eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میم‌مهاجر #برگ34
به خاطر این ایام عزیز. برگ کامل فرستادم♥️ نوش روانتون🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 من اینجام👈🏻👈🏻👈🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
هدایت شده از  به وقت بهشت 🌱
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام‌الله علیها عیدتون پیشاپیش مبارک عیدی ما خدمت شما🌹🌹🌹 به جای ۴۰۰۰۰ تومان، ۳۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز 6273 8110 8062 3918 و عکس فیش واریزی و شماره‌ی پیگیری‌و به این آیدی ارسال کن😊 @Heaven_add تا لینک کانال خصوصی‌و برات ارسال کنه🌿
کتاب دختر شینا نوشته خانم بهناز ضرابی زاده خاطرات خانم قدم خیر محمدی کنعان همسر شهید ستار ابراهیمی هژیز است ایشان زحمات زیادی کشیدند حضرت امام درباره کتاب نوشته اند: بسمه تعالی رحمت خدا بر این بانوی صبور و با ایمان و بران جوان مجاهد و مخلص و فداکاری که این رنج های توانفرسای همسر محبوبش نتوانست او را از ادامه ی جهاد دشوارش باز دارد جا دارد از فرزندان این دو انسان والا نیز قدردانی شود شهریور91 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
امام علی(ع) در مورد "کینه"چه فرمودند؟🔍 ⚜ امام امیرالمومنین على عليه السلام: آن كه كينه را كنار بگذارد، قلب و ذهنش آرامش مى‌يابد. «مَنِ اطَّرَحَ الحِقدَ استَراحَ قَلبُهُ ولُبُّهُ» 🗞 منبع : غرر الحكم، حدیث ۸۵۸۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شب را در سکوت و تاریکی آفریدی تا همه از هیاهو و شلوغی روز در دامنش به آرامش برسند. خدایا آرامشی راستین، خیالی آسـوده و خوابی آرام نصیب همـه بگردان🙏
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 صحبت‌هاشون حسابی گل انداخت. از هر دری گفتند و با تیکه‌هایی که نازنین می‌انداخت می‌خندیدند. همان‌طور که مشغول گپ و گفت با دوست‌هایش بود، گوش‌هایش را تیز کرده بود که اگر صدایی شنید، سریع کاری کند. ساعت گوشه‌ی سمت چپ بالای گوشی‌اش، یازده شب را نشان می‌داد. تایپ کرد: "واسه دو تا خانم شوهردار زشته این وقت شب نشستین به چت کردن!" همان لحظه صدای تق بلندی از طرف در سالن شنید. دلش ریخت. کسی سعی داشت در را باز کند. مشخص بود دارد با قفل در کلنجار می‌رود. سریع از صفحه‌ی چت خارج شد. شماره‌ی آدلف را گرفت. بعد از چند بوق جواب داد. -یه نفر داره قفل رو می‌شکنه. می‌خواد بیاد تو خونه آدلف منتظر نماند که حرف‌های بشری تمام بشود. گوشی را قطع کرد. بشری فکر می‌کرد آدلف هم مثل بقیه. برای هیچ‌ کسی اهمیتی نداشت که چه به سر این دختر می‌آید. در هنوز باز نشده بود. نمی‌توانست دست روی دست بگذارد. همان‌طور که با سوفی تماس می‌گرفت، با یک دست و به کمک پایش مبل نزدیک در را هل داد و پشت در گذاشت. تماس را روی بلندگو قرار داد. گوشی را به کمک سر شانه کنار گوشش گذاشت و بعد هم مبل دیگری را پشت مبل قبلی فرستاد که اگر شخص پشت در خواست داخل بشود، کمی طول بکشد تا خودش در این فاصله بتواند کاری انجام دهد. بالآخره وقتی تماس می‌خواست قطع بشود، جواب داد. صدای شلوغی به گوش می‌رسید. -کجایی سوفی؟ یه نفر پشت دره. می‌خواد بیاد تو خونه دیگر می‌خواست به گریه بیفتد ولی وقت گریه نبود. زانوهایش را روی مبل جلوی در گذاشت و از چشمی نگاه کرد. خودش بود. همان مردی که سر شب با هم گلاویز شده بودند. طپش قلبش را خودش به وضوح می‌شنید. یک چشمش بسته بود و با چشم دیگر به مرد نگاه می‌کرد. نور چراغی روی اسفالت پهن شد و خبر از نزدیک شدن ماشینی داشت. ماشین آدلف را شناخت و آدلف را دید که با بلوز و شلوار راحتی پیاده شد. تعجب کرد. واقعا فکر کرده بود آدلف قطع کرده که بقیه حرف‌های بشری را نشوند و نیاید. مرد با دیدن آدلف، دست‌هایش شل شد. از قفل باز شده دست برداشت. خواست فرار کند کند که سیاه از بین شمشادها بیرون پرید و پاچه‌اش را گرفت. ساق پایش در دهان سیاه بود. نتوانست فرار کند و حتی نتوانست خودش را کنترل کند. محکم به زمین خورد. در آن بحبوحه خنده‌اش گرفت. سیاه دست برنمی‌داشت و آدلف هم بالای سر مرد ایستاده بود. معطل نکرد. مبل‌ها را کنار کشید و در را باز کرد. آدلف مرد را بلند کرده بود و با اخمی به همراه چشم‌های خشمگین با مرد حرف می‌زد. سوفی با صدای بلند حرف می‌زد و نزدیک می‌شد. صدای جیغ مانندش حواس همه را به خود جلب کرد. پشت سرش هم چند نفر از دانشجوها می‌آمدند. سوفی کاری به مرد و آدلف نداشت. خودش را به بشری رساند و او را در آغوش گرفت. -چی به سرت اومده؟! آدلف کشان کشان مرد را به طرف خانه آورد. چپ و راستی به گوشش زد. نگاهی به بشری کرد و سر تکان داد. با چشم‌های باریک به مرد که نفرت از نگاهش می‌بارید زل زد. چه هیزم تری بهت فروختم؟! آسایش و آرامش رو از من گرفتی این چند وقت. نگاه متشکری به آدلف انداخت. سر و وضع راحتی پوشش نشان می‌داد که همان لحظه به راه افتاده و خودش را رسانده. سوفی با این‌که هیجان داشت، دست‌هایش را بهم زد و خنده‌ای کرد. -بالآخره این سیاه به یه دردی خورد بشری اما به حرف‌هایی فکر می‌کرد که می‌خواست به مرد بزند... ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از  به وقت بهشت 🌱
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام‌الله علیها عیدتون پیشاپیش مبارک عیدی ما خدمت شما🌹🌹🌹 به جای ۴۰۰۰۰ تومان، ۳۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز 6273 8110 8062 3918 و عکس فیش واریزی و شماره‌ی پیگیری‌و به این آیدی ارسال کن😊 @Heaven_add تا لینک کانال خصوصی‌و برات ارسال کنه🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓 💞 مادر که شدین به خودتون قول بدین با بچتون رفیق باشین؛ که شما رو محرم و مرهم درداش بدونه؛ نه با دروغ و پنهانکاری؛ ازتون بترسه...💕
هدایت شده از  به وقت بهشت 🌱
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام‌الله علیها عیدتون پیشاپیش مبارک عیدی ما خدمت شما🌹🌹🌹 به جای ۴۰۰۰۰ تومان، ۳۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز 6273 8110 8062 3918 و عکس فیش واریزی و شماره‌ی پیگیری‌و به این آیدی ارسال کن😊 @Heaven_add تا لینک کانال خصوصی‌و برات ارسال کنه🌿
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان😔 🍃🌼اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃       🌼پنجشنبه ها به یاد اونهایی هستیم که بین ما نیستند😔 🌼و هیچکس نمی تونه جای خالیشون ‌ رو تو قلبمون پر کنه💔 🌼گذشتگانمان دلخوشند به یک صلوات و دعای رحمت و مغفرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یکتا گُهر بحر رسالت زهراست 🎊محبوبه حق 🌸ظرف ولایت زهراست 🎊همتای علی 🌸نور دو چشم احمد 🎊سرچشمه دریای امامت 🌸زهراست 🎊پیشاپیش میلاد 🌸حضرت فاطمه(س) وروزمادر مبارک باد🎊
✨❤مادر نوشته میشود اما 💚✨عشق خوانده میشود ✨💜صبر خوانده میشود 💖✨محبت خوانده میشود ✨❤ودلیلی برای ادامه زندگی 💚✨خوانده میشود ✨💜مادر نوشته میشود 💖✨ومیتوانی با همین کلمه ✨❤چهارحرفی زندگی را معنا کنی 💖پیشاپیش روز مـ❤️ـادر مبارک 💐
😔 دیروز به مادرم زنگ زدم بعد از مرگش تلفن ثابت خانه‌اش را جمع نکردیم نمی‌خواهم ارتباطمان قطع شود هروقت دلم هوایش را می‌کند بهش زنگ می‌زنم. تلفنش بوق می‌زند بوق می‌زند بوق می‌زند وقتی جواب نمی‌دهد با خودم فکر می‌کنم یا برای خرید رفته بیرون یا خانه همسایه است. الان چند سال می‌شود هروقت دلم هوایش را می‌کند دوباره زنگ می‌زنم. شماره “بیرون” را هم ندارم زنگ بزنم بگویم:” به مادرم بگید بیاد خونه‌اش، دلم براش تنگ شده. دوست من اگر مادر تو هنوز خانه است و نرفته “بیرون” امروز بهش زنگ بزن برو پیشش باهاش حرف بزن یک عالمه بوسش کن صورتتو بچسبون به صورتش محکم بغلش کن بگو که دوستش داری وگرنه وقتی بره” بیرون” خیلی باید دنبالش بگردی. باور کنید “ بیرون” شماره ندارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🎉مادر یعنی ناز هستی در وجود‌ 🌸مادر یعنی یک فرشته در سجود 🎉مادر یعنی یک بغل آسودگی 🌸مادر یعنی پاکی از آلودگی 🎉مادر یعنی عشق و هستی؛ زندگی 🌸مادر یعنی یک جهان پایندگی 🌸تقدیم به مادران گل سرزمینم 🎉پیشاپیش روز مادر مبارک💖🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انَّ مَن اَحَبَّها فَطَمَ مِن النّار 🌺 نماهنگ «مادر آب» به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام‌الله علیها ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
↻🥀📍••|| •لطف مادر بود اينكه نوكر مولا شديم• •بعد مولا خاك پـاى بـچـه هـاى فاطمه• ♥️♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرکس پیشانی مادر خود را ببوسد از آتش جهنم دور می‌ماند🌿💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 آدلف داشت با کسی صحبت می‌کرد. حتماً از مسئولین دانشگاه بود. سوفی هم بیرون از خانه مشغول تعریف قضیه برای دوستانش بود. ظاهراً میهمانی دوره‌ای داشته‌اند و سوفی به همراه میزبان و بقیه میهمان‌ها بعد از تماس بشری خودش را رسانده بود. نگاهی به مرد کرد و به طرف اتاقش رفت. پاکت عکس‌ها را به همراه کاغذ مچاله که هنوز نگه‌اش داشته بود، از کنار کتاب‌هایش برداشت و به سالن برگشت. اگر پدربزرگ یا مادربزرگ آن‌جا بودند، با دیدن چهره‌ی بیش از حد جدی بشری حتماً می‌گفتند "رگ هاشمی‌اش ورم کرده"!! وقتی تک و تنها در خیابان بود، به لطف قلب محکمش و پشت‌گرمی‌ای که به خدا و ائمه داشت از این مرد نترسیده بود حالا که آدلف و سوفی هم حضور داشتند و او بی‌سلاح گوشه‌ی سالن چپانده شده بود. مقابلش ایستاد. عکس‌ها را روی میز گذاشت. حرف‌های زیادی داشت که با اسانس هیجان قاطی شده بودند. برای تسلط روی حرف‌هایش که ناچار باید به زبان بیگانه هم بیان می‌کرد، شمرده شمرده شروع کرد. -اول گل‌های بی‌گناه باغچه‌ام رو پر پر کردی. دوم بدترین شوک عصبی رو وارد کردی، وقتی یه کاغذ مچاله شده رو به وسیله‌ی سنگ پرت کردی تو خونه‌ام و من رو آشفته کردی دندان‌هایش را قفل کرد. عصبانیت از نگاهش تراوش می‌کرد. تماس آدلف هم تمام شده بود و حالا توجه‌اش به حرف‌های بشری بود. -و الآن چند شبه که اطراف این خونه می‌چرخی. یک بار هم با یه نفر دیگه اومده بودی. تو حتی می‌خواستی تو خیابون من رو بکشی آدلف از جایش خیز برداشت. مبهوت به مرد و بشری نگاه کرد و در آخر نگاهش روی صورت بشری که میمیک صورتش کمی لرزان بود، ماند. -از چی حرف می‌زنید خانم علیان؟ مرد اما هنوز خیلی ریلکس نشسته بود. مثل یک طلبکار که همه حق را به خود می‌داد و همین بی‌تفاوتی‌اش برای بشری عجیب بود. -سر شب همین آقا که انگار طلبش رو از من می‌خواد من رو تعقیب می‌کرد و بعد هم که متوجه‌اش شدم، می‌خواست با چاقو بهم حمله کنه چشم‌های آدلف گشادتر از قبل به مرد خونسرد نگاه می‌کرد. فکر کرد وقتی پای پلیس هم به این‌جا باز شود، این مرد باز هم همین‌قدر خونسرد خواهد بود یا نه؟ صدای زنگ سوئیت آدلف را از فکر بیرون آورد‌. سوفی به طرف در رفت و آدلف خورش را زودتر رساند و مانع شد که سوفی باز کند. اول باید مطمئن می‌شد چه کسی پشت در هست. هر لحظه ممکن بود شخص یا اشخاصی که همراه این مرد باشند، از راه برسند. از چشمی در نگاه کرد و بشری فکر کرد این چشمی روی در چقدر به کار آمده تا حالا! دو نفر از طرف دانشگاه آمده بودند با دو نفر پلیس. با ورود پلیس‌ها به وضوح رنگ از چهره‌ی مرد پرید. حالا دیگر آدلف سر را قضیه را باز کرد. مخصوصاً که از اول مو به مو در جریان همه چیز قرار گرفته بود. ترس به وضوح در چهره‌ی مرد دیده می‌شد. بشری خبر نداشت دقیقاً چه در سر او می‌گذرد اما مطمئن شده بود که پشت پرده خبرهایی هست شنیدنی! دستبند به دست‌های مرد قفل شد. از جایش بلندش کردند. با انزجار نگاهی به سر تا پای بشری انداخت. ولی... بشری نبود آن کسی که ترس و بیچارگی را در آن لحظات در چشم مرد نبیند و فقط نفرت نگاه او را بخواند. نه؛ نبود. لیوانی از آب پر کرد. ترسیده. حتماً کمی آب حالش رو بهتر می‌کنه. لیوان را که به دست‌های بسته‌ی مرد نمی‌‌توانست بدهد پس به آدلف داد که به او بنوشاند. مرد اما با وجود این‌که برای بهتر شدن حالش به آب نیاز داشت اما روی برگرداند و آب را نخورد. سوفی لیوان را از دست آدلف گرفت. سری از روی تاسف برای مرد تکان داد. -خب نخور. به درک! به بشری نگاه کرد. -بهتره دلت برای خودت بسوزه نه امثال این. خودت بیشتر به خوردن آب احتیاج داری. خودت رو تو آینه ببین! باید به کلانتری می‌رفتند. حالا مسئولین دانشگاه خود شاکی بودند و داشتند بشرایی را همراهی می‌کردند که چند روز پیش او را توهم‌زده خوانده بودند... ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
عکس حتما باز شود🌹🌹🌹🌹🌹🌿🌿🌿
به وقت بهشت 🌱
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام‌الله علیها عیدتون پیشاپیش مبا
توجه توجه توجه ❌❌❌❌❌❌❌ عزیزی اگر هست که همین مبلغ هم واقعا در توان نداره به ادمین پیام بده تا فرداشب فرصت ویژه‌ و فوق‌العاده‌ی تخفیفی برقراره به خانم سماوات بگید ❌❌❌❌
مادر یعنی... بهانه بوسیدن خستگی دستهایيکه عمری پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر دلتنگی تو بود... ♥️🌻روز مادر مبارک🌻♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجلی امامت فاطمه نتیجه ولایت فاطمه طریقه عبادت فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه 🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿