تا ببینم چه کسی جرات می‌کند به حضرت آقا حرف بزند. یک عکس تمام قد از حضرت آقا را در خانه چسبانده بود هر صبح که بیدار می‌شد اول به امام زمان سلام می‌کرد و بعد به حضرت آقا سلام می‌داد. عشق به ولایت او  به گونه‌ای بود که اگر از تلویزیون بیانات حضرت آقا پخش می‌شد همان موقع بلند می‌شد و می‌ایستاد.  از پولش چیزی برای خود پس‌انداز نمی‌کرد و همیشه آن را به دیگران کمک می‌کرد و  با شهید هادی ارتباط عاطفی زیادی داشت.هر كسي با هر منش و رفتاري اگر با او ارتباط برقرار مي كرد، با او رفيق مي شد. مهدي مي گفت كه شايد اين رفتار و اين اخلاق من تأثير خودش را بگذارد و از راه اشتباهي كه انتخاب كرده اند برگردند. مهدي در عمل جذب حداكثري داشت. در جلسات قرائت و روخوانی قرآن شرکت می‌کرد و به جز تلاوت قرآن عامل به آیات الهی بود، همواره به ما توصیه می‌کرد حرمت قرآن را با عمل به دستورات آن حفظ کنید. البته به حرمت ظاهری قرآن هم اهمیت می‌داد و هیچگاه قرآن را روی زمین نمی‌‌گذاشت. پاي ثابت مكتب آيت‌الله ‌حق‌شناس بود. در يكي از جلسات كه با دوستانش در محضر استاد حضور پيدا كرده بود، آيت‌الله ‌حق‌شناس به ايشان يك دستمال اشك داده بود. مهدي هم آن دستمال را همراه داشت تا هر موقع براي اهل‌بيت(ع) گريه كرد اشك‌هايش را با آن پاك‌كند. مادر مي‌گويد مهدي دستمال اشك را نگه داشته بود تا در كفنش بگذارند و ادامه مي‌دهد: «در يك جلسه كه مهدي در محضر استاد مي‌رود، آيت‌الله ‌حق‌شناس تا او را مي‌بيند به گريه مي‌افتد. دوستانش تعجب مي‌كنند كه چرا استاد گريه مي‌كند و چه رازي بين او و مهدي وجود دارد؟ و هيچ‌كسي نمي‌دانست كه مرد خدا در چهره آفتاب سوخته شاگردش، نور شهادت را مي‌بيند. مهدي همه راز و نيازش با امام حسين(ع) بود.» به گفته مادر اين شهيد بزرگوار به جز روزهاي عيد هميشه لباس مشكي به تن داشت. معتقد بود بعد از مصيبت حضرت زينب(س) بايد هميشه عزادار بود.  ــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
وﻗﺘﯽ توی جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ؛ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ🌹 ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎلی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ قرار دارد....🌹 ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ! ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ🌹 ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ🌹 ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ، ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ🌹 ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.🌹 ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ.🌹 ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ🌹 ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.» ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ.🌹 پ.ن،: گاهی به همین راحتی می‌توان خدا را دید....🌹 ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
‍ ‍ 🥀شهید مدافع حرمی که با شهادت زبانش باز شد🥀 🌷شهید مدافع حرم #مهدی_عزیزی🌷 ▪️نام:مهدی عزیزی ▪️نام
▪️نحوه شهادت: مهدي در 11مرداد 1392، در حومه روستاي حلب سوريه به شهادت رسيد. او به همراه گروهي كه براي شناسايي شهر رفته بودند، به كمين تروريست هاي داعش برخوردند و به شهادت رسيدند. 💌 ء شهید: کنار يكي از كتاب هايش نوشته است: قصه حور و بهشت و غصه دوزخ يكي است پرده برداريد اين دل آرزومند است شهدا خيلي زرنگ بودندكه جانشان را با خدا معامله كردند و در اين معامله برد با آنها بود. 🌷شادی روح شهدا صلوات🌷 ـــــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
ای صبا از من به اسماعیل قربانی بگو زنده برگشتن ز کوی یار شرط عشق نیست عاشق دلداده آن باشد که در کوی حبیب تن به خاک و سر به نیزه سوی جانان می‌رود 🔹سردار شهید حاج عبدالله اسکندری @khamenei_shohada
با هم قرار گذاشتیم هر ڪسی شد، از اون طرف خبر بیاره. شهید ڪہ شد خوابشو دیدم داشت می‌رفت، با قسم حضرت زهرا"س" نگهش داشتم.🌹 با گریه گفتم:مگه قرار نبود هر ڪسی شهید شد از اون طرف خبر بیاره؟!😞 بالاخره حرف زد گفت:مهدی اینجا قیامتیه! خیلی خبرهاس؛ جمعمون جمعہ، ولی ظرفیت شما پایینه هرچی بگم متوجہ نمی شید! گفتم:اندازه ظرفیت پایین من بگو.. فڪر ڪرد و گفت:همین دیگه، امام حسین"ع" وسط می شینه و ما هم حلقه می زنیم دورش، برای آقا خاطره می گیم🙃🌹 بهش گفتم:چی ڪار ڪنم تا آقا من رو هم ببره؟! نگاهم ڪرد و گفت: مهدی!همه چیز دست امام حسینِ"ع" همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت. آقا نگاه می کنه هر ڪسی رو که بخواد یه امضای سبز💚 می زنه می‌برندش. برید دامن حضرت رو بگیرید(: 🕊 راوی:حاج‌مهدی‌سلحشور ــــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حضور حاج قاسم از داخل هلیکوپتر امدادی تا میان مردم در سیل خوزستان 🔹به مناسبت بیانات دیروز رهبرانقلاب؛ انتشار بخش‌های دیده نشده از حضور سپهبد قاسم سلیمانی در کمک رسانی به مردم در سیل خوزستان ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_یک(الف) ✍سنگینی ابهام،ترس،و سوال شانه های نحیفم را به
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 (ب) دو دست مشت شده اش نظرم را جلب کرد،او که خوی وحشی گری در بافت وجودی اش خانه کرده بود،پس چرا حمله نمیکرد؟ - من بهتون قول دادم که اتفاقی براتون نیوفته،تا پای جونمم رو حرفم هستم وبه سرعت اتاق را ترک کرد. چقدر دلم هوای چند بیت از کتاب خدا را با صدای این جوان کرده بود. کاش می ماند و میخواند بعد از آن هرروز با مقداری خرید به خانه مان می آمد و با توجه خاصی داروهایم را تهیه میکرد،بدون آنکه جمله ای بینمان رد و بدل شود، حتی وقتی که برای معاینه مرا نزد پزشک میبرد و با وسواسی عجیب جویای شرایط جسمی ام از دکتر میشد و فقط وقتی درد و تهوع امانم را می برد با آرامشی خاص،برایم میخواند این جوان نمیتوانست بد باشد،او زیادی خوب بود. در این مدت مدام با یان و عثمان تماس میگرفتم اما با خاموشی گوشیشان هیچ پاسخی از آنها دریافت نمیکردم. نمیدانستم دقیقا چه اتفاقی در حال وقوع است و این نگرانی و کلافگیم را بیشتر و بیشتر میکرد. آن روز خسته و درمانده با تنی رنجور تصمیم به قدم زدن گرفتم، لباسهای به زور اسلامی ام را به تن کردم و به سمت در رفتم. به محض باز شدن در با حسام رو به رو شدم. با جدیت پرسید که به کجا میروم و من با عصبانت پاسخ دادم که ربطی به او ندارد. اما جریان همینجا پایان نیافت،او با اخمی در هم کشیده گفت که بدون هماهنگی با او از خانه بیرون نروم و من که دلیل این حرفش را نمی فهمیدم با لجبازی تمام رو به رویش ایستادم و از خانه خارج شدم! ⏪ ... 💖 🌸💖 ✨🌸💖
هوالشافی... خانم حاجیه معصوم حسین زاده مادر چشم انتظار سردار دلیر سپاه اسلام به علت عارضه ریوی در بیمارستان بستری شدند برای این مادر اسطوره صبر و پایداری که ۳۸ سال چشم انتظار فرزندش مانده است دعا کنیم...♥️🌱 ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
هدایت شده از <<[Story abovesal]>>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ــــــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــــــــــــ فقط حیدر امیرالمؤمنین است... :)💚 @abovesale ـــــــــــــــــــــــــ🌹🕊ـــــــــــــــــــــــــــ
🌺🌿 🌸 🍁 زندگی به‌ سبک شهدا 🌼 مبـالغـی را برای کارهای خيـر کنار میگذاشتند 🌼اگر احساس میکرد فردی نيـاز دارد از لـذتهـای دنيـوی خودش میگذشت و به آن بنده خدا میبخشيد... 🌼 می گفت: حــج مـن شـادی دل بنـده خداست؛ 🌼حــج مـن کـفش پـای بچه یتيـم است... 💚 🌸🍃 ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫اَلسـّلامُ علیـڪ یا اَبا صالِحَ المَهدے💫 گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن گفتم به نام نامیت هر دم بنازم گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم گفتم که دیدار تو باشد آرزویم گفتا که در کوی عمل کن جستجویم ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
نفس کشیدنِ بی مِهر تو حرامم باد علی.ع. است ذکر دم من و بازدم حیدر.ع. شش روز تا ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
جوانی که چون سرو آزاده بود محمدرضا تورجی زاده بود دلی داشت روشن به نور امید که جز بر خداوند ننهاده بود ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
🌷شهید مدافع حرم سردار 🌷 📅ولادت: 1346/7/01 (قزوین/الموت/آوه) 📅شهادت: 1394/9/6 (سوریه) ▪️وضعیت تاهل: متاهل ▪️نام جهادی: ندارند ▪️اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س)و فرمانده گردان امام حسین(ع) شهرستان کرج
بصیـــــــــرت
🌷شهید مدافع حرم سردار #عبدالرشید_رشوند 🌷 📅ولادت: 1346/7/01 (قزوین/الموت/آوه) 📅شهادت: 1394/9/6 (سور
▪️نحوه شهادت: در تاریخ شانزدهم مهر ماه مجددا راهی سوریه شد، ماموریت ایشان تا هشتم آذر ادامه داشت اما در روز ششم آذر طی حمله ای که از طرف گروه تکفیری داعش صورت گرفت به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش به میهن اسلامی باز گشت و در جوار مرقد پاک امامزاده محمد (ع) آرام گرفت. ▪️سن شهادت: ۴۸ ساله ❤️علاقه: شهید عباس کردانی 🌷شادی روح شهدا صلوات ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
⚘﷽⚘ 📌دعوت شده پیامبر همسرشهید: به آقامصطفےگفتم براےاتمام حجت وآرامش خودم برویم حرم واستخاره بگیریم وقتےرسیدیم حرم خجالت میکشیدم واردحرم شوم چون ازخدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهدآیاراهےکه میرویم درست است یانه وآیاحضرت آقا راضےبه این کارهستندیانه و خداوندبه خوبے باخواب صادقه و تحقیقات نشانم داده بود. وقتےاستخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود؛ دعوت پیامبربا دعوت انسانهاےعادےفرق میکند به او اجازه دهید.🌹 ازآقاعلےبن‌موسےالرضاخواستم همانگونه که تاکنون مراقبم بودازاین پس نیزهوایم راداشته وصبورےنصیبم کند🌹 هنوزازحرم مطهربیرون نرفته بودم که به آقا مصطفےگفتم:به گمانم امام رضا(ع)برمن منت گذاشتندوصبورےبسیارےبه من عطاکردند. آرامشےخاص وجودم رافرا گرفته بودوازآن همه ناآرامےوبیتابےخبرےنبود. 🌷 شهیدےکه پیکرش لبخند زد ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ
🔻سردار حسنی سعدی اظهار داشت: ✍ یک روز رفتیم خانه دو شهید انجم شعاع، پدر این شهدا خودش جانباز ۵۰ درصد و در زمان جنگ تحمیلی برای مدت نسبتا طولانی راننده سردار سلیمانی بود. وی افزود: پدر دو شهید انجم شعاع تعریف می کرد، زمانی سردار سلیمانی را از جبهه برای حضور در جلسات به تهران می بردم، حاج قاسم به دلیل کار زیاد و خستگی، می رفت آخر استیشن می خوابید، من که می دیدم هوا گرم است کولر ماشین را روشن می کردم اما سردار به محض خنک شدن هوا بیدار می شد و می گفت کولر را خاموش کن درست نیست من زیر باد خنک کولر بخوابم و رزمندگان و بسیجیان در هوای گرم بیایانها باشند. 🔹مدیرکل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان گفت: پدر شهیدان انجم شعاع افزود، زمانی که هوا سرد بود و من بخاری ماشین را روشن می کردم باز با مخالفت سردار روبرو می شدم و ایشان می گفت، درست نیست، زمانی که همرزمان ما در بیابان سردشان است ما گرم باشیم. ❤️ 《ساعت شهادت》 ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوریه رفتن شهدا که برای خاک نیست، از جای دیگری به آنها الهام می‌شود که وقت رفتن است یکی از دوستان شهید می‌گوید برای توصیف اهمیت کار شهدای مدافع حرم باید حرف خود او را بزنم، می‌گفت ما که برای خاک نمی‌رویم، هدف، باز کردن مسیر ظهور است ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
♦️ فرمانده کل سپاه : 🔹‏شهید سلیمانی بسیار متواضع بود، خاشع بود، در مقابل مردم احساس فرودستی می‌کرد. او یک انسان قدرتمند بود. اما این قدرت و این محبوبیت هرگز او را دچار غرور نکرد. اشداء علی الکفار بود، در مقابل دشمنان سخت‌گیر بود ولی رئوف بالمومنین بود و مردم برای او بسیار مقدس بودند ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔻 شهدای سلامت از امتیازات افراد «در حکم شهید» برخوردار می‌شوند سعید اوحدی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران: 🔹شهدای سلامت موضوع «آیین‌نامه تعیین مصادیق و امتیازات شهید خدمت وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی» با حفظ عنوان «شهید خدمت» از مزایا و امتیازات افراد «در حکم شهید» برخوردار می‌شوند. 🔹از زمان شیوع کرونا در ۶ ماه گذشته بیش از ۶ هزار نفر از کادر درمان کشور به بیماری کووید ۱۹ مبتلا شده و بیش از ۱۴۰ نفر از آنان در مسیر حفظ سلامت مردم شهید شده‌اند ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_یک(ب) دو دست مشت شده اش نظرم را جلب کرد،او که خوی وحشی
✨🌸💖 🌸💖 💖 ✍ آسمان ابری بود و چکیدن نم نم باران روی صورتم از فرط درد و تهوع، تک تک سلولهای بدنم خستگی را فریاد میزد و پاهایم هوس قدم زدن داشت. اینجا بود بدون رودخانه،میله های سرد،عطر قهوه و محبتهای عثمان همیشه نگران. اینجا فقط عطر بود و ، و حسامی که نگرانی اش خلاصه میشد در برق چشمان به زمین دوخته اش و محبتی که در آوازه قرآنش،گوشواره میشد به گوشهایم. دیگر از او نمی ترسیدم اما احساس امنیتی هم نبود فقط میدانستم که حسام نمیتواند بد باشد! به قصد بیرون رفتن،در را باز کردم که حسام مقابلم ظاهر شد.با همان صورت آرام و مهربان - جای تشریف میبرین سارا خانم؟ ابرو گره زدم فکر نکنم به شما مربوط باشه اینجا خونه ی منه. و اینکه چرا مدام انجا پلاسید،سر درنمیارم. زبانی به لبهایش کشید - هر جا خواستید تشریف ببرید من در خدمتتونم. به صلاح نیست تنها برید چون مسیرها رو بلد نیستید و حال جسمی خوبی هم ندارید. برزخ شدم - صلاحمو خودم بهتر از تو میدونم. از جلوی راهم برو کنار از جایش تکان نخورد،عصبی شدم. با دست یک ضربه به سینه اش زدم که مانند کنار رفت و از حماقت مسلمانان در ارتباط با زنان به قول خودشان خنده ام گرفت😏 قدمی به خروج نزدیک شده بودم که به سرعت مانتویم را کشید. چنان قوی و پر قدرت که نتواستم مقاومت کنم و تا نزدیک حوض وسط حیات به دنبالش کشیده شدم. به محض ایستادن به سمتش برگشتم و سیلی محکمی به صورتش زدم. صدای ساییده شدن دندانهایش را می شنیدم،اما چیزی نگفت و من هر چه بدو بیراه در چنته داشتم حواله اش کردم و او در سکوت فقط گوش داد. بعد از چند ثانیه سرش را بالا آورد - حالا آروم شدین؟میتونیم حرف بزنیم؟ شک نداشتم که دیوانگی اش حتمیست - اگه عصبانی نمیشین باید بگم تا مدتی بدون من نباید برید بیرون از منزل، بیرون از این خونه براتون امن نیست. معده ام درد میکرد - چرا امن نیست هان؟ تا کی باید صبر کنم؟ اصلا من میخوام برگردم آلمان
بصیـــــــــرت
✨🌸💖 🌸💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_دوم ✍ آسمان ابری بود و چکیدن نم نم باران روی صورتم از
دستی به جای سیلی روی صورتش کشید. - فعلا امکان برگشتن هم وجود نداره فقط باید کمی تحمل کنید. به زودی همه چی روشن میشه،سلامت شما خیلی واسم مهمه سری از روی عصبانیت تکان دادم و بی توجه به حسام و حرفهایش به سمت در رفتم که کیفم را محکم در مشتش گرفت و با صدایی نرم جمله ای را زمزمه کرد. - دانیال نگرانتونه... ایستادم - چرا درست حرف نمیزنی؟داری دیوونم میکنی اون قصابی که صوفی ازش تعریف میکرد چطور میتونه نگران خواهرش باشه؟ به معده ام چنگ زدم و او پروین را برای کمک به من صدا زد. هیچ کدام از پازلها کنار هم قرار نمیگرفت. اینجا چه خبر بود؟ هر روز حالم بدتر از روز قبل میشد و حسام نگران تر از همیشه سلامتیم را کنترل میکرد و هر وقت درد امانم را میبرید؛ میان چهارچوب در اتاقم می نشست و برایم قرآن میخواند. خدای مسلمان،خودش هیچ اما کلامش مسکنی بی رقیب بود و حسام مردی که در عین تنفر حس خوبی به او داشتم. و بالاخره بدی حالم باعث شد که به تشخیص پزشک چند روزی در بیمارستان بستری شوم. آن چند روز به مراقبت لحظه به لحظه ی حسام از من گذشت. تمام وقتش را پشت در اتاق میگذراند و وقتی درد مچاله ام میکرد با صدای قرآنش، را به من هدیه میداد. گاهی نگرانیش انقدر زیاد میشد که نمازش را در گوشه ای از اتاقم میخواند و من تماشایش میکردم،با حسی پر از خنکی خدای مسلمانان. نمازش هم تله بود برای عادت کردن به خدایی اش دیگر نه امیدی به زندگی داشتم،نه زنده ماندن. نیمه های شب یک پرستار وارد اتاق شد. حسام بیرون از اتاق روی صندلی، کنار در خوابش برده بود. پرستار بعد از تزریق چند دارو در سِرُم،با احتیاط جعبه ای کوچک را به طرف من گرفت و با صدایی آرام گفت که مال من است، سپس با عجله اتاق را ترک کرد جعبه را باز کردم یک کوچک در آن بود. ترسیدم. این را چه کسی فرستاده بود؟ خواستم از تخت پایین بیایم و جریان را به حسام بگویم که چراغ گوشی روشن شد. جواب دادم. صدایی آشنا سلام گفت - سارا منم،صوفی سعی کن حرف نزنی ممکنه اون سگ نگهبانت بیدار شه. حسام را میگفت او مگر ما را میدید؟ - من ایرانم.پیداش کردم،دانیالو پیدا کردم. اون ایرانه درباره ی برادر من حرف میزد؟ مجالِ فکر کردن نداد - سارا همه چی با اون چیزی که من دیدم وتو شنیدی فرق داره. جریانش مفصله الان فرصت واسه توضیح دادن نیست! ⏪ .... @khamenei_shohada 💖 🌸💖 ✨🌸💖