زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت یازدهم.
نفهمیدم کی خوابم رفت که با ضربه جانانه یک زائر #عراقی به سرم بیدار شدم!
تا اومدم بفهمم چی شده آن یکی کوله رو کوبوند تو سرم ...خدا رو شکر کلا بعضی ها راحتند!!
در کل عراقی ها دو دسته هستند.
یک دسته فوق العاده #مهربان و خدمتگزار به زائر و یک دسته #خودخواه و متنفر از ما ....
البته دسته دوم کم هستند و اکثریت رو گروه اول تشکیل میده.
خادمین این موکب از گروه اول هستند و فکر کنم همه تحصیل کرده اند. از نوع رفتارها و #اخلاقشون پیداست.
نماز و ناهار و قرآن و ذکر ...
دارم سعی میکنم کمی بخوابم چون امشب رو دوست دارم اگر #حسین علیه السلام بپذیرد در کنار مادرش برایش گریه کنم انشاالله.
نشد که بخوابم!!
سرو صدای زیاد و ...
حدود ساعت ۴/۳۰ آماده شدیم که راه بیفتیم.
یکی از بچه ها حالش خوب نبود.
هر چه #اصرار کردم ماشین سوار بشه و بره قبول نکرد.
تا عمود ۱۳۰۰ که راه آمدیم دیدم بزور خودش رو میکشه.
لذا یه #ماشین گرفتم و سوار شدیم.
همه کلی خوشحال شدن :)
ما را تا عمود ۱۳۸۰ آورد.
اونجا پیاده کرد و چند تا عمود بعد گنبد حضرت #عباس علیه السلام دیده شد.
فقط کسی که تجربه #پیاده روی رو داشته میتونه بفهمه این تصویر چه حس و حالی داره.
تو راه نماز مغرب شد.
کنار خیابان فرش پهن کردیم و نماز خواندیم.
بعد نماز حرکت کردیم به سمت موکب #البرز...
حدود یک ساعتی راه رفتیم تا رسیدیم.
موکب استان البرز خیلی دورتر از #حرم بود سر راه هم نزدیک حرم حضرت عباس شدیم و سلام دادیم و هم حرم امام حسین علیه السلام.
از کنار #خیمه گاه هم عبور کردیم تا بعد از عبور چند خیابان شلوغ به #موکب رسیدیم.
الحمدلله یکی از بچه ها تو موکب برای ما جا گرفته بود.
لذا رفتیم و در مکان خودمان #مستقر شدیم.
بعد اینکه مستقر شدیم بعضی از بچه ها میخواستند برن حرم ...
قبل رفتن کمی صحبت کردیم و دعای #کمیل و روضه و...
خدا را شکر #امام خوب پذیرایی کرد.
یاد همه دوستان کردیم.
بعضی ها رفتند حرم و بقیه هم خوابیدند.
منم جز گروهی بودم که خوابیدم هر چه فکر کردم #حجتی پیدا نکردم که لابلای این همه مرد و فشار بریم سمت حرم علاوه بر این که میدونستم بدلیل #ازدحام نمیتوانند نزدیک شوند.
پاهام از درد فریاد میکرد. با #ماساژی که یکی از بچه ها داد کمی آروم تر شد.
یکی گفت خوب #سنی ازتون گذشته...
راست میگفت این چند روز هر بار جلوی آینه رفتم بیش تر از هر چیزی موهای #سفیدم جلوه میکرد..
بی اختیار زمزمه کردم #نوکرت داره پیر میشه....
حواست هست به #موهای سپید سرم...
از گذشته #شکسته ترم ....
قبل اینکه بیام یکی میگفت چرا صورتتون ریخته...
تو دلم گفتم داغ و #عزای حسین ریختن صورت هم داره!!
یکی میگفت چرا #قلبتون آنقدر فشار روش هست...
و من تو دلم #زمزمه میکردم وای از قلب حجه بن الحسن...
وای از دل زینب
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#یازده
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت آخر.
دلم نمیخواست این #دقایق تمام بشه ولی نگاهم روی #ساعت که افتاد فهمیدم باید برم.
دستم را به نیت #بیعت با امام گرفتم به ضریح و همین طور از امام کاظم شروع کردم تا امام جواد علیه السلام....
بعضی حس ها قابل بیان نیست.
آمدیم تو مسجد و اول #نماز ظهر و عصر و بعد هم دو تا نماز زیارت...
سر به #سجده که میذاری وقت گفتن حرفهای در گوشی با خداست.
دلم نمیخواست بلند شم ولی #ساعت هی میگفت وقت تمامه!
آمدم از #حرم بیرون و با بچه ها هر چی گشتیم #غذا پیدا نکردیم آخر تصمیم گرفتیم بخریم
چاره ای نبود تا مرز دیگه هیچ جایی برای غذا نبود و از صبح هم چیزی نخورده بودیم.
توی راه بحث #خلقت نوریه اهل بیت بشدت ذهنم را مشغول کرده بود.
میخواستم برای بچه ها بگم ولی چون طلبی نبود گذشتم و #سکوت کردم.
دیگه وقت دارم تا #مرز یه چرت بزنم.
هر چند دلم مونده پیش امامین #عسکریین که توفیق زیارت حاصل نشد.
ما با خیال تو چه محتاج شرابیم
مستی به یک کرشمه ساقی سپرده اند
برای نماز مغرب تو منزل یک #عراقی توقف کردیم چه بی ریا کمک کردند تا وضو بگیریم و نماز بخوانیم.
عکس دو #شهید زینت بخش دیوار منزلشان بود از تاریخ شهادتشان پیدا بود که مربوط به جنگ با #داعش است.
اصولاً هر جا شما رنگ و بوی #ایثار میبینید شهادت هم کنارش هست.
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده
سجاده ها را پهن کرده بودند و آماده...
نماز را خواندیم و سوار ماشین شدیم.
حالم داشت هر لحظه #بدتر میشد بشدت درد داشتم فکر کنم سرما خورده بودم.
چند تا مسکن خوردم و سعی کردم تا مرز بخوابم.
همسفران هر کاری میکردند تا از شدت درد من کمتر بشه ...
یکی ماساژ میداد.
یکی آب و #عسل درست میکرد و ...
به مرزکه رسیدیم کمی بهتر شده بودم.
الحمدلله از مرز هم با سرعت گذشتیم
آنطرف بچه ها شام خوردند هم سپاه ایلام موکبش شام میداد و هم آستان قدس
دوباره سوار ماشین شدیم حدود دو نیمه شب بود که به سمت #تهران حرکت کردیم.
#بدرقه امام حسین علیه السلام را با همه وجودم حس میکردم.
دلم مانده بود ولی باید بر میگشتیم.
دوباره دردها شروع شد و دیگه آروم نمیشد.
#تب و لرز کردم.
کلا بیماریهای بعد #زیارت برای من علامت خوبیه ...
نمیتونم بگم چرا ...
ولی الحمدلله رب العالمین
تو دلم #زمزمه میکردم ..
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به دو عالم ندهم لذت بیماری را
تو مسیر خواستم یه #آمپولی بر بدن بزنم که متاسفانه پیدا نشد.
کلا من آدم #صبوری تو درد هستم ولی خیلی طاقت فرسا شده بود.
ترافیک بود راهی که باید در ۱۲ ساعت طی میشد ۱۵ ساعت طول کشید.
کلا اربعین برای من آغاز حرکت و #جهاد در راه امام است.
همانطور که در زیارت اربعین هم میخوانیم
ونصرتی لکم معده
بنابر این همیشه اربعین همراه با تقسیم #ماموریت و جهاد است.
جهادی که طبق نظر حضرت آقا به معنای مبارزه با دشمن هست.
همینطور که چشمهایم را بسته بودم و درد میکشیدم به مسیر پیش رو فکر میکردم که باید پر #قدرت تر از قبل حرکت کنیم انشاالله.
اشکالات و نواقص برطرف شود و نقاط قوت تقویت.
کلا اربعین آغاز حرکت جهادی #تشکیلات ها باید باشد
امتحانات من هم که با #بیماری شروع شد برای همین بود.
ظرفیت و وسعت وجودی باید بالا بره.
تحمل باید زیاد بشه
ماشین برای بچه های #زینبیه هماهنگ شد و من هم گفتم که بیان دنبالم ولی...
بگذریم اینم امتحانی دیگر...
یه راست همسفران من را بردند درمانگاه تب ۴۰ درجه داشتم سرم ودوتا آمپول سهم من شد و کلی داروی دیگه که تو کیسه دستم دادند
آمدم منزل بچه ها ناراحت شدند از اینکه #مریض هستم ....
تیکه هایی هم نثارم کردن...
همین طور که بزور داشتم خودم را میشستم زیر دوش...
به #غربت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گریه کردم
نماز خوندم خوابیدم....
تا انشاالله حالم خوب بشه و آماده برای جهادی دیگر ....
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#سیزده
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f