eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الامام الكاظم - عليه السّلام - : جاهدَ نفسَك لِتَردَّها عن هواها، فانه واجبٌ عليك كجهادِ عدوِك. «تحف العقول، ص ۳۹۹» امام كاظم - عليه السلام - فرمودند: برای بازداشتن نفس خود از خواهش هايش با آن مبارزه كن كه مبارزه با نفس همچون مبارزه با دشمنت بر تو واجب است. @Sedaye_Enghelab
هر شهیدی.. نشانیست‌ از ‌یک ‌‌‌راه‌ِ ناتمام؛ یک فانوس که ‌دارد خاموش‌ می‌شود و حالا ‌تو ‌مانده‌ای یک شهید و یک ‌راه ناتمام؛ فانوس ‌را ‌بردار و راه خونین‌ شهدا ‌را ادامه‌ بده... @Sedaye_Enghelab
من مى‌خواستم كه عاشق خدا شوم و به سوى او پرواز كنم اما پرواز پروانه‌وارى با عشق كه ياراى و توانايى بال زدن را ندارد و آن هم عشق به معبود يكتا خداوند بزرگ و من از آن خدايم و به سوى او بازگشت خواهم كرد. "سردار شهید اکبر هادیان" @Sedaye_Enghelab
عادت داشتند با هم بروند منطقه؛ بچه‌های يک روستا بودند. فرمانده‌شان كه يک سپاهی بود از اهالی همان روستا، شهيد شد. همه‌شان پكر بودند. مي‌گفتند شرمشان مي‌شود بدون حسن برگردند روستايشان. همان شب بچه‌ها را برای مأموريت ديگری فرستادند خط. هيچ كدامشان برنگشتند. ديگر شرمنده‌ی اهالی روستايشان نمی شدند. @Sedaye_Enghelab
بازمزمۂ سرود یارب رفتند  چون تیرشهاب در دل شب رفتند تا زنده شود رسالت خون حسین با نام شکوهمند زینب رفتند بازآئینہ آب سینےوچاے ونباٺ بازپنجشنبہ‌‌‌ ویاد‌شهدا باصلواٺ @Sedaye_Enghelab
پاییز سال 1333بود که با همسرم و جمعی از دوستان, قصد زیارت امام حسین(ع) را کردیم و راهی کربلا شدیم. آن موقع ابراهیم را باردار بودم, خیلی ها مرا از این سفر منع می کردند, اما به خدا توکل کردم و به شوق زیارت اباعبدالله(ع) راهی کربلا شدم. با اتوبوس تا کرمانشاه آمدیم و از آن جا به مرز خسروی رفتیم. راه بسیار سخت و طاقت فرسایی بود, با جاده های خاکی و ماشین های قراضه. صبح روز بعد, مأموران مرزی عراق اجازه دادند حرکت کنیم. هوا بسیار گرم بود و راه هم پر از دست انداز. از طرفی گرد و غباری که داخل ماشین می پیچید, کم کم حال مرا دگرگون کرد. تمام روز در راه بودیم و بالاخره پیش از غروب به کربلا رسیدیم. چشم هایم سیاهی می رفت و حالم به کلی بد شده بود. با زحمت مرا پیش دکتر بردند. دکتر پس از معاینه گفت: " بچه از بین رفته و تلف شده است. " مقداری هم قرص و کپسول نوشت و گفت: " اگه با این ها بچه سقط نشد, بیاریدش تا عملش کنم. " @Sedaye_Enghelab
در زندگی دنبال کسانی حرکت کنید که هر چه به جنبه های خصوصی تر زندگی ایشان نزدیک شوید تجلی ایمان را بیشتر می بینید.  "شهید بهشتی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام حضــــرت ارباب 🌱اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌱 @Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه بارخدايا كوله‌بارم از گناه و غيبت و دروغ سنگينى مى‌كند ، معبودا با چه رويى به درگاه تو آيم ، معشوقا ياريم كن تا در آخرت در پيشگاه ائمه اطهار روسفيد باشم ، كمكم كن . معبودا با چه رويى در پيشگاه شهدا جوابگوى اين همه گناه باشم بنده گنهكار درگاه تو هستم مرا ببخش استغفرالله ربى و التوب‌اليه ، خدايا توبه كردم خدايا مرا ببخش ، من گنهكار نمى‌دانم چطور چند امت حزب الله از شما من حقير مى‌خواهم كه همچنان طرفدار اين انقلاب كه خونبهاى هزاران شهيد است باشيد و در همه جا دعاگوى امام باشيد و از او طرفدارى كنيد از خانواده شهدا ديدن كنيد ، با حضور در صحنه در تمام مراحل ، مسجد - بسيج و غيره مشت محكمى بر دهان ياوه‌گويان ضدانقلاب بزنيد ، كتابهاى استادان بزرگ از جمله مطهرى و بهشتى را مطالعه نمائيد و راه چگونه زيستن را از آنها بياموزيد . "شهیدحجت الله گل محمدی" @Sedaye_Enghelab
فیلسوف آمریکایی فرانسیس فوکویاما @Sedaye_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الامام علي - عليه السّلام - : ينبغي للعاقل ان لا يَخْلوا في كلِّ حالةٍ عن طاعة ربّه و مجاهدة نفسه. «غررالحكم، ح ۱۰۹۲۲» امام علي - عليه السلام - فرمودند: سزاوار است که خردمند در هيچ حالي از طاعت پروردگارش و پيكار با نفسش باز نايستد @Sedaye_Enghelab
به یک میدان مین وسیع در فکه برخوردیم. نزدیک که شدیم، با صحنه ای عجیب روبه رو شدیم. اول فکر کردیم لباس یا پارچه ای است که باد آورده، اما جلوتر که رفتیم، متوجه شدیم شهیدی است که ظاهرا برای عبور از سیم های خاردار، خود را بر روی آنها انداخته تا بقیه به سلامت بگذرند. بند بند استخوان های بدن داخل لباس قرار داشت و در غربتی دوازده ساله روی سیم خاردار درار کشیده بود. @Sedaye_Enghelab
وقتی سلامت میکنم دهانم عطر یاس میگیرد🌸 ، در هر گوشه‌ی قلبم هزار شاخه‌ی نرگس می‌روید ، آسمان دلم آفتابے میشود و بهار طلوع میکند ... واین سپیده دمانِ پرتبرکِ هرروزِ من است.🌺 اللهـم عجـل لولیک الفـرج @Sedaye_Enghelab
يادم هست دشمن خط مقدم را مرتب زير آتش خمپاره گرفته بود. به ايشان گفتم: چرا آتش دشمن را جواب نمي دهيد. گفت فقط صبحها خمپاره به طرف دشمن مي زنيم، شايد از خواب بلند شوند و نماز بخوانند. "شهید غلامعلی ترابی همت آبادی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌داستان پسری که امام‌ زمان را قبول نداشت... "استاد‌دانشمند" الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج @Sedaye_Enghelab
او خيلی مودب، فهميده و با تقوا بود. پيشانی و کف پای مادرمان را می بوسيد و می گفت: بهشت زير پای مادران است. پدر و مادرم خيلی ناراحت می شدند و می گفتند: تو ما را شرمنده می کنی، اما او می گفت: من به بوسيدن پای شما افتخار می کنم. "شهید غلامعلی ترابی همت آبادی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرف های دکتر مثل پتکی توی سرم کوبیده شد. خیلی ناراحت و دل شکسته شده بودم. علی اکبر خانه ای نزدیک حرم اجاره کرده بود و من ۱۵ روز تمام کنج خانه, توی رخت خواب افتاده بودم . لب به هیچ قرص و کپسولی هم نمی زدم. خیلی دلم گرفته بود. پیش خودم گفتم: "این همه راه اومدی تا اینجا که امام حسین(ع) رو زیارت کنی, حالا اگه قرار باشه بچه را هم از دست بدی مردن یا موندن چه اهمیتی داره." به علی اکبر گفتم که می‌خواهم بروم حرم. اما او مخالفت کرد و گفت: "حال تو مساعد نیست, بیشتر استراحت کن تا به سلامتی کامل برسی." هرچه او اصرار کرد, فایده نداشت. دیگر دلم بدجوری هوای حرم را کرده بود و طاقت در خانه ماندن نداشتم. بالاخره علی اکبر مرا به حرم برد. تا نیمه‌های شب آنجا بودیم, آقا را با دلی شکسته صدا زدم و از اون شفاعت خواستم. حسابی با امام حسین (علیه السلام) درد دل کردم و به او گفتم: "آقا من شفامو از شما می خوام, به دکتر هم کاری ندارم. من به شوق دیدار و زیارت شما رنجه این راه رو به جون خریدم, حالا از شما توقع یه گوشه چشمی دارم." بعد هم به رواق کوچک ابراهیم رفتیم و لحظاتی را هم در آن جا سپری کردیم. حسابی سبک شدم و به منزل برگشتیم. خسته شده بودم و خوابم گرفته بود. خوابیدم. در خواب خانمی را دیدم که لباس عربی به تن داشت و مثل همه مردم زیارت می‌کرد. آن خانوم بلند بالا که بچه ای روی دستش بود, به طرف من آمد و بچه را به من سپرد و گفت: "این بچه رو بزار لای چادرت و به هیچ کس هم نده, برش دار و برو." من آن بچه را توی چادرم پنهان کردم و آمدم. همان موقع از خواب پریدم. @Sedaye_Enghelab