eitaa logo
تماشاگه راز
275 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
در فروبند که ما عاشق این میکده‌ایم درده آن باده جان را که سبک دل شده‌ایم برجه ای ساقی چالاک میان را بربند به خدا کز سفر دور و دراز آمده‌ایم برگشا مشک طرب را که ز رشک کف تو از کف زهره به صد لابه قدح نستده‌ایم در فروبند و ز رحمت در پنهان بگشا چاره رطل گران کن که همه می زده‌ایم زان سبو غسل قیامت بده از وسوسه‌ام به حق آنک ز آغاز حریفان بده‌ایم ما همه خفته تو بر ما لگدی چند زدی برجهیدیم خمارانه در این عربده‌ایم گر علی الریق تو را باده دهی قاعده نیست هین بده ما ملک الموت چنین قاعده‌ایم فلسفی زین بخورد فلسفه‌اش غرق شود که گمان داشت که ما زان علل فاسده‌ایم آن نهنگیم که دریا بر ما یک قدح است ما نه مردان ثرید و عدس و مایده‌ایم هله خاموش کن و فایده و فضل بهل که ز فضله فایده فایده‌ایم شمس
آدمهای مهربان زیادی را می شناسم که هربارسفارش می کنند مراقب خودت باش! امامهربان تر از آنان ،خداوندی را دیدم که می گفت:خودم مراقبت هستم. شبتون قرین آرامش✋
🍃هوالمحبوب
جان جانان من! مرا راهی بنما كه منتهی به نگاه مهربان تو باشد. دستی ، كه فقط درِ خانه تو را بکوبد. نگاهی كه جز روی تو نبینم وگوشی كه جز صدای تو نشنود. مرا برای خود و دیگران برای پیرامونم منشا خیر و برکت و رزق و روزی بگردان. سپاسگزارم عشق جان سپاسگزارم🙏 @TAMASHAGAH
وقتی کسی نیست روزهایت را بخیر کند آرزو میکنم ، همه ی لحظاتت را خدای عشق بخیر کند. سلاااام یاران جان ، امروز و هر روزتون متبرک به نگاه مهربان حضرت دوست💐✋ @TAMASHAGAH
هر آدمی که کشتهٔ شمشیر عشق شد گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست 🍃 @TAMASHAGAH
مرا جز عشق تو جانی نمی‌بینم نمی‌بینم دلم را جز تو جانانی نمی‌بینم نمی‌بینم ز خود صبری و آرامی نمی‌یابم نمی‌یابم ز تو لطفی و احسانی نمی‌بینم نمی‌بینم ز روی لطف بنما رو، که دردی را که من دارم بجز روی تو درمانی نمی‌بینم نمی‌بینم بیا، گر خواهیم دیدن که دور از روی خوب تو بقای خویش چندانی نمی‌بینم نمی‌بینم بگیر، ای یار، دست من، که در گردابی افتادم که آن را هیچ پایانی نمی‌بینم نمی‌بینم ز راه لطف و دلداری، بیا، سامان کارم کن که خود را بی تو سامانی نمی‌بینم نمی‌بینم را به درگاهت رهی بنما، که در عالم چو او سرگشته حیرانی نمی‌بینم نمی‌بینم @TAMASHAGAH
زندگی فهم نفهمیدن‌هاست. آسمان،نور،خدا،عشق،سعادت،با ماست. در نبندیم به نور در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من وزن رضایتمندیست سپهری @TAMASHAGAH
«سکوت سرشار از ناگفته‌هاست» سروده : مارگوت بیکل مارگوت بیکل شاعر آلمانی در سال ۱۹۵۸ به دنیا آمد. او در زمینه‌ی گفتگودرمانی تحصیل کرده و یکی از متخصصان آلمانی در این زمینه در دوره‌ی خود بود. دلتنگی‌های آدمی را باد ترانه‌ای می‌خواند، رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده می‌گیرد، و هر دانه برفی به اشكی نریخته می‌ماند. سكوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حركات ناكرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده. در این سكوت، حقیقت ما نهفته است. حقیقت تو و من. * * *   برای تو و خویش چشمانی آرزو می‌كنم كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را در ظلمات‌مان ببیند. گوشی كه صداها و شناسه‌ها را در بیهوشی‌مان بشنود. برای تو و خویش، روحی كه این همه را در خود گیرد و بپذیرد. و زبانی كه در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون كشد و بگذارد ار آن چیزها كه در بندمان كشیده است سخن بگوییم. @TAMASHAGAH
لبخند بزن به جهانی سخت جهانی زیبا جهانی گذرا ! @TAMASHAGAH
لقمان بظاهر غلامی زیردست بود، و به باطن، حکیمی فرزانه از اینرو خواجه او در هرامری با وی مشورت میکرد تا از حکمت و نصيحت اون بهره بَرَد. عادت خواجه، این بود که هر طعامی که نزد او می بردند بدان دست نمیزد مگر آنکه ابتدا لقمان از آن طعام چیزی خورَد. روزی خربزه ای برای خواجه آوردند. او لقمان را صدا زد و نزد خود خواند. و قاشی از خربزه بُريد و به او داد. لقمان با اشتهای تمام آن را خورد. خواجه، قاش دیگری داد و او با رغبت و میل وافر آن را نیز خورد. و خواجه، پی در پی از خربزه می برید و به او میداد تا اینکه به هفده قاش رسید. ذائقه خواجه از اشتهای فراوان لقمان تحریک شد و خواست که او نیزشیرینی و گوارای ی خربزه را بچشد. فقط یک قاش مانده بود. همینکه آخرین قاش را به دهان گذاشت از تلخی آن حالش دگرگون گشت. به لقمان روی کرد و گفت: پس تو چگونه این خربزه تلخ و جانگاه را خوردی؟ لقمان پاسخ داد: من که از دست تو نعیم فراوان خورده ام، شرمم آمد که از تلخی آن بی تابی نشان دهم. مأخذ این حکایت، داستانی است که در كتاب والموانسه، ابوحیان توحیدی، جلد ۲ ص ۱۲۱ آمده است. نیز حکایتی مشابه آن در التوحید، طبع طهران به اهتمام دکتر صفا، ص ۷ ۷-۷۶ و  نیز نیشابوری در منطق الطیر  حکایتی نظیر آن دارد. این حکایت در بیان این مطلب است که عاشق حقیقی کسی محنت ها و رنج هایی که در راه معشوق بر او وارد می شود، بجان بپذیرد و ملالت و بیتابی نشان ندهد، چراکه شیرینی عشق، همه تلخی ها را شیرین می کند. نی که لقمان را که بندهٔ پاک بود روز و شب در بندگی چالاک بود مگر نه این است که لقمان، بنده ای پاک بود و شب و روز در خدمت خواجه اش چُست و چالاک بود؟ خواجه‌اش می‌داشتی در کار پیش بهترش دیدی ز فرزندان خویش خواجه اش او را در هر کاری مقدّم می ساخت و حتّی او را از فرزندان خود نیز بهتر وخوبتر میدانست. مثنوی شریف استاد کریم زمانی @TAMASHAGAH
احوال خوب "نعمت" است و احوال بد تلنگر کاش یادمان بماند هر دو مهمانند و گذرا نگران هیچ چیز نباش رفیق! @TAMASHAGAH