eitaa logo
4.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
49 فایل
اینجا کانال دختــران و پسـران دیار حـاج قاسـم است. دهه هشتادی ها و نودی های نســل سلیـــــمانے #نوجوانان ملک سلیمانی 🇮🇷⁩ راه ارتباط با ما ⁦👇🏻 @Clever_Students @teenager_life میتوانید کانال مارا در شاد و روبیکا دنبال نمایید .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلادِ پدر بر تو مبارک . .💚:) ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
مشق
باغیر،مشغولیموازمولای‌خود،غافل... غافل‌ترازهرچیزبرواجب‌ترین‌چیزیم💔 جمعه را با سلام به صاحبان آغاز م
🌞 هر "صبح آغازیست دوباره" برای آموختن و بالیدن 🌞آغازی برای تکاندن غبار از دل نشاندن غنچه‌های عشق و محبت... پس شروع دوباره زندگی بر تو مبارک.... صبح بخیر شنبه تون پر انرژی😍🪴 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
﷽ خورشید سپهر رهبری پیدا شد احیا گر فقه جعفری پیدا شد تبریک به مهدی عج که به عالم امشب رخسار امام عسکری پیدا شد . . . (ع)🌺 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مِنَ التَواضُعِ السَّلامُ عَلى كُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ، وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الْمَجْلِس سلام كردن به هر كسی كه بر او می‌گذری و نشستن در جایی كه پایین‌تر از جایگاه توست، نشانه تواضع و فروتنی است.. -امام‌حسن‌عسکری‌علیه‌السلام- ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
"حـــــــــــــــجـــــــــــــــابـــــــــــــــᥫ᭡ ↶تضــــــمــنی بـرایــــــ...🌸🫀" ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
برای تو عزیزم: حواسم هست چقدر داری تلاش میکنی، لطفا کم نیار! ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
مشق
#رمان #دمشق_دیارِ_عشق #قسمت_بیستم پاهایم به هم می‌پیچید و هرچه تلاش می‌کردم تندتر بدوم تعادلم کمتر
و او نمی‌دانست که با این دختر نامحرم میان خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر می‌زد بلکه کمکی پیدا کند می‌ترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و بعد از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب‌تر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بی‌واهمه از نگاه نامحرمی از زمین بلند شوم. احساس می‌کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکسته که زیر لب ناله می‌زدم و پیکرم را سمت ماشین می کشیدم. بیش از شش ماه بود که حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل معجزه بود، که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بی‌صدا گریه کردم. مرد جوانی پشت فرمون بود،در سکوت خیابان‌های تاریک داریا را طی می‌کردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم می‌چسبید؛مصطفی با لحن نرمی گفت:«برای زیارت اومده بودید حرم؟» صدایش به اقتدار آن شب نبود،انگار متوجه درماندگیم شده بود که گفت:« می‌خواید بریم بیمارستان؟» ماه‌ها بود کسی با اینهمه نگران حالم نشده بود و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد«نه...» او به رخم نمی‌کشید که همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد و باز برایم بی‌قراری می‌کرد:«خواهرم؛ کجا می‌خواید برسونیمتون؟» خبر نداشت شش ماه در این شهر زندانی و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم شاید می‌دانست هر بلایی که سرم آمده از دیوانگی سعد آمده، که زیر لب پرسید:«همسرتون خبرداره که اینجایید؟» در سکوت سنگین به شیشه مقابلش خیره باد و نفسی هم نمی‌کشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس شیعیان حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم:« تو حرم کسی کشته شده؟» سری به نشانه منفی تکان داد و از وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره می سعد را گرفت:« الان همسرتون کجاست؟ می‌خواید باهاش تماس بگیرید؟» شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت می‌کشیدم اقرار کنم اکنون عازم ترکیه و در راه پیوست به ارتش آزاد که باز حرف را به هوای حرم کشیدم:« اونا می‌خواستن همه رو بکشن...» فهمید پای من هم در میان بوده و نمی‌خواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست:« هیچ غلطی نتونستن بکنن!»جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به این همه آشفتگی ام شک کرده بود و مصطفی می‌خواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد:« از چند وقت پیش که وهابی ها به بهانه تظاهرات وارد مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم سیده سکینه(س) دفاع کنیم، امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلافشون کردیم!» ادامه_دارد ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
حد اعلای ادب را من رعایت کرده‌ام تا نشستی در دلم از خویشتن برخاستم.. -امام‌زمانم- ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
مشق
🌞 هر "صبح آغازیست دوباره" برای آموختن و بالیدن 🌞آغازی برای تکاندن غبار از دل نشاندن غنچه‌های عشق و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح قشنگتون بخیر و شادی 🍃😉 به ۲۲مهر ۱۴۰۳ خوش آومدین ⛅️ ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
🔋همونجوری که نمیزاری‌ شارژ گوشیت به این مرحله برسه، نباید بزاری خودتم اینجوری بشی...! + مراقب خودت باش🌸 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
حـٰاج‌قـٰاسم‌فَـرمُـودن ؛ ازخُـداونـدیِك‌چـیزخواسـتَم ... خواسـتَم‌ڪه خُـدایـٰااگَـرمـَن‌بخواهـَم‌بـه‌انـقِلـٰآب‌ اسلـٰامۍخِـدمَـت‌ڪُنم‌بـٰاید خُـودَم‌راوقـف‌انقلـٰاب‌ڪُنم ازخُـداخـواستَـم‌ایـنقدربہ‌مَـن‌مشغَلـه‌ بدهَـدڪه‌ حتۍ‌فِڪرگـناه‌هَم‌نَڪُنم🔏!' 💔 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
- میگه که ؛ اون گناهای کوچیکی که فکر میکنی بی اهمیتن، مثل سنگ ریزه تو کفش میمونن ! شاید به چشم نیان ، ولی راه رفتنُ سخت میکنن . ./🌱 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
⤽اینجوری‌برای‌درس‌برنامه‌ریزی‌کن ₍🙂🌸 ₎ •📕• ایده ها و فهرست و موضوعات مُهم رو یادداشت کن🌱.! •📙• سَعی کن درس های سخت الویت اولت باشه.! •📗• از یك کتاب کمک درسی که درسنامه خوبی داره استفاده کن.🌸.! •📘• هر ۴۵ دقیقه که درس خوندی ۱۵ دقیقه استراحت کن 🤍.! •📔• با توجه به سختی و آسونی درس براشون زمان بزار 🌚.! •📓• تمرین و تکرار کن،رمز موفقیت تو درسه اینو بدون .🌙🧡.! 🩵 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
#رمان #دمشق_دیارِ_عشق #قسمت_بیست_یکم و او نمی‌دانست که با این دختر نامحرم میان خیابان خلوت چه کند ک
و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پر کرده بود، خبر داد:«فقط اون نامرد و زنش فرار کرد!» یادم مانده بود از اهل سنت است،باورم نمی شد برای دفاع از مقدسات شیعیان وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم،حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد:« درسته ما شیعه های داریا چارتا خانواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم دستشون به حرم برسه!» و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین زبانی ادامه داد:« خیال کردنی می‌تونن با این کارها بین ما و شما سنی‌ها فاصله بیندازن! از وقتی می‌بینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما شیعه ها، وحشی تر شدن!» این همه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با چشمانش چشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت:« یه لحظه نگهدار سید حسن! طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید:«من میرم یه چیزی بگیرم تا بخوریم!» دیگر منتظر پاسخ ما نماند و سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد بر سرش آورده بود بیشتر شرم می‌کردم که ساکت در خود فرو رفتم. از درد پهلو و سر چشمانم را در هم کشیده بودم و دندان‌هایم را به هم فشار می‌دادم تا ناله‌ام بلند نشود؛ که کلامش پلک‌هایم را گشود:«خواهرم!» چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی می‌لرزید.شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر افتاده بود و لباسم همه غرق گِل بود که از این همه درماندگی هم خجالت کشیدم. خونه پیشانی‌ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونم برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم:«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون می‌کنم!» و او بی کسی ام را حس می کرد که پرسید:«امشب جایی رو دارید برید؟» ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
مشق
سلام صبح قشنگتون بخیر و شادی 🍃😉 به ۲۲مهر ۱۴۰۳ خوش آومدین #طلوعی_دیگر⛅️ ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را ب
🌤 صبح‌ها غم‌هایت را به‌ شبی‌ که‌ گذشت واگذار کن... صبحی ‌نو آمده☀️ طلوعی‌ دیگر باتمام زیبایی‌اش آماده ‌است... تا چشم نوازی کند🍁 چشمانت را روی ‌اندوهت ببند تا صبحِ غزلخوان، روحت را بیاساید...😊 سلام صبحتون بخیر🍃 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
‏با گداییِ حرم فخر به دنیا داریم هرچه داریم از این دختر موسی داریم(: - علی اکبر لطیفیان ┄┄┄┅••𑁍••┅┄┄┄‌ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ♡ ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman
📌رئیس جمهور اسرائیل: سازمان‌های حقوق بشر باید در برابر حمله حزب‌الله اقدام کنند. حمله به سربازان ما در حالی که در حال غذا خوردن هستند جنایت جنگی است. پ.ن : چجوری انقد رو دارن😐😂 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman
199_62763794359241.mp3
2.58M
امام رضا علیه السلام: هر کس معصومه را در قم زیارت کند، مانند کسى است که مرا زیارت کرده است. 📚 ناسخ التواریخ، جلد ۳، ص. ۶۸ ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman
مشق
⤽اینجوری‌برای‌درس‌برنامه‌ریزی‌کن ₍🙂🌸 ₎ •📕• ایده ها و فهرست و موضوعات مُهم رو یادداشت کن🌱.! •📙• سَ
🤍˙∘˚ چیکار کنیم درسایي که‍ میخونیم یادمون نره ✍˙∘˚رمز گذاري: موقع درس خوندن با کلمه‍ ها بازي کنید و براشون رمز بزارید 👌🏼˙∘˚ مرور دَرسِت: اگه درسایي که‍ در طول روز خوندي رو مرور نکني همش میپره‍ ، پس قبل از خواب یا اول صبح وقتي بیدار میشي حتما مرور کن 🗣˙∘˚مطالب درسي رو با صدای بلند بخون: وقتي با صداي بلند بخوني و مرور کني تاثیر بهتري تو یادگیري داره 😁 تست زني و حل تمرین: این کار بعد ازخوندن درساتون تاثیر خیلي زیادي تو یادگیري کامل داره و اینجوري میتونید بفهمید تو کدوم مباحث مشکل دارید و کدوم رو بهتر یاد گرفتید 📚 ˒˒ ❳ ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman
مشق
‏با گداییِ حرم فخر به دنیا داریم هرچه داریم از این دختر موسی داریم(: - علی اکبر لطیفیان ┄┄┄┅••𑁍••
ده‌ها سال‌ قبل‌ از تولد حضرت‌ معصومه(س) امام‌ صادق‌(ع) فرمودن‌: «دختری از فرزندان‌ِ من‌ در قُم‌ دفن‌ خواهد شد، که به شفاعتش‌ همه شیعیان‌ واردِ‌ بهشت میشوند.. + شفیعم‌میشوۍبانو!؟ ♡ ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman
مشق
امام رضا علیه السلام: هر کس معصومه را در قم زیارت کند، مانند کسى است که مرا زیارت کرده است. 📚 ناسخ
🕊 اما سفر بهانه بود، قرار بود این فاطمه حرم داشته باشد ... ♡ ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman
مشق
🔴 شوک فرهنگی میوه!😄😬 این هندونه‌ها ته پوست هندونه ما هستن تو ایران😂 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خود آمریکایی‌ها از افزایش قیمت اجناس مینالن اون وقت یه مشت غرب‌زده تو ایران میگن: مردم جهان تو ناز و نعمت زندگی میکنن و ما بدبخت ترین کشوریم، کاش تو ایران بدنیا نمیومدیم... :/ ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman
دلمون به تو گرمه ♡ + شبتون بخیر رفقا🪐 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman
مشق
🌤 صبح‌ها غم‌هایت را به‌ شبی‌ که‌ گذشت واگذار کن... صبحی ‌نو آمده☀️ طلوعی‌ دیگر باتمام زیبایی‌اش آماد
پنجرہ صبح  🌸 گشودہ شده🌸 نسیم مے وزد...🌸 آمدہ تا سلام گو باشـد🌸 ســـــــــلام🌸 صبحتون پر امیـد🌸 روزتون پر خاطـره...🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚘اینجا کهودره ی زیبا،در شهر ساری با حوضچه های معرکشه ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
تو زیبا بمان و بگذار با دیدنت هر رهگذر نا امیدی لبخند بزند، رو به آسمان نگاه کند و زیر لب بگوید هنوز هم عشق پیدا می شود 😉🌹 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_مامان‌منتظرم‌باش💔 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
✨️اسم: ماه به روایت آه 📝نویسنده: ابوالفضل رزویی نصر آباد ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
بعداً؟؟ توی دنیا بعداً وجود نداره ☕️ بعداً چای سرد میشه بعداً آدم پیر میشه ! بعداً زندگی تموم میشه و آدم حسرت اینو میخوره که کاریو که قبلاً میتونست بکنه انجام نداده...!🙂💛 از اشتباهات گذشته درس بگیر و برو سمت آینده، دنبال اهدافت!😎 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
#رمان #دمشق_دیارِ_عشق #قسمت_بیست_دوم و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظ
و من امشب از جهنم مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر می‌ترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم. چانه‌ام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شد که در ماشین را با ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش می‌چرخید و آتش غیرتش در خنک‌های این شب پاییزی خاموش نمی‌شد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی نشست و اینبار دل به سمتم چرخید، رگ پیشانی‌اش از خون پر شده و میخواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد:« وقتی داشتن منو می‌رسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس می‌کردم دارم می‌میرم، فقط به شما فکر می‌کردم!شب پیشش خنجر رو از گلوتون برداشته بودم و می‌ترسیدم همسرتون...» به به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد:«خدا را شکر می‌کنم هر بلایی سرتون آورده، هنوز زنده‌اید...!» هجوم گریه گلویم را پر کرده و به جای هر جوابی مظلومانه نگاهش می‌کردم که جگرش بیشتر آتش گرفت. رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش می‌خواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دستش اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد:«امشب تو حرم چیکار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟» اشکم تمام نمی‌شد و با نفس‌هایی گریه بند آمده بود، ناله زدم:«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت می‌خواد بره ترکیه، هرچی التماسش کردم بزاره برگردم ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!» حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره خنجر سعد در قلبش نشست که بی‌اختیار فریاد کشید:« شماره داد دست این مرتیکه؟» سد صبرش شکسته بود که اشک‌هایم را با داد و بیداد داد:« این تکفیری‌ با چند تا قاچاقچی اسلحه از مرز عراق وارد سوریه شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش می‌خواد می‌کنه و داریا رو کرده انبار باروت!» نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت می‌کشیدم به این مرد نامحرم بگویم برایم چه خوابی دیده بود که به جای اشک، خون از چشمانم میبارید مصطفی ندیده از اشک‌هایم فهمیده بود امشب،درخانه آن نانجیب چه دیده ام که صدایش زخمی شد:« اون مجبورتون کرد امشب بیاید حرم؟» ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman🍭⃟💌