22.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆 #همه_روان_دار_انگاری (#Panpsychism) دیدگاهی است که ذهنمندی را بنیاد جهان طبیعت و فراگیر در همهجا میداند. این دیدگاه در سنتهای فلسفی شرق و غرب دارای سابقهای طولانی است و اخیراً در فلسفه تحلیلی احیا شده است.
🔆 همه رواندار انگاری برای طرفدارانش یک راه میانهی جذاب بین #فیزیکالیسم از یک سو و #دوئالیسم از سوی دیگر است.
نگرانی در #دوگانه_انگاری این بود که تصویری کاملاً مجزا از ذهن و بدن ترسیم میکرد و درک نحوه تعامل متقابل ایندو را مشکل میساخت. #فیزیکالیسم هم یک دیدگاه ساده از جهان ارائه میداد که در ارائه تبیینی قانعکننده برای #آگاهی انسان و حیوان، با #مسئله_دشوار مواجه بود.
🔆 در این میان نظریاتی ارائه شد که سعی داشتند مزایای هریک از دو دیدگاه فوق را دارا باشند و نواقصشان را نیز جبران کنند.
همه رواندار انگاری از جمله این نظریات است که وعده یک فرضیه مقبول از ذهن انسان را در قالب چارچوبی کلان درباره طبیعت و کل جهان هستی میدهد.
🔆 این نظریه هرچند با توصیف قرآنی از وجود درک و آگاهی در هر آنچه روی زمین و آسمانهاست، سازگاری بیشتری دارد، اما دیدگاه رایج در #فلسفه_اسلامی، آگاهی را در حد انسان و حیوان مقید ساخته و آیات مذکور را تأویل میبرد.
🔆 البته همه رواندار انگاری نیز بموازات جلب نظر برخی فیلسوفان بزرگ و اقامه استدلال به سودش، انتقادات مختلفی را از سوی دیگر فیلسوفان برانگیخته است.
این فرضیه اما بیش از آنکه مستدل به براهین باشد، یک تصویر منسجم از جهان ارائه میدهد که در کنار سایر تصویرها از جهان، میتواند بعنوان یک کاندیدای نظری باقی بماند.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📙 «درآمدی به نظام حکمت صدرائی» در ۳ جلد و به قلم عبدالرسول عبودیت از سال ۱۳۹۱ به بازار نشر عرضه شده است.
جلد سوم این مجموعه که به #انسان_شناسی فلسفی اختصاص دارد، آراء #ملاصدرا در باب #علم_النفس را گردآوری و تحلیل کرده است.
📗 نویسنده در جایجای کتاب، سیر تاریخی مباحث را از زمان #ابن_سینا و فلسفه مشاء پی میگیرد و در نهایت با بررسی آثار مختلف #حکمت_متعالیه به جمعبندی میرسد. این روش البته از آنجا که بسیاری از آراء صدرالمتألهین در باب نفس، سلباً یا ایجاباً ناظر به آراء بوعلیست، لازم و پرفایده مینماید.
📕 جلد سوم درآمدی به نظام حکمت صدرائی، در ۴۶۰ صفحه و ۱۱ فصل تنظیم شده که عناوین فصول عبارتند از:
مزاج، وجود نفس، چیستی نفس، تجرد نفس، قوای نفس، مراتب نفس، حدوث نفس، بدن و نفس، انفعال نفس، خلاصه انسانشناسی سینوی، خلاصه انسانشناسی صدرائی.
📘 از مزایای مهم کتاب اینست که نویسنده صاحبنظر آن، صرفاً در مقام گزارش دقیق و روان دیدگاه صدرا نشسته و در صدد دفاع یا نقد آن نیست. اشراف علمی و جامعیت تتبعات نویسنده، ماحصل را در زمره مهمترین منابع فارسی علمالنفس قرار داده است.
@PhilMind
11.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔐 ند بلاک یافتههای #علوم_اعصاب در کشف همبستههای نورونی را برای تبیین #آگاهی_پدیداری کافی نمیداند. چرا که بنظر وی هیچیک از مفاهیم نورولوژیک یا محاسباتی که اکنون در دسترس ماست، ظرفیت تبیین #تجربه_پدیداری (مانند درد داشتن یا لذت تماشای دریا) را ندارند.
🔐 وی درباره یافتههای عصبشناختی فرانسیس کرِک و کریستوف کوخ میگوید هیچکس قادر نیست پیشنویسی برای تبیین چگونگی ارتباط این نوسانات عصبی با آگاهی پدیداری ارائه دهد:
«چرا باید نوسان آگاهی پدیداری، بین ۳۵ تا ۷۵ هرتز باشد؛ و نه ۵ هرتز یا ۱۰۰ هرتز؟ بعلاوه، چگونه یک نوسان خاص (مثلاً ۴۰ هرتز)، تبیین میکند که چرا یک حالت آگاهانه خاص، به شیوهای خاص ادراک میشود و نه به گونهای دیگر؟ فعلاً در علم عصب – فیزیولوژی چیزی در دست نیست تا کلیدی برای پاسخگویی به این سؤالات باشد.» (Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, MIT Press, pp. 129-130.)
🔐 او همانند بسیاری دیگر، از این فاصله بزرگ میان اکتشافات #نوروساینس با تبیین حالات پدیداری، به #شکاف_تبیینی یاد میکند.
🔐 کریپکی برای توضیح تفاوت اینهمانی "آب و ساختار H2O" با "حالات پدیداری و همبسته نورونی" میگوید:
اگر حالت ذهنی M (مثلاً درد) = حالت نورونی N (مثلاً شلیک عصب c)، این رابطه ضرورتاً (در تمام جهانهای ممکن) صادق است.
ولی جهانهای ممکنی (با قوانین طبیعی متفاوت) تصورپذیر است که درد با حالت عصبی دیگری همبسته باشد.
در حالیکه مایع سیرابکننده با ساختار مولکولی XYZ در آن جهان ممکن، دیگر آب نیست و آب همواره با H2O اینهمان است.
پس درد همان شلیک عصب c نیست.
@PhilMind
🖥 برخی مهندسان و پژوهشگران #هوش_مصنوعی علاقه چندانی به مباحث وجودشناختی AI ندارند و در بین مباحث #فلسفه_هوش_مصنوعی ، حداکثر مسائل #اخلاق_هوش_مصنوعی را بدلیل آنکه اوّلاً کاربردیتر مییابند و ثانیاً توانایی هوش مصنوعی و امکان تحقّق چشماندازهای آتی را به چالش نمیکشد، ترجیح میدهند.
🖥 این اتفاق البته در میان مهندسان #علوم_کامپیوتر در کشورمان بنحوی شایعتر و جدیتر وجود دارد و تعاملات بینارشتهای فلسفی – فنّی که بین برخی دپارتمانها و دانشمندان غربی در حوزه هوش مصنوعی مشاهده میشود در کشور ما تقریباً هیچ نمونهای (ولو تقلیلیافته) ندارد.
🎖درباره ضرورت توجه به متافیزیک هوش مصنوعی میتوان به تأثیر متقابل علمی و تئوریک اشاره کرد. تأملات فلسفی چه در زمانی که رویکرد کلاسیک دیجیتال در پی برنامهنویسیهای کامپیوتری بود و چه در زمانی که نظریات محاسباتی جدید در #پیوندگرایی یا تئوریهای #بدن_مندی به کار گرفته شد، در هر دو جنبه ارائه تئوریهای ایجابی برای ساخت هوش مصنوعی و هم در نقد و نقض آنها فعال بودهاند.
🎖نظریه محاسباتی کلاسیک ذهن (CCTM) که بعدها توسط فودور – فیلسوف ذهن دانشگاه راتگرز - با نظریه بازنمودگرایی تلفیق گردید، زمینه و پایه تولیدات فنّی و پژوهشهای دهه 70 پیرامون هوش مصنوعی را شکل داد.
کما اینکه تأملات و انتقادات امثال هابرت #دریفوس (درباره حسّ عمومی و مرتبط بودن) و #جان_سرل (درباره درک زبانی)، چالشهایی جدّی پیش روی تئوریها و تکنیکهای ساخت هوش مصنوعی قرار داد.
این تعاملات فلسفی – فنّی با زمستان هوش مصنوعی در دهه 80 و ورشکستگی کمپانیها تکمیل شد و دوره جدیدی را با تئوریهایی متفاوت رقم زد.
🎖در دوره جدید نیز تئوریهای پیوندگرایی و بدنمندی با چالشهایی جدی از سوی فیلسوفان مواجه بودهاند. دریفوس در دهه 70 و در مقاله پر ارجاع What Computers Can't Do استدلال میکرد که توانایی ما در تعامل با دیگران، یک نوع مهارت غیر توصیفی و تجربهای از سنخ دانستنِ چگونگی (know how) و دانستنِ گزارهای است که قابل تقلیل به کدگذاریهای گزارهای در برنامهنویسی نیست.
🎖او در سال 1999 و در کتاب What Computers Still Can't Do توانایی شبکههای نورونی پیوندگرا که بر پایه دستهبندی رفتارها برنامهریزی میشود را نیز به چالش کشید.
دستگاههای پیوندگرا قادر به تعمیم هستند و هرگاه با یک الگوی ورودی جدید - که از نوع الگوی تمرینشده قبلی است – مواجه میشوند، خروجیای مشابه تولید خواهند کرد. دریفوس و حامیانش اما اشکال مرتبط بودن را در اینجا نیز تکرار میکنند: «از یک نوع بودن» در دستهبندی و تعمیم رفتارها را چه چیزی مشخّص میکند؟
به اعتقاد اینها مدلسازی نمیتواند جلوی تعمیمهای ناجور و بیجا را بگیرد. کما اینکه اشکال اتاق چینی سرل درباره درک زبانی کامپیوترهای دیجیتال، در برابر شبکههای پیوندگرا نیز قابل بازسازی است و پاسخ روبات وی (Robot Reply) هم در برابر رویکرد بدنمندی.
🎖توجه به مباحث فلسفی هوش مصنوعی نه تنها اشکالات و نواقص نظریههای رایج در ساخت روباتها را گوشزد میکند، بلکه حتی میتواند به رویکردهای جدیدی در تولید #آگاهی_مصنوعی بینجامد. از جمله نظریه #حدوث_جسمانی آگاهی در #علم_النفس #ملاصدرا که زمینه را برای امکان و بلکه شیوه تولید #آگاهی در شبکههای نورونی مصنوعی متناسب با شبکههای نورونی طبیعی، فراهم میآورد.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📙 «آگاهی، کارکرد و بازنمایی» نام مجموعه مقالاتی از نِد بلاک - فیلسوف ذهن شناختهشده دانشگاه نیویورک - است که در ۶۱۷ صفحه توسط انتشارات MIT و در سال ۲۰۰۷ بچاپ رسیده است.
📕 این مجموعه در ۵ فصل (مشتمل بر ۲۷ مقاله) گردآوری شده که در فصل اول به تبیین نظریه #کارکردگرایی و نقد آن میپردازد. فصل دوم به تعریف و تفکیک مفاهیم #آگاهی اختصاص دارد که نقد تئوری #دنیل_دنت در باب آگاهی را نیز شامل میشود. در فصل سوم رویکردهای تجربی به آگاهی مورد بررسی قرار میگیرند و #شکاف_تبیینی در پس اکتشاف همبستههای نورونی در #علوم_اعصاب به بحث گذاشته میشود. فصل چهارم، امکان فقدان #کوالیا (#امکان_زامبی) را به بحث میگذارد و از «مسئله دشوارتر» آگاهی میگوید. و بالاخره فصل پنجم دیدگاه #بازنمودگرایی (رایجترین رویکرد تقلیلگرای دو دهه اخیر به آگاهی) را از جنبههای مختلف نقد میکند.
📗 بلاک با اینکه خود فیزیکالیست تقلیلگراست، اما در این مجموعه مقالات، انتقادات مختلفی به سایر دیدگاههای فیزیکالیستی (مانند کارکردگرایی و بازنمودگرایی) مطرح کرده است.
اشکالات فیلسوفانی مانند دیوید چالمرز و ندبلاک همواره مورد توجه و ارجاعات گسترده در ادبیات #فلسفه_ذهن بوده است.
@PhilMind
🏵 فرض کنید ویژگی ذهنی M (مثلا درد) که در زمان t1 اتفاق میافتد، با ویژگی فیزیولوژیک P1 (مثلا شلیک عصب c) همبسته است و فرض کنید ویژگی ذهنی M، ویژگی فیزیولوژیک P2 (مثلا فریادزدن) را باعث میشود (شکل فوقانی). آیا P1 نیز میتواند علیت بر روی P2 داشته باشد؟
تأیید علیّت M برای P2 در زمان t و انکار علیّـت P1 در همان زمان، نقض آشکار «اصل بستهبودن علّیت در قلمرو فیزیکی» (Physical closure) است. ضمن اینکه با شواهد قطعی علوم اعصاب منافات دارد.
اما تأیید علیت برای ویژگی P1، این پرسش را بدنبال دارد که: چه عملیات علّیای برای مشارکت M باقی میماند؟ بدینگونه ما با علیتی بیش از آنچه نیاز داریم (تعیّن علّی مضاعف)، رو به رو هستیم و بنظر میرسد #علیت_ذهنی در معرض محرومیّت علّی (Causal Exclusion) قرار میگیرد و علیّتی که قرار است اِعمال نماید، قبلاً توسط علت فیزیکی انجام شده است.
🏵 به باور کیم، معضل عمیق از قاعده بستار فیزیک ناشی میشود که میگوید: جهان فیزیکی برای ارائه یک تبیین علّی از تمام رویدادهای خودش کافیست و اگر زنجیره علّی ماقبل و مابعد هر رویداد فیزیکی را پی بگیریم، به بیرون از قلمرو فیزیک هدایت نخواهیم شد. قبلاً در این کلیپ/کپشن:
https://eitaa.com/PhilMind/22
درباره اصل بستار توضیح دادهایم.
🏵 طبیعتاً یک راه حل برای دیدگاه دوئالیستی این بود که ویژگی ذهنی M را علت ویژگی نوروفیزیولوژیک P1 بدانند و سپسP1 را علت P2 در نظر بگیرند (شکل تحتانی). این تبیین هرچند مشکل تعین علّی مضاعف را حل میکرد، اما همچنان با مانع بستار فیزیکی روبهروست و در نتیجه محرومیت علّیM را بدنبال دارد.
🏵 اصل بستار البته بعدها توسّط بيكِر در 1993 به چالش کشیده شد که علوم فیزیکی را ناتوان از حمایت قاعده مذکور و بلکه نافی آن معرفی کرد. هِندري در 2006 نشانههایی از علیّت رو به پایین (غيرفيزيك به فيزيك) در علم شیمی پیدا کرد؛ همزمان استَپ در 2005، شواهدی از علم فیزیک جمعآوری کرد که یک شکاف علّی در جهان فیزیکال إلقاء مینمود.
🏵 کرِین نیز عدم امکان تعین علّی مضاعف را ناشی از تلقّیای معرفی کرد که مکانیزم تأثیرگذاری علّتهای غیرفیزیکی را از سنخ علّتهای فیزیکی میداند. آنگونه که تايلر بِرج اضافه کرد، اینگونه اندیشیدن درباره علل ذهنی، درواقع آنها را در یک چارچوب فیزیکال میبرد تا نیرویی اضافه بر روی معلول، إعمال نمایند.
🏵 کرین – که خود یک فیلسوف فیزیکالیست است - میگوید: «تمایل بسیاری از فیزیکالیستها برای سخنگفتن از علیّت ذهن با این تعابیر که "علّتها مستلزم اِعمال نیرو هستند"، نشان میدهد آنها بنحو پیشینی در یک چارچوب مفهومی خاص درباره علیّت ذهن میاندیشند که میتواند عمیقاً گمراهکننده باشد». یک سطح از واقعیّت فرافیزیک، ممکن است طی الگوهایی بسیار غیر شبیه به فرمولهای فیزیکی، دخالتهای علّی خویش را اِعمال نماید.
🏵 با وجود تضعیف اشکال فوق (عدم امکان علیت ذهنی، براساس نگرش دوئالیستی)، اما همچنان ابهام درباره «نحوه و چگونگی» اِعمال علیت دو طرفه فیزیکی – غیرفیزیکی بعنوان یکی از مهمترین پرسشها پیش روی #دوئالیسم مطرح میشود.
@PhilMind
📌 دکتر آرنولد در بخشی از نامه خود به پدر مِرسن و در نقد #دوئالیسم دکارتی، به "مکانمندی" احساس درد اشاره میکند.
به بیان او اگر ما یک جوهر مجرّد و غیر ممتد هستیم، چگونه میتوانیم درد را در نقطه خاصّی از بدن احساس کنیم؟ وقوع احساسات و سایر حالات ذهنی در جوهر مجرّد و مجزا (آنگونه که دوئالیسم کلاسیک میگفت)، نمیتواند در یک موضع مکانی خاص از بدن تجربه شود.
💨 البته #دکارت تلاش کرده بود بوسیله #روح_بخاری (روح حیوانی) و از طریق رگهای بزرگ (شریانها)، ارتباط نفس با بخشهای مختلف بدن را توضیح دهد.
طبق نظر وی، روح حیوانی - که یک بخار رقیق یا جسم لطیف است - از طریق رگهای فراوانی که غدّه صنوبری را احاطه کرده، بدان وارد میشود. همچنین شریانهای مذکور، عامل انتقال روح حیوانی از غدّه صنوبری به اعضاء و جوارح مختلف بدن هستند. (Descartes, 1649, The Passions of the Souls,)
🥊 اما تبیین دکارت - گذشته از اشکالات متعدّد حاصل از کشفیات علم تجربی درباره کارکرد نواحی مختلف مغز - در توضیح مکانمندی احساس درد هم چندان موفّق ظاهر نشد.
نهایت دستاورد تبیین دکارت – با اغماض از اشکالات علمی تجربی – این بود که علائم عصبی مرتبط با احساسات، از اعضاء مختلف بدن به غدّه صنوبری مغز منتقل شود و بالعکس.
اما چرا نفس مجرّد – بعنوان یک جوهر فرافیزیکی و غیرمکانمند – احساس درد را در نقطه خاصّی از بدن (انگشت شصت پا) تجربه میکند؟ مرکز احساسات باید غدّه صنوبری و بالتبع نفس مجرّد باشد و اینها هیچکدام در مکان انگشت پا واقع نشدهاند.
🥁 بعدها #ملاصدرا یکی از وجوه امتیاز تئوری خویش را همین تبیین مکانمندی #احساسات_بدنی معرفی کرد. به هرحال اگر بدن نیز مرتبهای از نفس باشد و با آن یک ترکیب اتحادی هایلومورفیستی را شکل بدهد، تبیین #مکان_مندی محل ادراک احساسات بدنی نیز با دشواریهای کمتری روبهرو خواهد بود.
🎹 کما اینکه دیدگاه #بازنمودگرایی برونگرا - بعنوان پرطرفدارترین تئوری دو دهه اخیر در اردوگاه #فیزیکالیسم برای تبیین #آگاهی - نیز بازنمایی ویژگی آسیب بافتی در انگشت پا را عامل احساس پدیداریِ درد معرفی میکند و تبیین مکانمندی احساسات بدنی را از مزایای تئوری خویش میداند.
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind