eitaa logo
تماشاگه راز
284 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
درد نیست ولی به درد آرد. نیست ولیکن بلا را به سر مرد آورد. چنان که علت است و همچنان سبب است. هرچند مایه ی راحت است پیرایه ی آفتاب است. محب را سوزد نه محبوب را و عشق را سوزد نه را. نامه عبدالله انصاری
ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﻋﺒﻮﺭ ﮐﻨﯽ! ﮔﻔﺘﻢ: ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﻔﺘﻢ: ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﮔﻔﺖ: ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣَﻦ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ! ﮔﻔﺘﻢ: ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ،ﺟﺴﻤﻢ ﺭﺍ ،ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ! ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﻧﺸﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺩﯾﮕﺮ ﻣﮕﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺩﺍﺩگی اﺕ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪﻡ. ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﺷﺪﻧﺪ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ! ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷَﻤﺴَﻢ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﻢ! ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﺧﺮ ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺲ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺍ، ﺑﻪ ﻧﻮﺭ ﺗﻮ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩ ﻧﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ! ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ وﮔﺮﻧﻪ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﺧﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﻢ آن ﺭﯾﺴﻤﺎﻥ ﺑﯿﻦ ﻣن ﻮ ﺗﻮﺳﺖ ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﺭﯾﺴﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﯽ! ﺑﻨﺪ ﺑﻨﺪ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ؟ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺨﻮﺍﻩ! ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ. ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺲ ﺩﻭﺧﺘﻢ،ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﭙﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻭﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺨﺘﻢ گفتم :ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ. ﺷﻤﺲ ﮔﻔﺖ : " ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﺱ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ ! ﺣﯿﺮﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ؟ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ؟ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﮕﺎﻩ ﺁﻣﺪﻩﺍﺳﺖ ! ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﻣﻦ! ﺍﯼ ﺷﻤﺲ ﻣﻦ! ﻣﻦ ﺗﺎﺏ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺱ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ! ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﻡ! ﺗﯿﻎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﯿﺎﻡ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﺍﺩ! ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻡ ﺍﻟﻬﯽ! ﺍﻭ ﺭﯾﺴﻤﺎﻥ ﺑﯿﻦ ﻣن و ﺗﻮﺳﺖ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ! ﮔﻔﺖ :ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ ، ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺑﺎﺵ! ﺍﺷﮑهایم ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ :ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺭﯾﺴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺸﻮﺩﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺍﻭ ﯾﺎﻓﺘﻢ که ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ ﮔﻔﺖ: ﺭﺍ واسطه ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ! ﮔﻔﺘﻢ :ﺷﻤﺲ ،ﺷﻤﺲ ﭼﻪ ﺷﺪ ؟ ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺲ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﯼ. ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮﻭﺩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯼ ﺍﻭ ﻭ ﺷﻤﺲ ﻣﻠﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . 📖
کوشش همه دست نیکی بریم . کاهلان را هشدار دهید ؛ کم جرئتان را تشویق کنید ؛ ضعیفان را حمایت نمایید ؛ و با همه بردبار باشید. زنهار، کسی بدی را با بدی پاسخ نگوید، بلکه همواره در پی نیکی کردن به یکدیگر و به همه مردم باشید. @TAMASHAGAH
چو خدا بُوَد پناهت، چه خطر بُوَد ز راهت به فلک رسد کلاهت که سَرِ همه سَرانی جان
بیابانی‌ست عشق ای دل ! که پیدا نیست پایانش به منزل کی رسی تا گم نگردی در بیابانش ؟! دهلوی
از شدت عشق به معبود گفت : معبودم ! خواهم که گناه همه خلق بر دوش من گذاری تا روز قیامت برای تک تک آن ها فقط با من سخن گوئی و از من سوال کنی. الاسرار
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد! باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد! 🍃🌼🍃🌼🍃
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم 🍃
تو را دیوانه کرده‌ست او قرار جانت برده‌ست او غم جان تو خورده‌ست او چرا در جانش ننشانی 🍃✨
افسانه ی دروغ وحقیفت🌱 روزی دروغ و حقیقت به هم رسیدند، دروغ به حقیقت گفت: _ روزِ قشنگی است! حقیقت با تردید به اطراف نگاه کرد و چشمان خود را به آسمان دوخت و هوا را واقعاً دلپذیر یافت و تصمیم گرفت روز را با قدم زدن به همراه دروغ بگذراند. سپس دروغ به حقیقت گفت: _ آب چاه بسیار زیباست، بیا برای آب‌بازی برویم پایین.. حقیقت برای دومین بار با شک و تردید به دروغ نگاهی افکند و آب را لمس کرد، و آن را واقعاً زیبا یافت.. آن دو لباس‌هایشان را درآوردند و به درون چاه رفتند. اندکی بعد، دروغ به‌یکباره از چاه بیرون آمد، سریع لباس حقیقت را پوشید و دوید… حقیقت، عریان و خشمگین از چاه بیرون آمد و دنبال دروغ دوید و دلش می‌خواست به او برسد و وقتی مردم او را برهنه دیدند، از دست حقیقت بیچاره برآشفتند و از او روی تافتند. لذا به چاه برگشت و در آن پنهان شد و از شدت شرمساری دیگر از آن بیرون نیامد. از آن روز به بعد دروغ در لباس حقیقت در جهان جولان می‌دهد و مردم هم آن را می‌پذیرند و در عین حال، از دیدن حقیقت عریان امتناع می‌کنند!
🔆پند حکیمانه در میان اشعارحماسی و عاشقانه🔆 حکیم توس در بین اشعار حماسی و درمیدان جنگ و نبرد در سوگ و پیروزی و شکست . حکیمانه پند و اندرز می دهد. شخصیت حکیمانه وخیر خواهانه ی فردوسی ونظامی در همه جای شاهنامه وخمسه دیده می شود. فردوسی درپایان داستان سیاوش این چنین می سراید. جهان را چنین است ساز ونهاد زیک دست بستد به دیگر بداد به دردیم ازاین رفتن اندر فریب زمانی فراز و زمانی نشیب اگر دل توان داشتن شادمان به شادی چرا نگذرانی زمان بخوشی بناز وبخوبی ببخش مکن روز را بردل خویش دخش شاهنامه فردوسی حکیم نظامی نیز دراوج پرداختن به عشق و شیدایی و تصویر شیفتگی قهرمانان داستانش ،   اندرزهای حکیمانه ی خود را مطرح می کنند . وقتی با نیرنگ خسرو خبر دروغین مرگ شیرین را به فرهاد می دهند. چوافتاد این سخن درگوش فرهاد زطاق کوه چون کوهی درافتاد دراینجا نظامی افکار حکیمانه ی خودرا بیان می کند . وغیر مستقیم یادآوری می کند که چگونه باید زیست و به قدرتمندان زمان خودش هشدار می دهد. نظامی اینگونه می سراید. عنان عمرزین سان در نشیب است جوانی راچنین پا در رکیب است جهان دیو است و وقت دیو بستن به خوشخویی توان زین دیو رستن چودارد خوی تومردم سرشتی هم اینجا و هم آن جا دربهشتی مخسب ای دیده چندین عافل ومست چوبیداران بر آور درجهان دست خسرو شیرین نظامی 🍃🍃🍃🍃