eitaa logo
فلسفه ذهن
964 دنبال‌کننده
140 عکس
69 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
🏀 نظریه Global Workspace از برنارد بارز (Bernard Baars) که در کتاب A Cognitive Theory of Consciousness ارائه کرده و بسیار تأثیرگذار و الهام‌بخش بوده، محتواهای آگاهی را احاطه‌شده در یک فضای کاری سرتاسری در نظر می‌گیرد. یک پردازشگر مرکزی، واسطه تعامل و ارتباط بین یک دسته از پردازشگرهای تخصصی غیرآگاهانه است. وقتی این پردازشگرهای تخصصی نیاز به انتشار اطلاعات در بقیه سیستم داشته باشند، این کار را با ارسال اطلاعات به فضای کاری انجام می‌دهد؛ فضایی که بمثابه یک تخته سیاه مشترک برای بقیه سیستم می‌ماند که در دسترس تمامی پردازشگرهاست. 🏐 بارز این نظریه را برای پیگیری بسیاری از جنبه‌های شناخت انسانی و برای تبیین برخی تضادها بین کارکردهای شناختی آگاهانه و غیرآگاهانه بکار می‌گیرد. اگرچه در نهایت این یک نظریه درباره «دسترسی‌پذیری شناختی» است که تبیین می‌کند محتواهای اطلاعات خاص چگونه در درون یک سیستم، بنحوی وسیع در دسترس است. و همچنین نظریه‌ای درباره یکپارچه‌سازی و گزارش‌پذیری اطلاعات است. این نظریه در واقع با ارائه همبسته کارکردی تجربه آگاهانه، وعده یک تئوری درباره مطلع‌بودن (Awareness) را می‌دهد؛ ولی تبیینی از خود تجربه (خصیصه پدیداری آگاهی) در دستور کار نیست. ⚽️ ممکن است بتوان طبق نظریه فوق را چنین فرض کرد که محتواهای تجربه دقیقاً همان محتواهای فضای کاری هستند. ولی باز هیچ چیز در این نظریه «تبیین نمی‌کند» که چرا اطلاعات درون فضای کاری سراسری، تجربه می‌شوند؟ بهترین پاسخی که نظریه فوق می‌تواند بدهد اینست که: این اطلاعات از آن‌جا ‌که «بنحوی سرتاسری در دسترس است»، تجربه می‌شود. در این صورت اما باز پرسش بصورتی دیگر بروز می‌نماید: چرا باید دسترسی‌پذیری سرتاسری به تجربه آگاهانه بینجامد؟ و مانند همیشه، این پرسش پل‎‌زننده، بی‌پاسخ باقی می‌ماند. ترجمه گزیده‌ای از: Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 10-11. مهم‌ترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را در این‌جا ببینید: @PhilMind
⛷ از دید فیلسوفان مشّاء، نفس نباتی و حیوانی، مادّی و در جسم حلول کرده است، ولی نفس انسانی در حدوث و بقا، مجرّد است. البته برخی ادلّه فیلسوفان مشّاء برای تجرّد نفس انسانی، شامل نفس حیوانی هم می‏شود، ولی آن‏ها به این نتیجه ملتزم نشده‏اند. 🏂 اما سه نوع وجود جوهری تصویر می‌کند؛ وجود مادّه محض، وجود مجرّد محض، وجود نفس: «مجردات در ذات و فعل‌شان، روحانی و فرامادّی‌اند. طبایع مادّی هم در ذات و فعل خویش، جسمانی هستند. پس هر یک از دو جوهر مجرد و مادّی، جایگاه مشخّص و مختص به خود را دارند؛ برخلاف نفس که تصرّفاتش در بدن، مانند تصرّف مجردات در اجسام نیست؛ زیرا نفس در ذات خودش، مباشر در تحريكات جزئی و ادرکات جزئی است و از این طریق، منفعل می‌شود و استکمال می‌پذیرد.» (صدرالمتألهین، الاسفار الاربعه، ج8، صص348-347) 🏋‍♀ و وجود نفس را که متمایز از وجود مادّی محض و وجود عقلی محض دانسته، در زمره قرار می‌دهد: «عوالم وجود، سه‌تاست: عالَم عقل، عالَم نفس، عالَم طبیعت. اوّلی بکلّی از کثرت مبرّاست، دوّمی از کثرت مکانی و انقسام مادّی مصون است، و سوّمی محلّ انواع کثرات و تضاد و انقسام می‌باشد.» (همان، ج۹، صص۶۱-۶۲) 🧘‍♂ قبل از او از راه شهود و سپس با بیان سه برهان به این نوع از تجرّد، اشاره کرده و آن مجرّدات را "صور معلّقه" یا "اشباح مجرّد" نامیده بود. اجسام مثالی در تعریف ایشان نه مادی محض‌اند و نه مجرّد تام؛ سه‌بُعدی‌اند اما جرم ندارند. فضا-زمان مثالی هم با فضا-زمان مادی متفاوت است. 🏌‍♂ به بیان صدرا، اعضای نفسانی در بر خلاف اعضای ، به مواضع جداگانه نیاز ندارند. چرا که مادّه، محلّ اختلاف و انقسام و تضادّ است، اما تمام این قوا را در مقام خیال و نفس مثالی، با وجودهای متمایز و در عین حال متّحد و غیر متفرّق می‏یابیم. سپس تمامی این قوا در مرتبه عقل، فارغ از شوب کثرت و تفصیل، حضور دارند؛ چه این‏که انسان عقلی، روحانی است و جمیع اعضاء عقلی‏اش نیز در همان وجود واحد، مندمج است. ⛹‍♀ نیز او معتقد است که انسان در آغاز تولد بشری طبیعی است و سپس به تدریج نحوۀ وجود مثالی می‌یابد (تجرّد مثالی) و اعضای نفسانی دارد. اگر باز هم كامل‌تر شود و به وجود عقلی (تجرّد عقلی) برسد - كه در مورد اندك افرادی از انسان‌ها چنین می‌شود - انسان عقلی خواهد بود. (همان، صص99-97) @PhilMind
📚 📙 ویراست دوم «ارزیابی و مدخلی بر تئوری‌های آگاهی» در سال 2016 و توسط انتشارات راتلج عرضه شده است. 📘 ویلیام سیگر - استاد دانشگاه تورنتو - در این کتاب، رویکردهای مختلف نظری به را بررسی و سعی کرده بحث درباره ماهیت آگاهی و امکان فهم علمی (ساینتیفیک) از آن را پیش ببرد. 📗 کتاب در فصل 1 با چیستی و توضیح مسئله آگاهی شروع می‌شود. فصل 2 به تشریح دیدگاه درباره نقش مغز در ایجاد اختصاص دارد؛ دیدگاهی که به اعتقاد سیگر، یک تئوری مولکولی-ترکیبی است که یک نیروی علی قوی برای مغز در تولید تجربه آگاهانه تعریف می‌کند. 📕 فصل 3، نظریه مغز و آگاهی را بررسی می‌کند و نقد مهم خلط بین منشاء آگاهی با خود آگاهی را درباره این دست تئوری‌ها وارد می‌داند. در فصل 4,5 نیز به تئوری‌های مرتبه بالاتر (HOT Theories) درباره آگاهی و ناتوانی آن در تبیین آگاهی حیوانی می‌پردازد. 📒 فصل 6 به نظریه‌های خودبازنمودی (Self-Representational Theories) اختصاص دارد و فصول 7,8 دیدگاه حذف‌گرایانه را نقد و بررسی می‌کند که آگاهی را توهم برساخته مغز در طول دوران تکامل می‌داند. 📔 فصل 9، نظریه‌های توجه‌محور را موضوع بحث قرار داده و فصول 10,11 بر تئوری‌های بازنمودگرایانه (Representational Theories) تمرکز دارد. فصل 12 نیز را در قیاس با آگاهی بررسی می‌کند. 📓 فصل‌های 13,14 از دیدگاه‌های (Panpsychism) بحث می‌کند و فصل آخر (15) درباره خنثی است. @PhilMind
پرسش یکی از مخاطبان عزیز کانال 👆 و پاسخ به ایشان 👇
🌕 دو رویکرد کلی و متقابل درباره حالات آگاهانه وجود دارد؛ درون‌گرایی (آگاهی با محتوای محدود) و برون‌گرایی (آگاهی با محتوای وسیع). در واقع مبحث درون‏گرایی و برون‏گرایی در باب حالات آگاهانه، کاملاً به درون‏گرایی و برون‏گرایی در محتوای التفاتی ارتباط دارد. 🌖 برون‏گرایی در محتوا، دیدگاهی است که اعتقاد دارد محتوای حالات ذهنی، به‏وسیله محیط حال یا گذشته تعیّن می‏یابد. حال آن‏که درون‏گرایی در محتوا، دیدگاهی است که محتوای حالات ذهنی را منحصراً به‏وسیله حالات درونی شخص، تعیّن یافته می‏داند. 🌗 به عبارت دیگر، درون‏گرا به این استراتژی تعهّد دارد که ویژگی پدیداری، فقط به حالات درونی شخص وابسته است. ولی برون‏گرا، محیط شخص را دست‏کم به‏عنوان بخشی از عوامل دخیل در ویژگی پدیداری در نظر می‏گیرد. در نتیجه براساس رویکرد درون‌گرایانه (محدود)، «هر دو همزاد مولکولی با ویژگی‏های درونی یکسان، ضرورتاً ویژگی‏های پدیداری یکسانی دارند.» حال آن‌که بر اساس رویکرد برون‌گرایانه (وسیع)، «ممکن است شخصی دارای ویژگی پدیداری p، ولی همزاد درونی‏اش فاقد آن باشد.» 🌘 بخشی از استدلال‌ها علیه فیزیکالیسم که بر آزمون‌های فکری خلاف واقع درباره المثناها (همزادها) استوار می‌شود، برون‌گرایی - بعنوان یک رویکرد رایج و غالب در مورد حالات التفاتی - را مفروض می‌گیرد. بنابراین صرف یکی بودن ذرات و مولکول‌های درونی شخص همزاد نمی‌تواند تضمین‌کننده یکسانی حالات آگاهانه باشد. 🌑 کلیپ و توضیحی در این‌باره👇 @PhilMind
هدایت شده از فلسفه ذهن
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آزمون فکری مرد باتلاقی توسّط دونالد دیویدسون در ۱۹۸۷ مطرح گردید که توضیحش در ویدیو آمده است. . شاید به نظر برسد مخالفان این آزمون می‏ توانند پاسخ دهند که سابقه تاریخی مشاهدات دیویدسون، جایی در مغز او ذخیره شده و اگر مرد باتلاقی دقیقاً‌ همین حالات نورونی دیویدسون را دارد، حتماً دارای حافظه تاریخی او هم خواهد بود. در نتیجه، مرد باتلاقی بدون حافظه دیویدسون اساسا امکان وقوع ندارد. او اگر دقیقاً همین حالات نورونی دیویدسون را نداشته باشد، پس اصلاً المثنای درونی او هم نیست و اگر همه حالات درونی وی را دارد، پس حالات مغزی مربوط به حافظه تاریخی‏ اش را نیز دارد. . ولی نكته ديويدسن دقیقا همين نکته است كه صِرف اتّصالات نوروني و حالات دروني، براي داشتن حافظه تاريخي كافي نيست؛ بلكه لازم است رابطه علّي متناظر هم با جهان خارج وجود داشته باشد. این همان رویکرد برون گرایانه درباره حالات التفاتی است که اکثر فیلسوفان تحلیلی حامی آن هستند. . لینک آپارات: https://www.aparat.com/v/fbMVN# @MHomazadeh @PhilMind
با توجه به اینکه همه محتواهای کانال فلسفه ذهن کاملا تولیدی و اختصاصی هستند، بسیار ممنون می‌شویم جهت حفظ مالکیت فکری و حمایت از کار تولیدی، نقل مطالب همراه با ذکر منبع باشد. همچنین لطف می‌فرمایید اگر کانال را به گروه‌ها و افرادی که احتمالا علاقمند به این قبیل مباحث هستند، معرفی بفرمایید. با تشکر فراوان 🌹 @PhilMind
💠 "آیا می‏توانیم را بدین‌گونه که صفر و یک‏ها را دستکاری می‏کند، ‌لحاظ نماییم؟ چرا که نورون‏ها نیز در یک وضعیت دوگانه هستند: یا شلیک می‏کنند یا نمی‏کنند. اگر مغز در قالب کدهای دوگانه عمل می‏کند،‌ بنابراین مغز هم باید یک دیجیتال باشد." 💠 چند اشکال در این مقایسه وجود دارد،‌ اما مهم‏ترین‏ تفاوت جدّی بین نورون‏ها و نمادهای کامپیوتر اینست که نورون‏ها بنحو علّی و از طریق مکانیسم‏های خاص بیولوژیک موجب می‏شوند؛ حال آن‏که صفر و یک‏ها انتزاعی محض هستند و تنها قدرت علّی آن‏ها، قدرت اجرا و پیاده‏سازی در سخت‏افزار برای تولید مرحله بعدی برنامه است. در حقیقت نورن‏ها می‏توانند بوسیله یک برنامه کامپیوتری تقلید شوند، اما تقلید شلیک‏های نورونی، قدرت نورون‏ها برای ایجاد آگاهی را تضمین نمی‏کند. 💠 پنروز از این هم جلوتر می‌رود و می‌گوید چیزهایی وجود دارد که انسان‏های آگاه می‏توانند انجام دهند و کامپیوترها حتّی نمی‏توانند تقلید کنند. او کتابش را با تمایز بین چهار وضعیت ممکن درباره ارتباط محاسبات با آگاهی، آغاز می‏کند: الف. : آگاهی و سایر پدیده‏های ذهنی، به تمامه متشکّل از فرآیندهای محاسباتی است. ب. : فرآیندهای مغزی، موجب آگاهی می‏شوند و این فرآیندها می‏توانند در یک کامپیوتر تقلید شوند. اما تقلید محاسباتی فی‏نفسه،‌ آگاهی را تضمین نمی‏کند. ج. فرآیندهای مغزی موجب آگاهی می‏شوند، اما این فرآیندها حتّی نمی‏توانند بنحوی درخور،‌ تقلید محاسباتی شوند. د. آگاهی نمی‏تواند بنحوی علمی تبیین شود؛‌ چه در قالب محاسباتی و چه هر قالب علمی دیگر. (Penrose, Roger, 1994, Shadows of the Minds, Oxford University Press, p. 12.) 💠 او مانند من، موضع الف و برخلاف من، موضع ب را نیز ردّ می‏کند و برای موضع ج استدلال می‏آورد. بر اساس دیدگاه وی حتّی ضعیف هم غلط است. موضع د نیز یک موضع غیرعلمی است که پنروز ردّ می‌کند و بین آن با موضع ج تمایز بگذارد. چرا برای او مهم است که موضع ج را تقویت کند؟ 💠 چون می‏گوید علوم یک دیدگاه عملیاتی (Operational Viewpoint) اتّخاذ می‏کنند و در نتیجه اگر شما بتوانید یک کامپیوتر را بگونه‏ای برنامه‏نویسی کنید که رفتار انسانی را دقیقاً تقلید کند، آن‏گاه بلحاظ علمی این وسوسه وجود دارد که گمان کنند آن کامپیوتر نیز مانند انسان دارای حالات ذهنی است. پنروز در صدد آنست که نشان دهد شما نمی‏توانید حتی چنین برنامه‏ای داشته باشید. See: Searle, J., 1997, The Mystery of Consciousness, NY: New York Review of Books, pp. 59-61. @PhilMind
16.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ طبق (Emergentism)، هویّات نوخاسته از هویّاتی بنیادی‏تر برمی‏آیند. مثلاً ویژگی «سیالیت» یا «مرطوبیت» که نمی‌تواند برای یک مولکول آب بکار رود؛ ولی از مجموعه‌ای از مولکول‌های آب، ظهور می‌یابد. یا یک مونومر واحد، ویژگی «الاستیسیته» ندارد؛ اما پلیمر حاصل از اتصال مجموعه مونومرها، دارای این ویژگی است. ✅ بنا به تعریف، اگر قوانین مربوط به پدیده نوخاسته، از حقایق و قوانین سطح پایین‌تر قابل استنباط نباشد، نام دارد. اما اگر قوانین مربوط به پدیده نوخاسته، از اصول و قواعد حاکم بر سطح پایین‌تر قابل استنتاج باشد (مانند سیالیت و الاستیسیته و ...)، رخ داده است و همچنان همه‌چیز، نتیجه فیزیک خواهد بود. ✅ کریستوف کوخ - نوروساینتیست سرشناس - در این ویدیو👆ضمن این‌که دیدگاهش درباره اعتقاد به بنیادین بودن در جهان (در عرض سایر پدیده‌های بنیادین مانند فضا و زمان و انرژی و نیرو و ...) را توضیح می‌دهد، به نوخاسته‌گرایی بعنوان دیدگاه اکثریت دانشمندان اشاره می‌کند که آگاهی را پدیده نوخاسته و برآمده از مجموعه پیچیده‌ای از نورون‌ها می‌دانند و البته در قالب نوخاسته‌گرایی ضعیف تبیین می‌کنند. ✅ برخی فیلسوفان ذهن نیز قائل به نوخاسته‌گرایی قوی درباره آگاهی هستند که آن را پدیده برآمده از سطح پیچیده نوروفیزیولوژیک و دارای قوانین و حقایق غیرقابل استنتاج از سطوح مادون می‌دانند. نظریه نفس از را هم – علی‌رغم برخی تفاوت‌های مهم – می‌توان در قالب دیدگاه نوخاسته‌گرایی قوی بازخوانی کرد. @PhilMind
پرسش یکی از مخاطبان عزیز کانال👆 و پاسخ به ایشان👇 @PhilMind
🎗 درون‌گرایی و برون‌گرایی (Externalism vs. Internalism) در ، درباره نحوه توجیه باورهاست و در ، درباره نحوه شکل‌گیری محتوای حالات ذهنی است. البته در فلسفه ذهن، برون‌گرایی درباره حامل حالات ذهنی (Extended Mind) هم وجود دارد؛ اما نزاع و در فلسفه ذهن، عمدتاً ناظر به محتوای حالات ذهنی است. 🎗درون‌گرایی در معرفت‌شناسی، دست‌کم دو خوانش اصلی دارد: خوانش دسترس‌‏محور: موجّه بودن باورهای شخص را اموری تعیین می‌کنند که در دسترس مستقیم او هستند. خوانش ذهن‌محور: موجّه بودن باورهای شخص را اموری تعیین می‌کنند که ذهنی‌اند (بافعل یا بالقوّه). 🎗در نتیجه طبق درون‌گرایی در معرفت‌شناسی، موقعیت معرفتی باورهای شخص، بنحوی قوی (در همه جهان‌های ممکن) بر حالات و شرایط درونی او مبتنی (Supervene) می‏شوند و لذا اگر دو شخص از نظر ذهنی/درونی مانند هم باشند، از نظر توجیهی نیز مانند هم هستند. در حالی‌که برون‌گرایی، توجیه معرفتی را فقط بر امور درونی شخص، مبتنی نمی‌داند و امور جهان خارج هم ممکن است در توجیه باورهای او دخیل باشند. 🎗مثلاً فرض کنید دو نفر باور دارند که کلم بروکلی برای سلامتی مفید است. ولی یکی از آن‌ها این باور را از یک مجلّه زرد خوانده و دیگری از یک مقاله علمی و دقیق. حال هر دوی آن‌ها فراموش کرده‌اند از کجا به چنین باوری رسیده‌اند. شهوداً چون در واقع فرآیند بیرونی کسب باور در این‌دو شخص با هم فرق دارد، از جهت توجیهی نیز با هم فرق دارند؛ هرچند که بلحاظ درونی یکسان باشند. 🎗اما برون‌گرایی در فلسفه ذهن می‌گوید ساختار درونی بدن شخص (مغز و بدن)، تنها عامل تعیین‌کننده محتوای (لااقل برخی از) حالات ذهنی او نیست؛ بلکه محیط نیز در تعیین محتوای حالات ذهنی دخالت دارد. در حالی‌که درون‌گرایی فقط حالات درونی مغز و بدن شخص را عامل تعیین‌کننده محتوای تمام حالات ذهنی می‌داند. بدین ترتیب طبق درون‌گرایی اگر حالات درونی بدن دو شخص با یکدیگر یکسان باشند، محتوای حالات ذهنی آن دو نیز یکسان خواهد بود. 🎗در نهایت اگر شما در محتوای حالات ذهنی برون‌گرا باشید، خوانش ذهن‌محوری در معرفت‌شناسی نمی‌تواند قرائت خوبی برای توجیه باورها باشد. زیرا طبق برون‌گرایی در فلسفه ذهن، حالت ذهنی کسی که از طریقی واقعاً موجّه به یک باور رسیده، فرق دارد با حالت ذهنی کسی که از طریقی فی‌الواقع ناموجّه (مثلاً روح خبیث دکارتی) به همان باور رسیده است. پس قبول برون‌گرایی در محتوا، نمی‌تواند با ذهن‌گرایی در معرفت‌شناسی سازگار شود. @PhilMind
🧨 در مقاله "why you can't make a computer that feels pain" علیه وجود استدلال می‌کند. دیدگاه دنت درباره یا ، با عنوان (Eliminativism) در شناخته می‌شود که اساساً وجود خصیصه سابجکتیو و پدیداری حالات آگاهانه را انکار می‌کند؛ نه این‌که بدنبال تبیینی فیزیکالیستی و تقایل‌گرایانه از آن باشد. 🧨 استدلال او در این مقاله متکی به سندرم‌های کلینیکی درد است که آن‌ها را تفکیک واکنشی (reactive dissociation) می‌نامد. در پزشکی بخوبی روشن شده که داروهایی مانند مرفین و برخی شیوه‌های جراحی باعث می‌‌شوند حس ناخوشایند درد از بین برود، اما جنبه تحریک حسی آن کماکان باقی بماند. این اتفاق بطور تیپیکال در بیمارانی رخ می‌داد که تحت جراحی لوبوتومی پری‌فرونتال (تخریب بخش‌های قدامی لوب فرونتال مغز که در اوایل قرن بیستم برای درمان برخی از اختلالات روانی بکار می‌رفت)، قرار می‌گرفته‌اند. همچنین در جراحی سینگولوتومی قدامی دوطرفه که آخرین خط درمان برای بیماران وسواسی اجباری (OCD) است، جدایی جنبه افکتیو درد از جنبه حسی آن دیده می‌شود. 🧨 دنت در این‌جا مواردی از لوبوتومی و مصرف مرفین را مثال می‌زند و نتیجه می‌گیرد که کوالیای درد، فاقد هرگونه نقش تبیینی است و بنابراین فرض وجود آن در نظریه‌های علمی، جایگاهی ندارد. در واقع دنت معتقد است مفهوم عرفی ما از درد در برابر پیشرفت‌های علمی در تحقیقات مربوط به درد، نمی‌تواند مقاومت کند. 🧨 از نظر دنت، فرد مبتلا به تفکیک واکنشی، کاملاً آگاه است و صادقانه باور دارد که ۱) درد دارد و ۲) درد او ناخوشایند و دردناک نیست. واضح است که باور ۲ در چنین افرادی، با مفهوم عرفی و متعارف درد تعارض دارد. پس ما با یک مفهوم متناقض از درد روبروییم و از آن‌جا که شیء یا یک رویداد منطقاً متناقض نمی‌تواند وجود داشته باشد، پس چیزی به معنای عرفی درد، چیزی جز توهم نیست. 🧨 کافمن در پاسخ به دنت می‌گوید ما باید میان «باور به درد داشتن» و «درد داشتن» تمایز قائل شویم. به عبارت دیگر خطاناپذیری، ویژگی ضروری مفهوم ما از درد است و نه ویژگی ضروری باورهای ما درباره درد. ما معمولاً درد را به حیوانات و نوزادن هم نسبت می‌دهیم، اما بسختی به آن‌ها نسبت می‌دهیم که باور دارند که درد دارند. به عبارت دیگر باور به این‌که درد داریم، ویژگی ضروری مفهوم ما از درد نیست. 🧨 فراتر از این، اگر بخواهیم موارد تفکیک واکنشی را دقیق‌تر ارزیابی کنیم، در می‌یابیم که در صورت صحت این گزارش‌ها، بخش هیجانات و عواطف منفی ناشی از وجود درد در این افراد وجود ندارد. به عبارت دیگر این بیماران، جنبه آزارندگی درد را متوجه نمی‌شوند. حال آیا افراد مبتلا به تفکیک واکنشی، اصلاً مبتلا به درد هستند؟ به نظر می‌رسد پاسخ منفی است. 🧨 اگر کسی واقعاً هیچ احساس سابجکتیو از درد نداشته باشد، ویژگی مقوّم درد را ندارد؛ ولو این‌که رویدادهای نورونی مرتبط با درد در سیستم عصبی وی اتفاق بیفتد. در بدن ما اتفاقات فیزیولوژیک زیادی رخ می‌دهد که از آن‌ها آگاه نیستیم. آن‌چه درد را درد می‌سازد، حس درد است و نه فیزیولوژی درد. @PhilMind