eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.5هزار دنبال‌کننده
53.6هزار عکس
37.3هزار ویدیو
616 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/17323605084289 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
••♥️🌸•• ڪسۍچه‌میداندشاید ڪنارسین‌هایۍڪه‌خودمان‌چیده‌ایم اربابمان‌هم‌یڪ‌سین‌بگذارد؛ سفربه‌ڪربلا،همین‌امسال💔😭... ‌‌.
••🌿🌸•• سحرنسیم‌بهارےزوصف‌روےتومیگفت  زلال‌نرگس‌روحم‌زعطروبوےتومیگفت ستاره‌باقدم‌خودخبرزوصل‌تومیداد صفا‌ڪتاب‌غمش‌رادرآرزوےتومیگفت 🌼🍃 .
••🍀🌼•• ابوتراب‌راگفتند:یاعلی‌چہ‌کردی کہ«علی»شدی ؟! حضرت‌فرمود:نگهبانِ‌دلم‌بودم... خلاصه‌یِ‌مطلب‌اینہ‌کہ‌مراقب‌دلت باش‌بنده‌‌خدا :)😉 .
بیایید‌این‌دنیای‌بی‌ارزش‌را رهاکرده‌وبه‌خودبیاییم؛ وفکرکنیم‌که‌آیا‌تمامِ‌ 'خوشی‌های‌دنیا' به‌لحظه‌ای‌نارضایتیِ امام‌زمان ارزش‌دارد؟! - شھیدفرهادجرائی♥️ ‌‌‌
🦋 رایحہ‌ے‌حجابٺ،🌱 اگر‌چہ‌دل‌از‌اهل‌خیابان‌نمے‌برد🖐🏻 امابدجوࢪخداࢪاعاشق‌مے‌ڪند...♥️
🌼 امام مهدی(ع) : برای در فرج بسیار کنید! که فرج من،فرج و گشایش کار شماست...
از عناوین جهان همین مارا بس نوکرتم حسین♥️
❍°•قـائم‌اَلْمُـنْتَظَـر•••🕊🍃 زَمیـن،بَھـاررابَھانِہ‌می‌ڪُنَـد، وَزِنـدِه‌می‌شَـوَد... وَمَـن‌بَراےِزِنـدِگےتـورابَھـآنہ‌می‌ڪُنـم... •سَلآم‌‌عَزیزتَـرینَم‌‌...♥️ ... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
" ما برای چادر قیام‌خواهیم‌کرد " گرفته‌بوی‌شهادت‌تمام‌ چادر‌ها❤️🌿 #حجاب
••📸💓 ‌‌‌میگفت↓ یه‌کاری‌کن🖇 که‌امام‌زمان‌بگه🗣" تودیگه‌غصه‌نخور😄 توروقبول‌دارم✨ قشنگه‌نه؟🖐🏿♥
••🌸🎋•• ○ازش‌پرسیدن‌سختت‌نیست‌ ○بچہ‌ڪوچیڪ‌ول‌مےڪنےمیرےسوریہ؟! ○گفت: ○خودمو‌،زنم‌،بچہ‌ام‌،همہ‌هفت‌جد‌آبادم ○فداےیڪ‌ڪاشےحرم‌حضرت‌زینب(س) -شہیدمصطفےصدرزاده🌱 ‎‌‌‎‌‎‎‌‌.
••🍓🌿•• مثلِ‌گندم‌باش‌عزیزِمن.. زیرخاک‌ببریمش‌رشدمیکنه، زیرسنگ‌بزاریمش‌آردمیشه، آتـش‌بزنیمش‌نـان‌میشه! یعنی‌تـوهـرشرایطی‌آرامـش‌خودتوحفظ‌کن؛ وسعی‌کن‌رشدکنی🧡🌱..
امـآم‌زمـآنـم رضـآیـت‌شمـآ همھ‌آرزو؎مـن‌است لبخنـدشمـآ،تنھـآشـآخھ‌گلی‌ست‌ڪھ دلـم‌رآبھ‌یڪ‌اشـآرھ،گلبـآرآن‌می‌ڪنـد.ヅ•• 💙⃟🦋¦⇢ ••
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_25 بوی مهربون عزیز رو به ریه هام فرو دادم و به اشووکام اجازه دادم که با خیال
نام تو زندگی من خنده ای کردم. - رس ندید بدید تشریف دارن دیگه! - این به ً رسره اصال دلم نمی شینه. دست به سینه تکیه ام رو به مبل دادم. - دل به دل راه داره عزیز. من تعجب می کنم این آقا جون توی این برج غرور چی دیده؟! عزیز آهی کشید. - چه می دونم مادر. این آقا جونت فقط تو زندگیش یک انتخاب خوب کرد. با یک تای ابروی باال رفته نگاهش کردم. ! - ً جدا اون انتخاب چی بود؟ عزیزنیشگونی از رام گرفت که از درد جیغ خفه ای کشیدم. - آی. چی گفتم مگه؟ - خوب دختر، چرا چشماتو باز نمی کنی؟اون انتخابش من بودم دیگه. اولش با تعجب نگاهی به عزیز کردم. بعد با صوودای بلند شووروع کردم به خندیدن عز ً . واقعا یز راسووت گفته بود. هنوز می خندیدم و به عزیز نگاه می کردم. داشووت حرص می خورد که سوونگینی نگاهی رو روی خودم احسوواس کردم. سرمو برگردوندم که دیدم شهاب خیره نگاهش به منه. چ شماش به طور عجیبی می درخشید. هیچ از اون درخشش چشماش خوشم نیومد. احساس بدی رو منت قل می کرد. اخمی کردم که شوو هاب روزخ ندی زد. صووورتمو برگردوندم. - می گم عزیز! ...
نام تو زندگی من -جانم. - من آخرش یک بالیی سر این رسره می یارم. عزیز خنده ای کرد. - وااا! مادر نکنی از این کاراهووووا. اون دفعه که سوزوندیش. نکن این کارا رو عزیزم. - وااا! چرا عزیز؟ عزیز چشمکی زد. - آخه من حوصله زد عفونی کردن تو رو ندارم. خنده ای کردم. - شیطون شدی عزیووووزا! عزیزلبخندی زد و گره روسریش رو محکم تر کرد. - چی کار کنم مادر. حاال رو نبین سن و سالی از ما گذشته و شیطنتنکردیم. اگه هم شیطنتی کردیم، واسه ی آقا جونت کردیم. به این جا که رسید از خنده منفجر شدم. عزیزمشتی به بازوم زد. - من دارم درد و دل می کنم. تو داری می خندی؟ خالصووه بهت بگم این قدر شیطنت برای آقا جونت کردم که با اون اخالق ییالقیش حس و حال شیطنت ررید. وا... هی می گه: "خانمم زشته من آبرو دارم. مراعاپ کن." شیطونهمی گه موها شو بکنم. ولی خدایی حیف اون موها نی ست من بکنم؟ چشم نخوره. ببین سن و سالی ازش گذشته ولی اون موها روی سرش مونده. قربون او شوهر گلم برم من. ...
نام تو زندگی من از زور خنده سرخ شده بودم. - بابا ایول عزیز. شما هم بله؟ - بله که بله. دختر رس فکر کردی چی؟! نگاهش رو به سوواعتش دوخت و محکم به گونه اش زد که من هم بی ن وویب نموندم و رس گردنی خوردم. - چقدر حرک زدی دختر! من برم سووری به غذام بزنم و با عجله از جاش بلند شد و به طرک آشپزخونه رفت. خنده ای کردم و از جام بلند شوودم و به حیاط رفتم. نگاهی به اطراک کردم. عاشووق سوور سووبزی حیاط خونه بودم. به طرک گوشووه ی باغ رفتم که جای مخ وص خودم بود. جایی که خودم زحمتش رو ک شیده بودم. روی صندلی که کنار گل ها گذاشته بودم نشستم و بوی گل ها رو به ریه هام فرستادم. عاشق گل یاس بودم. عاشووق عطرش که بی اختیارلبخندی روی لبم ظاهر می کرد. خواستم برم بشینم وسط گل ها که با صدای شهاب اخمی کردم. - نشینی کثیف می شی. آهی کشیدم. برگشتم و روی صندلی نشستم. - دوست دارید خلوپ کسی رو به هم بزنید؟ لبخند کجی زد و نگاهشو به من دوخت. - فکر نکنم شما کسی باشید! - منظور! شهاب شونه اش رو باال انداخت. ...
نام تو زندگی من - منظور خاصی که ندارم. ولی به زودی ازدواج می کنیم اون وقت دیگهکسی نیست ... اجازه ندادم حرفشو کامل کنه. روزخندی زدم. - به زودی؟! کی همچین دلگرمی به شما داده؟ شهاب هم روزخند رر صدایی زد. - آقا جونت این دلگرمی رو به من داده. چیزی نگفتم و نگاهم رو به گل ها دوختم. با دیدن زنبوری که روی یکی از گل برگ ها نشست لبخندی روی لبام ظاهر شد. - آیه؟ با اخمی نگاهش کردم. - آیه خانوم! یادتون باشه! از جام بلند شدم که با اخمی رو به روم قرار گرفت. - نه، نه. اون قدرها که فکر می کردم سوواده نیسووتی! ببین دختر نمی خوام این طور با هم آشنا بشیم! - برو کنار می خوام رد شم. - اگه نرم کنار چی؟ دستامو مشت کردم. - ببین آقا فکر نکن من مثل آقا جون از شخ یت اصلیت با خبر نیستم! شهاب دستش و به چونه اش زد. - چه بهتر! دیگه مجبور نیستم براپ نقش بازی کنم. ...
نام تو زندگی من باع بانیت به چشماش خیره شدم. شرارتی در چشماش می درخشید. از اون نگاهش به خودم لرزیدم. روزخند مسخرش رو باز تکرار کرد. - نه کم کم داره ازپ خوشم می یاد. - ولی این و توی گوشاپ فرو کن که من هیچ از شما خوشم نمیاد. شووهاب شووونه اش رو باال انداخت و یک قدم جلو اومد که قدمی به عقب برداشتم. - ! جالب شد ول ً جدا ی می دونی یک مشکلی هست. - چه مشکلی؟ لبخندی زد. لبخندی که مزه بدی رو به دهنم منتقل کرد. - مشکل اینهکه نمی تونم از آدمی مثل تو بگذرم! نگاهشووو از باال به رایین به من دوخت. احسوواس کردم بدون لباس ایسووتادمو اون هم داره با لذپ نگاهم می کنه. با ع وبانیت نگاهش کردم و از کنارش رد شدم. صدای خنده اش اخم هام رو بیشتردرهم کرد. وارد خونه که شدم عزیزرو به روم ایستاد. خواست چیزی بگه که با دیدن اخم من چیزی نگفت. من هم بدون حرفی از رله ها باال رفتم. وارد اتاق شوودم. دوست داشتم از این همه حرص جیغ بکشم! ولی باز هم سکوپ کردم. خودم و روی تخت انداختم و به سقف خیره شدم. نمی دونم چقدر گذشته بودکه با تقه ای که به در خورد نگاهمو از سقف گرفتم. - بفرمایید. عزیزداخل شد و نگاهشو به من دوخت. - ناهار آماده است. ...