eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 خداوندا... در این منزل، برافروز از کرَم نوری که تا گم کردۀ خود را، بیابد عقلِ انسانی 🍃✨🍃✨ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
عمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو ... جان✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای عبد! تو را به سرحد کمال دوست دارم و تجلی کرده‌ام تا هیچ چیز را به جای من برنگزینی تا با من همنشین باشی تا همان گونه باشی که بر تو تجلی نمودم و این حکمتی است که آن را به دو عاشقی که ناظر به یکدیگرند تشبیه نموده ام https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فراخایِ جهان سرشارِ از آزادی و شادیست اگر این دیو و این دیوار‌ که می‌بندد رهِ دیدار، بگذارد...‌‌! https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالعزیز🍃 گر دولت وصالت خواهد دری گشودن سرها بدین تخیل بر آستان توان زد ... حضرت حافظ 🌼🍃🌼🍃🌼🍃 درودها بر جانان یار عصرتون به ترنم غزلسرایی بلبلان عشق و لطافت و شیرینی طعم تغزلشان لطیف و مانوس و عاشقانه روزگارتان به سرافرازی و ازادگی و مهرورزی ...💐✋ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌼🍃 من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم که رویت می‌کند هشیار و بویت می‌کند مستم اوحدی مراغه ای https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌼🍃 چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی گل سرخ شرم دارد که چرا همی‌شکفتم چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل همه خلق را خبر شد غم دل که می‌نهفتم به امید آن که جایی قدمی نهاده باشی همه خاک‌های شیراز به دیدگان برفتم دو سه بامداد دیگر که نسیم گل برآید بتر از هزاردستان بکشد فراق جفتم نشنیده‌ای که فرهاد چگونه سنگ سفتی نه چو سنگ آستانت که به آب دیده سفتم نه عجب شب درازم که دو دیده باز باشد به خیالت ای ستمگر عجب است اگر بخفتم ز هزار خون سعدی بحلند بندگانت تو بگوی تا بریزند و بگو که من نگفتم حضرت سعدى🍃 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
اهل معنی همه از حالت من حیرانند بس که حیرت‌زدهٔ صورت زیبای توام فروغی_بسطامی 🍃🍃 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
♥️ نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن، که خیالی شدم از تنهایی گفته بودی که بیایم، چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟ بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال عاقبت چون سرِ زلف تو شدم سودایی پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🔅 معشوق در هاهوت، عاشق در لاهوت، عارف در جبروت، واصف در ملکوت، واقف در ناسوت؛ نزول تا اینجا بود. چون وقوف یافت، به وصف شتافت و در رؤیتِ معشوق، عاشق خود را یافت و چون خود را یافت، معشوق را یافت. ناگاه سپاه غيرت از کمينگاه وحدت بتاخت و همه را زیر تیغ ساخته، به جز شاهِ عشق هیچ نگذاشت. و «کُنت کَنزاً مخفیاً» عروج کرد https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌼🍃 مراوده و ارتباط ما با پرورگار به چیزی شبیه ارتباط با یک دوست می‌ماند؛ در ابتدا، هزاران حرف برای گفتن هست و چیزهای بسیاری برای پرسیدن، اما دیری نمی‌پاید که این گفتگوها کم و کمتر می‌شود اما لذت با هم بودن همچنان برقرار است. همه حرف‌ها زده شده و از هر دری سخن به میان آمده و به پایان رسیده است اما خرسندی از دیدار یکدیگر و احساس آشنایی و الفتی که هر یک با دیگری دارد و لذت برخورداری از دوستی‌ای صادقانه و شیرین، با لبی خاموش و بی‌آن که سخنی رد و بدل شود نیز احساس می‌شود. سکوت، خود زبانی فصیح و قابل درک برای هر دو است. هر یک، دیگری را همراهی شفیق و یار غار خویش می‌داند و دل‌ها پیوسته برای هم می‌تپد و گویی دو‌تن‌اند و یک‌دل. از کتاب : عشق، نیایش (دو جستار عارفانه) فرانسوا فنلون، یوهانس کلپیوس ترجمه: لیلا آقایانی چاوشی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
گفتگو آیین درویشی نبود ور نه با او ماجراها داشتیم ☘☘☘☘
4_6037415882806789665.mp3
3.84M
🕊 ‍ صد دهل می‌زنند در دل ما بانگ آن بشنویم ما فردا آتش عشق زن در این پنبه همچو حلاج و همچو اهل صفا چون ملاقات عشق نزدیکست خوش لقا شو برای روز لقا مرگ ما شادی و ملاقاتست گر تو را ماتمست رو زین جا چونک زندان ماست این دنیا عیش باشد خراب زندان‌ها آنک زندان او چنین خوش بود چون بود مجلس جهان آرا تو وفا را مجو در این زندان که در این جا وفا نکرد وفا https://eitaa.com/TAMASHAGAH
یکی به گوشه چشم التفات کن ما را که پادشاهان گه گه نظر به عام کنند... حضرت سعدی🍃 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
مــن عــاشــق روی تــوام کایـنگــونه بر دف میزنم میسوزم و برهر تسلای جگر دف میزنم دف میزنم 🍀🍀🍀
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد # مولانای_جان ✨
تو مپندار کز این در به ملامت بروم دلم اینجاست بده تا به سلامت بروم ترک سر گفتم از آن پیش که بنهادم پای نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم
دوست، واقعی تو کسی است که تو را از خواب غفلت ،بیدار کند، وقتی بیدار شدی همه عالم را، "دوست" می بینی...✋ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
نازار دلی را که تو جانش باشی معشوقهٔ پيدا و نهانش باشی زان می‌ترسم که از دل آزاری تو دل خون شود و تو در ميانش باشی الخیر https://eitaa.com/TAMASHAGAH
ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد https://eitaa.com/TAMASHAGAH
خردم گفت برپر ز مسافران گردون چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
🕊🍃بسم الله النور
. "قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ" بگو: اگر آنچه در سينه‌ها داريد پنهان سازيد يا آشكارش نماييد، خداوند آن را مى‌داند. عمران_ ۲۹
هست گنجی از دو عالم، مانده پنهان تا ابد جای او جز کنج خلوتخانهٔ اسرار نیست در زمین و آسمان این گنج کی یابی تو باز زآنکه آن، جز در درون مرد معنی‌دار نیست
ساقیا بر خاکِ ما چون جُرعه‌ها می‌ریختی گَر‌ نمی‌جُستی جُنونِ ما، چرا می‌ریختی؟ ساقیا آن لُطف کو، کانْ روزْ هَمچون آفتاب نورِ رَقص انگیز را بر ذَرّه‌ها می‌ریختی؟ دست بر لب می‌نَهی، یعنی خَمُش من تَن زدم خود بگوید جُرعه‌ها کان بَهرِ ما می‌ریختی ریختی خون جُنَید و گفت اُخْ، هَلْ مِنْ مَزید؟ بایَزیدی بَردَمید، از هر کجا می‌ریختی زَ اوَّلین جُرعه که بر خاک آمد، آدمْ روح یافت جبرئیلی هست شُد، چون بر سَما می‌ریختی می‌گُزیدی صادقان را، تا چو رَحْمَت مَست شُد از گِزافه بر سِزا و ناسِزا می‌ریختی می‌بِدادی جانْ به نان و نانْ تو را دَرخوردْ نی آب سقا می‌خریدی بر سقا می‌ریختی هَمچو موسی کآتشی بِنْمودی‌اَش، وان نور بود در لباسِ آتشی نور و ضیا می‌ریختی روزِ جمعه کِی بُوَد؟ روزی که در جمعِ توایم جمع کردی آخِر آن را که جُدا می‌ریختی دَرج بُد بیگانه‌یی با آشنا در هر دَمَم خونِ آن بیگانه را بر آشنا می‌ریختی ای دل آمد دِلْبَری کَنْدَر مُلاقاتِ خوشش هَمچو گُل در بَرگْ ریزان، از حَیا می‌ریختی آمد آن ماهی که چون ابرِ گِران در فُرقَتَش اشک‌ها چون مَشک‌ها، بَهرِ لِقا می‌ریختی دِلْبَرا دل را بِبَر، در آبِ حیوان غُوطه دِهْ آبِ حیوانی کَزان بر اَنْبیا می‌ریختی اَنْبیا عامی بُدَندی، گرنه از اِنْعامِ خاص بر مِسِ هستیِّ ایشان کیمیا می‌ریختی این دُعا را با دُعایِ ناکَسانْ مَقْرون مَکُن کَزْ برایِ رَدَّشان آبِ دُعا می‌ریختی کوششِ ما را مَنِه پَهْلویِ کوشش‌‌هایِ عام کَزْ بَقاشان می‌کَشیدی، در فَنا می‌ریختی شمس