eitaa logo
🇮🇷Essential English Words🇮🇷
3.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
118 ویدیو
14 فایل
🙊Stop Talking, Start Walking🏃‍♀️🏃 🦋 ادمین👈🏽 @soft88 ⁦♥️⁩روزی۵ #صلوات به نیت سلامتی و ظهور امام زمان ⛔️کپی و نشر مطالب به هر شکل حرام⛔️ 🙂اصطلاحات و پادکست🙃 @English_House گروه چت انگلیسی eitaa.com/joinchat/4007067660C220529a69d
مشاهده در ایتا
دانلود
shock [ʃɒk] v. To shock people is to surprise them. → The man was shocked by the news. شوکه شدن ، تکان‌ سخت خوردن، هول و هراس پیدا کردن کلمه shock افراد به معنی غافل‌گیر کردن آن‌ها است. → مرد از خبر شوکه شد. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
shy [ʃaɪ] adj. When people are shy, they are nervous around people strange to them. → The girl was too shy to try out for the play. خجالتی ، کمرو وقتی افراد shy باشند، در حضور افراد غریبه عصبی و نگران و دستپاچه می‌شوند. → دختر به قدری خجالتی بود که نتوانست برای اجرای نمایش امتحان بدهد. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
stare [stɛə:r] v. To stare at something is to look at it for a long time. → The young couple stared into each other’s eyes. خیره شدن، زل زدن، چشم دوختن کلمه stare به چیزی به معنی مدت زیادی به آن نگاه کردن است. → زوج جوان به چشمان یکدیگر خیره شدند. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
thus [ðʌs] adv. Thus means as a result or for that reason. → The sun was shining. Thus, I wore my sunglasses. پس ، بنابر این کلمه thus به معنی در نتیجه یا به همین دلیل است. → خورشید می‌تابید. بنابراین، عینک آفتابیم را زدم. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
داستان کوتاه Prince Sam Sam’s mother cooked at the royal palace. One day, he went to work with her. She emphasized that he should stay in the kitchen. But Sam was bored. Thus, he decided to look around. He went around a corner. It shocked him to see a boy who had a strong likeness to him. Sam soon recovered. The other boy stared at him. Then he spoke. “Come with me.” He needed to be rational. But he couldn’t deny that he wanted to go. So he followed the boy to a chamber. “I am Prince Bertram,” the boy said. Sam felt shy talking to a prince. “I’m Sam.” “Trade places with me.” The prince said. شاهزاده سام مادر سام در کاخ سلطنتی آشپزی می‌کرد. روزی، او با مادرش به سر کار رفت. او (مادرش) تأکید کرد که باید در آشپزخانه بماند. اما سام حوصله اش سر رفته بود. بنابراین، او تصمیم گرفت که دور و بر را نگاه کند. او از گوشه ای عبور کرد. او شوکه شد که پسری را دید که شباهت زیادی به او داشت. سام به زودی به خود آمد. پسر دیگر به او خیره شد. سپس او صحبت کرد. «با من بیا.» او باید منطقی می‌بود. اما نمی‌توانست انکار کند که می‌خواهد برود. بنابراین او به دنبال پسر به یک اتاق رفت. پسر گفت «من شاهزاده برترام هستم». سام احساس خجالت می‌کرد که با یک شاهزاده صحبت می‌کند. «من سام هستم.» شاهزاده گفت «جایمان را عوض کنیم.» ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
@Essential_English_WordsPrince_Sam.mp3
زمان: حجم: 706.6K
“We can’t. My mother will kill me. Moreover, I don’t know anything about being a prince.” “No one will find out,” the prince interrupted. “We look the same, and even our gestures are the same. It will only last for a week.” Sam said OK. Soon, Sam’s perspective on being a prince changed. He spent most of his day signing royal documents. At night, the prince’s chamber was cold. He thought he was going to freeze or get sick with a fever or the flu. He was happy when the week ended. So was the prince. «ما نمی‌توانیم. مادرم مرا خواهد کشت. علاوه بر این، من هیچ چیز در مورد شاهزاده بودن نمی‌دانم.» «کسی متوجه نخواهد شد»، شاهزاده حرف او را قطع کرد. «ما شبیه هم هستیم و حتی حرکات ما هم یکسان است. این فقط یک هفته طول می‌کشد.» سام موافقت کرد. به زودی، دیدگاه سام نسبت به شاهزاده بودن تغییر کرد. او بیشتر روزش را صرف امضای اسناد سلطنتی می‌کرد. در شب، اتاق شاهزاده سرد بود. او فکر می‌کرد که یخ می‌زند یا با تب یا آنفولانزا بیمار می‌شود. او وقتی هفته تمام شد، خوشحال بود. شاهزاده نیز خوشحال بود. ادامه 👇 ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
“I didn’t know how to do anything,” the prince said. “I’ve always relied on my servants to do everything for me.” “I think I like being a regular person,” Sam said. “Being a prince isn’t fun.” So, they both returned to their normal positions and enjoyed their lives more than before. شاهزاده گفت من نمی‌دانستم که چگونه کارها را انجام دهم». «من همیشه به خدمتکارانم وابسته بودم تا همه کارها را برای من انجام دهند.» سام گفت «فکر می‌کنم من دوست دارم یک فرد عادی باشم». «شاهزاده بودن لذت‌بخش نیست.» بنابراین، هر دو به موقعیت‌های عادی خود بازگشتند و زندگی‌شان را بیش از قبل لذت‌بخش یافتند. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
پایان درس ۱۶✔️ 🔄 میانبر به ابتدای درس ۱۶ سطح ۲ eitaa.com/Essential_English_Words/5756 🔄 میانبر به دروس سطح ۱ eitaa.com/Essential_English_Words/4875 گروه چت و رفع اشکال eitaa.com/joinchat/4007067660C53e1dcc71d اصطلاحات ، پادکست 👇 🌺 @English_House
☘ In the name of Allah ☘ level2
aim [eim] n. An aim is a goal someone wants to make happen. → My aim is to become a helicopter pilot. مقصود ، منظور ، هدف یک aim چیزی است که کسی می‌خواهد اتفاق بیفتد. → هدف من این است که خلبان هلیکوپتر شوم. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
attach [əˈtætʃ] v. To attach is to put two things together. → I attached the socks to the clothesline to dry. ضمیمه کردن ، چسباندن ، بستن کلمه attach به معنی دو چیز را کنار هم قرار دادن است. → جوراب‌ها را به بند رخت آویزان کردم تا خشک شوند. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸