eitaa logo
دانشنامه قرآن کریم
842 دنبال‌کننده
379 عکس
51 ویدیو
384 فایل
کتاب زندگی امام خمینی س: تربیت باید تربیت قرآنی باشد مدیر کانال: @sarbazekoochak1. کانال دیگر ما سرباز کوچک @sarbazekoochak
مشاهده در ایتا
دانلود
👈نجات یوسف علیه السلام از چاه به وسیله کاروان 🌴یوسف مظلوم ،شبهای تلخی را در میان چاه گذراند.سه روز و سه شب در میان چاه به سر برد،ولی خدای یوسف در یادِ اواست.او را با الهام های حیات بخش دلگرم کرده است.یوسف هر لحظه منتظر است از چاه بیرون آید.اوهر لحظه در فکر آینده به سر می برد.ارتباط دلش با خدا قطع نمی گردد.رنج تاریکی شب را با تاریکی قعر چاه وتنهایی و وحشت بر خود هموار می کند، تا دست تقدیر با او چه بازی کند؟ودیگر چه لباس امتحانی بر تنش کند؟ 🌴کاروانی که به همراه شترها ومال التجاره از مدین به مصر می رفتند،برای رفع خستگی واستفاده از آب،کنار همان چاه آمدند. 🌴بارها را کنار چاه انداختند. مردی را که مالک بن ذعر نام داشت به طرف چاه فرستادند تا از چاه به وسیله دلو آب کشیده برای آنان وحیواناتشان حاضر کند.او وقتی که دلو را به چاه دراز کرد، هنگام بیرون آوردن، یوسف ریسمان را محکم گرفت.وقتی که مالک دلو را می کشیدناگاه چشمش به پسری ماه چهره افتاد.فریاد بر آورد مژده باد مژده باد.چه بخت بلندی داشتم که به جای آب،این گوهر گرانمایه را از چاه بیرون آوردم. کاروانیان همه به گرد یوسف جمع شدند،واز این نظرکه سرمایه خوبی به دستشان آمده، پنهانش کردند،تا او را به مصر برده بفروشندو چنان به جمال دل آرا وزیبای یوسف علیه السلام خیره شدند که مبهوت و شگفت زده گشتند. 🌴روایت شده:موقعی که یوسف را از چاه بیرون آوردند، یکی از حاضران گفت: به این کودک غریب نیکی کنید.یوسف با اطمینان خاطر در جواب گفت:آن کسی که با خدا است ،گرفتار غربت وتنهایی نیست. 🌴کاروان: یوسف را به عنوان مال التجاره به همراه خود به طرف مصر بردند طبق احادیثی، از کنعان تا مصردوازده شبانه روز راه بود. در بین راه،جناب یوسف علیه السلام به قبر مادرش راحیل رسید،خود را از شتر به زیر انداخت، کنار قبر مادر آمد، از جدایی پدر و دوری وطن سخن گفت،از آزارهای برادران حرف زد وسپس با کاروان به طرف مصر روانه شد.(اقتباس از تفسير سوره يوسف، تاليف اشراقى،ص 40 - 45) 🌴گر چه یوسف از چاه و وحشت تنهایی قعر آن نجات پیدا کرد،ولی اینک برده ای است ودر فکر آینده ای تاریک است تا چه بر سرش آید و با چه طبقه ای روبرو گردد؟ ادامه دارد.... @a_l_mim
👈شماتت دشمنان، بدترين رنج براى ايوب عليه السلام 🌴امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامى كه ابليس پس از وارد كردن آن همه بلا بر حضرت ايوب عليه السلام، جز صبر و شكر از او نديد، و از گمراه نمودن او مأيوس شد، نزد راهبان و عابدانى كه در غارهاى كوهها مشغول عبادت بودند و قبلاً از اصحاب ايوب عليه السلام به شمار مى آمدند رفت و به آنها گفت: برخيزيد نزد اين عبد مبتلا (ايوب) برويم، و از بلاى او سؤال كنيم. آنها برخاستند و سوار بر مركبها شدند تا نزديك خانه ايوب رسيدند، و در آن جا از مركبها پياده شده، و به حضور ايوب عليه السلام آمدند و در ميان آنها يك نفر نوجوان نيز وجود داشت. به ايوب گفتند: 🌴چه گناهى كرده اى كه به اين بلا گرفتار شده اى، حتما گناهى را مخفيانه انجام داده اى، آن را به ما خبر بده. (و به اين ترتيب شماتت نمودند.) 🌴حضرت ايوب عليه السلام فرمود: سوگند به عزت پروردگارم، او مى داند كه هرگز لقمه غذايى نخورده ام كه يتيم يا فقيرى در كنارم نباشد كه از آن غذا بخورد، و هرگز دو اطاعت بر من عرضه نشد، مگر اين كه آن عبادتى را كه براى بدنم زحمت بيشترى داشت، برگزيدم. 🌴در اين هنگام آن نوجوان به راهبان رو كرد، و گفت: بدا به حال شما با پاى خود نزد پيامبر خدا آمده ايد و او را سرزنش و شماتت و مجبور مى كنيد، تا از عبادت خداوند آن چه را پوشانده آشكار سازد، او جز عبادت خدا كارى انجام نداده است. 🌴ايوب عليه السلام در همين هنگام (دلش شكست) و عرض كرد: 🍃رَبِّ أَنِّى مَسَّنِىَ الشيطانُ بِنَصبٍ و عَذابٌ🍃 ✨پروردگارا! شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است.(سوره صاد/آیه41)✨ 🌴خداوند دعايش را مستجاب كرد... ايوب سلامتى خود را بازيافت و درهاى الهى به رويش گشوده شد. 🌴امام صادق عليه السلام افزود: ازحضرت ايوب عليه السلام پس از بهبودى پرسيدند: در اين بلاى بزرگ، بدترين درد و رنج چه بود؟! در پاسخ فرمود:🍃شِماتَةُ الاَعداءِ شماتت دشمنان(بحار، ج 12،ص 351) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈عذاب الهی و هلاکت قوم شعيب 🌴تلاش ها و دعوت هاى شبانه روزى حضرت شعيب عليه السلام موجب شد كه گروه اندكى از مردم ايمان آوردند ولى اكثريت آنها بر اثر غرور و سركشى سزاوار عذاب سخت الهى گشتند. 🌴از امام باقر عليه السلام نقل شده: خداوند به شعيب عليه السلام وحى كرد كه صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم نمود، شصت هزار نفر از نياكان آنها، و چهل هزار نفر از بدان را. 🌴شعيب عرض كرد: بدان سزاوار عذابند، ولى نياكان چرا؟ 🌴خداوند فرمود: 🍃داهَنُوا اَهلَ المَعاصِى وَ لَم يَغضِبُوا لِغَضَبِى🍃 ✨براى اين كه آنان با گناهكاران مداهنه و سازش كردند، و به خاطر خشم من نسبت به آنها، خشم به آنها نكردند (و نهى از منكر ننمودند).(فروع كافى، ج 5،ص 56) 🌴خداوند در قرآن مى فرمايد: 🍃وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْبًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مَّنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ🍃 ✨و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم و آنها را كه ستم كردند، صيحه آسمانى فرو گرفت، و در ديار خود، به رو افتادند و مردند.✨ ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈موسی علیه السلام در آغوش مادر 🌴طولى نكشيد كه احساس كردند نوزاد گرسنه است و نياز به شير دارد، به دستور آسيه و فرعون، مأمورين به دنبال يافتن دايه حركت كردند، اما عجيب اين كه چندين دايه آوردند، ولى نوزاد پستان هيچيك از آنها را نگرفت، مأمورين همچنان در جستجوى دايه بودند كه ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى برخورد كردند كه گفت: من خانواده اى را مى شناسم كه مى توانند اين كودك را شير دهند و سرپرستى كنند. 🌴آن دختر، خواهر موسى بود، مأمورين كه او را نمى شناختند با راهنمايى او نزد مادر موسى عليه السلام رفتند و او را به كاخ فرعون آوردند تا به نوزاد شير دهد، نوزاد را به او دادند، نوزاد با اشتياق تمام، پستان او را گرفت و شير خورد، همه حاضران خوشحال شدند، و به مادر موسى عليه السلام آفرين گفتند. از آن پس مادر موسى، موسى عليه السلام را به خانه اش می برد و به او شير داد. (يا به كاخ فرعون رفت و آمد مى كرد و به موسى شير مى داد.) 🌴به اين ترتيب خداوند به وعده اش وفا كرد كه به مادر موسى عليه السلام فرموده بود: او را به دريا بيفكن، ما او را به تو بر مى گردانيم.(چنان كه اين مطلب در آيه 13 قصص آمده است) به گفته بعضى غيبت موسى از مادرش بيش از سه روز طول نكشيد. 🌴جالب اين كه روزى در دوران شيرخوارگى در آغوش فرعون بود، با دست خويش ريش فرعون را گرفت و كشيد مقدارى از موى ريش او كنده شد، و سيلى محكمى به صورت فرعون زد، و به گفته بعضى با چوب كوچكى بازى مى كرد با همان چوب بر سر فرعون كوبيد. 🌴فرعون خشمگين شد و گفت: اين كودك، دشمن من است، همان دم به دنبال جلادان فرستاد تا بيايند و او را بكشند. 🌴آسيه به فرعون گفت: دست بردار، اين نوزاد است و خوب و بد را نمى فهمد، براى اين كه حرف مرا تصديق كنى، يك قطعه ياقوت و يك قطعه ذغال آتشين نزدش مى گذارى، اگر ياقوت را برداشت معلوم مى شود كه مى فهمد و اگر آتش را برداشت، معلوم مى شود نمى فهمد، آن گاه آسيه همين كار را كرد، موسى دست به طرف ياقوت دراز كرد، ولى جبرئيل دست او را به طرف آتش برد، موسى ذغال آتشين را برداشت و به دهان گذاشت، زبانش سوخت، آن گاه خشم فرعون فرونشست و از كشتن او منصرف شد. (بحار، ج 13،ص 56) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈گفتگوی شاه و الياس عليه السلام 🌴الياس عليه السلام همراه آنها به شهر بعلبك وارد شد، شاگردش اليسع نيز همراهش بود. به همراه هم نزد شاه رفتند و گفتگوى زير بين شاه و الياس عليه السلام رخ داد: 🔹شاه: تو بنى اسرائيل را با قحطى، نابود كردى. 🔸الياس: بلكه آن كسى آنها را نابود كرد، كه آنها را گمراه نمود. 🔹شاه: از خدا بخواه كه آب به آنها برساند. 🔸وقتى نيمه هاى شب فرا رسيد، الياس عليه السلام به دعا و راز و نياز پرداخت. سپس به اليسع فرمود: به اطراف آسمان بنگر چه مى بينى. 🔹او به آسمان نگريست و گفت: ابرى را مى نگرم. 🔸الياس عليه السلام گفت: مژده باد به شما به باران و آب، خود را حفظ كنيد كه غرق نشويد. 🌴خداوند باران پى در پى براى آنها فرستاد. زمين سبز و خرم شد. الياس عليه السلام در ميان قوم آمد و مدتى آنها در اطراف او بودند و در راه خداپرستى استوار ماندند. 🌴ولى پس از مدتى بر اثر غرور سرمستى نعمت، بار ديگر غافل شدند، و حق الياس عليه السلام را انكار نموده، و از دستور او سركشى كردند. سرانجام خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط كرد. دشمنان به ميانشان راه يافتند، و آنها را سركوب نموده، شاه و همسرش را كشتند، و پيكر آنها را به همان باغى كه همسر شاه آن را غصب كرده بود و صاحب صالحش را كشته بود افكندند. 🌴الياس عليه السلام پس از نابودى طاغوتيان، وصيت هاى خود را به وصى خود اليسع نمود و سپس به سوى آسمان عروج كرد، و لباس نبوت را از طرف خدا به اليسع عليه السلام پوشانيد. اليسع به هدايت بنى اسرائيل پرداخت. بنى اسرائيل از او اطاعت كرده و احترام شايانى به او نمودند.(بحار، ج 13،ص 393 - 396) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈ملاقات يونس با قارون در اعماق زمين 🌴از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده: هنگامى كه حضرت يونس عليه السلام در شكم ماهى بزرگ، قرار گرفت، ماهى در درون دريا حركت مى كرد به درياى قُلزُم رفت و سپس از آن جا به درياى مصر رفت، سپس از آن جا به درياى طبرستان رفت، سپس وارد دجله بصره شد، و بعد يونس را به اعماق زمين برد. 🌴قارون كه در عصر موسى عليه السلام مشمول غضب خدا شده بود (و خداوند به زمين فرمان داده بود تا او را در كام خود فرو برد) فرشته اى از سوى خدا مأمور شده بود كه او را هر روز به اندازه طول قامت يك انسان، در زمين فرو برد. 🌴يونس عليه السلام در شكم ماهى، ذكر خدا مى گفت و استغفار مى كرد. قارون در اعماق زمين، صداى زمزمه يونس عليه السلام را شنيد، به فرشته مسلط بر خود گفت: اندكى به من مهلت بده، من در اين جا صداى انسانى را مى شنوم! 🌴خداوند به آن فرشته وحى كرد به قارون مهلت بده. او به قارون مهلت داد، قارون به صاحب صدا (يونس) نزديك شد و گفت: تو كيستى؟ 🔸يونس: انَا المُذنِبُ الخاطِىءُ يُونُسُ بنِ مَتَّى؛ من گنهكار خطاكار يونس پسر متى هستم. 🔹قارون احوال خويشان خود را از او پرسيد، نخست گفت: از موسى چه خبر؟ 🔸يونس: موسى عليه السلام مدتى است كه از دنيا رفته است. 🔹قارون: از هارون برادر موسى عليه السلام چه خبر؟ 🔸يونس: او نيز از دنيا رفت. 🔹قارون: از كلثُم (خواهر موسى) كه نامزد من بود چه خبر؟ 🔸يونس: او نيز مرد. 🌴قارون، گريه كرد و اظهار تاسف نمود (و دلش براى خويشانش سوخت و براى آنها گريست) 🌴فَشَكَرَ اللهُ لَهُ ذالِك؛ همين دلسوزى او (كه يك مرحله اى از صله رحم است) موجب شد كه خداوند نسبت به او لطف نمود و به آن فرشته مأمور بر او خطاب كرد كه عذاب دنيا را از قارون بردار (يعنى همانجا توقف كند و ديگرى روزى به اندازه يك قامت انسان در زمين فرو نرود كه عذاب سختى براى او بود) 🌴و در حديث امام باقر عليه السلام آمده: هنگامى كه آن ماهى به درياى مسجور رسيد، قارون كه در آن جا عذاب مى شد زمزمه اى شنيد، از فرشته موكلش پرسيد: اين زمزمه چيست؟ فرشته گفت: زمزمه يونس عليه السلام است... 🌴آن فرشته به التماس قارون، او را نزد يونس آورد، قارون احوال خويشانش را از يونس عليه السلام پرسيد، وقتى دريافت آنها از دنيا رفته اند، گريه شديدى كرد، خداوند به آن فرشته فرمود: 🍃اِرفَع عَنهُ العَذابُ بَقيةَ الدُّنيا لِرَقَّتِهِ عَلى قَرابَته🍃(تفسير قمى،ص 694/ بحار، ج 14،ص 391 و 400) ادامه دارد.... @a_l_mim
👈زره بافى حضرت داوود عليه السلام 🌴امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به حضرت داوود عليه السلام وحى كرد: 🍃نِعم العَبدُ اَنتَ الّا اَنَّكَ تَأكُلُ مِن بَيتَ المالِ🍃 ✨تو نيكو بنده اى هستى، جز اين كه هزينه زندگى خود را از بيت المال تأمين مى كنى.✨ 🌴حضرت داوود عليه السلام چهل روز گريه كرد، و از خداوند خواست كه وسيله اى براى او فراهم سازد كه از بيت المال مصرف نكند، خداوند آهن را براى او نرم كرد، او هر روز با آهن يك زره مى ساخت، و آن را مى فروخت، به طورى كه در سال 360 زره بافت، و از بيت المال بى نياز گرديد.(تفسير مجمع البيان، ج 8،ص 381) 🌴آرى، قبل از آن عصر، جنگجويان وقتى به جنگ مى رفتند، لباسهاى آهنى مى پوشيدند كه پوشيدن اين لباسها به خاطر سنگينى و انعطاف ناپذيرى، بسيار دشوار و خسته كننده بود. 🌴داوود عليه السلام كه به مسأله جهاد و دفاع، اهميت بسيار مى داد، در اين فكر بود كه وسيله دفاعى رزمندگان در عين اين كه آنها را حفظ مى كند، نرم و استفاده از آن آسان باشد. همين مطلب را از خداوند خواست. 🌴خداوند آهن را مانند شمع و موم براى داوود عليه السلام نرم كرد، و از اين موهبت كمال استفاده را در زره سازى نمود. ادامه دارد.... @a_l_mim
👈ردّ هدهد بلقيس از جانب سليمان عليه السلام 🌴بلقيس در كنار تخت خود نامه اى يافت كه پس از خواندن آن دريافت كه نامه از طرف شخص بزرگى براى او فرستاده شده است و مطالب پرارزشى دارد. بزرگان كشور خود را به گرد هم آورد و با آنها در اين باره مشورت كرد. آنها گفتند: ما نيروى كافى داريم و مى توانيم بجنگيم و هرگز تسليم نمى شويم. 🌴ولى بلقيس اتخاذ طريق مسالمت آميز را بر جنگ ترجيح مى داد و اين را دريافته بود كه جنگ موجب ويرانى مى شود، و تا راه حلى وجود دارد نبايد آتش جنگ را برافروخت. او پيشنهاد كرد كه: هديه اى گرانبها براى سليمان مى فرستم تا ببينم فرستادگان من چه خبر مى آورند.(سوره نمل/آیات 29 تا 35) 🌴بلقيس در جلسه مشورت گفت: من با فرستادن هديه براى سليمان، او را امتحان مى كنم. اگر او پيامبر باشد ميل به دنيا ندارد و هديه ما را نمى پذيرد، و اگر شاه باشد، مى پذيرد. در نتيجه اگر دريافتيم او پيامبر است، قدرت مقاومت در مقابل او نخواهيم داشت و بايد تسليم حق گرديم. 🌴بلقيس گوهر بسيار گرانبهايى را در ميان حُقّه (ظرف مخصوصى) نهاد و به فرستادگان گفت: اين گوهر را به سليمان مى رسانيد و اهداء مى كنيد.(بحار، ج 14،ص 111) 🌴فرستادگان ملكه سبا به بيت المقدس و به محضر حضرت سليمان عليه السلام آمدند و هداياى ملكه سبأ را به حضرت سليمان عليه السلام تقديم نمودند، به گمان اين كه سليمان از مشاهده آن هدايا، خشنود مى شود و به آنها شادباش مى گويد. 🌴اما همين كه با سليمان روبرو شدند، صحنه عجيبى در برابر آنان نمايان شد. سليمان عليه السلام نه تنها از آنها استقبال نكرد، بلكه به آنها گفت: آيا شما مى خواهيد مرا با مال خود كمك كنيد در حالى كه اين اموال در نظر من بى ارزش است، بلكه آن چه خداوند به من داده از آن چه به شما داده برتر است. مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و هدايت دارد، اين شما هستيد كه به هداياى خود شادمان مى باشيد. 🍃فَما آتانِىَ اللهُ خَيرٌ ممَّا آتاكُم بَل انتُم بِهَديَّتِكُم تَفرَحُون🍃 ✨آرى اين شما هستيد كه مرعوب و شيفته هداياى پر زرق و برق مى شويد، ولى اينها در نظر من كم ارزشند. 🌴سپس سليمان عليه السلام با قاطعيت به فرستاده مخصوص ملكه سبأ فرمود: 🌴به سوى ملكه سبأ و سران كشورت باز گرد و اين هدايا را نيز با خود ببر، اما بدان ما به زودى با لشگرهايى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توانايى مقابله با آن را نداشته باشند، و ما آنها را از آن سرزمين آباد (يمن) خارج مى كنيم در حالى كه كوچك و حقير خواهند بود.(سوره نمل/ آیات 36 و 37) ادامه دارد.... @a_l_mim
👈سلام خضر عليه السلام به على عليه السلام به عنوان چهارمين خليفه 🌴اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام كه همواره همراه و همراز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود مى گويد: با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از راه هاى مدينه در حركت بوديم، ناگاه با پيرمرد بلندقامت چهارشانه اى كه محاسن و ريش پرى داشت، ملاقات نموديم. او با كمال احترام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سلام كرد و احوالپرسى نمود، سپس به من رو كرد، و گفت: 🍃السَّلامُ عَلَيكَ يا رابعَ الخَليفَةِ وَ رحمَةُ اللهَ وَ بَرَكاتُهُ🍃✨سلام و درود و مهر خداوند بر تو اى چهارمين خليفه!✨ 🌴در اين هنگام متوجه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شد و گفت: آيا چنين نيست؟ 🌴رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را تصديق كرد. 🌴آن گاه پيرمرد، از نزد ما به سويى رفت (عجبا! اين چه منظره اى بود، او كه از چهره تابناكش، شكوه و شخصيتش آشكار بود، به راستى چرا مرا چهارمين خليفه خواند؟ و چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را تصديق كرد؟) 🌴اى رسول خدا! اين گفتارى كه آن پيرمرد گفت، چه بود؟ 🌴پيامبر: او حرف درستى زد،به راستى تو همان هستى كه او بازگو نمود. (اينك گوش كن تا برايت توضيح دهم.) 🌴خداوند در قرآن (به فرشتگان) مى فرمايد:✨من در زمين پديد آورنده خليفه هستم.(بقره، 30)✨ 🌴اولين خليفه و جانشينى كه خداوند در زمين براى خود قرار داد، حضرت آدم عليه السلام است. 🌴در مورد ديگر مى فرمايد:✨اى داوود! ما تو را در زمين خليفه نموديم، طبق ميزان حق و عدالت بر مردم حكومت كن.از اين رو داوود خليفه دوم است.(سوره صاد‌/آیه 26)✨ 🌴در جاى ديگر مى فرمايد:✨موسى عليه السلام به برادرش هارون عليه السلام گفت: در ميان قوم من جانشين من باش! و امور آنان را اصلاح كن!بنابراين هارون خليفه سوم است.(سوره اعراف/آیه142)✨ 🌴و بالاخره مى فرمايد:✨اعلانى است از طرف خداوند، و رسول او به مردم، در مجمع عظيم اسلامى (حج) كه خدا و رسول او از مشركان بيزارند.(سوره توبه/آیه 3)✨ 🌴اعلان كننده و مبلغ از ناحيه خداوند و رسول او، تو هستى! تو وصى و وزير و اداكننده وام من هستى! تو همان گونه مى باشى كه هارون براى موسى عليه السلام بود(گرچه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد)روى اين اساس همان گونه كه آن پيرمرد بلندقامت تو را خليفه چهارم خواند، چهارمين خليفه هستى! 🌴آيا مى خواهى بدانى او چه كسى بود؟ 🌴على عليه السلام: آرى، مى خواهم. 🌴پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم: او برادر تو خضر عليه السلام بود.(عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2،ص 11) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈ياد مكرر امام حسين عليه السلام از يحيى عليه السلام 🌴زندگى يحيى عليه السلام از جهاتى شباهت به زندگى امام حسين عليه السلام داشت، مانند اين كه: 🌴نام حسين عليه السلام همچون نام يحيى بى سابقه بود، و مدت حمل آنها به هنگامى كه در رحم مادر بودند، شش ماه بود، و هر دوى آنها قربانى هوس هاى طاغوت زمانشان شدند و سرشان بريده شد. 🌴امام سجاد عليه السلام فرمود: ما در سفر كربلا همراه امام حسين عليه السلام بيرون آمديم، امام در هر منزلى كه نزول مى فرمود، و يا از آن كوچ مى كرد، از يحيى عليه السلام و شهادت او ياد مى كرد و مى فرمود: 🍃وَ مِن هَوانِ الدُّنيا عَلَى اللهِ اءنّ رَأسَ يَحيَى بنِ زَكريّا اُهدىَ اِلى بَغِىّ مَن بَغايا بِنِى اسرائِيلَ🍃 ✨از پستى و بى ارزشى دنيا نزد خدا همين بس كه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه به سوى فرد ستمگر و بى عفتى از ستمگران و بى عفت هاى بنى اسرائيل بردند.(تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 324)✨ 🌴آرى، امام حسين عليه السلام با اين بيان مى خواست اشاره به شهادت خود كند، كه همچون يحيى عليه السلام به خاطر نهى از منكر، سرش را جدا مى كنند و آن را نزد طاغوت هوسباز، يزيد پليد مى برند. 🌴امام صادق عليه السلام فرمود: مرقد حسين عليه السلام را زيارت كنيد و به او جفا نكنيد كه او سيد و آقاى شهداى جوان، و سيد جوانان بهشت است، و شبيه يحيى عليه السلام است كه آسمان و زمين براى مظلوميت حسين و يحيى عليهماالسلام گريستند.(بحار، ج 14،ص 168 و 358) 🌴نيز روايت شده: جبرئيل به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: خداوند هفتادهزار نفر از منافقان را در مورد قتل يحيى عليه السلام (توسط بخت النصر) كشت، و به زودى هفتادهزار نفر از متجاوزان را به خاطر قتل پسر دختر حسين عليه السلام بكشد.(بحار، ج 45،ص 314) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈گنجى كه عيسى عليه السلام پيدا كرد (بخش اول) 🌴روزى عيسى عليه السلام با حواريون به سير و سياحت در صحرا پرداختند، و هنگام عبور به نزديك شهرى رسيدند. در مسير راه نشانه گنجى را ديدند. 🌴حواريون به عيسى عليه السلام گفتند: به ما اجازه بده در اين جا بمانيم، و اين گنج را استخراج كنيم. 🌴عيسى به آنها اجازه داد و فرمود: شما در اين جا براى استخراج گنج بمانيد، و به گمانم در اين شهر نيز گنجى هست، من به سراغ آن مى روم. 🌴حواريون در آن جا ماندند و حضرت عيسى عليه السلام وارد شهر شد، در مسير راه هنگام عبور، خانه ويران شده و ساده اى را ديد به آن خانه وارد شد و ديد پيرزنى در آن جا زندگى مى كند، به او فرمود: امشب من مهمان شما باشم؟ 🌴پيرزن پذيرفت. عيسى به او گفت: آيا در اين خانه جز تو كسى زندگى مى كند؟ 🌴پيرزن: آرى، يك پسرى دارم خاركن است، به بيابان مى رود و خارهاى بيابان را جمع كرده و به شهر مى آرد و مى فروشد، و پول آن، معاش زندگى ما تأمين مى گردد. 🌴آن گاه پيرزن عيسى عليه السلام را - كه نمى شناخت - در اطاق جداگانه اى وارد كرد و از او پذيرايى نمود. طولى نكشيد كه پسرش از صحرا آمد. مادر به او گفت: امشب مهمان ارجمندى داريم كه نورهاى زهد و پاكى و عظمت از پيشانيش مى درخشد، خدمت و همنشينى با او را غنيمت بشمار. 🌴خاركن نزد عيسى عليه السلام رفت و به او خدمت كرد و احترام شايان نمود. در يكى از شبها عيسى عليه السلام احوال خاركن را پرسيد و با او به گفتگو پرداخت و دريافت كه خاركن يك انسان خردمند و باهوش است. ولى اندوه جانكاهى، قلب او را مشغول نموده است. به او فرمود: چنين مى نگرم كه غم و اندوه بزرگى در دل دارى. 🔹خاركن: آرى در قلبم اندوه و درد بزرگى هست كه هيچكس جز خدا به برطرف نمودن آن قادر نيست. 🔸عيسى: غم دلت را به من بگو، شايد خداوند عوامل برطرف نمودن آن را به من الهام كند. 🔹خاركن: در يكى از روزها كه هيزم بر پشتم حمل مى كردم، از كنار كاخ شاه عبور نمودم. به كاخ نگاه كردم چشمم به جمال دختر شاه افتاد، عشق او در دلم جاى گرفت و هر روز به اين عشق افزوده مى شود. ولى كارى از من ساخته نيست و اين درد، درمانى جز مرگ ندارد. 🔸عيسى: اگر خواهان آن دختر هستى، من وسايل وصال تو با او را فراهم مى كنم. 🌴خاركن ماجرا را به مادرش گفت، مادر گفت: پسرم به گمانم اين مهمان، مرد بزرگى است و اگر قولى داده حتما به آن وفا مى كند. نزد او برو و هرچه گفت از او بشنو و اطاعت كن. 🌴صبح آن شب، خاركن نزد عيسى عليه السلام آمد، عيسى به او گفت: نزد شاه برو و از دخترش خواستگارى كن. 🌴خاركن به طرف كاخ شاه رفت. وقتى كه به آن رسيد، نگهبانان سر راه او را گرفتند و پرسيدند: چه كارى دارى؟ گفت: براى خواستگارى دختر شاه آمده ام، آنها از روى مسخره خنديدند و براى اين كه شاه را نيز بخندانند، او را نزد شاه بردند و با صراحت گفت: براى خواستگارى دخترت آمده ام! 🌴شاه از روى استهزاء گفت: مهريه دختر من، فلان مقدار كلان از گوهر، ياقوت، طلا و نقره است. كه مجموع آن در تمام خزانه كشورش وجود نداشت. 🌴خاركن: من مى روم و بعداً جواب تو را مى آورم. 🌴خاركن نزد عيسى عليه السلام آمد و ماجرا را گفت. عيسى عليه السلام با او به خرابه اى كه سنگ هاى گوناگون در آن بود، رفتند. عيسى عليه السلام به اعجاز الهى آن سنگها را به طلا، نقره، گوهر و ياقوت تبديل كرد، به همان اندازه كه شاه گفته بود و به خاركن فرمود: اينها را برگير و نزد شاه ببر. 🌴خاركن آنها را به كاخ برد و به شاه تحويل داد. شاه و درباريانش شگفت زده و حيران شدند و به او گفتند: اين مقدار كافى نيست به همين مقدار نيز بياور. خاركن نزد عيسى عليه السلام آمد و سخن شاه را بازگو كرد، عيسى عليه السلام فرمود: به همان خرابه برو و به همان مقدار از جواهرات بردار و ببر. 🌴خاركن همين كار را كرد و آن جواهرات را نزد شاه آورد. شاه با او به گفتگو پرداخت و دريافت كه همه اين معجزات از ناحيه مهمانى است كه در خانه خاركن است و آن مهمان جز عيسى عليه السلام شخص ديگرى نيست. به خاركن گفت: به مهمانت بگو به اينجا بيايد و عقد دخترم را براى تو بخواند. ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈دعوت آشكار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 🌴پيامبر در شرايط سختى قرار داشت به طورى كه سه سال مخفيانه خويشان و افراد ديگر را به اسلام دعوت كرد، به گفته بعضى در اين سه سال چهل نفر به طور محرمانه به اسلام ايمان آوردند. نخستين مردى كه اسلام را پذيرفت حضرت على عليه السلام بود، و نخستين زن مسلمان، حضرت خديجه عليهاالسلام بود. 🌴به هر حال سه سال از آغاز بعثت گذشت، در اين هنگام آيه 94 و 95 سوره حجر نازل شد: 🍃فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ - إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ🍃 ✨آنچه را مأمور هستى، آشكارا بيان كن، و به مشركان اعتنا نكن - ما تو را از گزند مسخره كنندگان حفظ خواهيم كرد.✨ 🌴استهزاء كنندگان پنج نفر بودند كه داراى دار و دسته بودند و با اسلام به شدت مخالفت مى نمودند. نام آنها عبارت بود از: وليد بن مغيره، عاص بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبد يغوث و حارث بن طلاطله كه هر كدام به بلايى گرفتار شده و به هلاكت رسيدند. 🌴پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با نزول دو آيه فوق، دعوت خود را آشكار نمود. كنار اجتماع مشركين آمد و روى سنگى ايستاد و فرمود: 🌴اى گروه عرب! شما را به گواهى به يكتايى و بى همتايى خدا، و رسالت خودم دعوت مى كنم، و شما را از شبيه سازى براى خدا و پرستش تنها نهى مى كنم، دعوت مرا اجابت كنيد تا سرور و آقاى تمام مردم جهان شويد، و در بهشت نيز آقا و سرور مردم گرديد. 🌴مشركان گفتند: محمد ديوانه شده سپس نزد ابوطالب اجتماع كرده و به او گفتند: 🌴اى ابوطالب! برادرزاده ات، ما را بى خرد مى خواند، و از خدايان ما بدگويى مى كند، جوانان ما را به تباهى كشانده و در ميان ما تفرقه افكنده است، اگر فقر و نادارى او را بر اين كار واداشته، براى او اموال بسيار جمع مى كنيم تا از همه ما ثروتمندتر گردد، و هر دخترى را كه از قريش خواست، همسر او مى كنيم. 🌴ابوطالب ماجرا را به پيامبر عرض كرد. 🌴پيامبر فرمود: من از جانب خدا مأمور هستم و نمى توانم از فرمان خدا سرپيچى كنم. 🌴ابوطالب سخن پيامبر را به مشركان گزارش داد، مشركان به ابوطالب گفتند: تو سرور بزرگان ما هستى، محمد را در اختيار ما بگذار تا او را بكشيم. آن گاه تو بر ما حكومت كن. 🌴ابوطالب پيشنهاد آنها را قاطعانه رد كرد وهمان گونه كه خداوند در دو آيه مذكور (94 و 95 حجر) وعده داده بود، با امدادهاى غيبى خود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را يارى كرد، و او را از گزند بدخواهان و استهزاءكنندگان حفظ نمود. ادامه دارد.... @a_l_mim