💔 رضا(دامادم) پا پیش میگذاره و به #زهرا میگه: من اومدم راه پدرتون رو ادامه بدم.
اگر موافقید دستتون🤝 رو به من بدید تا #یاعلی بگیم و بریم جلو!!!!
💔بعد رو به من میگه: من اومدم راه همسرتون رو ادامه بدم!!!!
دقیقا همین خواب رو #زهرا هم میبینه
اونجا بود که متوجه شدم کار از دست من خارج شده....🙃
@Revayate_ravi
یا امیرالمومنین (علیه السلام)
میروی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود
با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیا چه قرآنی گشود!!
فرا رسیدن ایام سوگواری امیرالمومنین امام علی (ع) تسلیت باد
#فــزتوربالکعـبه
@Revayate_ravi
«من معلّم هستم»
نيمکت ها
نفس گرم ِقدمهایِ مرا میفهمند
بالهایِ قلم و تخته سياه
رمز ِپرواز ِمرا میدانند
سيبها دست ِمرا میخوانند....
«من معلّم هستم»
درد ِفهميدن و فهماندن و مفهوم شدن
همگی مال من است....
#یادوگرامیبادشهدایمعلمشهرستانبهشهر
#روزمعلمبهمعلمهایکانالمبارک
@Revayate_ravi
صفحه اینستاگرام رهبر انقلاب برای اولین بار تایمر گذاشته!
گویا سخنرانی #حضرتآقا بیش از چیزی که فکر میکردیم مهم باشه.
امروز تکلیف خیلیها روشن خواهد شد.
.
.@Revayate_ravi
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتدوازدهم
💔 همونطور که من دخترها رو تو مشهد به امامرضا(ع) 💚سپردم ، ظاهرا رضا هم به مشهد میره و خودش رو به امامرضا(ع)💚 میسپاره.
💔 رضا بعد از بازگشت از مشهد ، سر قبر شهید#میثمنجفی🌹 میره و از اون میخواد که حواسش به اون باشه!!!
همون شب #میثم به خواب رضا میاد و میگه: #توبایدبادخترسیداحسانمیرسیارازدواجکنی
گفتم: من جرات نمیکنم😥 ، خودت برام پا پیش بذار!!!!!
💔ماه محرم🏴 داشت شروع میشد و باز #احسان که به خوابم اومد و گفت: دو ماه ، فقط دو ماه دیگه صبر کن پسرت میاد.
محرم و صفر🏴 که تموم شد ، مادر رضا زنگ زد و اجازه خواست برای خواستگاری!!!!
💔نجابت و آرامش رضا من رو آروم میکرد ، خیلی شبیه #احسان بود
ولی امان از حرف مردم!!!! امان!!!!!😡
تو هم شنیدی؟؟؟😡
صبر نکرد جسد شوهرش پیدا بشه؟؟؟😡
آخه تو این سن وقت شوهر کردنه!!!😡
تو چه سادهای فکر کردی به فکر دخترشه!!!!
اون زبون بسته رو قربونی کرده تا پسره بشه عصای دستش!!!!😡
💔 این مردم چطور میتونن اینقدر بیرحم باشن؟؟؟ و با معیار مریض خودشون قضاوت کنن.🤐
@Revayate_ravi
💔 سوم بهمن ۹۶ خطبهی عقد بین #سیدهزهرا ۱۳ ساله و #رضا ۱۸ ساله جاری شد.😇
سوال شد عروس خانم وکیلم؟؟🙂
#سیدهزهرا گفت: با اجازه از #بزرگترها #مامانم #بابااحسان........بله😍
💔 حالا نوبت عکس یادگاری بود
عکاس گفت: همه هستن؟؟
رضا از جاش بلند شد و قاب عکس #احسان رو کنار خودش و زهرا میگیره و میگه: حالا همه هستن😊