.
💎 امام علی (ع) و بیت المال
در عصر خلافت امام علی علیهالسلام که اموال بسیاری به عنوان بیت المال به کوفه میآمد، قنبر غلام حضرت علی علیه السلام چند ظرف طلا و نقره از بیت المال را به حضور امام علیه السلام آورد و عرض کرد:
- تمام غنایم را تقسیم کردی و از آنها برای خود نگه نداشتی! من این ظرفها را برای شما ذخیره کردهام.
امام علی علیه السلام شمشیر خود را بیرون کشید و به قنبر فرمود:
- وای بر تو! دوست داری که به خانهام آتش بیاوری!
سپس آن ظرفها را قطعه قطعه کرد و سرپرستهای امور شهری را طلبید آنها را به آنان داد، تا عادلانه بین مردم تقسیم کنند.
📔 بحار الأنوار: ج۴۱، ص۱۱۳
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ خورشید و ماه
زمانی که آیه: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ» {پس
آنچه را بدان مأموری آشکار کن!} (حجر، ۹۴) نازل شد، رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله اطاعت کرده و قوم خود را دعوت به اسلام کرد.
همگی با او به مخالفت برخاستند. پس ابوطالب وی را زیر چتر حمایت خود گرفت و از وی دفاع کرد.
پس عتبه، ولید، ابوجهل و عاص نزد ابوطالب رفته و گفتند برادرزاده ات آلهه ما را دشنام داده و بر دین ما خرده گرفته و پندارهای ما را سفیهانه دانسته و پدران ما را گمراه پنداشته است.
اکنون یا باید مانع کارهای وی گردی یا اینکه دست از حمایتش برداری و ما را به همدیگر واگذاری. پس ابوطالب با ایشان به نرمی رفتار نموده و آرامشان ساخت و به خانه هایشان بازگرداند.
اما رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله همچنان به کار خود ادامه میداد و مردم را به یکتاپرستی دعوت میکرد. چون عده ای از مردم به وی گرویدند، آن جماعت بار دیگر نزد ابوطالب رفته و گفتند:
تو در میان ما هم به جهت سن و سال و هم به جهت شرافت جایگاه و منزلتی داری و ما تذکر داده بودیم که برادرزاده ات را از این کارها بازداری اما او دست بردار نیست.
به خدا سوگند ما دیگر تاب تحمل کسی را نداریم که پدرانمان را دشنام داده، باورهای ما را به تمسخر گرفته و در حق خدایان ما بدگویی کرده است. یا او را از این کارها باز میداری یا با او پیکار میکنیم تا یکی از دو گروه به هلاکت برسد!
پس ابوطالب به پیامبر صَلی الله علیهِ و آله عرض کرد: چرا قوم تو به شکایت از تو روی آورده اند؟ فرمود: من میخواهم آنها را حول محور یک کلمه گرد آورم تا عرب مطیع آنها شود.
مشرکان گفتند: فقط یک کلمه!! به پدرت سوگند، ده کلمه هم باشد میپذیریم. ابوطالب رو به پیامبر کرده و فرمود: برادرزاده، این کلمه چیست؟ فرمود: «لا أله إلا الله» است.
پس حاضران در حالی که لباسهای خود را میتکاندند، از جا برخاسته و گفتند: «أَجَعَلَ الاَْلهَِةَ إِلَاهًا وَاحِدًا إِنَّ هَاذَا لَشیءٌ عُجَابٌ...» (ص، ۸-۵)
{آیا خدایان [متعدد] را خدای واحدی قرار داده؟ این واقعاً چیز عجیبی است. و بزرگانشان روان شدند [و گفتند:] بروید و بر خدایان خود ایستادگی نمایید که این امر قطعاً هدف [ما]ست. [از طرفی] این [مطلب] را در آیین أخیر [عیسوی هم] نشنیده ایم این[ ادّعا] جز دروغ بافی نیست.}
رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله این سخن را شنید و فرمود: عموجان، اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند، دست از این سخن برنمی دارم تا اینکه به سرانجام برسانم یا کشته شوم.
سپس اشک از چشمانش جاری گشته و گریان برخاست تا بیرون رود. پس ابوطالب گفت: پیگیر کارت باش، به خدا سوگند هرگز تنهایت نخواهم گذاشت!
📔 بحار الأنوار: ج۳۵، ص۹۵
#پیامبر #ابوطالب #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌱 باران رحمت
امام صادق علیه السلام از پدرش از جدّش روایت میکند: اهل کوفه خدمت امیر المؤمنین علیه السلام آمدند و از خشکسالی و نیامدن باران شکایت کردند و عرضه داشتند: برای ما از خدا درخواست باران کن.
امیر المؤمنین علی علیه السلام به حضرت حسین علیه السلام فرمود: از خدا درخواست باران کن.
امام حسین علیه السلام حمد و ثنای حق را به جا آورد و بر پیامبر درود فرستاد و به پیشگاه حق عرضه داشت: ای عطا کننده خیرات و نازل کننده برکات، آب فراوان بر ما ببار و باران بسیار و وسیع و خوشگوار و باعظمت که بندگانت را از ناتوانی برهاند و سرزمینهای مرده را زنده کند به ما عطا فرما. آمین رب العالمین.
چون از دعایش فراغت یافت ناگهان باران فراوانی بارید تا جایی که عربی از بعضی از نواحی کوفه آمد و گفت: درهها و تپهها را از فراوانی آب چنان دیدم که بخشی از آب در بخشی دیگر موج میزد.
📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص۱۸۷
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 صحیفه کامله
مولی محمد تقی مجلسی رحمه الله پدر علامه محمد باقر مجلسی رحمه الله میگوید:
من در نوجوانی طالب رضایت خداوند بودم و سعی در طلب رضایت او داشتم و از یاد خدا آرام و قرار نداشتم، تا اینکه بین خواب و بیداری، حضرت صاحب الزمان علیه السّلام را دیدم که که در مسجد جامع قدیم اصفهان، نزدیک دربی که الآن محل درس من است ایستاده بود!
من به حضرت سلام کردم و خواستم پایش را ببوسم! حضرت به من اجازه نداد و مرا گرفت. من دست مبارکش را بوسیدم و مسائلی را که برایم مشکل بود، از ایشان پرسیدم!
از جمله اینکه من در نمازم وسواس داشتم و با خود میاندیشدم که این نماز، نمازی نیست که از من خواسته شده و من مشغول قضا کردن آنها بودم و نمی توانستم نماز شب بخوانم،
و از شیخ بهایی پرسیده بودم و فرموده بود: نماز ظهر و عصر و مغرب و را به قصد نماز شب بخوان و من چنین میکردم! پس از حضرت حجت علیه السّلام پرسیدم آیا نماز شب را بخوانم یا به همین ترتیب که قضا میکنم از نماز شبم، کفایت میکند؟
فرمود: نماز شب را بخوان و کاری را که میکردی ادامه مده، و مسائل دیگری که در ذهنم نمانده است.
سپس عرض کردم: مولای من! من نمی توانم همیشه به خدمتت برسم؛ نوشته ای به من بده تا دائما به آن عمل کنم.
فرمود: به خاطر تو کتابی به مولی محمد تاج دادم، که من در خواب او را میشناختم. فرمود: برو و کتاب را از او بگیر.
من از در مسجد که مقابل حضرت بود، به سمت درب خربزه خانه که محله ای در اصفهان بود رفتم. وقتی به آن شخص رسیدم مرا دید و پرسید: تو را صاحب الزمان علیه السّلام به نزد من فرستاده؟
گفتم: بله! از جیب خود کتابی قدیمی خارج کرد و به من داد. وقتی آن را گشودم، دیدم کتاب دعاست. آن را بوسیدم و بر دیده نهادم و از نزد او به سمت حضرت صاحب علیه السّلام رفتم که بیدار شدم و دیدم کتابی با من نیست!
شروع به تضرع و گریه و گفتگو به خاطر از دست دادن آن کتاب کردم تا فجر طالع شد. وقتی از نماز و تعقیب فارغ شدم، در ذهنم این بود که مولانا محمد همان شیخ بهایی است و نامیدن او به تاج، به خاطر شهرت او به این نام در بین علما بود.
وقتی به مدرسه اش آمدم که کنار مسجد جامع بود، دیدم مشغول مقابله آن کتاب است! قاری آن سید صالح جرفادقانیّ بود. ساعتی نشستم تا از آن فارغ شد و ظاهرا بحث در سند صحیفه بود، ولی به خاطر اندوهی که داشتم، کلام آنان را نفهمیدم.
پس گریستم و به سمت شیخ رفتم و رؤیایم را برایش گفتم و برای از دست رفتن کتاب گریه کردم. شیخ گفت: بر تو بشارت باد به علوم الهیه و معرفت یقینی و جمیع علومی که طلب میکنی.
من دلم آرام نگرفت و با حال گریه و تفکر خارج شدم، تا اینکه به فکرم افتاد به سمتی که در خواب به آن سمت رفته بودم بروم!
وقتی به خربزه خانه رسیدم، مرد صالحی را دیدم که نامش آغا حسن بود و او را تاج لقب میدادند. وقتی به او رسیدم و سلام کردم،
گفت: فلانی! من کتب وقفی دارم و هر کس از طلاب آن را از من میگیرد به شروط وقف عمل نمی کند و تو به آن عمل میکنی. و گفت: به این کتب نگاه کن و هر کدام را که میخواهی بگیر!
من با او به کتابخانه اش رفتم و اولین کتابی که من داد، همان کتابی بود که در خواب دیده بودم. من شروع به گریه کردم و گفتم: همین کتاب مرا بس است و یادم نیست ماجرای خوابم را به او گفتم یا نه!
بعد به نزد شیخ بهایی آمدم و شروع به مقابله نسخه ای که جد پدر شیخ نوشته بود با نسخه شهید کردم. شهید نسخه اش را از نسخه عمیدالرؤساء و ابن سکون گرفته بود و نسخه ای که حضرت صاحب علیه السّلام به من دادند، از خط شهید بود و این نسخه کاملا با نسخه حضرت موافق بود، حتی در حواشی آن هم موافقت بود.
وقتی من از مقابله فارغ شدم، مردم نیز نزد من شروع به مقابله کردند و به برکت حضرت حجت علیه السّلام، صحیفه کامله در همه شهرها مثل خورشیدی در هر خانه ای میدرخشد.
مخصوصا در اصفهان که مردم در آنجا صحیفههای متعددی دارند و اکثرشان صلحا و اهل دعایند و بسیاری از آنان مستجاب الدعوة هستند.
و این آثار معجزه صاحب الامر علیه السّلام است و علومی که خدا به سبب این صحیفه به من عطا فرمود، به شمارش نمی آید. و علامه مجلسی این صحیفه را در اجازات بحار مختصرا نقل فرموده است.
📔 بحار الأنوار: ج۵۳، ص۲۷۸
#امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ شمش طلا و معجزه امام صادق (ع)
گروهی از اصحاب امام صادق علیه السلام خدمت حضرت نشسته بودند که ایشان فرمودند:
- خزانههای زمین و کلیدهایش در نزد ماست، اگر با یکی از دو پای خود به زمین اشاره کنم، هر آینه زمین آنچه را از طلا و گنجها در خود پنهان داشته، بیرون خواهد ریخت!
بعد، با پایشان خطی بر زمین کشیدند. زمین شکافته شد، حضرت دست برده قطعه طلایی را که یک وجب طول داشت، بیرون آوردند!
سپس فرمودند:
- خوب در شکاف زمین بنگرید!
اصحاب چون نگریستند، قطعاتی از طلا را دیدند که روی هم انباشته شده و مانند خورشید میدرخشیدند.
یکی از اصحاب ایشان عرض کرد:
- یا بن رسول الله! خداوند تبارک و تعالی این گونه به شما از مال دنیا عطا کرده، و حال آنکه شیعیان و دوستان شما این چنین تهیدست و نیازمند؟
حضرت در جواب فرمودند:
- برای ما و شیعیان ما خداوند دنیا و آخرت را جمع نموده است. ولایت ما خاندان اهلبیت بزرگترین سرمایه است، ما و دوستانمان داخل بهشت خواهیم شد و دشمنانمان راهی دوزخ خواهند گشت!
📔 بحار الأنوار: ج۱۰۴، ص۳۷
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia