هدایت شده از بی همگان...
#بسم الله
#قربة_الى_الله
یکسال از شهادت محمودرضا گذشته بود که بهم پیام داد.
نمیشناختمش.
گفت از همرزمای محمود بوده.
اونروز یکساعتی با من حرف زد.
وقتی که قطع کرد....
من بودم و تختی که از اشکام خیس خیس بود....
برام نوشته بود:
«البارحه ائتالی محمود فی النام»
دیشب محمود اومد به خوابم...
.
«و رئیته یقره القرآن»
و دیدمش که داشت قرآن میخوند...
.
بغلش کردم، بغلم کرد...
بوسیدمش، من رو بوسید...
.
به من گفت: چون من رو نمیبینی از من دوری نکن...
من کنارتم...
یادت میاد هنگام نبرد یادم کردی؟!
به چشم بهم زدنی اومدم پیشت و نجاتت دادم!!
.
«وقال لی اتذكر عندما مرضت فی البیت؟؟
انا كنت حاضر عندك، واقره الدعاءلك...»
و گفت: یادت میاد تو خونه مریض بودی؟
من پیشت بودم و برا شفات دعا میکردم...
.
«قلت لهواین انته الان؟»
بهش گفتم: الان کجایی؟!
.
«قال لی:
انامع اصحاب الحسین...»
.
گفتم: من به نیتت گوسفند قربونی کردم و دادم به فقرا!
#خندید و گفت: آره... بهم رسید...
.
گفتم چرا میخندی؟
.
«قال لانی: لاحتاج الثواب قسمت الثواب لكم...»
گفت:
او به من گفت:
من به ثواب احتیاج ندارم، ثواب را برای شما قسمت کردم...
مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب
نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب
گریه بس کردهام ای جغد نشین فارغ بال
که خطر نیست در این خانه ز سیلاب امشب
دورم از خاک در یار و ، به مردن نزدیک
چون کنم چارهٔ من چیست در این باب امشب
بسکه در مجلس ما رفت سخن ز آتش شوق
نفسی گرم نشد دیدهٔ احباب امشب
شمع سان پرگهر اشک کناری دارم
وحشی از دوری آن گوهر سیراب امشب...
#رفیق
#محمود
#رویای_صادقه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضایی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
گفت:
آدم خاصی بود مرتضی،
قیافش خیلی خشک بود ولی واقعیت چیز دیگه ایه.
گفت:
تن و بدن آماده ای داشت.
فرز و چابک بود، لاغر بود ولی عضلانی.
گفت:
شاید یکی از جنبه های شخصیتیش جنبه ی ورزشکار بودنش بود. چیزی که من ازش تو ذهنم هست یکیش همین ورزشکار بودنشه.
گفت:
🌷داشتم تو میدون موانع کار میکردم و ازین مانع به اون مانع می پریدم و جست میزدم و سینه خیز میرفتم و.... تا رسیدم به یکی از موانع که یه گودال بزرگ بود. گودالی به عمق دو، دونیم متر و دهنه ای 4،5 متری. از یک سرش باید میپریدم داخل گودال و از سر دیگه اش خودم رو میکشوندم بالا.
تو مسیر حسابی خسته شده بودم. خودم رو انداختم تو گودال. خم شدم و دست گذاشتم رو زانوهام، چند تا نفس عمیق کشیدم تا نفسم تنظیم بشه. آخرین بازدم رو با فشار از دهنم خارج کردم و کمر راست کردم. عرق پیشونیم و با آستین پاک کردم و بسم اللهی گفتم و یاعلی دویدم سمت دیواره ی گودال تا خودم رو بکشم بالا.
پریدم و دست انداختم لبه گودال تا خودم رو بکشم بالا. هر چی سعی کردم نتونستم خودم رو بکشم به طرف لبه گودال، هر چی پا زدم که بیام بالا نشد. دستم رو رها کردم و افتادم تو گودال. چند قدمی دور خیز کردم تا دوباره امتحانش کنم. چاره نبود، این مانع رو نمیشد پیچوند، بالاخره باید از توش در میومدم. یا علی گفتم دویدم سمت دیواره و دوباره شروع کردم به پا زدن. هر چی جون داشتم گذاشتم وسط تا خودم رو بکشم بالا و پام رو برسونم به لبه ی گودال تا کار این مانع رو هم یکسره کنم.
گفت:
مشغول زور زدن و بالا کشیدن خودم بودم که احساس کردم یه سایه از بالا سرم رد شد، یعنی در واقع از بالاسرم پرواز کرد، کانه عقابی که از رو سرم رد بشه.
خودم رو به هر زوری بود کشیدم بالا و نگاه کردم ببیم چی بود اون سایه.
سر که بلند کردم دیدم مرتضی است که داره میدوه و مانعها رو عین پله ی خونه شون دوتا یکی رد و میکنه و جست میزنه و میره.
یه نگاه به دهنه گودال کردم، یه نگاه به مرتضی که داشت عین میگ میگ میدوید.
فکم مثل کایوت، گرگ تو میگ میگ خورد زمین!!!
یعنی چه جوری این دهانه رو پریده بود؟؟؟
یعنی چه جونی داشت مرتضی.
با دیدن مرتضی که اونجور میدوید قدرت از زانوم گرفته شد و همونجا وا رفتم...
.
گفت:
🌷به شهر حمله شدیدی شده بود و ما رو تا وسط شهر عقب کشیده بودن. درگیری خیلی سنگین شده بود. اوضاع سختی بود. از بعد نماز صبح جنگ بی امون، امونمون رو بریده بود. تو پناه دیواری کنار خیابون نشته بودیم. زانوهام دیگه توان نداشت که...
.
مرتضی بود که با موتور اومد پیشمون...
تعجب کردم وسط اون شلوغی مرتضی اونجا چی کار میکنه. آخه یگانشون جای دیگه مامور بود.
از اوضاع شهر چند تا سوال کرد و رفت تا خودش از نزدیک ببینه.
همینکه مرتضی اومد انگار زانوهام جون گرفت. دوباره پاشدیم و یاعلی گفتیم و شهر رو پس گرفتیم.
گفت:
مرتضی اصلا تو اون نبرد شرکت نکرد، ولی همون حضور و سرکشیش دلگرمی و قوت زانومون شد.
.
.
.
گفت:
رفیق خوب قوت زانوی آدمه.
.
.
.
.
گفت: مرتضی مثل عقاب بلند پرواز بود... همیشه تو اوج...
.
.
ﻫﻤﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﺁﺳﯿﺐ ﮐﻢ ﺭﺳﺪ
ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻋﻘﺎﺏ ﺑﻮﺩ ﺁﺷﯿﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪ
#فرمانده
#قوت_زانو
#عقاب
#حسین_قمی
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمرتضی_حسین_پور
@bi_to_be_sar_nemishavadd
@farmandeh_hossein
🆔 @Agamahmoodreza
هدایت شده از بی همگان...
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
این نامه رو برای سید نوشته بود،
سیدمهدی،
از هم خدمتیا،
بچه ی تهران،
بچه ی سرسبز،
سید مهدی و موتورش،
موتورش و هیئت الرضا.
این نامه رو از سر دلتنگی نوشته بود، نه از رو زبون بازی.
همونی که بود نوشت،
ساده... صادق... زلال.
محمودرضا، همینقدر ساده حرف دلش رو میزد،
به شوخی میزد که لو نره، ولی صادقانه حرف میزد.
این آخریا که بزرگتر شده بود،
تو دار تر هم شده بود... اما همچنان ساده گانه و صادقانه حرف دلش رو میگفت.
به شوخی میزد که لو نره ولی... به روش نمی آوردیم که لو رفته.
.
.
راستی محمودرضاجون عزیز و مهربان، بامعرفتِ، باصفایِ باحالِ گل،
کِی به ات زنگ بزنم...؟
کی به خانه میروی...؟
زودباش بگو که دلم برات تِپ تِپ می کنه.
ولی کلی ازت گله دارم،
رفتی کربلا... بی معرفت تنها...؟
رفتی.... من اینجا دِق کنم... . .
. هر لحظه بی تو بودنِ من سالها گذشت
من از تمامِ مردم دنیا مسن ترم..!
.
.
خوش به حالت.
الحق که دل به دل لوله پولیکاست...
.
.
.
(این یادداشت کوچک خودش به اندازه یک نامه شد...)
.
.
محمودرضا،
بخاطر تو،
پیشِ خلقی،
لو رفتم...
.
.
.
والسلام
۷:۵۰ صبح
۹۷/۵/۲۶
یاعلی مددی
#رفیق
#محمود
#نامه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضایی
نمک در نمکدان شوری ندارد
دل من طاقت دوری ندارد...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#قربة_الی_الله
شایدخیلی زود مویه کردن روشروع کردم.
ولی چه کنم، دست خودم نیست...
وبالاخره چندروز دیگه میرسی بهترین رفیق،
میرسی به رسول ومهدی و محمدحسین،
میرسی به حاج اسماعیل وعقیل وحامد،
چندروز دیگه تو هم مرصادی میشی، مجنونی،خیبری، بدری،
تو هم میرسی به کربلای چهاریا، به والفجریا،
https://t.co/cwXiBqRKkE
https://eitaa.com/bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
سرش رو از رو کتاب برداشت
از صبح کلافه بود،
هوایِ بیرون رو داشت،
هوای دور زدن،
روی زیلو نشستن،
هوای چای ریختن
براش میوه پوست کندن،
از صبح که از خواب پا شده بود هوای خونه، یه چیزی کم داشت
هوای خونه، بدجور خفه بود.
کلافه بود که هواش،
که عطرش،
که صدای نفساش،
که تصویرش تو آینه اتاق خواب،
که حتی بوی پاش
تو خونه هست و
خودش نیست...
.
.
با خودش گفت:
پوووووف
یعنی اونم این روز جمعه ای مث من کلافه است؟
یعنی حواسش بهم هست؟
هست....ولی پس چرا از صبح زنگ نزده؟
بعد دست گذاشت رو قلبش و آروم زیر لب، جوری که صدا فقط،تو کاسه سرش بپیچه گفت:
اون حواسش به منه، که من حواسم بهشه...
.
ریز لبخندی زد و گوشی تلفن رو برداشت،
وارد اپلیکیشن شد
قسمت صدقه
مبلغ رو وارد کرد
انتخاب شماره حساب...بانک انصار...رمز دوم.... چشماش رو بست
گفت:
به نیت سلامتی امام زمان(عج)
به نیت سلامتیش... بسم الله الرحمن الرحیم
و کلید پرداخت رو زد...
.
.
.
.
.
کمرش رو به پشتی صندلی ماشین فشار داد و یه کم جابه جا شد.
داشت با خودش مرور میکرد اتفاقات صبح رو...: اگه یه کم پایینتر خورده بود تو سرم بوداااا!
چشماش رو بست،
با انگشت جای تیری که باید به سرش مینشست و ننشسته بود رو دست زد،
لبخندی زد و الحمداللهی گفت،
زیر لب، جوری که صداش فقط تو کاسه سرش بپیچه گفت:
اینبارم نشد...ایندفعه هم نذاشتی...بازم دعات گرفت.
تصویر چشماش و لبخند زیبای همیشگیش، گوشه ذهنش داشت میرقصید،
وسط بوی باروت و دود و خاک و بنزین و روغن ماشین،
عطر پیراهنش،
مشامش رو پر کرد.
نفسش رو عمیقتر کشید که همه وجودش از عطر پیراهنش پر بشه،
که یکدفعه....دینگ
گوشی رو باز کرد
پیامک داشت
بانک انصار
برداشت از شماره حساب.... به مبلغ....در تاریخِ...
.
.
بلند خندید و گفت
القلب یهدی الی القلب....چقدر دل به دل راه داره دختر...
.
.
#دارم_از_تو_مینویسم
#مذهبی_ها_عاشقترند
کاش
پیامم
بهت
برسه
رفیق...
.
.
.
ﻣﺮﺍ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺑﺨﺸﯽ
ﺑﻪ ﭘﺮﺳﺶ ﻣﻦ ﺩﻟﺨﺴﺘﻪ ﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﯽ
#رفیق
#محمود
#دل_تنگ
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضایی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
شده یکهو دلت زنگ بخوره؟
نوتیفیکیشن داشته باشه؟
امروز پیام داشت قلبم، زنگ خورد، یکهو یک جاییش داغ شد...
.
.
وقتی پیام رو باز کردم،
دیدم مثل همیشه، پیام از توئه.
به تاریخ قمری، داره هفتمین سال هم تموم میشه.
امروز قلبم یادآوری کرد که، مثل همچین روزهایی، همچین ساعتایی، آخرین پیامت رو دادی... آخرین پیامهام رو دادم و نفهمیدم... نفهمیدم که میخواستی بگی.... کر بودم محمود... نه، شاید هم... گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش.
نامحرم بودم... نامحرم بودم محمود؟
.
.
کاش مثل همیشه حرفت رو گوش میدادم،
کاش کار رو بهونه نمیکردم،
کاش خودم رو بهت میرسوندم،
اینجوری شاید
فرصت میکردم
برای آخرین بار
مهمون آغوش گرمت باشم،
شاید
میتونستم برای آخرین بار
روی ماهت رو ببوسم.
ولی
#نشد
.
عیبی نداره داداش
بمونه طلبم
یه جای خوب
یه جایی که سینه م رو به سینه ت بچسبونم و
داغ دلم رو سرد کنم
بمونه یه جایی که
با دست خودت
زخم دلم خوب بشه.
خیلی منتظرم
منتظر اون یه روز
منتظرِ اون یه جا.
🙂🙃
بگو باشه...
.
مثلا
همین حالا که فکرش را هم نمیکنم
دلت تنگ شود..
دلت خیلی تنگ شود...
و یادت برود که از من دلخوری!
اصلاً یادت بیاید ،
اما آن قدر دلت تنگ شده باشد که تاب نیاوری
چشم هایت را ببندی یک نفس عمیق بکشی
و برایم بنویسی
-دوستت دارم...
.
#رفیق
#محمود
#خوش_خیالی
#منتظرم
#عزیز
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضائی
گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیری
قربان قَدت ، بگذر و بگذار بمیرم...
#شهریار
@bi_to_be_sar_nemishavadd
هدایت شده از برای کوثر
22.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
گفت:
به نظرم اینطور میاد که خداوند شهادت رو به کسایی میده که پُر کار هستن...
.
.
.
.
راست میگفت 🙂
شهادت
نتیجهی کارِ زیاد
#برایِخدا ست.
مثال میخواید!!؟
مثلا خودش
مثلا فرماندهش.
.
.
.
آخ محمودرضا
کاش
کاش
کاش میشد صدایِ تو را بوسید.
🆔️ @Barayekosar
هدایت شده از بی همگان...
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
گرم است
بازارِ پوشاکِ زمستانی!
در شهر گویی قحطِ #آغوش است
_
تازه پای کوه بودیم و هنوز یکی دوتا پیچ بالاتر نرفته بودیم که برف شروع به باریدن کرد،
و ما هر دو دیوانهیِ برف بودیم...
تا خود مقصد برف بارید و
تا خودِ مقصد برفهایی که چون پرافشانِ پریهایِ هزار افسانه از یادها رفته باریده بود و تو مسیر نشسته بود، روشون قدم گذاشتیم و به جای پاهایی که ازمون روی برفا میموند نگاه کردیم و سرخوشانه میرفتیم.
برف میبارید...
و کفش من که عمرش به سر رسیده بود تو مسیر دهان واکرد و داشت نفسهای آخرش رو میکشید و مثل غریقی که توی دریا گرفتار شده باشه، با هر باز کردن دهانی، برف و آب و گل و شل، گلوی کفش رو پر میکرد و داشت از نفس میانداختش.
پام خیسِ خیس بود و سرما نشسته بود به جونم اما از لذت کوه و شب و برف و #تو، دل و جونم گرمِ گرم بود.
وقتی رسیدیم به مقصد، به زحمت تیکه زمین خشکی پیدا کردیم و چادر رو برپا، و با چند قطعه چوبی که با خودمون آورده بودیم، چایی درست کردیم بلکه از سرمای رخنه کرده تو جونمون کم بشه.
حسابی خسته بودیم
رفتیم داخل چادر
یه پتوی نازک داشتیم که انداختیم زیرمون و دوتکه پتوی مسافرتی که کشیدیم رومون.
سرد بود... اینقدر سرد که فکم به شدت و با صدا بهم میخورد،
هر چی سعی میکردم جلوی لرزم رو بگیرم، نمیشد. دندونهام بی اختیار و پر قدرت و پر صدا بهم میخورد.
حریف سرما نشدم،
پشتم رو مالونده بود به خاک رو سینه ام نشسته بود.
زورم بهش نمیرسید،
خودت رو بهم نزدیک کردی
دستت رو انداختی دور گردنم
و من رو کشیدی تو آغوشت... تا خودِ صبح به گرمای وجودت پناه بردم. با کمکت و تو آغوشت، تونستم پشت سرما رو به خاک بمالم، محمود...
.
.
نزدیک به بیست ساله که وقتی آذرماه میرسه، ساعت قلبم زنگ میخوره و بهم هشدار میده که: هی! حواست رو جمع کن، چند شب دیگه تولدشه!
و وقتی که به امشب میرسم، با قلبم برات جشن میگیرم،
جشن تولد تورو محمودرضا. و تو ذوق چشمات غرق میشم وقتیکه با اون غرور لعنتیت میخوای ذوق چشمات رو نشون ندی.
.
.
محمودرضا!
میدونی که دلم میخواست، امشب هم غافلگیرت کنم و بشونمت پایِ جشنِ تولدت و با بچه ها تا خود صبح بگیم و بخندیم و با تو خوش باشیم،
اما،
دستم کوتاهه داداش... شرمنده.
.
میدونی محمودرضا،
ما
بعد تو
پیر شدیم.
امشب بعد مدتها با موری تماس گرفتم، تصویری.
وقتی دیدمش، جا خوردم،
خیلی شکسته شده بود.
تو این سرمای استخون سوز رفته بود پشت بوم. نمیدونم میدونست امشب تولدته یا نه، ولی... پشت دودِ سینهش، صورت شکسته ش رو ازم قایم میکرد... اما... کلی خندیدیم.
خندیدیم محمودرضا!!
ما بعد تو
خندیدیم...
.
.
تولدت مبارک پسر.
خوش اومدی عزیز.
ببخشید که دستمون خالیه.
آخه
تو سرمایِ روزگار گیر افتادیم و
زمین گیرمون کرد.
نشسته روی سینه هامون و پشتمون رو به خاک مالیده.
کاش
ما رو
بکشی تو امن آغوشت.
کاش
سینه مون رو بچسبونی به سینهت
قلبمون رو گرم کنی
زنده مون کنی.
محمودرضا!
این همه سال شبِ تولدت من غافلگیرت کردم،
امشب تو غافلگیرم کن.
بغلم کن... من رو از زمستون وجودم نجات بده... من، سردمه
.
.
تولدت مبارک داداش
امشب اولین شب از آخرین سالِ دههی سوم زندگیته
ای
زنده ترین...
.
.
مادرم همیشه می گفت
هر چیز ی باید سر جای خودش باشد؛
پس
لطفا
مرا #بغل کن...
.
.
#رفیق
#محمود
#بغلم_کن
#هجدهم_آذر
#تولدت_مبارک
#اینجا_بس_هوا_سرد_است
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضائی
به اشتیاق تو جمعیّتیست در دل من
بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن
شهید نیستم اما تو کوچۀ خود را
به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن
@bi_to_be_sar_nemishavadd
هدایت شده از بی همگان...
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
دلم تنگ شده محمود...
تنگ اون روزا که فاصله مون یک تماس یا یک پیامک بود،
و بعد هم سر قرار
من و تو
من پیاده
تو سواره..
محمود حتی دلتنگِ موتورتم
من و تو و موتورت و خیابونا،
آخ که دلم داره میترکه...
دلم تنگتِ محمود...
.
.
.
.
چه ميشود كه دوتايي ، من و تو تنهايي
غروب خسته يك ظهر گرم رويايي
پيامكم برسد كه ، قرارمان آنجا
كنار سرو قديمي ، همان كه ميداني...
.
.
.
#رفیق
#محمود
#شب_جمعه
#دی_ماه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضائی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
آقامحمودرضا
🍃🌸نُهِ دَه" نوشته های حسین قدیانی از وقایع سال ۸۸ تو وبلاگش. 🆔 @Agamahmoodreza
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
تعریف کرد که:
ماه رمضون سال ۸۹ بود.
هنوز از اتفاقات سال قبل داغ بودیم.
محمودرضا یه روز زنگ زد و گفت فلان شب افطار خونه ی ما.
با خوشحالی قبول کردم. اولین بار بود که میرفتم خونش.
به قول محمود داشت پاگشا مون میکرد.
تعریف کرد:
هر جور بود خونه اش رو پیدا کردیم.
حسین و مراد هم بودن.
وقتی وارد خونه اش شدم به دلم نشست.
یه خونه ساده
که با اذکار و تابلوهایی از کربلا و حضرت آقا چیده شده بود.
سفره زنانه و مردانه رو جدا انداخت.
الله اکبر... افطار کردیم.
تعریف کرد که:
بعد از افطار بلندمون کرد یالا بریم مسجد. نماز رو به جماعت خوندیم و گپی با بچه های مسجد زدیم و برگشتیم خونه اش.
تعریف کرد که:
شب خوبی بود. بی غیبت ، بی تهمت، ولی خندیدیم و خوش بودیم. محمود از اوضاع میگفت و از اتفاقاتی که افتاده و خواهد افتاد. محمود از دغدغه هاش میگفت، از نگرانی هاش، از امیدهاش.
محمود میگفت...
.
تعریف کرد که:
شام رو خوردیم و کم کم آماده رفتن شدیم. دمِ رفتن، دیدم محمود چندتا بسته اورد و داد بهمون. به من گفت این هم کادوی پاگُشات.
از پله ها اومدیم پایین و خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم.
دل تو دلم نبود ببینم محمود چی داده بهم. بسته رو باز کردم دیدم یه کتاب با جلدی قرمز که روش نوشته "نُهِ دَه"
نوشته های حسین قدیانی از وقایع سال ۸۸ تو وبلاگش.
روی جلد نوشته شده بود: چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه، من با همین اتوبوس رفتم راهی سرزمین نور شدم و بوسه زدم بر خاک کرخه نور... لبخندی زدم و تو دلم گفتم: از تو غیر این انتظار نیست محمود. به تو نمیاد پیرکس و شکلات خوری و فنجون و جام و دیس و ازین قرتی بازیا کادو بدی. محمودرضا یی دیگه...
. الغرض؛
کادو هم که میدین، هدفمند بدین،
مثل محمود... . .
این پست رو دو سال پیش نوشتم، به یاد محمود و به مناسبت نهم دی ماه. اما الان اتفاقی افتاد که دوباره برم سراغش. اون اتفاق هم حذف پیج حسین آقایِ قدیانی بود.
پیش خودم گفتم مثل محمود منم یادآوری کنم که اگه دلتون خواست میتونید ایشون رو دنبال کنید.
قلمشون آلِ احمدی و انقلابیه.
سووشونی داره تو حکایتاش.
بویِ خونِ پدر رو میده.
تندِ، شاید یه جاهایی بسوزونه اما حالتون رو خوب میکنه.
خلاصه اینکه اگه حوصله جنگ رو دارید، حرفاشون رو بشنوید، با همه مزه هاش.
یاعلی.
#محمود
#بصیر
#نه_ده
#شهیدمحمودرضابیضائی
🆔 @Agamahmoodreza
17.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
وقتی به گوشیش زنگ میزدی
تا جواب بده،
روضه مادر رو باید گوش میدادی.
اینقدر حاج حسین "یا یوما" میگفت تا عمار گوشی رو برداره.
یه وقتا پشت فرمون که بود، یا پشت موتور،
شروع میکرد این ذکر رو میگفت
یا یوما یا یوما یا یوما یا یوما یا یوما یا یوما...
گوشه چشمش هم خیس میشد.
کسی چه میدونه
شاید هم اون صبح آخر
که خورشید تازه داشت نرم نرمک بالا میومد
عمار سرستون
داشته زیر لب همین ذکر رو میگفته،
شاید اون لحظه که ترکش گلوله خودتِرِکان توپ بیست و سه نشست پس سرش و چشمش بسته شد،
یومّا اومد بالاسرش.
کسی چه میدونه.
ولی همه میدونن
امشب
تو خونهی علی
ذکر بچه های فاطمه
همین بود
یا یومّا....
#عمار
#یا_یوما
#تمام_هستی_حیدر_همین_بود
#مادر
#مدینه
#اللهم_العن_الجبت_و_الطاغوت
#وای_مادرم
#حاج_حسین_مردانی
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
15.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
أللهم إغفر لنا ولوالدینا ولوالدی والدینا ولمن وجب حقه علینا ولمن وصیٰنا بالدعاء ولجمیع المومنین والمومنات.
شب جمعهست نثار ارواح تمام حقداران درگذشته از اولین و آخرین، الفاتحة مع الاخلاص والصلوات
پنج شنبه
بیست و سومِ یازدهمِ نود و نهم.
@bi_to_be_sar_nemishavadd
هدایت شده از بی همگان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
یاران به خبر بودند... دروازه برون رفتند
من بیره و سرمستم، دروازه نمیدانم
آوازهی آن یاران، چون مشک، جهان پر شد
ز آواز بشد عقلم، آوازه نمیدانم...
#خانطومان
#شهید
#یاران
#اسفند
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
بیست و سوم اسفندماه یکهزار و سیصد و نود و نُه
@bi_to_be_sar_nemishavadd
هدایت شده از بی همگان...
45.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
#یل
#حمزه
#حسن
#عبدالله
#برو_سفر_به_سلامت_مسافر_من
امروز خیلیا میان پی ات.
شاید اول از همه عمار بیاد
شاید شیخ مالک
شایدم جاسم...
نه
شاید جواد اول بیاد
شایدم...
شایدم زودتر از همهشون
امروز
امام رضا بیان دنبالت...
برو
برو به سلامت
فقط
ما رو یادت نره ها مشتی
برو کربلایی... برو
برو
خیلی خسته ای
خیلی براش دویدی
برو پسر
برو... فقط
یه نگاه به پشتت بنداز
یه نگاه هم به ما کن
همین
.
.
.
.
به امید دیدار
حسن عبدالله
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدحسن_عبدالله_زاده
هدایت شده از بی همگان...
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
سلام
میشه ازتون یه خواهشی بکنم؟
میشه خواهش کنم یک سوره حمد هدیه کنید به حضرت زینب سلام الله علیها به نیت رفع حاجات و باز شدن گره گرفتارها و....
میشه لطفا؟
هدایت شده از بی همگان...
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#مرد_میدان
#سعید
#سعیدجلیلی
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
هدایت شده از بی همگان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
جمال صورت و معنی ز امن صحت توست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند
بر آتش تو بجز جان او سپند مباد
شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
#با_افتخار_ایرانی
#مولانا
#سیدنا
#الامامنا
#سید_علی_الحسینی_الخامنئی
@bi_to_be_sar_nemishavadd