eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 لباس عروسکی نیمه‌کار را دست گرفت. پیلیسه‌های دامن را با سنجاق مرتب کرد. زیر اتو گذاشت. فاطمه دست به سینه نگاه می‌کرد: کار زیادی‌م نداره‌ها. _دقت و حوصله می‌خواد. پیلیسه‌ها را دوخت. لباس را وارسی کرد. مرتب بود. زیرچشمی به فاطمه نگاه کرد: به طاها بگم فاطمه‌خانم اجازه داد یه بار باهاش حرف بزنی؟ فاطمه دست‌هایش را انداخت. پشت‌چشم نازک کرد: لازم نکرده. پایین دامن را برای ظریف‌دوزی زیر چرخ گذاشت: بداخلاق! صدای چرخ خیاطی بلند شد. ضحی پیش آن‌ها آمد. مثل هر دفعه‌ که صدای چرخ را می‌شنید‌ جلو رفت تا لباس را ببیند. بشری لبخند زد: داره آماده می‌شه. ضحی فهمید لباس هنوز کار دارد. سراغ اسباب‌بازی‌هایش رفت. بشری نخ را چید. دامن را از زیر چرخ درآورد. به فاطمه نگاه کرد: یه بار باهاش حرف بزن. بعد بیشین فک کن. طاهام میره، اول تابستون میاد. او موقع بش جواب بده. فاطمه خرده‌پارچه‌ها را جمع کرد: جوابم معلومه. نه! _فاطمه! از لحن کشیده و کلافه‌ی بشری، فاطمه سر پایین انداخت: چطو تو زنِ داداش من نشدی؟ منم داداشت‌و قبول نمی‌کنم. چرخید و روبه‌روی فاطمه نشست: شوخیت گرفته؟ _شرایط ما شبیهه. من هر کار کردم تو راضی نشدی زن مهدی شی! _اصلاً شبیه نیس. توی فکر رفت. شرایط ما مث هم نیست. من نازام. اخم کرد. من نمی‌تونم مامان بشم. خودخواه نیستم حس شیرین پدر شدن‌و از مردی بگیرم تا خودم زندگی کنم. مامانتونم ناراضی! از طرفیم من... هنوز... ته دلم... یه حسی میگه امیرو می‌بینم. حقیقت‌و از خودش می‌شنفم. -بشری! بشری! بشری! فاطمه بار آخر بلند صدایش زد. بشری را به خودش آورد. فاطمه پوفی کشید: چت شد دختر؟ نصف جونم کردی! چشم‌های خسته‌اش را مالید. نگاه ترسیده‌ی فاطمه را دید: چیزیم نیست. _ببخشید. دست فاطمه را گرفت: من فقط به خاطر طاها به تو اصرار نمی‌کنم، به خاطر خودتم هست. چانه‌ی فاطمه به سینه‌اش چسبید: من نباید اون حرف‌و می‌زدم. _خبری نیس. گفتی که گفتی. بشری از پشت چرخ‌خیاطی بلند شد. فاطمه سرش را همراه او بالا برد. سوالی که ذهنش را مشغول کرده بود پرسید: هنوز منتظرشی؟ بشری طفره نرفت. حرف را عوض نکرد. حتی مِن و مِن نکرد. زل زد تو چشم‌های فاطمه. قیافه‌ی غمگینش دل سنگ را آب می‌کرد: یه روز باید برام توضیح بده. همه چی‌و. پلک زد و یک آن چشم‌هایش پر اشک شد: باید بهم توضیح بده. چرا وقتی داشت من‌و دلخوش می‌کرد و زیر گوشم حرفای عاشقونه می‌زد، ولم کرد رفت؟ همین‌و بگه. کدوم‌و باور کنم؟ حرفاش یا کاراش؟ شرایط من مث تو نیس. ✍🏻 (مهاجر) کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌹🌹🌹⚜🌹🌹🌹⚜🌹🌹🌹⚜ 𝓼𝓪𝓻𝓫𝓪𝔃 𝓰𝓸𝓶𝓷𝓪𝓶: 💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ لباس عروسکی نیمه‌کار را دست گرفت. پیلیسه‌های دامن را با سنجاق مرتب کرد. زیر اتو گذاشت. فاطمه دست به سینه نگاه می‌کرد: کار زیادی‌م نداره‌ها. _دقت و حوصله می‌خواد. _________ هر کاری دقت و حوصله می خواهد و به این نکته باید حتما توجه بشه وگرنه باعث دوباره کاری میشه ____________________ پیلیسه‌ها را دوخت. لباس را وارسی کرد. مرتب بود. زیرچشمی به فاطمه نگاه کرد: به طاها بگم فاطمه‌خانم اجازه داد یه بار باهاش حرف بزنی؟ فاطمه دست‌هایش را انداخت. پشت‌چشم نازک کرد: لازم نکرده. ____________________ رابطه بشری و فاطمه خیلی خوبه ،اگر مادر بشری بود حتما سخت میشد جواب دادن بهش اون هم از طرف فاطمه بهترین کار این بود که بشری طرح کنه ____________________ پایین دامن را برای ظریف‌دوزی زیر چرخ گذاشت: بداخلاق! صدای چرخ خیاطی بلند شد. ضحی پیش آن‌ها آمد. مثل هر دفعه‌ که صدای چرخ را می‌شنید‌ جلو رفت تا لباس را ببیند. بشری لبخند زد: داره آماده می‌شه. ضحی فهمید لباس هنوز کار دارد. سراغ اسباب‌بازی‌هایش رفت. بشری نخ را چید. دامن را از زیر چرخ درآورد. به فاطمه نگاه کرد: یه بار باهاش حرف بزن. بعد بیشین فک کن. طاهام میره، اول تابستون میاد. او موقع بش جواب بده. فاطمه خرده‌پارچه‌ها را جمع کرد: جوابم معلومه. نه! ____________________ هر کسی جای فاطمه بود شاید این جواب رو میداد چون فاطمه هم یاسین رو پیش خودش درک می‌کنه ، ازش کمک میخواد چون یاسین زنده است و فاطمه بسیار وفادار و با حیا هستش از فاطمه غیر این هم انتظار نمی‌رفت حداقل برای دفعات اول ____________________ _فاطمه! از لحن کشیده و کلافه‌ی بشری، فاطمه سر پایین انداخت: چطو تو زنِ داداش من نشدی؟ منم داداشت‌و قبول نمی‌کنم. چرخید و روبه‌روی فاطمه نشست: شوخیت گرفته؟ _شرایط ما شبیهه. من هر کار کردم تو راضی نشدی زن مهدی شی! _اصلاً شبیه نیس. توی فکر رفت. شرایط ما مث هم نیست. من نازام. اخم کرد. من نمی‌تونم مامان بشم. خودخواه نیستم حس شیرین پدر شدن‌و از مردی بگیرم تا خودم زندگی کنم. مامانتونم ناراضی! از طرفیم من... هنوز... ته دلم... یه حسی میگه امیرو می‌بینم. حقیقت‌و از خودش می‌شنفم. ____________________ یکی از سخت ترین حرفی که میتونست به بشری بزنه خیلی سخته گروه کشی اون هم برای کسی که هنوز دلیلی برای رفتن عزیز ترین اش پیدا نکرده اینجا دل بشری هزار تکه شد و جمع شد ..:) شرایط بشری و فاطمه شاید شبیه هم باشه ولی آدم های زندگی شون فرق می‌کنه و عشقی که برای یکی مقدس و برای یکی گنگ هست ____________________ -بشری! بشری! بشری! فاطمه بار آخر بلند صدایش زد. بشری را به خودش آورد. فاطمه پوفی کشید: چت شد دختر؟ نصف جونم کردی! چشم‌های خسته‌اش را مالید. نگاه ترسیده‌ی فاطمه را دید: چیزیم نیست. _ببخشید. ____________________ بعضی حرف ها آدم رو به خاطرات شاید گفت کابوس میکشن و با یک ببخشید فراموش نمیشه اما خیلی ها میگذریم از کلماتی که شاید نشانه اش قلب مون باشه دست فاطمه را گرفت: من فقط به خاطر طاها به تو اصرار نمی‌کنم، به خاطر خودتم هست. ____________________ چانه‌ی فاطمه به سینه‌اش چسبید: من نباید اون حرف‌و می‌زدم. _خبری نیس. گفتی که گفتی. ____________________ همین که فاطمه درک کرد و سریع معذرت خواهی کرد یعنی واقعا قصدش ناراحت کردن بشری نبود این شرمندگی تا چند روز ادامه پیدا می‌کنه ..! بشری از پشت چرخ‌خیاطی بلند شد. فاطمه سرش را همراه او بالا برد. سوالی که ذهنش را مشغول کرده بود پرسید: هنوز منتظرشی؟ بشری طفره نرفت. حرف را عوض نکرد. حتی مِن و مِن نکرد. زل زد تو چشم‌های فاطمه. قیافه‌ی غمگینش دل سنگ را آب می‌کرد: یه روز باید برام توضیح بده. همه چی‌و. پلک زد و یک آن چشم‌هایش پر اشک شد: باید بهم توضیح بده. چرا وقتی داشت من‌و دلخوش می‌کرد و زیر گوشم حرفای عاشقونه می‌زد، ولم کرد رفت؟ همین‌و بگه. کدوم‌و باور کنم؟ حرفاش یا کاراش؟ شرایط من مث تو نیس. ____________________ و باز هم بشریِ صادق شاید خیلی از ما اگر جای بشری بودیم می‌گفتیم هیچ هیچ همون فکر هایی هست که خیلی وقته روی دلمون تلنبار شده ولی به زبون نمیتونیم بیاریم یا شخصی رو نداریم که بهش بگیم و این بدترین درد برای یک بشر هست بشری منتظر توضیح هست همون که خیلی هامون پیگیر اش نیستیم و باعث دلخوری عمیقی میشه ان شاءالله که امیر توضیح هات خوبی داشته باشه برای بشریِ قوی مون