eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
229 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 به علی و خاندان او سوگند امام ما ز جهان رفت با دلی مغموم هماره قصه مظلومی اش به خاک بود ز غربت قبرش برای ما معلوم... 🏴 شهادت حضرت امام باقر علیه السلام تسلیت باد 🏴 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
: 💠 سفرنامه اربعین. قسمت آخر. دلم نمی‌خواست این تمام بشه ولی نگاهم روی که افتاد فهمیدم باید برم. دستم را به نیت با امام گرفتم به ضریح و همین طور از امام کاظم شروع کردم تا امام جواد علیه السلام.... بعضی حس ها قابل بیان نیست. آمدیم تو مسجد و اول ظهر و عصر و بعد هم دو تا نماز زیارت... سر به که می‌ذاری وقت گفتن حرفهای در گوشی با خداست. دلم نمی‌خواست بلند شم ولی هی میگفت وقت تمامه! آمدم از بیرون و با بچه ها هر چی گشتیم پیدا نکردیم آخر تصمیم گرفتیم بخریم چاره ای نبود تا مرز دیگه هیچ جایی برای غذا نبود و از صبح هم چیزی نخورده بودیم. توی راه بحث نوریه اهل بیت بشدت ذهنم را مشغول کرده بود. میخواستم برای بچه ها بگم ولی چون طلبی نبود گذشتم و کردم. دیگه وقت دارم تا یه چرت بزنم. هر چند دلم مونده پیش امامین که توفیق زیارت حاصل نشد. ما با خیال تو چه محتاج شرابیم مستی به یک کرشمه ساقی سپرده اند برای نماز مغرب تو منزل یک توقف کردیم چه بی ریا کمک کردند تا وضو بگیریم و نماز بخوانیم. عکس دو زینت بخش دیوار منزلشان بود از تاریخ شهادتشان پیدا بود که مربوط به جنگ با است. اصولاً هر جا شما رنگ و بوی می‌بینید شهادت هم کنارش هست. اللهم الرزقنا توفیق الشهاده سجاده ها را پهن کرده بودند و آماده... نماز را خواندیم و سوار ماشین شدیم. حالم داشت هر لحظه میشد بشدت درد داشتم فکر کنم سرما خورده بودم. چند تا مسکن خوردم و سعی کردم تا مرز بخوابم. همسفران هر کاری می‌کردند تا از شدت درد من کمتر بشه ... یکی ماساژ میداد. یکی آب و درست میکرد و ... به مرزکه رسیدیم کمی بهتر شده بودم. الحمدلله از مرز هم با سرعت گذشتیم آنطرف بچه ها شام خوردند هم سپاه ایلام موکبش شام میداد و هم آستان قدس دوباره سوار ماشین شدیم حدود دو نیمه شب بود که به سمت حرکت کردیم. امام حسین علیه السلام را با همه وجودم حس میکردم. دلم مانده بود ولی باید بر می‌گشتیم. دوباره دردها شروع شد و دیگه آروم نمیشد. و لرز کردم. کلا بیماریهای بعد برای من علامت خوبیه ... نمیتونم بگم چرا ... ولی الحمدلله رب العالمین تو دلم میکردم .. گر طبیبانه بیایی به سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را تو مسیر خواستم یه بر بدن بزنم که متاسفانه پیدا نشد. کلا من آدم تو درد هستم ولی خیلی طاقت فرسا شده بود. ترافیک بود راهی که باید در ۱۲ ساعت طی میشد ۱۵ ساعت طول کشید. کلا اربعین برای من آغاز حرکت و در راه امام است. همانطور که در زیارت اربعین هم می‌خوانیم ونصرتی لکم معده بنابر این همیشه اربعین همراه با تقسیم و جهاد است. جهادی که طبق نظر حضرت آقا به معنای مبارزه با دشمن هست. همینطور که چشمهایم را بسته بودم و درد می‌کشیدم به مسیر پیش رو فکر میکردم که باید پر تر از قبل حرکت کنیم انشاالله. اشکالات و نواقص برطرف شود و نقاط قوت تقویت. کلا اربعین آغاز حرکت جهادی ها باید باشد امتحانات من هم که با شروع شد برای همین بود. ظرفیت و وسعت وجودی باید بالا بره. تحمل باید زیاد بشه ماشین برای بچه های هماهنگ شد و من هم گفتم که بیان دنبالم ولی...‌ بگذریم اینم امتحانی دیگر... یه راست همسفران من را بردند درمانگاه تب ۴۰ درجه داشتم سرم ودوتا آمپول سهم من شد و کلی داروی دیگه که تو کیسه دستم دادند آمدم منزل بچه ها ناراحت شدند از اینکه هستم .... تیکه هایی هم نثارم کردن... همین طور که بزور داشتم خودم را میشستم زیر دوش... به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گریه کردم نماز خوندم خوابیدم.... تا انشاالله حالم خوب بشه و آماده برای جهادی دیگر .... به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست 🔹 به قلم یک زائر اربعین. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از امشب، مورخه
🔖 : 🔰 : داخل اردوگاه بعد از مشخص شدن اتاق و هم اتاقی هامون، با وجود تعداد زیادی تخت با کمبود مواجه شدیم و بعضی ها که سابقه اردوی داشتن، روی زمین و بعضی ها مثل من رو تخت خوابیدن. از اون شب ها بود که با وجود خستگی، خواب قصدِ سر زدن به چشم هاتو نداره☺️ و باید دعوت نامه براش بفرستی😅 و اتفاقات و احساسات قشنگی رو برام تدارک دیده بود، که پذیراش بودم😊 اما به هر طریق، خوابی نه چندان عمیق رو آغاز کردم که بتونم صبح زود بیدار بشم. 💠 شنبه ۶فروردین نماز صبح و دعای رو تنها، کنار مزار همون شهید ۱۹ساله خوندم.😍 بعد از صرف صبحانه، سوار اتوبوس شدیم و بازدید از ها رو شروع کردیم. برای دیدن اولین یادمان، پیاده شدیم و همراه جمعیت، از مسیر باریک و با پستی بلندی زیاد، گذر کردیم. به یادمان شهدای که رسیدیم یکی از رزمندگانی که در اون حضور داشته برای جمعیتی که گروه گروه توی اون محیط نشسته بودن و با اشتیاق گوش می دادن، روایتگری کرد و جریان و نامگذاری عملیات فتح المبین رو شرح داد. نماز ظهر رو تو مسجد یادمان فکه اقامه کرده و توی سوله تازه احداث شده زیر چادر قرمه سبزی خوردیم 😋 بعد از ناهار هم از نزدیک سوله، آب هویج گرفتیم و مثل ندید پدیدها هی عکس انداختیم.😄 یادمان بعدی کانال بود، آقای خدابنده(مسئول کاروان) تو اتوبوس از همه مون خواست به احترام این شهدا، بدون کفش به زیارتشون بریم، کفش ها رو تو دست گرفتیم و وارد کانال شدیم. شاید شبیه لحظه ای که موسی علیه السلام تجربه کرده بود... شبیه ندای کفش هایت را بیرون بیاور! به وادی مقدسی وارد شده ای... راه رفتن تو خاک آسون نبود با هر قدم توی خاک فرو می رفتیم، گروه قبلی از کانال خارج شدن و جاشون رو به ما دادن . بعد از شنیدن و روایتِ ، کمی از خاکی که به راحتی توی دست نمی موند رو داخل مشما ریختم برای سوغات،😊 دونستن اینکه اون عزیزان خدا توی این اقلیمِ ، با و ، چند روز رو تحمل کردن و آخر هم ، جان به جانان سپردن، دل سنگ رو هم می سوزونه. و اینکه اون نفرات آخر چه ساعات و دقایقی رو صبوری کردن و چی به سرشون اومده، کسی نمیدونه😢 چقدر شبیه بود.... 😭 ادامه دارد.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f