تنها برایِ تو مینويسم .
حالا که دلتنگی ، قلبم را به تپش انداخته ، حالا که اشک تا لبهی چشمانِ بی فروغم آمده است . مینويسم ... زیرا که یک نویسنده راه چارهای جز ثبتِ احساساتش بر روی صفحهی کاغذ ندارد ... بلکه با این کار کمی آرام بگیرد و از اندوهِ عظیمش کاسته شود . به رسمِ عادت و یا شاید به شوقِ بازگوییِ حقایق ، برای تو نامه مینويسم . تا بازگردی و وصال را چنان رقصی دلانگیز بر روی صفحات کاهی روانه کنم . . . دوستدارِ تو .
✍🏻#گمنام
شِیخ .
تنها برایِ تو مینويسم . حالا که دلتنگی ، قلبم را به تپش انداخته ، حالا که اشک تا لبهی چشمانِ بی
هر نامه را ...
به نام و به عنوان هرکه بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم .
بهمن بود . .
سرمایِ هوا استخوان سوز بود و تاریکیِ پیشاز طلوعِ خورشید ، جان را به لب میرساند . دسته جمعی با رفقای اهل دل ، راهیِ مشهد شده بودیم . هتل ، نزدیکِ حرم بود و دل مشغولی بابت چگونگی رفت و آمد نبود . روزها گذشت و چندین مرتبه به بارگاه مبارکِ رضایِ رئوف علیه اسلام تعظیم کردیم . نوبتی هم اگر بود نوبت به خرید سوغاتی میرسید .
عقل سلیم فرمایش کرد که کسی از نوجوانی شانزده هفده ساله ، توقع سوغاتی ندارد ولیکن دل ، امر فرمود که بازار ها را یکی پس از دیگری طی کن تا بلکه برای دوستان و خویشاوندانت تحفهای پیدا کنی .
بهایی پرداخت شد و کتابهایی خریده شد . منتهی دل همراهی نفرمود که سوغاتی باشند . کتابها را خودم برداشتم و دوباره چرخیدن در بازار را از سر گرفتم . این چنین شد که با مغازه ای کوچک رو به رو شدم که مملو از محصولاتِ مذهبی بود .
با چشم ، مغازه را در نوردیدم و نهایتا سجاده جا نمازی مخملی ، به رنگِ سبزِ درختانِ سرو یافتم . بیدرنگ وجه لازم را به مغازه دار پرداخت کردم و جانمازِ منحصر به فردِ دوست داشتنی را در کیفم قرار دادم .
چندین سال از آن ماجرا میگذرد
در میان آدمها گشتم و گشتم ، چه کسی بیش تر از پدربزرگ میتوانست از دریافت این سوغاتی ذوق کند . حالا هر بار که او سر بر سجاده میگذارد من دلم غنج میرود . . آن روز هیچ سوغاتی مناسبی که مناسب جیبِ طلبهای تازه وارد باشد یافت نشد . ولیکن سجاده جانمازِ زیبایِ مخملی ، تعلق پیدا کرد به مردی که همانند او هرگز بر روی این زمین نیست .
#برایِ_پدربزرگ .💚
✍🏻 #گمنام
2_144178960464749012.mp3
7.72M
دل گفت : وصالش به دعا باز توان یافت . عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت ..
#حافظ
دوباره شاهچراغ ..
دوباره خون و مظلومیتِ مسلمانانِ بیگناه ..
دوباره بیعدالتی .
دوباره آه :)
چنان آدمی که سرگیجه دارد و دنیا دورِ سرش با شتاب میچرخد ، مرور میکنم اخبارِ شاهچراغ را و دنیا دورِ سرم پیچ میخورد و میچرخد و میچرخد ...
صفحات مجازی را بالا و پایین میروم . مرور میکنم ماجرایِ حملهی مسلحانه را ، هر کلیپ را ده ها بار میبینم . از اخبار ساعت بیست به اخبار شبکهی خبر ، از این شبکه به آن شبکه ..
آرزوی محالم را زیر لب زمزمه میکنم .. خدایا کاش آنچه میبینم و آنچه میخوانم همهاش خواب باشد . کابوس باشد . ولیکن همهچیز عینِ واقعیت است ..
بازهم رنگِ خونِ شهادت بر زمینِ ایرانِ اسلامی جاری گشته است . بازهم مخالفانِ دین و آئینِ محمد ص ناجوانمردانه دست به جنایت و ترور کور زده اند .
دنیا و دنیاخواهان و غربزدگان بدانند که جمهوریِ اسلامیِ ایران سالهاست محکم و استوار پایِ آرمانهای انقلاب ایستاده است .
ایرانِ قدرتمند نه در سالهای ابتدایی با ترورِ مسلحانهی منافقین و نه در هشت سال جنگِ ناعادلانه با عراق و نه در سالهای پس از آن با فتنههای دشمنانِ داخلی و نه در هیچ موقعیتِ سخت دیگری ، سر خم نکرده است .
زیرا که در درونِ خویش ، سربازانِ جان برکفی دارد که هرکدامشان غیوری بی مثال هستند .
دنیا بداند !
ما فرزندان و جاماندگانِ امام خمینی ره هستیم . مردی که بانگِ ایستادگی سر داد و فرمود : بکشید ما را ملت ما بیدار تر میشود .
#گمنام
#شاهچراغ
#سربازانِ_جانبرکفِ_خمینی