eitaa logo
آقامحمودرضا
1.9هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
89 فایل
💠گرامیباد یاد ادمین کانال 🌷شهیدحاج مرتضی مسیب زاده ♻ ️تنها کانال رسمی منتسب به خانواده شهیدبیضائی ♻ دارای مجوز وکدشامد 1-1-3454-61-3-1 از وزارت ارشادوشورای عالی مجازی کشور ♻️ دارنده مقام نخست سومین جشنواره فضای مجازی کشور درسال۹۵
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از برای کوثر
💠تمامی خاطرات از زبان دکتراحمدرضابیضائی را میتوانید در کانال زیر بخوانید و منتشر کنید👇 ♻️بدون تغییر و تحریف👇 🆔 @Barayemahmoodreza
آقامحمودرضا
🍃🌸خبر کنید فطرس را، جبرائیل را، تمام فرشتگان را، بالهایشان را میخواهم! باید به عرش پر بزنم تا بتوا
💠دستانم میلرزد! انگشتانم رمق ندارد! قلبم تپش گرفته و نفسهایم به شماره افتاده! همچون دانش آموز بازیگوشی که تنها هنرش فرار از درس و مدرسه بوده! و حال که فصل امتحان رسیده، باید درباره ی چیزهایی بنویسد که کمترین معرفتی به آن نداشته است! غم تمام وجودش را فرا میگیرد، بغض میکند، میترکد، میگرید؛ سبک که نمیشود، هیچ، نای برخاستن هم ندارد.. چند قطره اشکی است که از ابرهای سیاه آسمان دلم، بر بیابان تَفدیده ی صورتم، جاری میشود و قلبم را محکم میکند، تا چندخطی بنگارم؛ برای آن نگارِ خوش سیما و آن سیاه موی سپیدروی و آن محمود ی که رضا بود به رضای خدا. 🍃🌸 ، هر کدامشان داستانی دارند شیرینتر از "شیرین و فرهاد" و لیلاتر از "لیلی و مجنون"! هیچگاه در دوگانه های مرسوم گیر نکردند و آگاهانه و عالمانه و عاشقانه، معشوقی را برگزیدند که برای وصالش، مرارتها کشیدند و تزکیه ها کردند! اما برای ما کمی متفاوت است و دلدادگیمان به او رنگ و لعاب دیگری دارد! سالها بی آنکه خودبدانیم، در کنارش زندگی کردیم. با اشکها و لبخندها، قهرها و آشتیها ، شوخیها و جدّی ها و بزرگ شدیم در خانهای به عظمت وباگل قطعه ی مقدس ۲۶ و به وسعت همه ی ایران عزیز و حتی برخی کشورهای دیگر! با کلی برادر و خواهر تنی و ناتنی! و دینی و ایمانی! 🍃🌸آری! درست متوجه شدید. شهید نازنین مدافع حریم عمه ی سادات؛ محمودرضا بیضائی یکی از اعضای خانواده ی قطعه ی ۲۶ بود! و چه افتخاری از این بالاتر که سایه اش را بر سرمان داشتیم و چه حسرتی از این دردناکتر که نشناخته او را از دست دادیم! او که با چشمان قشنگش متنهای "داداش حسین"(حسین قدیانی) را میخواند و کامنتهای بچه ها را به نظاره مینشَست و چه بسا که در بحثها هم شرکت میکرد اما به واسطه ی شرایط کاری اش، نمیتوانست خیلی علنی و با مشخصات واقعی، حضور پر خیر و برکتش را نشان دهد! و تو چه میدانی؟! شاید دوستان دیگری هم بودند و باشند، به سان محمود عزیز ما که فقط بوی عطر وجودشان را در کنارمان حس میکنیم. بی آنکه بدانیم اینها هستند و تحفه ای ارزشمند برای چند صباح زندگی ما! این هم از بدبختی ما رَه گم کردهگان است که فرسنگ ها از شهیدان فاصله داریم و وقتی آنان را از دست میدهیم، انگار تازه به دست آورده ایم و انگشت حسرت بر دندان میگزیم که ای کاش او را میشناختیم! ای کاش ای کاش ای کاش... البته که این است که تا زنده است، است و آن هنگام که جاودانه میشود، شناخته میشود! ۴ 🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
🍃🌸نمیدانم شما خواننده ی محترم هم مثل من اینگونه اید؟! که با تفکر عمیق در زندگی این ستارگان درخشان ر
🔴 🍃🌸معرفی می‌کنم از دیگر ثمرات سید را، خمینی را که ندید ، هیچ حتی را هم ندید و هیچ کدام از را اما نه! آذری بخوان آمّا آقامهدی او را هم هم‌زبانش را هم سوار کرد بر قایق عاشورا و برد تا سِدرةُالمُنتَهی به‌به از این اسم من زیارت کرده بودم او را السلام علیک یا محمودرضا کسانی که از سلبریتی‌ها امضا می‌گیرند محمودرضا را ندیده‌اند عجب چشم عاشق‌کُشی داشت می‌ارزید کل کره‌ی زمین را صف بایستی تا نوبت امضای تو شود منکرالفکرانی که با وجود این شهید باوجود خوارج علیه انقلاب را محصول انقلاب می‌خوانند دعوت می‌کنم به شرف به شعور به یک‌جو انصاف زین پس قصه همین است تلویحاً هم انقلاب را بزنید تصریحا می‌زنم‌تان هتاکان حرم آقای زیباکلام و آقای زائری در یک جبهه‌اند جبهه‌ی کورانی که در کوران کرونا چشم بر محصولات بسته‌اند ریشوهای جاهل ضدولایت‌فقیه زیباکلام و زائری را لیبرالیسم را میوه‌ی انقلاب می‌خوانند و زائری و زیباکلام ریشوهای جاهل ضدولایت‌فقیه را تقسیم‌بندی مضحک ملکه دعوای زرگری این‌رو و آن‌روی سکه حال آن‌که به آقامصطفی به آقامجتبی به آقامسعود و به آقامیثم باید آقامحمودرضا را نیز اضافه کرد گل‌پسری بزرگ‌شده‌ی که از همان صف آخر چیده شد برای شهادت و این است ثمره‌ی درس و بحث سید داخل آدمت می‌کند درس خارجش و هم‌زمان شهید دفاع از ۲ حرم هم حرم هم حرم عکس‌هایی در حال خدمت در داخل مرز عکس‌هایی در حال خدمت در خارج مرز تبلور بنی‌آدم سعدی جوانی از جوانان بنی‌هاشم انقلاب نام؛ محمودرضا نام خانوادگی؛ بیضائی در این متن با من سخن از هیچ شهید دیگری نگویید حججی برای متن‌های بعد همین یک محمودرضا کافی است تا غلو در مدح حضرت ماه آزاد باشد 🍃🌸آری! بوسیدنی است دست سید که از جنگ‌ندیده‌ها و از جبهه‌نرفته‌ها که از باکری‌ندیدها و از بدرنرفته‌ها این‌گونه جوانمرد می‌سازد محمودرضا هروقت از شام برمی‌گشت می‌گفت؛ از سوریه برگشته‌ام ایران مرخصی که نیامده‌ام کجا سیل آمده؟ من پایه‌ام! کجا زلزله هست؟ من آماده‌ام! جانم فدای ایران! کجا جوانی هست با شعار «نه غزه، نه لبنان» می‌روم و با هم‌وطنم سخن می‌گویم است و آن پسرک فلافل‌فروش را نیز دم مسیحایی سیدعلی محمدهادی ذوالفقاری کرد فریاد آقا و آقایان علما ثمراتی چنین دارد مدافعان حرم نه هتاکان حرم ریشوهای جاهل دوست‌پسرهای ملکه‌ی انگلیس هستند برادر تنی صادق زیباکلام و غیر منطقی درست مثل آقای زائری اما 🍃🌸السلام علیک یا محمودرضا بیضائی🌸🍃 🆔 @Agamahmoodreza
شده یکهو دلت زنگ بخوره؟ نوتیفیکیشن داشته باشه؟ امروز پیام داشت قلبم، زنگ خورد، یکهو یک جاییش داغ شد... . . وقتی پیام رو باز کردم، دیدم مثل همیشه، پیام از توئه. به تاریخ قمری، داره هفتمین سال هم تموم میشه. امروز قلبم یادآوری کرد که، مثل همچین روزهایی، همچین ساعتایی، آخرین پیامت رو دادی... آخرین پیامهام رو دادم و نفهمیدم... نفهمیدم که میخواستی بگی.... کر بودم محمود... نه، شاید هم... گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش. نامحرم بودم... نامحرم بودم محمود؟ . . کاش مثل همیشه حرفت رو گوش میدادم، کاش کار رو بهونه نمیکردم، کاش خودم رو بهت میرسوندم، اینجوری شاید فرصت میکردم برای آخرین بار مهمون آغوش گرمت باشم، شاید میتونستم برای آخرین بار روی ماهت رو ببوسم. ولی . عیبی نداره داداش بمونه طلبم یه جای خوب یه جایی که سینه م رو به سینه ت بچسبونم و داغ دلم رو سرد کنم بمونه یه جایی که با دست خودت زخم دلم خوب بشه. خیلی منتظرم منتظر اون یه روز منتظرِ اون یه جا. 🙂🙃 بگو باشه... . مثلا همین حالا که فکرش را هم نمی‌کنم دلت تنگ شود.. دلت خیلی تنگ شود... و یادت برود که از من دلخوری! اصلاً یادت بیاید ، اما آن قدر دلت تنگ شده باشد که تاب نیاوری چشم هایت را ببندی یک نفس عمیق بکشی و برایم بنویسی -دوستت دارم... . گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیری قربان قَدت ، بگذر و بگذار بمیرم... @bi_to_be_sar_nemishavadd
هدایت شده از بی همگان...
گرم است بازارِ پوشاکِ زمستانی! در شهر گویی قحطِ است _ تازه پای کوه بودیم و هنوز یکی دوتا پیچ بالاتر نرفته بودیم که برف شروع به باریدن کرد، و ما هر دو دیوانه‌یِ برف بودیم... تا خود مقصد برف بارید و تا خودِ مقصد برفهایی که چون پرافشانِ پری‌هایِ هزار افسانه از یادها رفته باریده بود و تو مسیر نشسته بود، روشون قدم گذاشتیم و به جای پاهایی که ازمون روی برفا میموند نگاه کردیم و سرخوشانه میرفتیم. برف می‌بارید... و کفش من که عمرش به سر رسیده بود تو مسیر دهان واکرد و داشت نفسهای آخرش رو میکشید و مثل غریقی که توی دریا گرفتار شده باشه، با هر باز کردن دهانی، برف و آب و گل و شل، گلوی کفش رو پر میکرد و داشت از نفس میانداختش. پام خیسِ خیس بود و سرما نشسته بود به جونم اما از لذت کوه و شب و برف و ، دل و جونم گرمِ گرم بود. وقتی رسیدیم به مقصد، به زحمت تیکه زمین خشکی پیدا کردیم و چادر رو برپا، و با چند قطعه چوبی که با خودمون آورده بودیم، چایی درست کردیم بلکه از سرمای رخنه کرده تو جونمون کم بشه. حسابی خسته بودیم رفتیم داخل چادر یه پتوی نازک داشتیم که انداختیم زیرمون و دوتکه پتوی مسافرتی که کشیدیم رومون. سرد بود... اینقدر سرد که فکم به شدت و با صدا بهم میخورد، هر چی سعی میکردم جلوی لرزم رو بگیرم، نمیشد. دندونهام بی اختیار و پر قدرت و پر صدا بهم میخورد. حریف سرما نشدم، پشتم رو مالونده بود به خاک رو سینه ام نشسته بود. زورم بهش نمیرسید، خودت رو بهم نزدیک کردی دستت رو انداختی دور گردنم و من رو کشیدی تو آغوشت... تا خودِ صبح به گرمای وجودت پناه بردم. با کمکت و تو آغوشت، تونستم پشت سرما رو به خاک بمالم، محمود... . . نزدیک به بیست ساله که وقتی آذرماه میرسه، ساعت قلبم زنگ میخوره و بهم هشدار میده که: هی! حواست رو جمع کن، چند شب دیگه تولدشه! و وقتی که به امشب میرسم، با قلبم برات جشن میگیرم، جشن تولد تورو محمودرضا. و تو ذوق چشمات غرق میشم وقتیکه با اون غرور لعنتیت میخوای ذوق چشمات رو نشون ندی. . . محمودرضا! میدونی که دلم میخواست، امشب هم غافلگیرت کنم و بشونمت پایِ جشنِ تولدت و با بچه ها تا خود صبح بگیم و بخندیم و با تو خوش باشیم، اما، دستم کوتاهه داداش... شرمنده. . میدونی محمودرضا، ما بعد تو پیر شدیم. امشب بعد مدتها با موری تماس گرفتم، تصویری. وقتی دیدمش، جا خوردم، خیلی شکسته شده بود. تو این سرمای استخون سوز رفته بود پشت بوم. نمیدونم میدونست امشب تولدته یا نه، ولی... پشت دودِ سینه‌ش، صورت شکسته ش رو ازم قایم میکرد... اما... کلی خندیدیم. خندیدیم محمودرضا!! ما بعد تو خندیدیم... . . تولدت مبارک پسر. خوش اومدی عزیز. ببخشید که دستمون خالیه. آخه تو سرمایِ روزگار گیر افتادیم و زمین گیرمون کرد. نشسته روی سینه هامون و پشتمون رو به خاک مالیده. کاش ما رو بکشی تو امن آغوشت. کاش سینه مون رو بچسبونی به سینه‌ت قلبمون رو گرم کنی زنده مون کنی. محمودرضا! این همه سال شبِ تولدت من غافلگیرت کردم، امشب تو غافلگیرم کن. بغلم کن... من رو از زمستون وجودم نجات بده... من، سردمه . . تولدت مبارک داداش امشب اولین شب از آخرین سالِ دهه‌ی سوم زندگیته ای زنده ترین... . . مادرم همیشه می گفت هر چیز ی باید سر جای خودش باشد؛ پس لطفا مرا کن... . . به اشتیاق تو جمعیّتی‌ست در دل من بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن شهید نیستم اما تو کوچۀ خود را به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن   @bi_to_be_sar_nemishavadd
هدایت شده از بی همگان...
. دلم تنگ شده محمود... تنگ اون روزا که فاصله مون یک تماس یا یک پیامک بود، و بعد هم سر قرار من و تو من پیاده تو سواره.. محمود حتی دلتنگِ موتورتم من و تو و موتورت و خیابونا، آخ که دلم داره میترکه... دلم تنگتِ محمود... . . . . چه ميشود كه دوتايي ، من و تو تنهايي غروب خسته يك ظهر گرم رويايي پيامكم برسد كه ، قرارمان آنجا كنار سرو قديمي ، همان كه ميداني... . . . @bi_to_be_sar_nemishavadd
آقامحمودرضا
🍃🌸نُهِ دَه" نوشته های حسین قدیانی از وقایع سال ۸۸ تو وبلاگش. 🆔 @Agamahmoodreza
تعریف کرد که: ماه رمضون سال ۸۹ بود. هنوز از اتفاقات سال قبل داغ بودیم. محمودرضا یه روز زنگ زد و گفت فلان شب افطار خونه ی ما. با خوشحالی قبول کردم. اولین بار بود که میرفتم خونش. به قول محمود داشت پاگشا مون میکرد. تعریف کرد: هر جور بود خونه اش رو پیدا کردیم. حسین و مراد هم بودن. وقتی وارد خونه اش شدم به دلم نشست. یه خونه ساده که با اذکار و تابلوهایی از کربلا و حضرت آقا چیده شده بود. سفره زنانه و مردانه رو جدا انداخت. الله اکبر... افطار کردیم. تعریف کرد که: بعد از افطار بلندمون کرد یالا بریم مسجد. نماز رو به جماعت خوندیم و گپی با بچه های مسجد زدیم و برگشتیم خونه اش. تعریف کرد که: شب خوبی بود. بی غیبت ، بی تهمت، ولی خندیدیم و خوش بودیم. محمود از اوضاع میگفت و از اتفاقاتی که افتاده و خواهد افتاد. محمود از دغدغه هاش میگفت، از نگرانی هاش، از امیدهاش. محمود میگفت... . تعریف کرد که: شام رو خوردیم و کم کم آماده رفتن شدیم. دمِ رفتن، دیدم محمود چندتا بسته اورد و داد بهمون. به من گفت این هم کادوی پاگُشات. از پله ها اومدیم پایین و خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم. دل تو دلم نبود ببینم محمود چی داده بهم. بسته رو باز کردم دیدم یه کتاب با جلدی قرمز که روش نوشته "نُهِ دَه" نوشته های حسین قدیانی از وقایع سال ۸۸ تو وبلاگش. روی جلد نوشته شده بود: چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه، من با همین اتوبوس رفتم راهی سرزمین نور شدم و بوسه زدم بر خاک کرخه نور... لبخندی زدم و تو دلم گفتم: از تو غیر این انتظار نیست محمود. به تو نمیاد پیرکس و شکلات خوری و فنجون و جام و دیس و ازین قرتی بازیا کادو بدی. محمودرضا یی دیگه... . الغرض؛ کادو هم که میدین، هدفمند بدین، مثل محمود... . . این پست رو دو سال پیش نوشتم، به یاد محمود و به مناسبت نهم دی ماه. اما الان اتفاقی افتاد که دوباره برم سراغش. اون اتفاق هم حذف پیج حسین آقایِ قدیانی بود. پیش خودم گفتم مثل محمود منم یادآوری کنم که اگه دلتون خواست میتونید ایشون رو دنبال کنید. قلمشون آلِ احمدی و انقلابیه. سووشونی داره تو حکایتاش. بویِ خونِ پدر رو میده. تندِ، شاید یه جاهایی بسوزونه اما حالتون رو خوب میکنه. خلاصه اینکه اگه حوصله جنگ رو دارید، حرفاشون رو بشنوید، با همه مزه هاش. یاعلی. 🆔 @Agamahmoodreza
💠 محمود رضا در کار خود صرفا به آموزش فنون نظامی به رزمندگان اکتفا نمی کرد. او هیچگاه به مسائل و موضوعات و اجتماعی روز بی تفاوت نبود و همیشه همه ی اتفاقات را رصد می کرد. او رصد گری واقعی و نسبت به مسائل روز آگاه بود. 🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
💠 محمود رضا در کار خود صرفا به آموزش فنون نظامی به رزمندگان اکتفا نمی کرد. او هیچگاه به مسائل و موض
💠محمودرضا همواره و داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی به خصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل میکرد. با آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع از حرم های آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، عازم سوریه شد. 🆔 @Agamahmoodreza
💠شهدای مدافع حرم در غربتِ محض و سکوت کامل رسانه ای رفتند و ایستادند و اجازه ندادند اسرائیل یک روز نفس راحت بکشد . کار ناتمامشان را با آزاد کردن تمام خواهیم کرد و آماده شهادتیم ... 🆔 @Agamahmoodreza