به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨ ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میممهاجر #برگ34
بـــــــــــ🌱ــــــــــرگ نـــــــ🌤ــــــــیمروز
به وقت بهشت 🌱
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلامالله علیها عیدتون پیشاپیش مبا
❌❌❌❌❌❌
فقط چند روز فرصت دارید پس عجله کنید تا شرمنده شما نشیم 🙏🏻
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ344
کپیحرام🚫
منتظر زد و خوردی تن به تن بود. با تنی که آمادگی نداشت و از سرما کرخت شده بود. اولین چیزی که توجهاش را حلب کرد، برق تیزیی بود که مرد در دست داشت.
تجربهی کتککاری خیابانی نداشت اما به حدی تَر و فِرز عمل میکرد که همیشه در مسابقات باشگاهی دهان همه از تعجب باز میماند.
دوباره نیم نگاهی به سمت راستش کرد و قوت قلب گرفت از توجه بانویی که از کیلومترها فاصله گرمی نگاهش را احساس میکرد.
وجود کرخت شدهاش حالا جان گرفته بود، به آنی مچ دست مرد را گرفت و خیلی محکم پیچاند.
و بعد مشتهای پی در پی که به سر و صورت و سینهاش زد.
آنقدر تند مشتهای را میبرد و بر میگرداند که مرد فرصت دفاع پیدا نمیکرد.
دستهایش خسته شده بودند ولی صاحبشان خستگی را درک نمیکرد.
خودش را عقب کشید و با کف پا به سینهی مرد کوبید و همین باعث شد مرد چند قدم کوچک را تلو تلو خوران به عقب برود و بخورد به همان کیوسک تلفنی که پشتش پنهان شده بود.
برخورد ستون فقراتش با دیوارهی فلزی کیوسک به حدی محکم بود که صدایش در خیابان خیس خالی از عابر و ماشین بپیچد.
تنش داغ شده بود و درد میکرد. هرچند ظاهرا موفق شده بود اما ضربات محکمی هم نوش جان کرده بود.
چاقوی افتاده روی زمین را با پایش حرکت داد و در تاریکی فقط فهمید که داخل جوی افتاد. کیفش را برداشت و زد به چاک.
مسیر را یک نفس میدوید. سینهاش خشک شده بود و به خس خس افتاده بود.
چندین بار با چشمهای ترسیده برگشت و پشت سرش را نگاه کرد اما خبری نبود.
از لب جوی پرید و از پیچ خیابان اصلی گذشت. وارد خیابان خودشان شد. دستش رو جلوی دهانش گرفت. سوز هوای سرد، هگهی فضای بینیاش را خشک کرده بود.
نفسهایش را کف دستش ها میکرد و دوباره نفس میکشید تا کمی بینی و دهانش گرم بشود.
همانطور که به خانه نزدیک میشد، دست در جیب بغل کیفش برد و کلید تکی را بیرون آورد و تا به در خانه رسید، با عجله در را باز کرد و خودش را داخل انداخت.
نفسهایش کشدار شده بودند. صدادار و عمیق.
در را از داخل قفل کرد.
به طرف مبل خزید و خودش را ولو کرد روی آن.
قفسهی سینهاش مدام بالا و پایین میرفت و صدای نفسهای ناآرامش تنها صدایی بود که در سکوت سوئیت نواختن گرفته بود.
داشت فکر میکرد همه چیز تمام شده یا این تازه آغاز ماجراست؟
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
سلام و صبح به خیر
تحلیل داریم
چه تحلیلهایی 😍😍😍
چندتا تحلیل توپ میذارم براتون تا عزیزانی که هنوز تشریف نیاوردن رواق بدونند چه نعمتی از دستش رفته تا حالا🤭
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
M M:
یعنی عاشق اعتقادات نااااب بشری ام من... در هر شرایطی و لحظاتی توکل و توسلش از یادش نمیره... شاید هر آدم معمولی باشه از ترس غالب تهی کنه و لعنت بفرسته همون اول کاری به شانس و اقبال و اینا... ولی بشری واقعا علاوه بر ضرب شصتی که از خودش سراغ داره و مطمئنه ، خودش رو هم میسپاره به بی بی فاطمه و مدینه منوره...😍
4z:
سلام علیکم
من اولین باره که تحلیل میدم
به نظرمن بشری درلحظات دفاع از خودش، فقط به فکر خودش وحفظ حیثیت و آبروش نبود، بلکه هم از دفاع از خودش به عنوان یک زن وهم دفاع از حیثیت وآبروی زن مسلمان ایرانی وهم دفاع از دینش به عنوان یک فرد معتقد به دین رو لحاظ کرده بود.
توجه ش به عنایت حضرت زهرا(س) دردو مرحله مویداین مطلب هست.
رضایی:
سلام ونور .
نوه حضرت زهرا سلام الله توی کوچه یه کشور غریب تک و تنها داره از خودش ومذهبش دفاع میکنه ....چادری که مادر زمین بذاره دختر سرش میکنه.....
اما بشری جان مادرت غریب گیر آوردنش با این که توی شهر خودش بود😭
دینداری منافاتی با ورزش و سایر فعالیت های اجتماعی نداره، خصوصا که مجبور باشی یه جاهایی خودت گلیمت رو از آب بیرون بکشی....حتی از قدرتت میتونی برای دفاع از دینت استفاده کنی.قو علی خدمتک جوارحی🤲
مومن در موضع ضعف قرار نمیگیره.💪
یا زینب (س):
سلام و شب بخیر
با حال حزنی که داشت، فارغ از قیل و قالهای دیشب، بعد از نماز صبح، زیارت ناحیه مقدسه را دست گرفت و خواند.
_نتیجه میگیریم:زیارت ناحیه مقدسه بخونیم.🤓 درسته یکم زیاده ولی خیلی قشنگه.اما متاسفانه کمتر کسی میخوندش.
غربت هر چه که سختی داشت، رابطهی معنویاش را خیلی تقویت کرده بود.
گاهی خدا تو را در تنگنا قرار میدهد. آنقدر سختی میکشی که از همه جا ناامید شده و به این باور برسی که فقط خود خداست که میتواند گرهات را باز کند.
_فقط میتونم بگم خیلی عالیییی بود. یادمون باشه هر وقت گرفتار میشیم بریم در خونه خدا.ببینیم چیکارمون دارن. اون کسی که گرفتارت کرده، تنها و بی پناه رهات نکرده. خودش گرفتاری داده تا رشد کنی و خودش هم کمکت میکنه تا ازش سربلند بیرون بیای.
یا اصلا قرار نیست در آن زمان گرهی باز شود بلکه گرهها روز به روز به ظاهر کورتر میشوند اما با هر گره خوردنی، دلت قرصتر میشود و این ممکن است برای خودت هم عجیب باشد.
این حال خوشی که هیچوقت فکر نمیکردی در چنین روزهای سختی درک کنی و بچشی و از آن لذت ببری.
_و گاهی اون لذته و اون حال معنوی، به همه ی سختی ها میارزه..
خسته نباشید
رضایی:
سلام ونور.
جالبه خیلی از غربیا فکر میکنن خانمهای مسلمان بخاطر اینکه زشتن یا موهاشون زیبا نیست میپوشوننشون و موهای بشری خط بطلانی روی این فکر هست.
۲,۳تا نکته من فهمیدم یکی اینکه همشون تعجب میکنن که چرا بشری با این زیبایی دیگران از دیدنشون وجلب نگاهشون محروم کرده 🤔
مطلب بعدی طبق فرمایش خداوند که همه اعضا و جوارح حق حیات دارند بشری برغم همه رسیدگی ها مجبوره از موهایی که براشون زحمت کشیده دل بکنه ویه مبارزه با نفس ریزی هم توش هست وموهاشو بقول خودش از اسارت دربیاره.😊
اینکه بشری لحظه آخر ازمهمونی برگشت و توجیه وکلاه شرعی برای خودش درست نکرد که من نمیدونستم یا این یه کشور دیگه ست هم یه امتیاز مثبت دیگه ست ،خداییش خوب بلده خودشو برای خدا لوس کنه.😍
یه چیز دیگه یا آقا امیر افتادم که وقتی بشری کمرش آسیب دیده بود و موهاش خیس بود براش سشوار کشید وقتی ریزش موهاشو دید با خودش گفت کی کم خونی پیدا کردی که موهات اینقدر میریزه😔
اگه دانای کل خبری از امیر خان بدن ماروهم از نگرانی درمیارنا😉
fatima:
سلام شب همگی بخیر
این اولین باره که قراره تحلیل بدم و یه کوچولو مضطربم که نکته اشتباهی رو بگم پس ممنون میشم اگه جایی رو اشتباه گفتم به بزرگواری خودتون ببخشید 🌷
اولین نکته ایی که منو جذب رمان کرد خالص بودن بشری بود دختری که بدون ریا و اضافه کاری دینش رو معرفی میکنه و اعمالش رو انجام میده حقیقتا بعضی از رمان های مذهبی که خوندم بعضی از اعمال شخصیت ها ریا کارانه بود و درست زمانی که از یه شخصیت مذهبی انتظار صبوری و توکل داری شخصیت کاری رو انجام میداد که دوست نداشتی ازهمچین فردی ببینی درحالی که همون شخصیت خیلی از جاها کارایی رو انجام میداد که واقعا لازم نبود و فقط بوی ریا میداد اما بشری دقیقا زمانی که لازم بود صبر کرد تصمیم گرفت و توکل کرد هیچ وقت از کارهای بشری بوی ریا نیومد و قبلا میدونست اسلام اونقد شیرین و شگفت انگیز هست که نیازی به اضافه کاری نداره
اما درمورد اتفاقاتی که این چند وقت افتاده نگرانی بشری برای نگران شدن خانواده ایی که میلیون ها کیلومتر ازش دورن رو درک میکنم اما فکر میکنم بهتر بود بشری باتوجه به موقعیت حساس خانواده و خودش حتی اگه نمیخواد به پدرش اطلاع بده که چه اتفاقاتی افتاده با سفارت ایران صحبت میکرد.
Fatemeh 1363:
سلام
شبتون بخیر
خیلی دل نترس و شجاعی داره بشری
وچه قدر ایمان قوی داره که وقتی نگاه میندازه به سمت مدینه و از مادر پهلو شکسته کمک میخواد،و یک ذره هم شک نمیکنه که اون خدایی که همیشه و همه جا باهاش بوده الان ممکنه نبینتش اونم توی غربت و بین این همه ادمی که نه میشناسی و نه مثل بشری ایمان دارن و مسلمان هستن
وخیلی جالب که اصلا ذره ای در حجابش تغییری ایجاد نمیشه
خوشا به حال دخترانی چون بشری با این ایمان قوی
قلمتون ماندگار خانم خلیلی
(ولی اگر من بودم دوتا پا داشتم دو تایی دیگه قرض میکردم و فرار و بر قرار ترجیح میدادم 😁😁 )
یا زینب (س):
آفرین به بشری که جلوی دوستش ایستاد و به خاطر رودربایستی هم که شده به اون پارتی نرفت. حتی چند دقیقه!
دقت بشری هم تحسین برانگیزه. وسط بحث درمورد رفتن و موندن ناگهان میپرسه"تو از کجا میدونی پارتی ایرانیا چجوریه؟" و حواسش به این نکته هم هست.
و در آخر من فکر میکنم زیبایی موهای بشری به خاطر پوشیدگی شون هست.
امام علی (ع) میفرمایند {پوشش و حجاب برای حال زن بهتر است و سبب دوام زیبایی او میشود.}
نمیدونم علم اینو کشف کرده یا نه ولی خیلی قبل تر از اون امیرالمومنین ما به این نکته اشاره کردند.😌
مثل اینکه علم هم اینو کشف کرده😏
نتايج مطالعات غربی نشان مى دهد: پوشش سر و حجاب زنان نه تنها باعث ريزش مو نمى شود، بلكه به حفظ مو نيز كمك مى كند. در اين تحقيق به زنان توصيه شده است در طول روز براى حفظ سلامت موهايشان آن را بپوشانند. براساس اين تحقيق پوشاندن سر باعث مى شود ، مو از ذرات گرد و غبار و ديگر آلاينده هاى هوا محفوظ بماند. همچنين پوشاندن سر به حفظ مو در برابرتغييرات آب و هوايى به ويژه در برابر رطوبت كه در ضعيف شدن مو موثر است ، كمك مى كند.
sajadi:
سلام
شبتون بخیر✨
سراسر زندگی امتحانه
هر چی آدما به خدا نزدیک تر باشن امتحانشونم سخت تر و بیشتر میشه
نمونه اش بشری ...
تو روایات خوندیم مومن باهوشه اینکه بدونی توی چه شرایطی چه کاری درسته و توی شرایط سخت توسل و توکل فراموشت نشه خیلی مهمه
بشری نشون داده که هم باهوشه و هم از استعدادهاش بهترین استفاده رو میکنه ...
قلمتون مانا خانم خلیلی🌱
M.k:
سلام خوبید .من تازه اولین باره که دارم پیام مینویسم.رمان خیلی عالیه و معصومیت و پاکی بشری خیلی به چشم میاد.اما من دلم میخواست یک جاهایی بشری یک کم بیشتر به امورات خودش حساس باشه.به هر حال یک دختر مسلمون ایرانی توی یک کشور خارجی که دشمن هم زیاد داره درس میخونه و کار میکنه.میتونست از پدر و یا برادر یا از سفارت ایران تو اون کشور کمک بخواد.یک محافظ شخصی برای این افراد نخبه و موفق لازمه تا مشکلاتش کمتر بشه.بعد هم این آقای آدلف بعضی وقتا که باید مراقب بشری باشه نیستش.چرا فقط گاهی بشری رو میرسونه و غذا تهیه میکنه.یهو غیبش میزنه.به هر حال از قلم زیباتون خیلی تشکر میکنم .خیلی توصیفات شما از بشری و زندگی بشری زیباست.ممنونم.
ولایت:
سلام من به شما بابت این رمان تبریک میگم بسیار بسیار لای صحنه هارو توصیف میکنید مین ور احساسات و عقاید رو و همینطور موضوع و پیشروی داستان اصلا خالی از احساس یا هیجان نبوده البته همفکر بودن من هم با افکار شما فکر میکنم جذابیتش رو دو چندان رده چون در این روزگار افرادی با این طرز فکر و این قلم زیبا و دوست داشتنی بسیار باعث آرامش خاطر افرادی مثل من هستند ازتون خیلی ممنونم
نسیم:
سلام بر گلبانوهای عزیز ومهربانوی گلم سرکار خانم خلیلی
شبتون ستاره بارون
رمان بشری بقدری دارای ابعاد مختلفی است که بعد دینی اون نمود بیشتری داره چنان زیبا و ظریف مطالب مذهبی رو بیان میکنید که واقعا دلنشین هست مثلاً اونجا که سوفی با شنیدن زیارت عاشورا تمایل پیدا میکنه راجع به امام حسین پرس و جو کنه
ویا ابعاداحساسی رمان اونجا که لحظه های عاشقانه امیروبشری رو به تصویر میکشه
امشب منم با بشری یا جده سادات گفتم
خیلی زیبا روان .احساسی نوشتین اجرتون با خانم حضرت زهرا
اینم آدرس رواق باصفامون
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
میتونی احساس یا نظرت رو راجع به برگ جدید با بقیه خوانندهها در میون بذاری☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽تفاوت جنگ نرم و سخت بهروایت رهبر معظم انقلاب
🔺جنگ نرم یک عرصهی بسیار وسیعی است که روزبهروز با گسترش فضای مجازی، گسترده و خطرناکتر میشود...
🔺در جنگ سخت، جسمها به خاکوخون کشیده میشوند اما روحها پرواز میکنند بسوی بهشت...
🔺در جنگ نرم، جسمها سالم میمانند و پروار میشوند اما روحها میروند به قعر جهنم...
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
کتاب زیبای تنها گریه کن زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید معماریان نویسنده این کتاب خانم اکرم اسلامی است این کتاب ٢٨٨ صفحه است و مجاهدت های فراوان خانم منتظری در زمان انقلاب و فعالیت های زیاد، دوران جنگ و حتی کارهایی که در این زمان انجام می دادند را گفته است حضرت امام درباره این کتاب نوشته اند:
((بسم الله الرحمن الرحیم
باشوق و عطش این کتاب شگفتی ساز را خواندم و چشم و دل را شست و شو دادم همه چیز در این کتاب عالی است روایت عالی راوی عالی نگارش عالی سلیقه ی تدوین و گرداوری عالی و شهید و نگاه مرحمت سالار شهیدان به او و مادرش در نهایت علو و رفعت.....
هیچ سرمایه معنوی برای کشور و ملت و انقلاب برتر از اینها نیست سرمایه ی با ارزش دیگر قدرت نگارش لطیف وگویائی است که این ماجرای عاشقانه ی مادرانه به ان نیاز داشت ١٠اسفند ١٣٩٩
-از نویسنده جدا باید تشکر کرد))🌹🍃🌹🍃🌹🍃
...........................
#معرفی_کتاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از امام زمان بگوییم...🤍💚
استاد عالی
#کلیپ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالم تمام غـرق تـمـنای فاطمه سـت
اصلا دلیل خلق، تماشای فاطمه ست
باشد به زیر سایه ی مهرش تمام خلق...
هـرذره ای کـه زیر قدمـهـای فاطمه ست...
#پیشاپیش #روز_مادر🌹
#میلاد_حضرت_زهرا (س)💞
#مبارک_باد💖
دلگرم کننده ترین آیه ای که خوندم اینجا بود که گفت:
"وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ"
یعنی اگر خدا برای تو خیری بخواهد هیچکس نمیتواند مانع لطفتش شود✨
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ345
کپیحرام🚫
طبق قولی که به سیدرضا داده بود، همهی آنجا پیش آمده بود را برایش گزارش کرد.
نه تمرکز نوشتن داشت و نه دستهای لرزانش روی کیبورد منظم میرفتند که بتواند چیزی تایپ کند.
بهتر دید که ویس بفرست و با نفسی که هنوز جا نیامده بود، قضیه را گفت و ارسال کرد.
ده دقیقهای صبر کرد شاید خبری بشود اما ظاهرا پدر هنوز پیامش را نشنیده بود.
با نگاه هر دو طرف ساختمان را چک کرد وقتی دید کسی نیستم خودش را داخل حمام انداخت.
کبودیهای زیادی روی بدنش ایجاد شده بود. سیاه و سرخ به اندازهی میوهی آلوسیاه!
و چند جا هم ورم کرده بود. دست کشید روی ورمها و از سوزش و درد لبش جمع شد.
تنش را به آب گرم سپرد. حس شیرین تسکین دردهایش نمیگذاشت از آب دل بکند.
کمی شامپو از ظرف پمپی، کف دستش ریخت و به موهایش زد.
عطر شامپو و بخار آب، حالش را بهتر و اعصابش را آرام میکرد.
دمای آب داشت پایین میآمد که تصمیم گرفت دوش گرفتن را تمام کند. شیر آب را بست و حولهاش را پوشید.
احساس امنیت نداشت. بلافاصله تنش را خشک کرد و لباس مناسبی پوشید.
مردی که قبلا این اطراف چرخیده، عکسها را برایش بین شاخهی درخت گذاشته و امشب او را تعقیب کرده بود، ممکن بود هر لحظه برای رسیدن به مقصودش که بشری از آن خبر نداشت سر برسد.
خسته بود و خواب فعلا از چشمانش فرار میکرد.
تمرکزی برای نشستن پای درس نداشت. به حالت هوشیار نشسته بود و کتاب میخواند.
چند بار یک صفحه را از بالا به پایین خواند و چیزی متوجه نشد. به ناچار کتاب را هم بست و کنار گذاشت.
گوشی و چتهای دوستانه گزینه مناسبی برای اینجور وقتها به حساب میآمد.
اول ویس ارسال شده را در صفحهی چت با پدرش چک کرد.
رسیده بود اما هنوز پدر بازش نکرده بود.
سری به گروه دوستانهشان زد. از قضا نازنین و لیلا در حال چت بودند و تند تند لیلا در حال تایپ یا نازنین در حال تایپ بود.
لبش به خنده کش آمد. دلش به آنی به شیراز رفت. خندهاش وقتی عمیقتر شد که نازنین تایپ کرد.
"سلام به خانم دکتری که زیرآبی میره. از شما بعیده خانم دکتر! قباحت داره. خانم دکتر..."
و پشتبندش پیامهای قربان و صدقهی لیلا که
"چه عجب تو آنلاین شدی! دلم برات تنگ شده بیمعرفت!"
و کلکلهای دوستانه شروع شد.
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨ ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میممهاجر #برگ34
به خاطر این ایام عزیز. برگ کامل فرستادم♥️
نوش روانتون🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#م_خلیلی
من اینجام👈🏻👈🏻👈🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
هدایت شده از به وقت بهشت 🌱
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلامالله علیها
عیدتون پیشاپیش مبارک
عیدی ما خدمت شما🌹🌹🌹
به جای ۴۰۰۰۰ تومان، ۳۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیریو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
تا لینک کانال خصوصیو برات ارسال کنه🌿
کتاب دختر شینا نوشته خانم بهناز ضرابی زاده خاطرات خانم قدم خیر محمدی کنعان همسر شهید ستار ابراهیمی هژیز است ایشان زحمات زیادی کشیدند حضرت امام درباره کتاب نوشته اند:
بسمه تعالی
رحمت خدا بر این بانوی صبور و با ایمان و بران جوان مجاهد و مخلص و فداکاری که این رنج های توانفرسای همسر محبوبش نتوانست او را از ادامه ی جهاد دشوارش باز دارد جا دارد از فرزندان این دو انسان والا نیز قدردانی شود
شهریور91
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
امام علی(ع) در مورد "کینه"چه فرمودند؟🔍
⚜ امام امیرالمومنین على عليه السلام:
آن كه كينه را كنار بگذارد، قلب و ذهنش آرامش مىيابد.
«مَنِ اطَّرَحَ الحِقدَ استَراحَ قَلبُهُ ولُبُّهُ»
🗞 منبع : غرر الحكم، حدیث ۸۵۸۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
شب را در سکوت و تاریکی
آفریدی تا همه
از هیاهو و شلوغی روز
در دامنش به آرامش برسند.
خدایا
آرامشی راستین،
خیالی آسـوده
و خوابی آرام
نصیب همـه بگردان🙏
#شبتـون_بخیـر
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ346
کپیحرام🚫
صحبتهاشون حسابی گل انداخت. از هر دری گفتند و با تیکههایی که نازنین میانداخت میخندیدند.
همانطور که مشغول گپ و گفت با دوستهایش بود، گوشهایش را تیز کرده بود که اگر صدایی شنید، سریع کاری کند.
ساعت گوشهی سمت چپ بالای گوشیاش، یازده شب را نشان میداد. تایپ کرد:
"واسه دو تا خانم شوهردار زشته این وقت شب نشستین به چت کردن!"
همان لحظه صدای تق بلندی از طرف در سالن شنید. دلش ریخت. کسی سعی داشت در را باز کند. مشخص بود دارد با قفل در کلنجار میرود.
سریع از صفحهی چت خارج شد. شمارهی آدلف را گرفت. بعد از چند بوق جواب داد.
-یه نفر داره قفل رو میشکنه. میخواد بیاد تو خونه
آدلف منتظر نماند که حرفهای بشری تمام بشود. گوشی را قطع کرد.
بشری فکر میکرد آدلف هم مثل بقیه. برای هیچ کسی اهمیتی نداشت که چه به سر این دختر میآید.
در هنوز باز نشده بود. نمیتوانست دست روی دست بگذارد. همانطور که با سوفی تماس میگرفت، با یک دست و به کمک پایش مبل نزدیک در را هل داد و پشت در گذاشت.
تماس را روی بلندگو قرار داد.
گوشی را به کمک سر شانه کنار گوشش گذاشت و بعد هم مبل دیگری را پشت مبل قبلی فرستاد که اگر شخص پشت در خواست داخل بشود، کمی طول بکشد تا خودش در این فاصله بتواند کاری انجام دهد.
بالآخره وقتی تماس میخواست قطع بشود، جواب داد.
صدای شلوغی به گوش میرسید.
-کجایی سوفی؟ یه نفر پشت دره. میخواد بیاد تو خونه
دیگر میخواست به گریه بیفتد ولی وقت گریه نبود. زانوهایش را روی مبل جلوی در گذاشت و از چشمی نگاه کرد.
خودش بود. همان مردی که سر شب با هم گلاویز شده بودند. طپش قلبش را خودش به وضوح میشنید.
یک چشمش بسته بود و با چشم دیگر به مرد نگاه میکرد. نور چراغی روی اسفالت پهن شد و خبر از نزدیک شدن ماشینی داشت.
ماشین آدلف را شناخت و آدلف را دید که با بلوز و شلوار راحتی پیاده شد.
تعجب کرد. واقعا فکر کرده بود آدلف قطع کرده که بقیه حرفهای بشری را نشوند و نیاید.
مرد با دیدن آدلف، دستهایش شل شد. از قفل باز شده دست برداشت. خواست فرار کند کند که سیاه از بین شمشادها بیرون پرید و پاچهاش را گرفت.
ساق پایش در دهان سیاه بود. نتوانست فرار کند و حتی نتوانست خودش را کنترل کند. محکم به زمین خورد.
در آن بحبوحه خندهاش گرفت. سیاه دست برنمیداشت و آدلف هم بالای سر مرد ایستاده بود.
معطل نکرد. مبلها را کنار کشید و در را باز کرد.
آدلف مرد را بلند کرده بود و با اخمی به همراه چشمهای خشمگین با مرد حرف میزد.
سوفی با صدای بلند حرف میزد و نزدیک میشد. صدای جیغ مانندش حواس همه را به خود جلب کرد. پشت سرش هم چند نفر از دانشجوها میآمدند.
سوفی کاری به مرد و آدلف نداشت. خودش را به بشری رساند و او را در آغوش گرفت.
-چی به سرت اومده؟!
آدلف کشان کشان مرد را به طرف خانه آورد. چپ و راستی به گوشش زد.
نگاهی به بشری کرد و سر تکان داد.
با چشمهای باریک به مرد که نفرت از نگاهش میبارید زل زد.
چه هیزم تری بهت فروختم؟!
آسایش و آرامش رو از من گرفتی این چند وقت.
نگاه متشکری به آدلف انداخت. سر و وضع راحتی پوشش نشان میداد که همان لحظه به راه افتاده و خودش را رسانده.
سوفی با اینکه هیجان داشت، دستهایش را بهم زد و خندهای کرد.
-بالآخره این سیاه به یه دردی خورد
بشری اما به حرفهایی فکر میکرد که میخواست به مرد بزند...
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯