🌷شهید نظرزاده 🌷
امام باقر علیه السلام: دین همان محبت و دوستی است. و دوستی همان دین. 📘 میزان الحکمه، حدیث ۳۰۹٨ 🌷 #
🔸حوالی میدان🔄 خراسان از داخل #پیاده رو با سرعت در حال حركت بودیم، یكباره سرعتش رو كم کرد، برگشتم عقب گفتم: "چی شد⁉️ مگه #عجله نداشتی؟!"
🔹همین طور كه #آرام راه می رفت به جلو 👈اشاره كرد: یه خرده یواش بریم تا از این آقا👤 جلو نزنیم كمی جلوتر از ما، یك نفر در حال حركت بود كه به خاطر #معلولیت، پایش را روی زمین می كشید و آرام راه می رفت
🔸ابراهیم گفت: اگر ما تند🏃 از كنار او رد بشیم، دلش میسوزه💔 كه #نمیتونه مثل ما راه بره، یه كم آهسته بریم كه #ناراحت_نشه.
#شهيد_ابراهيم_هادى🌷
📚کتاب "سلام بر ابراهیم"
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹زیباترین و ماندگارترین👌 چیزی که از ایشون یاد گرفتم #بخشنده بودن و گذشت بود... 🔸ایشون خیلی راحت از
✍ #خاطرات_شهدا
🔰وقتی مرتبه اول رفتیم برای صحبت کردن گفت: خیلی #عصبی و زودجوش است، اما وقتی وارد زندگی💖 شدیم برخلاف آنچه که قبلاً از خودش گفته بود، #آرام و مهربان😌 به نظر میرسید.
🔰 #روحالله آنقدر پخته و سنجیده👌 بود که من در کنارش💞 کامل شدن و #بزرگ شدن را خیلی خوب حس می کردم. صبر زیادی داشت و این صبر زیادش فرصت برای #رشد من فراهم می کرد تا جایی که اطرافیان این بزرگ شدن من را خیلی خوب #حس میکردند و حتی به من گوشزد هم میکردند که رفتارهای من با قبل از ازدواج💍 خیلی متفاوت شده است.
🔰اختلاف نظر در هر #زندگی مشترکی هست، اما چیزی که اصلاً بلد نبودیم❌ #قهر کردن بود. شاید باور نکنید بیشترین زمان⏳ ممکن که با هم حرف نمیزدیم از پنج دقیقه🕐 بیشتر نمیشد. خیلی زود خندهمان میگرفت😅 و میزدیم زیر #خنده و هرچی بود همانجا تمام میشد.
#شهید_روح_الله_کافی_زاده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_محمدحسین_مومنی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣8⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔻راوی: مادر شهید
🔰محمد حسین پسری بسیار #آرام و کمصحبت، صادق و خوش اخلاق بود👌 در تمام طول زندگی به یاد ندارم در هیچگونه #مشاجرهای شرکت کند❌ و احترام زیادی به پدر و مادرش می گذاشت✔️
🔰بسیار #علاقهمند به درس بود. در کنار درس📚 به کلاسهای #حفظ_قرآن و کلاسهای ورزشی🏋 علاقه داشت و آن را دنبال میکرد. وی #حافظ سه جزء از قرآن کریم بود و در ورزشهای پینگ پنگ🏓 و فوتبال مهارت بسیاری داشت.
🔰پسرم در خانوادهای #روحانی به دنیا آمد. روحانیت جدای از ولایت فقیه نیست🚫 و مسئله #ولایت_فقیه از خردسالی در زندگی وی جریان داشت. طبیعتا در نوجوانی نیز #داوطلبانه رهرو راه ولایت فقیه شد.
#شهید_محمدحسین_مومنی
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
#شهید_پاکستانی_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا❤️ 🌸بعد از هیئت رایه العباس، با لیوان #چای روی سکوی وسط خیابان #منتظرم میایستاد. 🌸وق
🍃✨🌺✨🍃
🌷تهران که میآمد وعده میکرد #مسجد_ارگ در مراسم های حاج منصور ارضی.
تازه موتور خریده بودم. بعد از #افطار گفتم میآیم دنبالت باهم برویم.
🌷از میدان شهدا که رد شدیم یک ماشین پیکان سفید #خلاف آمد و پیچید جلوی ما. بدجور خوردیم بهش. #پرت شدم. از بالای سرم رد شد خیلی متبحرانه خودش را جمع کرد. استخوان ترقوهام شکست.
🌷محمدحسین زخم های سطحی برداشت. میخواستم زنگ بزنم به پلیس، نگذاشت. میگفت #طوری_نیست...
گفتم: بابا من داغون شدم، چیزی از موتورم نمونده
گفت: این بنده خدا گناه داره، #گرفتاره
🌷بالاخره به راننده ماشین گفت برو! من رو برد بیمارستان امام حسین (ع). دکتر آورد بالای سرم. اذان گفتند؛ #بدون سحری نیت روزه کرد؛ هرچه اصرار کردم نرفت خانه
🌷بچه اولش که به دنیا آمد از همان بدو تولد مشکل #تنفسی داشت.
هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد.
بعد از چند روز پیام داد: دارم پسرم را #دفن میکنم
🌷از یزد که آمد نمیخواستم راجع به آن قضیه صحبت کنم.
معلوم بود در دلش #غصه دارد. با خانمش میآمد مسجد ارگ
🌷یکدفعه گفت: اگر این مناجات حاج منصور نبود نمیدانم میتوانستم این درد را تحمل کنم یا نه... اینجا که میام #آرام میشوم.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#همت_مقاومت
#ذاکر_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍃 ✍ #خاطره اولین باری که دیدمش موقع اعزام بود. همه توی اتوبوس سوار شده بودیم. حال و هوای معنوی
2⃣0⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 آماده خبر شهادت
🔰 #آخرین صحبتی که با هم داشتیـم☎️ ظهر همان روزی که شبش به #شهادت رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر🕐 روز سه شنبه، شانزدهم خرداد📆 با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از #اذان_مغرب به شهادت🌷 رسید.
🔰من از شب قبلش خیلی دلشوره💓 داشتم. یک دلشــوره #عجیب و متفاوت.
همان روز در #آخرین_تماس تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتم⚡️ولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیست❌اینجا همه چیز #آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش."
🔰و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند😌 اما این #دلشوره بیشتر شد...
همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش☎️ بودم، که تماس نگرفت📵
تا دیروقت هم #منتظر ماندم.
🔰بالاخره ظهر روز #چهارشنبه از طرف دایی ام خبردار شدم که #آقا_جواد مجروح💔 شده و تیر به دستش خورده💥 اما بعد گفتند: نه، تیر به #پهلویش خورده و بیهوش است.
🔰به هر صورت من با روحیاتی که از #همسرم سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و #بی_خبر گذاشتنم را قبول کنم. گفتم: "نه! جواد در #بدترین شــرایط هم که باشــد به من زنگ میزند📞"
🔰نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم🚫 اما وقتی #امام_جماعت مســجد🕌 محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره #شــهادت جــواد را به یقین تبدیل کردند.
🔰سری های قبل اصلا آماده شنیدن #خبرشهادتش نبودم❌ ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار #آماده تر شده بودم😔
#همسرانه
#صبر_زینبی
#شهید_جواد_محمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍برای #رفیق_آسمانی🕊 🍂 #سه_سال گذشت از اولین روزی که خبر آسمانی شدنت در دنیـ🌎ــا پیچید و هزار هزار
🍃🌸🍃🌸🍃
شهيد دانشگر كمي قبل از شهادت نماز ظهر را در تيررس #دشمن اقامه ميكند؛ مثل ياران حسين(ع) اما باز هم #آرام است و اين موقعيت خطرناك از كيفيت نمازش كم نميكند
كسي نميداند در اين #نماز ميان عباس وخدا چه ميگذرد. او چند ساعت بعد به شهادت ميرسد...
«عباس ساعت سه و نيم بعد از ظهر پنجشنبه 95/3/20 به شهادت رسيد ولي ما در مقر بوديم #نميدانستيم كه عباس شهيد شده يا نه فقط ميدانستيم كه عباس براي جلوگيري از پيشروي دشمن به جلو رفته،
موقع #غروب خورشيد بود كه همه نگران بوديم و ميگفتيم عباس الان مياد، سياهي شب فرارسيد همه بيقرار بوديم.
گاهي از مقر بيرون ميآمديم #چشمانتظار عباس بوديم، از سر شب تا صبح هرصدايي كه ميآمد همه بيرون ميپريديم كه عباس اومد،عباس اومد
صبح فرارسيد، نيروهايي که براي #تفحص جلو رفتند، پيكر مطهرش را به عقب آوردند، ديديم #خون صورت عباس را خضاب كرده و سرخياش سرزمين #حلب را رنگین کرده است»
#شهید_عباس_دانشگر
#کلنا_عباسک_یازینب(س)
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#سلام_عزیز_برادرم✋🌷😢
گاهی که #دلم از این زمینیان
می گیرد
پاهایم مرا بسوی
یک نقطه معلوم وپرطپش
میبرد
آنجاکه #میعادگاه_عشق
وجایگاه
سروقامتان
همیشه جاودان است!
آری #مزار_شهدا...
قلبم آنجا #آرام است ...
آرامتر ازهرلحظه ای که بوده است ... روی سنگ قبر شهدا نوشته هاو سروده هایی ناب و زیبا
چشم نواز ست
همه را بارها و بارها
می خوانم
و نمیگذارم #صدای شان
از درون ام #گم شود...
#پنجشنبه_ویاد_شهدا_باصلوات🌸
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌴یاد #شهید مدافع حرم #ابوالفضل_راه_چمنی بخیر؛ همیشه #قرآنی_کوچک در جیبش داشت و روزی ۵ یا ۶ بار قرآ
✍ #برگی_از_خاطرات
🌷روزی از موضوعی #ناراحت بودم و از آن رنج میبردم، ابوالفضل منو دید و بعد از فهمیدن قضیه به من گفت:
داداش دو رکعت نماز بخون تا #آروم بشی
🌷گفتم: آخه...
گفت: بخون.
منم خواندم و #بهتر شدم
این قضیه گذشت تا روزی که خبر شهادتش رو به من دادن. حالم خیلی خراب بود.
به یاد پند برادرم افتادم و دو رکعت نماز خواندم و #آرام شدم
🖋راوی:برادرشهید
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#دلنـــوشتـــــه 📝
💢دیشب حال خوشی نداشتم😞
گذرم افتاد به #خیابان_شهدا
♦️از خیابان شهدا🌷 آرام آرام در حال گذر بودم. خیابان هر قدمش #کوچه ایی داشت
🌾 #اولین_کوچه، به نام #شهید_همت
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین😌نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی⁉️⁉️
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم😔
🌾 دومین کوچه
شهید #عبدالحسین_برونسی
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی💖 رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد👤
صدایم زد!
گفت: سفارشم #توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا...
چه کردی⁉️
جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم😔
🌾 به سومین کوچه رسیدم!
شهید #محمدحسین_علم_الهدی
به صدایی ملایم💥اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن_ونهج البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد⁉️
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد😢
سر به گریبان؛ گذشتم.
🌾 چهارمین کوچه!
شهید #عبدالحمید_دیالمه
آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و #آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! #مطالعه کردی⁉️
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت⁉️
همچنان که دستانم در دستان #شهید بود!
از او جدا شدم💕 و حرفی برای گفتن نداشتم.
🌾 پنجمین کوچه
و شهید #مصطفی_چمران
صدای نجوا و مناجات شهید می آمد!
صدای اشک و ناله😭 در درگاه پروردگار
#حضورم را متوجه اش نکردم🚫
شرمنده شدم، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم😔
🌾 ششمین کوچه و
شهید #عباس_بابایی
هیبت خاصی داشت. مشغول #تدریس بود!
مبارزه با هوای نفس،نگهبانی دل💝
کم آوردم...گذشتم...
🌾 هفتمین کوچه
انگار کانال بود! بله
شهید #ابراهیم_هادی
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی!
#مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر⚠️ لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم😔
🌾 هشتمین کوچه؛
رسیدم به #شهید_محمودوند
انگار شهید پازوکی هم کنارش👥 بود!
پرونده های #دوستداران_شهدا را تفحص میکردند!
آنها که اهل عمل به وصیت شهدا📜 بودند
شهید محمودوند پرونده شان را به #شهید_پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب😢
🌾پرونده های باقیمانده روی زمین🗞
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند، برایشان. #اسم_من هم بود!😭
وساطت فایده نداشت❌
⇜از حرف ⇜تا #عمل! فاصله زیاد بود.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...خودم دیدم که با حالم چه کردم!😭😭
تمام شد...تمام⛔️
از #کوچه پس کوچه های دنیا!
#بی_شهدا❌نمی توان گذشت❌
❣ #شهــــدا_گاهی_نگاهی😔
🌷شهدا همه را صدا میزنند
💥اما #هرکسی نمیشنود🚫
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید 💢من صدای "هَل مِْن ناصِر یَنصُرنٖی " امام حسین (ع) را شنیده ام و خواستار اعزام به #جهاد
کاری کن ای شهید🌷
بعضے وقتـ ها نمیـدانم
در گـرد و غبار
#گنـاه این دنیـا چه ڪنم😔
مـرا جدا کن از زمیـ🌎ـن
#دستم را بگیـر
میخواهم
در دنیاے تو #آرام بگیرم♥️
#شهید_وحید_نومی_گلزار🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂آقا مهدی همیشه به بنده میگفت: که سفر زیارتی #امام_حسین (ع) را هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ترک نکن❌حتی
🔹مهدی از همان دوران كودكی بسیار #آرام و متین بود هرگز به یاد ندارم كسی را آزرده كرده و یا باعث ناراحتی😔 دیگران شده باشد❌
🔸حضور همیشگی مهدی در پایگاه های #بسیج باعث شده بود خیلی ها او را مثل برادر👥 خود ببینند و نیازمندان بسیاری در این سال ها از پسرم كمك دریافت كردند بدون اینكه وی چیزی در مورد آن بگوید
🔹این موضوعی بود كه بعدها از زبان كمك شوندگان و #نزدیكان مهدی♥️ فهمیدیم. مهدی اهل نماز و مسجد بود
هر وقت برای كاری واجب دنبال #مهدی می گشتیم یا او را در مسجد محل پیدا می كردیم و یا در پایگاه بسیج
🔸او بسیار اهل نماز📿 و روزه و #عبادت بود و من كمتر به یاد دارم كه بدون #وضو بوده باشد.
راوی: مادر شهید
#مدافعحرمعسکریین
#شهید_مهدی_نوروزی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 0⃣5⃣ #قسمت_پنجاه 📖مجبور ش
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
1⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ویکم
📖ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود و داشت #اشکهایش را پاک میکرد. ایوب میله ها را گرفت. گردنش را کج کرد. و با گریه گفت: شهلا......تورا ب خدا......من را ببر #توروبخدا.....من را اینجا تنها نگذار😢
📖چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود😭 نمیدانستم چه کار کنم. اگر او را با خود میبردم حتما به خودش صدمه⚡️ میزد. قرص هایش را انقدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم #ارام و قرار نداشت. اگر هم میگذاشتمش آنجا ...
📖با صدای ترمز ماشین🚙 به خودم امدم، وسط خیابان بودم، راننده پیاده شد و داد کشید: های #چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟😡
توی تاکسی یکبند گریه کردم تا برسم خانه.
📖انقدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند #مسئول_بنیاد را ببینم. وقتی پرسید "چه میخواهید؟" محکم گفتم: میخواهم همسرم♥️ زیر نظر بهترین پزشک های خودمان در یک #اسایشگاه خوش اب و هوا بستری شود که مخصوص جانبازان باشد
📖دلم برای زن های #شهرستانی میسوخت که به اندازه ی من سمج نبودند. به همان بالا و پایین کردن های قرص ها💊 رضایت میدادند. مسئول بنیاد نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند ب اسایشگاهی در #شمال، بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند.
📖با اقاجون رفتیم دیدنش. #زمستان بود وجاده یخبندان. توی جاده گیر کردیم. نصف شب🌙 که رسیدیم، ایوب از #نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود. اسایشگاه خالی بود.
📖هوای شمال توی ان فصل برای #جانبازان شیمیایی مناسب نبود. ایوب بود و یکی دو نفر👥 دیگر، سپرده بودم کاری هم از او بخواهند. انجا هم کارهای #فرهنگی میکرد. هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار🚬 نمیکشید
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید راه چمنی در بین کودکان #سوری پس از آزاد سازی✌️ شهر از چنگال تروریست ها👹 #شهید_ابوالفضل_راه_چم
✍ #برگی_از_خاطرات
🌷روزی از موضوعی #ناراحت بودم و از آن رنج میبردم، ابوالفضل منو دید و بعد از فهمیدن قضیه به من گفت:
داداش دو رکعت نماز بخون تا #آروم بشی
🌷گفتم: آخه...
گفت: بخون.
منم خواندم و #بهتر شدم
این قضیه گذشت تا روزی که خبر شهادتش رو به من دادن. حالم خیلی خراب بود.
به یاد پند برادرم افتادم و دو رکعت نماز خواندم و #آرام شدم
🖋راوی:برادرشهید
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
از قدیم گفته اند: "خاک سرد است؛
وقتی آنهایی را که خیلی دوستشان دارید♥️ از دست بدهید، کم کم #آرام میشوید"
ماهها از #رفتنت میگذرد
از آن سحرگاهی که با شنیدن خبر شهادتت🌷 بغضی سنگین بر دیواره گلویمان چنگ انداخت و حس تلخ #یتیمی پیکر لرزانمان را در آغوش فشرد😭
داغ رفتنت هنوز تازه است #حاج_قاسم!
این داغ، روی سینهمان سنگینی میکند.
خاکِ تو سرد نیست❌
#گرمِ گرم است..
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹متواضع بود ودرگیر عناوین نبود. بااینکه جزء #نخبگان واستعدادهای برتر حوزه بود👌 واساتیداو به استعداد
💢سعید از #نوجوانی اهل مسجد، خواندن زیارت عاشورا📖 و دعای توسل بود و گاهی اوقات برای اقامه نماز تکبیر هم میگفت از زمانی که نماز به وی واجب شد تمام سعیش براین بود که نمازهایش را در مسجد🕌 بخواند. قرآن #حفظ میکرد.
💢وقتی با #سعید هیات میرفتیم این قدر اشک میریخت😭 که چشمهایش مثل کاسه خون سرخ میشد. ولی #آرام و بی صدا مانند سیل بهار اشک میریخت. آن قدر آرام که کسی متوجه نمیشد
💢به تفریح اهمیت میداد✅ وقتی برای انجام کار #فرهنگی و تبلیغی به دانشگاه باهنر رفته بود، تعدادی از دانشجویان را برای خوردن غذا با هزینه خودش به پیتزا فروشی🍕 دعوت کرده بود و در معروف ترین پیتزا فروشی #کرمان از آنها پذیرایی کرده بودند. خیلی دست و دل باز بود. اهل حساب کتاب مادی نبود به مسائل #بالاتری می اندیشید👌
#شهید_سعید_بیاضی_زاده
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌺رفتند تا #وظیفه خود را ادا کنند 🍃خود را فدای❣ماندن ما و شما کنند 🌺ما ماندیم وبارگناهی ک
6⃣8⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#عشق ❗️
واژه ایی که این روز ها، آدمیان به سادگی از آن بهره برده و کم اَرج، نشانش می دهند.
🍃🌹این حس، پاک است و کنون، به بازیچه گرفته شده. میدانی چرا میگویم پاک؟ چون ویژگی هایش، ارمغانی است برای #روح تشنه ی ما. مثلا انسان عاشق، #آرام است چرا که عشق، آرامش می دهد و آدمی را مهربان می کند.
🌹🍃عشق، 💞آدمی را #صبور می کند.
و این ویژگی هایش، می ماند برایت تا اخر عمر. چرا که عشق، #جاوید است. البته نه از نوع زمینی اش چرا که آدمیان، #فانی اند وآمال دنیایی نافرجام. این جاست که باید عاشق یک چیز والا و جاوید شوی و چه چیزی متعالی تر از #پروردگار
🌹🍃یکی از این ویژگی های این عشق این است که این انسان عاشق پیشه، که در کنار عشقش به همه چیز رسیده است، به جای پرداختن به #عیوب دیگران، تنها غرق در لذت بردن از معشوقش به حسن او می اندیشد و دوری از او باعث بی حوصلگی اش میشود.
🌹🍃اگر عاشق خدا شوی، هرگز از او دور نخواهی شد. برای همین همیشه با نشاط و انرژی هستی، اما اگر این #آدمیان را برای عاشقی کردن انتخاب کنی، اشتباه بزرگی مرتکب شده ای، چرا که بشر، بالاخره روزی می رود و عاشق هم می ماند با یک عالم کمبود.
🌹🍃حال، چگونه می شود #عاشق_خدا شد❓ می دانی، هر چیزی آدابی دارد وبدون مقدمات، نمی شود یک شبه عاشق خدا شوی.
🌹🍃راه عشق این است عزیز من، اول «عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ»، بعد «فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْیُنِهِمْ»،و بعد، عشق میآید.
#عظمت_خدا که نزدمان بالا رفت، اندک اندک، #عزیز هم میشود.
🌹🍃حال، چهکنیم تا عظمت خدا در دلمان بالا برود؟ هر که میخواهد خدا در دلش عظمت پیدا کند، بایستی #امر_خدا را انجام دهد. با اطاعت، خدا در دل عظمت پیدا میکند. بعد عشق میآید، خوشی میآید. خیلی ساده❗️
🌹🍃گویی از همین رو است که پسرکی که هنوز، #کودک می نمایاند، پایش باز میشود به #میدان_جنگ. شاید او راه تقرب به خدا را بهتر از من و تو آموخته. شاید او عاشقی کردن را زیباتر از من و تو بلد است. شاید او با آن سن کمش، بصیرتی پیدا کرده از #جنس_نور.
🌹🍃خلاصه بخواهم بگویم، می شود عاشق باش اما نه عاشق هر کسی. عاشق کسی باش که ارزشش را داشته باشد و تا آخرین لحظات این عمر، در قلبت جاودانه
💥عاشق خدا باش، چرا که
عشق رازیست که تنها به #خدا باید گفت.
به مناسبت سالروز تولد
#شهید_علیرضا_محمودی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 2⃣2⃣#قسمت_بیست_ودوم 💢صداى نفس #نفسى از پشت سر توجهت را
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣2⃣#قسمت_بیست_سوم
🏴#پرتونوهم🏴
💢نه فقط #هرملۀ_بن_کاهل_اسدى که تیر را رها کرده است.. بلکه تمام لشکر دشمن ، چشم انتظار ایستاده است تا #شکستن تو و برادرت را تماشا کند و #ضعف و #سستى و #تسلیم را در چهره هاتان ببیند.#امام #باصلابت و #شکوهى بى نظیر، دست به زیر خون على اصغر مى برد، خونها را در مشت مى گیرد و به #آسمان🌫 مى پاشد....
کلام امام انگار آرامشى آسمانى را بر زمین نازل مى کند:
🖤نگاه خدا، چقدر تحمل این ماجرا را آسان مى کند.این #دشمن🐲 است که در هم مى شکند و این تویى که جان دوباره مى گیرى... و این #ملائکه اند که فوج فوج از آسمان فرود مى آیند و #بالهایشان🦋 را به تقدس این خون زینت مى بخشند،... آنچنان که وقتى نگاه مى کنى #یک_قطره از خون💔 را بر زمین ، چکیده نمى بینى.
💢خودت را مهیا کن زینب....
که حادثه دارد به #اوج خودش نزدیک مى شود... اکنون هنگامه #وداع فرارسیده است.... اینگونه قدم برداشتن حسین و اینسان پیش آمدن او، خبر از #فراقى_عظیم مى دهد.خودت را مهیا کن زینب که لحظه وداع فرا مى رسد....
همه #تحملها که تاکنون کرده اى ، تمرین بوده است ، همه مقاومتها، #مقدمه بوده است... و همه تابها و #توانها، تدارك این
لحظه #عظیم_امتحان !
🖤نه آنچه که #ازصبح🌤 تاکنون بر تو گذشته است ، بل آنچه از ابتداى_عمر تاکنون سپرى کرده اى ، #همه براى همین_لحظه بوده است.وقتى روح از تن #پیامبر، مفارقت کرد... و جاى خالى نفسهاى او رخ نشان داد، تو صیحه زدى ،
زار زار گریه😭 کردى و خودت را به آغوش #حسین انداختى و با نفسهاى او #آرام گرفتى...
💢#شش ساله بودى که مزه مصیبتى را مى چشیدى و #طعم تسلى را تجربه مى کردى.#مادر از میان در و دیوار فریاد کشید که فضه (14)مرا دریاب!خون مى چکید از #میخهاى پشت در و آتش ستم به آسمان شعله مى کشید... و دود #غصب و تجاوز، تمام فضاى مدینه را مى انباشت.#حسین اگر نبود...
و تو را در آغوش نمى گرفت و چشمهاى اشکبار تو را به روى سینه اش نمى گذاشت،
🖤تو قالب تهى مى کردى از دیدن این فاجعه هول انگیز.... وقتى #حسن ، #پدر را با فرق شکافته و خونین ، آماده تغسیل کرد و بغض آلوده در گوش تو گفت :زینب جان ! بیاور آن کافور
بهشتى🌸 را که پدر براى این روز خود باقى گذاشته است.. تو مى دیدى...
که چگونه ملائک دسته دسته از آسمان
به زمین مى آیند و بر بال خود آرامش و سکون را حمل مى کنند..
💢که مبادا طومار زمین از این #فاجعه عظمى در هم بپیچد و استوارى خود را از کف بدهد. تو احساس مى کردى که انگار خدا به روى زمین آمده است ، کنار قبر از پیش آماده پدر ایستاده است..
و فریاد مى زند: الى ، الى ، فقد اشتاق الحبیب الى حبیبه . به سوى من بیاریدش ، به سوى من ، که #اشتیاق دوست به دیدار دوست فزونى گرفته است.تو دیدى که بر #طبق_وصیت پدر، حسن و حسین، تو انتهاى جنازه را گرفته بودند و دو سوى پیشین جنازه بر دوش
دیگرى حمل مى شد..
🖤و پیکر پدر همان جایى فرود آمد که آن دوش دیگر اراده کرده بود.
و دیدى که وقتى خاك روى قبر، کنار زده شد، #سنگى پدید آمد که روى آن نوشته بود: (این مقبره را نوح #پیامبر کنده است براى امیر مؤ منان و وصى پیامبر آخرالزمان.)#ملائک ، یک به یک آمدند،...
پیش تو زانو زدند و تو را در این عزاى عظماى هستى ، #تسلیت گفتند.
اینها اما هیچ کدام به اندازه سینه #حسین ، براى تو تسلى نشد.
💢وقتى سرت را بر سینه حسین گذاشتى و عقده هاى دلت را گشودى،...
احساس کردى که زمین #آرام گرفت و آفرینش از #تلاطم ایستاد.
آرى ، سینه حسین هماره مصدر آرامش بوده است... و آفرینش ، شکیبایى را از قلب او وام گرفته است.#حسن همیشه ملاحظه تو را مى کرد.
ابتدا وقتى نیش #زهر بر جگرش فرو نشست،...
بى اختیار صدازد....
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 5⃣4⃣#قسمت_چهل_پنچم 💢چهار دست به #زیر اندام نحیف او مى ب
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
6⃣4⃣#قسمت_چهل_وششم
💢هم او در گوشت زمزمه مى کند که؛
✨به جبران این اضطرار، از این پس ، ضمیر مرجع (امن یجیب ) تو باش.هر که از این پس در هر کجاى عالم، لب به(ام من یجیب)باز کند،...
دانسته و ندانسته تو را مى خواند...
و دیده و ندیده تو را منجى خویش مى یابد....
#خدا نمى تواند زینبش را در #اضطرار ببیند.
اینت اجابت زینب!ببین که چگونه برایت رکاب گرفته است.... پا بر زانوى او بگذار...
و با #تکیه بر دست و بازوى او سوار شو، محبوبه خدا!بگذار دشمن گمان کند که تو پا بر فضا گذاشته اى...
و دست به هوا داده اى....
🖤#دشمنى که به جاى خدا، هوى را مى پرستد، #توان_دریافت این صحنه را ندارد....
همچنانکه نمى تواند بفهمد که خود را #اسیر چه کاروانى کرده است...و چه #مقربانى را بر پشت عریان این شتران نشانده است.... همچنانکه نمى تواند بفهمد که چه #حجت_الله_غریبى را به غل و زنجیر کشانده است.... با فشار دشمنان و حرکت کاروان ،... تو در کنار #سجاد قرار مى گیرى...
و #کودکان و #زنان ، گرداگرد شما حلقه مى زنند... و دشمن که از #پس و #پیش و #پهلو، کاروان را #محاصره کرده است ،...
با #طبل و #دهل و #ارعاب و #توهین و #تحقیر و #تازیانه ، شما را پیش مى راند....
💢بچه ها #وحشت_زده، دستهاى کوچکشان را بر پشت و گردن شترها، چفت کرده اند... و در #هراس از سقوط،چشمهایشان
را بسته اند.... اگر چه صف محاصره دشمن ، فشرده است... اما هنوز از لابه لاى آن ، منظره جگر خراش #قتلگاه را مى توان دید... و بوسه
نسیم را بر رگهاى بریده و بدنهاى چاك چاك ، احساس مى توان کرد.... و این همان چیزى است که #نگاه_سجاد را خیره خود ساخته است....
و این همان چیزى است که هول و اضطراب را در دل تو انداخته است.... چرا که به #وضوح مى بینى که آخرین رمقهاى سجاد نیز با #تماشاى این منظره دهشتزا ذوب مى شود....
🖤 و مى بینى که دمى دیگر، خون در رگهاى سجاد از حرکت مى ایستد و قلب از تپش فرو مى ماند.... و مى بینى که دمى دیگر، جان از بدن او مفارقت مى کند و تن بیمار و خسته به زنجیر بر جاى مى ماند.... و مى بینى که دمى دیگر تن تبدار جهان از جان حجت خالى مى شود و آسمان و زمین بى امام مى ماند.... سر پیش مى برى و #وحشتزده اما #آرام و #مهربان مى پرسى :
_✨با خودت چه مى کنى عزیز دلم ! یادگار پدر و برادرم ! بازمانده جدم !؟و او با صدایى که به زحمت از اعماق جراحت شنیده مى شود، مى گوید: _✨چه مى توانم بکنم در این حال که پدرم را، امامم را، آقایم را و برادرانم و عموهایم را و پسر عموهایم را و همه مردان خاندانم را #درخون_نشسته مى بینم
💢، #بى_لباس و #کفن... نه کسى بر آنان رحم مى آورد و نه کسى به خاکشان مى سپارد. انگار که از کفار دیلم و خزرند این عزیزان که بر خاك افتاده اند. کلام نیست این که از دهان بیرون مى آید،... انگار گدازه هاى آتش است که از اعماق قلبش تراوش مى کند... و تو اگر با نگاه و سخن و کلام زینبى ات کارى نکنى ، او همه هستى اش را با این کلمات از سینه بیرون مى ریزد....
پس تو آرام و تسلى بخش ، زمزمه مى کنى :
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
♡وَلاَتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون♡
"هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، #مردگانند! بلكه آنان #زندهاند و نزد پروردگارشان روزي داده ميشوند."
🍃به گمانم #شهدا هم زنده اند؛ زنده اند و امروز برای حالمان به پهنای صورت #اشک میریزند. آخر خون بهای امروزمان را آنها پرداخته اند؛ آنهایی که نه تنها از #جان خود بلکه از فرزندان عزیزتر از جان خود گذشتند تا بی دغدغه و #آرام بدون نگرانی و واهمه و ترس و وحشتی زندگی کنیم...
🍃مانند #غلامحسین؛ اویی که روزهای ناامیدی را به امید، غم را به شادی و اسارت را به #آزادی هدیه کرد در حالی که تنها مدرک تحصیلی اش #سیکل بود... نام آفرین شد و برای نجات وطنش خود را فدا کرد. جانش را به ما هدیه کرد و شهد شیرین #شهادت را با حلاوت نوشید.
🍃 اوکه با چشمان گریان #دختر و دل منتظر پسر و دست های نگران همسرش خداحافظی کرد درحالی که میدانست شاید اینبار آخرین دیدارشان باشد. میدانست قرار است به آرامگاه #ابدی اش کوچ کند، او برای ما و امروزی که در آن زندگی میکنیم از همه وجودش گذشت...
🍃حسین که #قلبی به وسعت جهان بیکران داشت، مانند کبوتری سفید بال هایش را رو به #آسمان گشود و برای همیشه میهمان سفره سید و #سالار_شهیدان شد...
🍃ای شهید دستی بر آر تا ما، ساکنان و #قبرستان نشینان عادات سخیف را، از این منجلاب بیرون بکشی...
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
🍁به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_غلامحسین_لطفی
📅تاریخ تولد : ۳ اردیبهشت ۱۳۳۷
📅تاریخ شهادت : ۳۰ آبان ۱۳۶۳
📅تاریخ انتشار : ۲۹ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🕊محل شهادت : شاخ شمیران
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☆بسم ربّ الزهرا(س)☆
🍃باران میزند؛ نرم و #آرام. سعی میکند گرد خاک را از صورت #شهر بشوید و امیدی از #رحمت_خدا در دل مردم شهر بکارد، اما ما به خانههایمان #پناه بردهایم. به چهار دیواریهایی که معتقدیم مختاریم در آن هرچه میخواهیم انجام دهیم.
🍃نمیدانم چرا فراموش کردهایم که ما در #عالم هستیم، در محضر خدا و این آجرها نمیتوانند سدی بشوند در برابر چشمان نافذ خدا.
🍃اما بعضیها این اصل را از یاد نبردند. سعی کردند #بارانی بسازند که به روحشان بزند و گل و لایش را بشوید و ببرد. نفْسشان را به بند کشیدند تا در محضر #خدا سرکشی نکند.
🍃و سرانجام عدهای از آنها به #دروازه_بهشت در #سوریه رسیدند و سبکبال پر گشودند به سوی #آسمان. همانهایی که از مزارشان بوی #یاس بلند میشود. بوی عطر مادری که هرشب #زائر فرزندانش است.
✍️نویسنده : #محدثه_کربلایی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_میر_احمد_احمدی
📅تاریخ تولد: ۴ فروردین ١٣۶٧
📅تاریخ شهادت: ٣٠ آبان ١٣٩۴
📅تاریخ انتشار: ٢٩ آبان ١۴٠٠
🕊محل شهادت: خان طومان_سوریه
🥀مزار شهید: بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عــند_ربـهم_یــرزقون
🔸رضا بینهایت صبور بود، وقتی بحثمان میشد، من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر میزدم و با عصبانیت😠 میگفتم تو مقصری، #تو باعثِ این اتفاق شدی!
🔹او اصلا حرفی نمیزد❌وقتی هم میدید من آرام نمیشوم، میرفت سمت در، چون میدانست #طاقت_دوریاش را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظهای از من دور💕 باشد
🔸او هم نقطهضعفام را میدانست و از من دور میشد تا #آرام شوم، روی پلهی جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود.
#شهید_رضا_حاجی_زاده
✍🏻 راوی همسر شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 0⃣5⃣ #قسمت_پنجاه 📖مجبور ش
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
1⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ویکم
📖ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود و داشت #اشکهایش را پاک میکرد. ایوب میله ها را گرفت. گردنش را کج کرد. و با گریه گفت: شهلا......تورا ب خدا......من را ببر #توروبخدا.....من را اینجا تنها نگذار😢
📖چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود😭 نمیدانستم چه کار کنم. اگر او را با خود میبردم حتما به خودش صدمه⚡️ میزد. قرص هایش را انقدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم #ارام و قرار نداشت. اگر هم میگذاشتمش آنجا ...
📖با صدای ترمز ماشین🚙 به خودم امدم، وسط خیابان بودم، راننده پیاده شد و داد کشید: های #چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟😡
توی تاکسی یکبند گریه کردم تا برسم خانه.
📖انقدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند #مسئول_بنیاد را ببینم. وقتی پرسید "چه میخواهید؟" محکم گفتم: میخواهم همسرم♥️ زیر نظر بهترین پزشک های خودمان در یک #اسایشگاه خوش اب و هوا بستری شود که مخصوص جانبازان باشد
📖دلم برای زن های #شهرستانی میسوخت که به اندازه ی من سمج نبودند. به همان بالا و پایین کردن های قرص ها💊 رضایت میدادند. مسئول بنیاد نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند ب اسایشگاهی در #شمال، بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند.
📖با اقاجون رفتیم دیدنش. #زمستان بود وجاده یخبندان. توی جاده گیر کردیم. نصف شب🌙 که رسیدیم، ایوب از #نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود. اسایشگاه خالی بود.
📖هوای شمال توی ان فصل برای #جانبازان شیمیایی مناسب نبود. ایوب بود و یکی دو نفر👥 دیگر، سپرده بودم کاری هم از او بخواهند. انجا هم کارهای #فرهنگی میکرد. هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار🚬 نمیکشید
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍ "فَـهُــوَ حَـسـبُه"که می خوانم
انگار کسی دستی به قلبم می کشد و
من #آرام می شوم...
انگار کسی می گوید خیالت راحت من هستم
و من تمام ِ دلشوره هایَم را می سپارم به باد...
انگار همه برایم می شود #تـــو
و تو می شوی همه ی من....
عشق یعنی تپش این دل بارانی من
لطف پیدای #تو و گریه ی پنهانی من
📎پ ن : دلتنگی بیداد میکند
خدایا دلم آرامشی میخواهد از جنس خودت..
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#شهید_هادی_طارمی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh