eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
229 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
: 💠 سفرنامه اربعین. قسمت یازدهم. نفهمیدم کی خوابم رفت که با ضربه جانانه یک زائر به سرم بیدار شدم! تا اومدم بفهمم چی شده آن یکی کوله رو کوبوند تو سرم ...خدا رو شکر کلا بعضی ها راحتند!! در کل عراقی ها دو دسته هستند. یک دسته فوق العاده و خدمتگزار به زائر و یک دسته و متنفر از ما .... البته دسته دوم کم هستند و اکثریت رو گروه اول تشکیل میده. خادمین این موکب از گروه اول هستند و فکر کنم همه تحصیل کرده اند. از نوع رفتارها و پیداست. نماز و ناهار و قرآن و ذکر ... دارم سعی میکنم کمی بخوابم چون امشب رو دوست دارم اگر علیه السلام بپذیرد در کنار مادرش برایش گریه کنم انشاالله. نشد که بخوابم!! سرو صدای زیاد و ... حدود ساعت ۴/۳۰ آماده شدیم که راه بیفتیم. یکی از بچه ها حالش خوب نبود. هر چه کردم ماشین سوار بشه و بره قبول نکرد. تا عمود ۱۳۰۰ که راه آمدیم دیدم بزور خودش رو می‌کشه. لذا یه گرفتم و سوار شدیم. همه کلی خوشحال شدن :) ما را تا عمود ۱۳۸۰ آورد. اونجا پیاده کرد و چند تا عمود بعد گنبد حضرت علیه السلام دیده شد. فقط کسی که تجربه روی رو داشته می‌تونه بفهمه این تصویر چه حس و حالی داره. تو راه نماز مغرب شد. کنار خیابان فرش پهن کردیم و نماز خواندیم. بعد نماز حرکت کردیم به سمت موکب ... حدود یک ساعتی راه رفتیم تا رسیدیم. موکب استان البرز خیلی دورتر از بود سر راه هم نزدیک حرم حضرت عباس شدیم و سلام دادیم و هم حرم امام حسین علیه السلام. از کنار گاه هم عبور کردیم تا بعد از عبور چند خیابان شلوغ به رسیدیم. الحمدلله یکی از بچه ها تو موکب برای ما جا گرفته بود. لذا رفتیم و در مکان خودمان شدیم. بعد اینکه مستقر شدیم بعضی از بچه ها میخواستند برن حرم ... قبل رفتن کمی صحبت کردیم و دعای و روضه و... خدا را شکر خوب پذیرایی کرد. یاد همه دوستان کردیم. بعضی ها رفتند حرم و بقیه هم خوابیدند. منم جز گروهی بودم که خوابیدم هر چه فکر کردم پیدا نکردم که لابلای این همه مرد و فشار بریم سمت حرم علاوه بر این که میدونستم بدلیل نمی‌توانند نزدیک شوند. پاهام از درد فریاد میکرد. با که یکی از بچه ها داد کمی آروم تر شد. یکی گفت خوب ازتون گذشته... راست می‌گفت این چند روز هر بار جلوی آینه رفتم بیش تر از هر چیزی موهای جلوه میکرد.. بی اختیار زمزمه کردم داره پیر میشه.... حواست هست به سپید سرم... از گذشته ترم .... قبل اینکه بیام یکی می‌گفت چرا صورتتون ریخته... تو دلم گفتم داغ و حسین ریختن صورت هم داره!! یکی می‌گفت چرا آنقدر فشار روش هست... و من تو دلم میکردم وای از قلب حجه بن الحسن... وای از دل زینب 🔹 به قلم یک زائر اربعین. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
: 💠 سفرنامه اربعین. قسمت آخر. دلم نمی‌خواست این تمام بشه ولی نگاهم روی که افتاد فهمیدم باید برم. دستم را به نیت با امام گرفتم به ضریح و همین طور از امام کاظم شروع کردم تا امام جواد علیه السلام.... بعضی حس ها قابل بیان نیست. آمدیم تو مسجد و اول ظهر و عصر و بعد هم دو تا نماز زیارت... سر به که می‌ذاری وقت گفتن حرفهای در گوشی با خداست. دلم نمی‌خواست بلند شم ولی هی میگفت وقت تمامه! آمدم از بیرون و با بچه ها هر چی گشتیم پیدا نکردیم آخر تصمیم گرفتیم بخریم چاره ای نبود تا مرز دیگه هیچ جایی برای غذا نبود و از صبح هم چیزی نخورده بودیم. توی راه بحث نوریه اهل بیت بشدت ذهنم را مشغول کرده بود. میخواستم برای بچه ها بگم ولی چون طلبی نبود گذشتم و کردم. دیگه وقت دارم تا یه چرت بزنم. هر چند دلم مونده پیش امامین که توفیق زیارت حاصل نشد. ما با خیال تو چه محتاج شرابیم مستی به یک کرشمه ساقی سپرده اند برای نماز مغرب تو منزل یک توقف کردیم چه بی ریا کمک کردند تا وضو بگیریم و نماز بخوانیم. عکس دو زینت بخش دیوار منزلشان بود از تاریخ شهادتشان پیدا بود که مربوط به جنگ با است. اصولاً هر جا شما رنگ و بوی می‌بینید شهادت هم کنارش هست. اللهم الرزقنا توفیق الشهاده سجاده ها را پهن کرده بودند و آماده... نماز را خواندیم و سوار ماشین شدیم. حالم داشت هر لحظه میشد بشدت درد داشتم فکر کنم سرما خورده بودم. چند تا مسکن خوردم و سعی کردم تا مرز بخوابم. همسفران هر کاری می‌کردند تا از شدت درد من کمتر بشه ... یکی ماساژ میداد. یکی آب و درست میکرد و ... به مرزکه رسیدیم کمی بهتر شده بودم. الحمدلله از مرز هم با سرعت گذشتیم آنطرف بچه ها شام خوردند هم سپاه ایلام موکبش شام میداد و هم آستان قدس دوباره سوار ماشین شدیم حدود دو نیمه شب بود که به سمت حرکت کردیم. امام حسین علیه السلام را با همه وجودم حس میکردم. دلم مانده بود ولی باید بر می‌گشتیم. دوباره دردها شروع شد و دیگه آروم نمیشد. و لرز کردم. کلا بیماریهای بعد برای من علامت خوبیه ... نمیتونم بگم چرا ... ولی الحمدلله رب العالمین تو دلم میکردم .. گر طبیبانه بیایی به سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را تو مسیر خواستم یه بر بدن بزنم که متاسفانه پیدا نشد. کلا من آدم تو درد هستم ولی خیلی طاقت فرسا شده بود. ترافیک بود راهی که باید در ۱۲ ساعت طی میشد ۱۵ ساعت طول کشید. کلا اربعین برای من آغاز حرکت و در راه امام است. همانطور که در زیارت اربعین هم می‌خوانیم ونصرتی لکم معده بنابر این همیشه اربعین همراه با تقسیم و جهاد است. جهادی که طبق نظر حضرت آقا به معنای مبارزه با دشمن هست. همینطور که چشمهایم را بسته بودم و درد می‌کشیدم به مسیر پیش رو فکر میکردم که باید پر تر از قبل حرکت کنیم انشاالله. اشکالات و نواقص برطرف شود و نقاط قوت تقویت. کلا اربعین آغاز حرکت جهادی ها باید باشد امتحانات من هم که با شروع شد برای همین بود. ظرفیت و وسعت وجودی باید بالا بره. تحمل باید زیاد بشه ماشین برای بچه های هماهنگ شد و من هم گفتم که بیان دنبالم ولی...‌ بگذریم اینم امتحانی دیگر... یه راست همسفران من را بردند درمانگاه تب ۴۰ درجه داشتم سرم ودوتا آمپول سهم من شد و کلی داروی دیگه که تو کیسه دستم دادند آمدم منزل بچه ها ناراحت شدند از اینکه هستم .... تیکه هایی هم نثارم کردن... همین طور که بزور داشتم خودم را میشستم زیر دوش... به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گریه کردم نماز خوندم خوابیدم.... تا انشاالله حالم خوب بشه و آماده برای جهادی دیگر .... به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست 🔹 به قلم یک زائر اربعین. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f