eitaa logo
تماشاگه راز
292 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
" مثنوی معنوی" 🔹" امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود" 🔹پادشاهی دو غلام خرید یکی زیبا ودیگری زشت. 🔹 برای امتحان غلامان، ابتدا غلام زیبا را به گرمابه می فرستد و با غلام دیگر صحبت میکند. و به او می گوید این غلام زیبا رو از تو بدی ها میگوید تو را نامرد و دروغگو می نامد، نظر تو چیست؟ 🔹غلام زشت میگوید رفیق من آدم راستگو و درستکار است تا بحال از او چیزی ندیده و نشنیده ام و از خوبی های او تعریف میکند که خودبین نیست، مهربان است و... 🔹شاه میگوید بس کن آنقدر با زیرکی او را ستایش نکن. غلام بر حرفهای خودش پافشاری کرد. 🔸غلام زیبا رو از گرمابه بازگشت وشاه با او مشغول صحبت شد وگفت :ای کاش آن صفات ومعایب که رفیقت گفت در تو وجود نداشت. 🔸حال غلام متغیر شد وپرسید او چه می گوید؟شاه گفت ترا آدمی دو رو و ریاکار میداند. 🔸غلام خشمگین شد و دشنام وناسزا به غلام زشت گفت، تا آنجا که شاه تحمل نکرد و دست بر دهان او گذاشت و گفت بس است. 🔹من با این امتحان هردو شما را شناختم درست است که تو زیبا رو هستی ولی روح تو پلید و متعفن است از این به بعد او سرپرست تو خواهد بود . 🔅مولوی اعتقاد دارد زیبایی امری درونی است وبا این حکایت نقد صورت پرستان را می کند 👌 و برتری انسانها را در برتری بینش بر دانش میداند. ☘☘☘☘☘ 🔆آدمی، مخفی است در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان 🔆چون که بادی پرده را درهم کشید سرِّ صحنِ خانه شد بر ما پدید 🔆فکرتت گو: کژ مبین، نیکو نگر هست آن فکرت شعاع آن گهر https://eitaa.com/TAMASHAGAH
پرواز شــاهين🍃🍃 ▫️پادشاهي دو شاهين كوچك به عنوان هديه دريافت كرد. آنها را به مربي پرندگان دربار سپرد تا براي استفاده در مراسم شكار تربيت كند... ▫️يك ماه بعد، مربي نزد پادشاه آمد و گفت كه يكي از شاهين‌ها تربيت شده و آماده شكار است اما نمي‌داند چه اتفاقي براي آن يكي افتاده و از همان روز اول كه آن را روي شاخه‌اي قرار داده تكان نخورده است. ▫️اين موضوع كنجكاوي پادشاه را برانگيخت و دستور داد تا پزشكان و مشاوران دربار، كاري كنند كه شاهين پرواز كند. اما هيچكدام نتوانستند. ▫️ روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام كنند كه هر كس بتواند شاهين را به پرواز درآورد پاداش خوبي از پادشاه دريافت خواهد كرد. ▫️صبح روز بعد پادشاه ديد كه شاهين دوم نيز با چالاكي تمام در باغ در حال پرواز است. پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهين را نزد او بياورند. ▫️درباريان كشاورزي متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست كه شاهين را به پرواز درآورد. ▫️پادشاه پرسيد: «تو شاهين را به پرواز درآوردي؟ چگونه اين كار را كردي؟ شايد جادوگر هستي؟» ▫️كشاورز كه ترسيده بود گفت: «سرورم، كار ساده‌اي بود، من فقط شاخه‌اي را كه شاهين روي آن نشسته بود بريدم. . ▫️شاهين فهميد كه بال دارد و شروع به پرواز كرد.»👌 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
▫️ ▫️ 💕ﻓﺮﺩﯼ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺳﺎﻝ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻓﻨﻮﻥ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺧﺖ.. 🍃ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ ﻭ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﻡ.. 🍃ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ، ﯾﮏ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ، ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻗﻠﻤﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻫﮕﺬﺭﺍﻥ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﻫﺮﺟﺎﯾﯽ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﯾﮏ ﻋﻼﻣﺖ ﺑﺰﻧﻨﺪ... 🍃ﻏﺮﻭﺏ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻋﻼﻣﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ! ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ. 🍃ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﻋﯿﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﮑﺸﯽ؟ 🍃ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ... 🍃ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺘﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ : "ﺍﮔﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺍﺻﻼﺡ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ " 🍃ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﺪ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ! 🍃ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﺍﺻﻼﺡ ﻧﻪ.. زیبافکرکنید👌✨ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
◽️عبدالملك بن مروان به هنگام مرگ ، از كاخش ، جامه شویی را كه لباس هاى شسته شده را به زمين مى زد، نگاه كرد و گفت : اى كاش من لباسشو بودم و عهده دار خلافت نشده بودم ! ◽️پس سخنش به (ابو حازم ) رسيد و در پاسخ گفت : سپاس پروردگار را كه آنان را درمرتبه اى قرار داد كه چون مرگشان فرا رسيد، آرزوى آن كنند كه در مقامى باشند كه ما در آنيم و چون مرگ ما فرا رسد، آرزو نكنيم كه در مقام آنان باشيم https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍃 🍃 ◽️زمانی آقا محمد خان قاجار به قراباغ لشکر کشید. ◽️خان قراباغ به شهری به نام شیشه رفت و در آنجا مشغول کندن سنگر و مجهز کردن لشکرش شد. ◽️شاه برای او پیغام فرستاد که با لشکر قلیل، توانایی مبارزه ندارد؛ بهتر است تسلیم شود. ◽️خان قراباغ تسلیم نشد. ◽️شاه پیغام داد با منجنیق‌ های سنگ‌ انداز من، چگونه می‌ خواهی شهری مانند شیشه را نگاه‌ داری؟ ◽️ملا پناه واقف که شاعر خان قراباغ بود، این شعر را در جواب خان قاجار نوشت: ✨گر نگه ‌دار من آن است که من می ‌دانم ✨شیشه را در بغل سنگ نگه‌ می ‌دارد» 📚 منبع: هزار و‌ یک حکایت تاریخی، محمود حکیمی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍃🍃 ◽️یک روز با مرحوم شهيد آية اللّٰه مرتضى مطهرى رحمه اللّٰه با جمعى نشسته بوديم، گفتيم كه هر يك از ما از كدام شعر خيلى خوشش آمده!؟ هر يك از دوستان شعرى خواند ◽️ ايشان گفت: من از اين شعر سعدى خيلى خوشم آمده است. 🌱آب حيات من است خاك سر كوى دوست 🌱گر دو جهان خرّمى است ما و غم روى دوست 🌱گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل 🌱روز قيامت زنم خيمه به پهلوى دوست 👈منبع : رسائل فقهى (علامه جعفرى)؛ ص: ۳۲۵ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
◽️دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند: 🍃 یکی انکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد. 🍃علم چندان که بیشتر خوانی 🍃چون عمل در تو نیست نادانی 🍃نه محق بود نه دانشمند 🍃چارپایی بر او کتابی چند 🍃آن تهی مغز را چه علم و خبر 🍃که بر او هیزم است یا دفتر https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌹✨🦋 🔰وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا (بقره، ۴۱) ✅و نفروشید آیاتِ مرا به بهای اندک ❇️شاید یکی از معانی این آیه آن باشد که آیاتِ مرا غلط، سطحی و بدون تامل نخوانید. ‼️متاسفانه بسیاری از کسانی که قرآن می خوانند، کم‌فروشی می کنند و بدون دانش کافی و تعمّق در آیات، آنها را طوطی‌وار بر زبان جاری می کنند... : 💠به شهری رسیدیم که قرول نام آن بود، جوانمردی ما را به خانهٔ خود مهمان کرد. چون در خانهٔ وی درآمدیم، عربی بَدَوی درآمد، نزدیک من آمد، شصت‌ساله بود و گفت: قرآن به من آموز. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاس» او را تلقین می‌کردم و او با من می‌خواند. چون من گفتم: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس» گفت: «أَرَاَیْتَ النَّاس؟» یعنی آیا آدم دیده‌ای؟ و گفت نیز بگو. من گفتم که سوره بیش از این نباشد. پس گفت: آن سورهٔ «نَقَّالَةَ ‌الْحَطَب» کدام است؟ و نمی‌دانست که اندر سورهٔ تبت «حَمَّالَةَ الْحَطَب» گفته است نه «نَقَّالَةَ ‌الْحَطَب». و آن شب چندان که با وی بازگفتم سورهٔ «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاس» یاد نتوانست گرفتن. 🌹✨🦋 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
  یکی را از ملوک عرب حدیث مجنون لیلی و شورش حال او بگفتند که با کمال فضل و بلاغت سر در بیابان نهاده است و زمام عقل از دست داده. بفرمودش تا حاضر آوردند و ملامت کردن گرفت که: در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهایم گرفتی و ترک عشرت مردم گفتی؟ کاش آنان که عیب من جستند رویت ای دلستان بدیدندی تا به جای ترنج در نظرت بی خبر دستها بریدندی تا حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی. ملک را در دل آمد جمال لیلی دیدن تا چه صورت است موجب چندین فتنه. بفرمودش طلب کردن. بگردیدند و به دست آوردند و پیش ملک در صحن سراچه بداشتند. ملک در هیأت او نظر کرد. شخصی دید سیه فام باریک اندام. در نظرش حقیر آمد، به حکم آن که کمترین خدّام حرم او به جمال از او در پیش بودند و به زینت بیش. مجنون به فراست دریافت، گفت: از دریچهٔ چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سرّ مشاهدهٔ او بر تو تجلی کند. گفتن از زنبور بی حاصل بود با یکی در عمر خود ناخورده نیش تا تو را حالی نباشد همچو ما حال ما باشد تو را افسانه پیش باب پنجم گلستان به روایت استاد ساعد باقری https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍃🌺🍃 توانگری بخیل را پسری رَنجور بود. نیک‌خواهانش گفتند: "مصلحت آن است که ختمِ قرآن کنی از بهرِ وی یا بذلِ قربان"... لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: "مُصحَفِ مهجور اولی‌ترست که گلّه‌ی دور." صاحبدلی بشنید و گفت: "ختمش به علّتِ آن اختیار آمد که قرآن بر سرِ زبان است و زَر در میانِ جان." دریغا گردنِ طاعت نهادن گرش همراه بودی دستِ دادن به دیناری چو خر در گِل بمانند ور اَلحَمدی بخواهی صد بخوانند...! 🍃🌺🍃 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
روزی سگی در پی آهویی می دوید. آهو رو به پس کرد و گفت: ای سگ! رنج بیهوده مبر که هرگز به من نخواهی رسید. سگ پرسید: چرا؟ آهو گفت: زیرا که تو در پی «نان» می دوی و من در پی «جان» و طالب نان به طالب جان هرگز نخواهد رسید.
🔖 ‏صیّادی بود، هر روز مرغان بکشتی روزی سرمایی عظیم بود، به صحرا رفته بود و مرغان را گرفته بود و پر و بال ایشان را می‌کَندو از غایت سرما، آب از چشم او می‌دوید یکی از مرغان گفت: بیچاره مردی حلیم است و رحیم‌دل؛ بر ما می‌گرید دیگری گفت: در گریه‌ی چشمش منگر،در فعلِ دستش نگر! ✍ 📒 ‏ ‌ @TAMASHAGAH