سرنوشت ما نه در دست ستارگان بلکه در دست خودمان است.
- ویلیام شکسپیر
「 ֙⋆ #تصویرزمینه 🏞 」
#انگیزشی 🌌
╭┈┈┈⋆┈┈──────────
『مارابهدوستانتمعرفیکن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
همه چیز زیباس
کافیه تو بخوای تا زیبا ببینی 🙃
「 ֙⋆ #تصویرزمینه 🏞 」
#انگیزشی 🌸
╭┈┈┈⋆┈┈──────────
『مارابهدوستانتمعرفیکن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
Never forget that ་God will save you from hardships and from every sorrow.
هیچ وقت یادتون نره که ִֶָ خدا شما رو از سختیها و از هر اندوهی نجات میده.˹
+ غمها رو از دلت بیرون کن
خدا، اینجا با ماست :)
شبت بخیر ♡
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
صبح همان لبخندی است که😊 خداوند هر روز به دل ما می تاباند🪴 تا تلخی های گذشته را از جان مان پاک کند و
حال خوب خودت را
به هیچ اتفاق و شرایط
و شخصی گره نزن ...
بی واسطه خوب باش
بی واسطه شادی کن
و بی واسطه بخند😍
شک نکن تو که خوب باشی
همه چیز خوب میشود...🌱
#طلوعی_دیگر⛅️
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
مشق
🔴 شوک فرهنگی میوه!😄😬 این هندونهها ته پوست هندونه ما هستن تو ایران😂 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به
🔺استوری یک سلبریتی بیسواد؛
در راستای سیاه نمایی از ایران
درحالی که طبق آمارهای رسمی جهانی، ایران حتی در بین ۱٠ کشور اول افسرده دنیا هم نیست و کشورهایی مثل آمریکا و استرالیا در صدر جدول رتبهبندی کشورهای افسرده جهان قرار دارند!
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
🔺استوری یک سلبریتی بیسواد؛ در راستای سیاه نمایی از ایران درحالی که طبق آمارهای رسمی جهانی، ایران
آمارهای جهانی رو با ذکر منبع مشاهده میکنید.👆
+ من نمیدونم چرا بعضی سلبریتیها فکر میکنند در هر زمینهای تخصص دارند و باید اظهار نظر کنند؟!🤔
#روشنک
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه دریاچهی نمک صورتیرنگ بهتون نشون بدم عشققق کنید؟!😍
📍دریاچه مهارلو؛ استان فارس
#ایران_من
╭┈┈┈⋆┈┈───────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
يَا خَيْرَ النَّاصِرِينَ ( سوره صف-آیه۱۳)
ای بهترین یاوران.
به گذشتهام که نگاه میکنم
میبینم یه روزایی بوده که اگر خدا نبود؛
هیچوقت نمیتونستم بگذرونمشون. ♥️🌱
خدایاشکرت که همیشه هستی و هوامو داری🤲✨
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
مشق
سربازان امام زمان از هیچچیز جز گناهان خویش نمیترسند! -شماصدایشهیدآوینیرامیشنوید- #شهدایی 🕊 #فل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر در جستجوی امام زمان هستی
او را در میان سرزبازانش بجوی...🙃🤍
╭┈┈┈⋆┈┈──────────
『مارابهدوستانتمعرفیکن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
#رمان #دمشق_دیارِ_عشق #قسمت_ششم دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندانهایم زیر انگشتان درشتش خرد
#رمان
#دمشق_دیارِ_عشق
#قسمت_هفتم
از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم که با اشک چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!»
از کلمات بی سر و ته عربیام اضطرارم را فهمید و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، شناساییتون کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«میتونی فقط چند دقیقه مراقب باشی تا من برگردم؟»
برای حفاظت از جان ما در طنین نفسش تمنا موج میزد و سعد صدایش درنمیآمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت.
فشار دستان سنگین آن وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش میزد و این ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هقهق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس میمیرم!»
رمقی برای قدمهایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم میکرد. با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :«خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی کرده؟»
لبهایش از ترس سفید شده و بهسختی تکان میخورد :«ولید از ترکیه با من تماس میگرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!»
پیشانیاش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با این همه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از اردن و عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم دیگه تشخیص ندن!»
خیره به چشمانی که عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد این همه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم شکایت گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما میخواستیم تو مبارزه کنار مردم سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکشها کار کنی!!!»
پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکیاش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی عشقش بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچهبازیهایی که تو بهش میگی مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای حریف این دیکتاتورها بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشیهای وهابی استفاده کنیم تا بشار_اسد سرنگون بشه!»
و نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت و دلم میخواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد.
مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی اش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را میپایید تا مبادا کسی سر برسد.
زن پیراهنی سورمهای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با مهربانی شروع کرد :«من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونهمون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!»
من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با بسم_الله شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم.
از درد و حالت تهوع لحظهای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر یاالله پیراهن سورمهای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم.
از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار اسلحه شده است...
#ادامه_دارد
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
(✿
بعضیا میگن نماز که شیرین نیست!🙁
خوبه این رو یاداوری کنم که همیشه چیزای
مثبت و مفید اولش شیرین و لذت بخش
نیست❌
مثلا برای درس خوندن شیرین نیست! اما
دکتر و مهندس شدن ارزوی خیلی هاست
نخوردن چیپس و پفک و نوشابه شاید واقعا
سخت باشه. اما باعث سلامتیه 💪
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
مشق
Never forget that ་God will save you from hardships and from every sorrow. هیچ وقت یادتون نره که ִֶ
خورشیــــد
جایش را به ماه میدهد
روز به شب
آفتاب به مهتاب
ولے مهـــــرخدا
همچنان با شدت میتابد✨
امیدوارم قلب هاتون
پر از نور درخشان
لطف و رحمت خدا باشه...❤️
شبتون بخیر😊
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌