به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨ ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میممهاجر #برگ34
برگ توپ و پرهیجان امشب😍😍
اگه دلت خواست یه سر به من بزن
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
دوست دارم بدونم این برگ چه کار بادلت کرد🤭
#م_خلیلی
هدایت شده از به وقت بهشت 🌱
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلامالله علیها
عیدتون پیشاپیش مبارک
عیدی ما خدمت شما🌹🌹🌹
به جای ۴۰۰۰۰ تومان، ۳۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیریو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
تا لینک کانال خصوصیو برات ارسال کنه🌿
به وقت بهشت 🌱
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلامالله علیها عیدتون پیشاپیش مبا
جانمونید
کی بود تخفیف میخواست 🧐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری💓
#میلاد_حضرت_مادر✨
#روز_مادر💞
مادر که شدین
به خودتون قول بدین با بچتون رفیق باشین؛ که شما رو محرم و مرهم درداش بدونه؛ نه با دروغ و پنهانکاری؛ ازتون بترسه...💕
هدایت شده از به وقت بهشت 🌱
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلامالله علیها
عیدتون پیشاپیش مبارک
عیدی ما خدمت شما🌹🌹🌹
به جای ۴۰۰۰۰ تومان، ۳۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیریو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
تا لینک کانال خصوصیو برات ارسال کنه🌿
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان😔
🍃🌼اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃
🌼پنجشنبه ها به یاد اونهایی هستیم
که بین ما نیستند😔
🌼و هیچکس نمی تونه جای خالیشون
رو تو قلبمون پر کنه💔
🌼گذشتگانمان دلخوشند
به یک صلوات و دعای رحمت و مغفرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یکتا گُهر بحر رسالت زهراست
🎊محبوبه حق
🌸ظرف ولایت زهراست
🎊همتای علی
🌸نور دو چشم احمد
🎊سرچشمه دریای امامت
🌸زهراست
🎊پیشاپیش میلاد
🌸حضرت فاطمه(س) وروزمادر مبارک باد🎊
#میلاد_حضرت_زهرا
#روز_مادر
✨❤مادر نوشته میشود اما
💚✨عشق خوانده میشود
✨💜صبر خوانده میشود
💖✨محبت خوانده میشود
✨❤ودلیلی برای ادامه زندگی
💚✨خوانده میشود
✨💜مادر نوشته میشود
💖✨ومیتوانی با همین کلمه
✨❤چهارحرفی زندگی را معنا کنی
💖پیشاپیش روز مـ❤️ـادر مبارک 💐
#میلاد_حضرت_زهرا
#روز_مادر
#دیر_نشه😔
دیروز به مادرم زنگ زدم بعد از مرگش تلفن ثابت خانهاش را جمع نکردیم
نمیخواهم ارتباطمان قطع شود هروقت دلم هوایش را میکند بهش زنگ میزنم.
تلفنش بوق میزند بوق میزند بوق میزند وقتی جواب نمیدهد با خودم فکر میکنم یا برای خرید رفته بیرون یا خانه همسایه است.
الان چند سال میشود هروقت دلم هوایش را میکند دوباره زنگ میزنم.
شماره “بیرون” را هم ندارم زنگ بزنم بگویم:” به مادرم بگید بیاد خونهاش، دلم براش تنگ شده.
دوست من اگر مادر تو هنوز خانه است و نرفته “بیرون”
امروز بهش زنگ بزن
برو پیشش
باهاش حرف بزن
یک عالمه بوسش کن
صورتتو بچسبون به صورتش
محکم بغلش کن
بگو که دوستش داری
وگرنه وقتی بره” بیرون” خیلی باید دنبالش بگردی.
باور کنید “ بیرون” شماره ندارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🎉مادر یعنی ناز هستی در وجود
🌸مادر یعنی یک فرشته در سجود
🎉مادر یعنی یک بغل آسودگی
🌸مادر یعنی پاکی از آلودگی
🎉مادر یعنی عشق و هستی؛ زندگی
🌸مادر یعنی یک جهان پایندگی
🌸تقدیم به مادران گل سرزمینم
🎉پیشاپیش روز مادر مبارک💖🌸
#میلاد_حضرت_زهرا
#روز_مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انَّ مَن اَحَبَّها فَطَمَ مِن النّار
🌺 نماهنگ «مادر آب» به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلامالله علیها
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
↻🥀📍••||
•لطف مادر بود اينكه نوكر مولا شديم•
•بعد مولا خاك پـاى بـچـه هـاى فاطمه•
#ولادتمادرمونمبارک♥️♥️♥️
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ347
کپیحرام🚫
آدلف داشت با کسی صحبت میکرد. حتماً از مسئولین دانشگاه بود.
سوفی هم بیرون از خانه مشغول تعریف قضیه برای دوستانش بود.
ظاهراً میهمانی دورهای داشتهاند و سوفی به همراه میزبان و بقیه میهمانها بعد از تماس بشری خودش را رسانده بود.
نگاهی به مرد کرد و به طرف اتاقش رفت. پاکت عکسها را به همراه کاغذ مچاله که هنوز نگهاش داشته بود، از کنار کتابهایش برداشت و به سالن برگشت.
اگر پدربزرگ یا مادربزرگ آنجا بودند، با دیدن چهرهی بیش از حد جدی بشری حتماً میگفتند "رگ هاشمیاش ورم کرده"!!
وقتی تک و تنها در خیابان بود، به لطف قلب محکمش و پشتگرمیای که به خدا و ائمه داشت از این مرد نترسیده بود حالا که آدلف و سوفی هم حضور داشتند و او بیسلاح گوشهی سالن چپانده شده بود.
مقابلش ایستاد. عکسها را روی میز گذاشت. حرفهای زیادی داشت که با اسانس هیجان قاطی شده بودند.
برای تسلط روی حرفهایش که ناچار باید به زبان بیگانه هم بیان میکرد، شمرده شمرده شروع کرد.
-اول گلهای بیگناه باغچهام رو پر پر کردی. دوم بدترین شوک عصبی رو وارد کردی، وقتی یه کاغذ مچاله شده رو به وسیلهی سنگ پرت کردی تو خونهام و من رو آشفته کردی
دندانهایش را قفل کرد. عصبانیت از نگاهش تراوش میکرد. تماس آدلف هم تمام شده بود و حالا توجهاش به حرفهای بشری بود.
-و الآن چند شبه که اطراف این خونه میچرخی. یک بار هم با یه نفر دیگه اومده بودی. تو حتی میخواستی تو خیابون من رو بکشی
آدلف از جایش خیز برداشت. مبهوت به مرد و بشری نگاه کرد و در آخر نگاهش روی صورت بشری که میمیک صورتش کمی لرزان بود، ماند.
-از چی حرف میزنید خانم علیان؟
مرد اما هنوز خیلی ریلکس نشسته بود. مثل یک طلبکار که همه حق را به خود میداد و همین بیتفاوتیاش برای بشری عجیب بود.
-سر شب همین آقا که انگار طلبش رو از من میخواد من رو تعقیب میکرد و بعد هم که متوجهاش شدم، میخواست با چاقو بهم حمله کنه
چشمهای آدلف گشادتر از قبل به مرد خونسرد نگاه میکرد. فکر کرد وقتی پای پلیس هم به اینجا باز شود، این مرد باز هم همینقدر خونسرد خواهد بود یا نه؟
صدای زنگ سوئیت آدلف را از فکر بیرون آورد. سوفی به طرف در رفت و آدلف خورش را زودتر رساند و مانع شد که سوفی باز کند.
اول باید مطمئن میشد چه کسی پشت در هست. هر لحظه ممکن بود شخص یا اشخاصی که همراه این مرد باشند، از راه برسند.
از چشمی در نگاه کرد و بشری فکر کرد این چشمی روی در چقدر به کار آمده تا حالا!
دو نفر از طرف دانشگاه آمده بودند با دو نفر پلیس.
با ورود پلیسها به وضوح رنگ از چهرهی مرد پرید.
حالا دیگر آدلف سر را قضیه را باز کرد. مخصوصاً که از اول مو به مو در جریان همه چیز قرار گرفته بود.
ترس به وضوح در چهرهی مرد دیده میشد. بشری خبر نداشت دقیقاً چه در سر او میگذرد اما مطمئن شده بود که پشت پرده خبرهایی هست شنیدنی!
دستبند به دستهای مرد قفل شد. از جایش بلندش کردند. با انزجار نگاهی به سر تا پای بشری انداخت.
ولی...
بشری نبود آن کسی که ترس و بیچارگی را در آن لحظات در چشم مرد نبیند و فقط نفرت نگاه او را بخواند.
نه؛ نبود.
لیوانی از آب پر کرد.
ترسیده. حتماً کمی آب حالش رو بهتر میکنه.
لیوان را که به دستهای بستهی مرد نمیتوانست بدهد پس به آدلف داد که به او بنوشاند.
مرد اما با وجود اینکه برای بهتر شدن حالش به آب نیاز داشت اما روی برگرداند و آب را نخورد.
سوفی لیوان را از دست آدلف گرفت. سری از روی تاسف برای مرد تکان داد.
-خب نخور. به درک!
به بشری نگاه کرد.
-بهتره دلت برای خودت بسوزه نه امثال این. خودت بیشتر به خوردن آب احتیاج داری. خودت رو تو آینه ببین!
باید به کلانتری میرفتند. حالا مسئولین دانشگاه خود شاکی بودند و داشتند بشرایی را همراهی میکردند که چند روز پیش او را توهمزده خوانده بودند...
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨ ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میممهاجر #برگ34
برگ کاملشده 🌿🌿🌿
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻 رواق بهشت
گروه رمان بشری
#م_خلیلی هم هست🤭
💠💠💠💠💠💠💠
به وقت بهشت 🌱
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلامالله علیها عیدتون پیشاپیش مبا
توجه توجه توجه
❌❌❌❌❌❌❌
عزیزی اگر هست که همین مبلغ هم واقعا در توان نداره به ادمین پیام بده
تا فرداشب فرصت ویژه و فوقالعادهی تخفیفی برقراره
به خانم سماوات بگید
❌❌❌❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجلی امامت فاطمه
نتیجه ولایت فاطمه
طریقه عبادت فاطمه
فاطمه فاطمه فاطمه
🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿
آیا من باید برگ سورپرایز بفرستم؟
آیا به مردمانی که چند روزه تحلیل ندادند، برگ عیدی میدهند؟
☹️☹️☹️☹️☹️
این لینک
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
شاید یه تکونی خوردید🤕🤕🤕
#م_خلیلی
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ348
کپیحرام🚫
شکایت تنظیم شده را از دست آدلف گرفت و با دقت خواند. زبان آلمانی بود و میبایست دقیق بخواند که چیزی کم و زیاد نشده باشد و یاچیزی ننوشته باشند که به ضررش تمام شود.
امضا زد و کاغد را روی میز گذاشت. نفسش را خیلی خسته بیرون داد. مرد متهم سرش پایین بود اما از بالای چشم نگاهش میکرد.
از حرفهایش پی برده بود که در نزدیکی خانهی بشری زندگی میکند و اینکه علاوه بر عقیدهی خودش، به خاطر پول حاضر شده بود این کارها را انجام بدهد.
و همهی اینها بشری را به یاد ناصر نصیری میانداخت. همکلاسی دوران ارشدش.
او هم به خاطر پول.
حالا او به یک وجه و این مرد هم به وجهی دیگر کار کرده بودند.
حس ششمش میگفت یک سر این قضیه به حامد مربوط میشه.
حامدی که از طریق امیر شناختمش.
که امیر راهش داد تو خونهام.
اون واردش کرد به زندگی من؛
یک سری بازپرسیها در حضور آنها انجام میشد. دستهای قلاب کردهاش را روی زانوانش گذاشت و گوش سپرد به سوال و جوابهایی که صورت گرفت.
-یه ایرانیالاصل بود. بعد از گرفتن کامل پول دیگه ندیدمش. خودش میگفت کار مهمتری داره و باید برگرده. هفتهی پیش پرواز داشت وبی من نمیدونم به کجا. همونطور که نمیدونستم از کجا اومده.
بادسر به عکسهای پخش شده روی میز کرد. اینها رو خودش به من داد. با دیدن اینها عصبی شدم به حدی که گفتم حتی اگه بقیه پول رو هم بهم ندی، خودم دست به کار میشم و آرامش رو از این دختر که...
نگاهی به بشری انداخت.
با چانهاش به او اشاره کرد.
-از این دختر که مثل اون تروریستهاست، مثل زنهای اونها لباس میپوشه میگیرم. با گفتن این حرفها، مابقی پول رو بهم داد و رفت. من هم دیگه ندیدمش. یه خط موبایل ازش داشتم ولی بهش زنگ هم نزدم
همان موقع شماره موبایل را ازش گرفتند. خط متعلق به کشور آلمان بود. تماس گرفتند اما خاموش بود.
غیر از این هم انتظار نمیرفت.
ریز نگاهش کرد. با دست به سینهی خودش ضربهی آرامی زد.
-من تروریستم؟ چون حجاب دارم شدم تروریست؟ همین؟ این شد دلیل قاطعانه که تو به خودت اجازه بدی برای من مزاحمت ایجاد کنی؟
چند تا از عکسها را برداشت و جلوی مرد گرفت.
-دیدن اینها دل من رو آتش زده. تو هم اگه واقعا متاثر شده بودی یه تحقیق میکردی تا قضیه برات روشن بشه نه اینکه خودت بشی یکی از اونها بدتر. رفتارهای تو تروریستی بود نه حجاب داشتن من. میخوای دم از انسانیت بزنی؟ با اذیت کردن من؟ به کدوم جرم؟ کدوم گناه نکرده؟
از جایش بلند شد. سوفی هم بلافاصله پشت سرش.
نگاهی به همهی ساکنین اتاق و بعد مسئولین دانشگاه کرد.
-من امنیت جانی ندارم. باید به سفارت ایران خبر بدم. شما تا الآن هیچ اهمیتی به حرفهای من نمیدادید و میگفتید توهم ناشی از خستگی به سراغم اومده .
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
fatima:
سلام شب بخیر
اینکه به چشم تروریست به یک زن مسلمان محجبه نگاه میکنند واقعا نشون دهنده مظلومیت اسلامه و چقدر ادم دلش به درد میاد از این مظلومیت دینش
و اینکه بشری واقعا عاقلانه تصمیم گرفت هم درمورد اطلاع دادن به پدر هم درمورد خبر دادن به سفارت ایران نباید به هیچ اروپایی اعتماد کرد اعتماد به مسئولین این دانشگاه هم در این موقعیت خطاست
نکته دیگه ایی که قابل توجه اینه حضور ناصر نصیری و این مرد و خطرات شون نشون دهنده اینه که بشری و علم و تواناییش مورد توجه شدید اروپایی ها قرار گرفته به قولی بوی خطر به مشامشون خورده بشری ، حضورش، علمش، حجابش همه قدرت ایرانن و همه اینا خار چشم بقیه
رضایی:
سلام ونور.
روزتون وعیدتون مبارک🌺🌺
من یه جمله به ذهنم رسید با خواندن برگ دیشب ، اونم اینکه درسته بشری مظلوم واقع شده ویک هموطن نامردش با پول کسایی رو اجیر کرده برای اذیتش اما توسری خور نیست ،مظلوم مقتدره💪
دربرابر کسایی که بوقت یاری کردنش گفتن این ها توهمات ناشی از خستگی کار ودرس هست تا تحت فشارش قرار بدن، کوتاه نمیاد واز موضع قدرت صحبت میکنه و بهشون میگه من ازطریق سفارت ایران امنیت جانم رو پیگیری میکنم،چون شما بی عرضه آید....
وچقدر برای اونا گرون تموم خواهد شد😎😎😎
برای مؤمن بن بستی وجود ندارد 😊